شناسهٔ خبر: 64223 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با رضا نجفی به انگیزه چاپ دهم مجموعه «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» خوانندگان ایرانی، هسه شاعر، منتقد و نقاش را نمی‌شناختند

مترجم خوب کسی نیست که تابع تقاضای بازار است، مترجم خوب باید بداند نیاز مخاطب بیشتر کدام است و جای چه کتابی خالی است. این، گونه‌ای احساس مسوولیت در برابر خواننده است و بی‌احساس مسوولیت، عشق نیز ارزشی نخواهد داشت. برای ترجمه، به عشق و برای عشق به شناخت نیاز است و بی‌احساس مسوولیت، شناخت بی‌ارزش خواهد بود.

  

فرهنگ امروز/ اسماعیل مسیح‌گل

هرمان هسه یکی از پُرمخاطب‌ترین نویسندگان خارجی در ایران است. بیشتر رمان‌های این نویسنده آلمانی- سوییسیِ برنده نوبل ادبی 1946 در ایران با ترجمه‌های مختلف و متفاوت به بازار کتاب عرضه شده است. در روزهای گذشته مجموعه‌ای از او به نام «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» به تدوین و ترجمه رضا نجفی و پریسا رضایی از سوی انتشارات مروارید به چاپ دهم رسید که با توجه به رکود و کسادی بازار چاپ و نشر، در نوع خود قابل‌ملاحظه است. چندی پیش هم رمان «دمیان» هسه با ترجمه رضا نجفی در مدت کوتاهی سه نوبت از سوی نشر افق تجدید چاپ شد؛ تجدید چاپ‌هایی که از استقبال خوانندگان فارسی‌زبان از هرمان هسه حکایت دارد. در کارنامه رضا نجفی ترجمه 15 کتاب، 10 کتاب تالیفی و انتشار نقدها، مقالات و یادداشت‌های مختلفی در مطبوعات دیده می‌شود. به بهانه چاپ دهم کتاب «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» با رضا نجفی در مقام مترجم آثار هسه گفت‌وگو کردم.


 

هرمان هسه نویسنده پرفروشی است. از اینجا آغاز کنیم که آیا بازار گرم آثار هسه تاثیری در انتخاب کارهای او برای ترجمه داشت؟

نه، به هیچ‌وجه! من پیش از ترجمه کار هسه، در مقام یک خواننده به آثار او علاقه‌مند شده بودم. 15یا 16 ساله بودم که کاملا تصادفی رمان گرگ بیابان به دستم رسید. پیش از آن من حتی نام هسه را نشنیده بودم، اما با خواندن این رمان، گویی جادو شدم. از من نپرسید که چه چیز باعث شد نوجوانی ایرانی بدون آگاهی از فلسفه نیچه و مفاهیم مکتب یونگ و گنوسیسم و ایده‌آلیسم آلمانی که لازمه فهم آثار هسه است، بر اساس ترجمه نه چندان خوب «گرگ بیابان» به طلسم این کتاب گرفتار آید. این رازی است که خودم هم از آن سر در نمی‌آورم. فقط حدس می‌زنم که لابد بخشی از ناخودآگاهی من با جنبه‌هایی از سپهر اندیشه هسه همسنخی داشت. آن زمان این نوجوان 15 ساله ایرانی بی‌شک شباهتی به شخصیت اصلی رمان، هاری هالر نداشت و دشواری‌هایش نیز دشواری‌های ‌یک میانسال آلمانی نبود اما شاید ناخودآگاه دریافته بودم که این رمان پیشگویی حدیث نفس من در آینده است و چندان نیز شگفت‌زده نشدم که در آستانه پنجاه سالگی خودم را در همان وضعیت و حال و هوای هاری هالر یافتم.به هر حال دلیل گزینش آثار هسه برای ترجمه هر چیز دیگری بود مگر بازار گرم آثارش در ایران و در نظر داشته باشید من پیش از ترجمه هسه نقدهایی بر آثار او نوشته و حتی از سر شور و شعف با جیب خالی به دهکده زادگاه هسه در جنگل سیاه سفر کرده بودم. از آن گذشته من گزینش اثری برای ترجمه صرفا به ملاحظه پرفروش بودنش را کاری غیرحرفه‌ای البته به معنای اخلاقی‌اش، می‌شمارم. ترجمه‌ای که بی‌عشق صورت گیرد، آنی نمی‌شود که می‌توانست و می‌بایست شود؛ شرط چنین عشق نیز شناخت است، بی شناخت، هر عشقی لاجرم در سطح باقی می‌ماند.

چرا ترجمه از هسه را با این مجموعه آغاز کردید؟

پیرو بحث پیشین باید تکرار کنم مترجم خوب کسی نیست که تابع تقاضای بازار است، مترجم خوب باید بداند نیاز مخاطب بیشتر کدام است و جای چه کتابی خالی است. این، گونه‌ای احساس مسوولیت در برابر خواننده است و بی‌احساس مسوولیت، عشق نیز ارزشی نخواهد داشت. برای ترجمه، به عشق و برای عشق به شناخت نیاز است و بی‌احساس مسوولیت، شناخت بی‌ارزش خواهد بود. زمانی که خانم پریسا رضایی و من دست به تدوین و ترجمه مجموعه «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» زدیم، مانند هم‌اکنون بیشتر ناشران به دنبال انتشار رمان‌های هسه بودند؛ ولو ترجمه مکرر در مکررشان اما باور من این بود که هسه در ایران نامداری ناآشناست. هسه را فراوان می‌خواندند بی آنکه او را درست بشناسند. به ندرت کاری از او از زبان مبدا، یعنی آلمانی بازگردان می‌شد. کیفیت ترجمه‌ها پذیرفتنی نبود. از آن گذشته خوانندگان ایرانی هیچ هسه شاعر، هسه منتقد، هسه نقاش و هسه جستارنویس را نمی‌شناختند. ایده من این بود که در این هیاهوی چاپ‌های مکرر رمان‌های هسه، باید به وجوه کمتر شناخته و بلکه ناشناخته هسه پرداخت. از این رو همکارم خانم رضایی و من با وسواس دست به تدوین یک مجموعه زدیم و بخشی از جستارها، سه داستان، حدود سی شعر، چندین نقد از و درباره هسه، چندین نامه و تصاویری از نقاشی‌های او را برای این مجموعه برگزیدیم. در روزگاری که کتابسازی مد بود و آب ریختن در کار، دو یا حتی سه برابر مواد و مصالح ترجمه شده، تالیف شده، پیوست‌هایی شامل کتابشناسی‌ها و کارنامه کاری هسه و ... را بی‌رحمانه حذف کردیم و دست‌کم سه کتاب را در یک کتاب فشردیم و گنجاندیم. به عبارتی یک مجموعه پر و پیمان و برای زمان خودش‌ تر و تازه و نو در شناخت بهتر این نامدار ناآشنا. گذر زمان نشان داد که وسواس و سختگیری آغازین ما ارزشش را داشت.

بنابراین انتخاب اول مترجم برای شما به مثابه انتخاب ویژه‌ای است.

بله، براساس تجربه، پیشنهادم به مترجمان یا نویسندگان جوان این است که بکوشند با یک انتخاب خوب وارد بازار کتاب شوند. یک آغاز خوب، استقبال خوانندگان و ناشران را از کارهای بعدی آدم تضمین می‌کند. «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» نخستین کتاب من در مقام مترجم بود. موفقیت این اثر موجب شد خوانندگان و دیگر ناشران به کارم اعتماد کنند و از کارهای بعدی من نیز استقبال کنند. کسانی که با اوضاع چاپ و نشر در ایران آشنا هستند می‌دانند که چه اقبال خوشی است کتاب آدم حتی به چاپ دوم برسد؛ چه رسد به چاپ دهم! از این رو دست‌کم من درباره کتاب هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک سخت بخت‌یار بودم؛ به ویژه اینکه این ترجمه و تدوین از سوی منتقدان فراوانی با نظر لطف روبرو شد. به هر حال این کتاب یادگاری از دوران جوانی من است و کلی برای من جنبه نوستالژیک دارد. با این کار بود که من به عنوان مترجم و بلکه هسه‌شناس شناخته و تثبیت شدم و بخشی از زندگی حرفه‌ای من آغاز شد. خوشحالم این اثر پس از 20 سال همچنان زنده است و نفس می‌کشد و خوانندگان جدید می‌یابد.

جریان چاپش از چه قرار بود؟ چطور شد انتشارات مروارید کتاب را چاپ کرد؟

گویا نصایح من به همکارانم دارد فزون از اندازه می‌شود. با این حال از من به مترجمان و نویسندگان جوان نصیحت که از همان آغاز با یک ناشر معتبر و خوشنام کار کنند تا از اعصاب خرد شدن‌های بعدی آسوده باشند. البته می‌دانم که این پیشنهاد مانند پیشنهاد زنگوله به گردن گربه انداختن است. یعنی دست برقضا مشکل نوقلمان همین است که ناشری به آنان اعتماد کند. ما این بخت‌یاری را داشتیم که آقای حسن‌زاده، از مدیران نشر مروارید و مسوول انتخاب کتاب، باورش این بود که باید به مترجمان مستعد و جوان و پر انرژی فرصت و میدان داد. خُب، ما نیز هم جوان بودیم و هم پر شر و شور و به گمانم مستعد. به هر حال آقای حسن‌زاده هم پرتجربه بود و تشخیص داد که پیشنهاد ما برای انتشار مجموعه‌ای از هسه، موفق از کار در خواهد آمد. جدای از این، بارها و بارها این ناشر ما را از دلسردی درباره اوضاع آشفته چاپ و نشر بازداشت و روحیه ما را حفظ کرد. اجازه دهید تنها یک مورد ذکر کنم از باب نمونه برای شناخت ناشر خوب از ناشر بد. می‌دانید که من سال‌هاست در آلمان زندگی می‌‎کنم و هیچ خبردار نمی‌شوم آیا کتابی از کتاب‌های قدیمی‌ام تجدید چاپ شده است یا خیر؟ بارها شد که مانند دیروز، خروس‌خوان صبح، آقای حسن‌زاده که آدم سحرخیزی است از ایران زنگ زد و خبر چاپ مجدد کتابم را داد. چنین اخلاق حرفه‌ای در این روزگار وانفسا که بسیاری دوستی‌ها سر مبالغ جزیی به آسانی به باد می‌رود، نایاب و ارزشمند است و تفاوت یک ناشر خوب و معتبر با انبوه ناشران سودجو را نشان می‌دهد.

به جز «هرمان هسه و شادمانی‌های کوچک» که همین روزها به چاپ دهم رسید، شما کارهای دیگری نیز از هسه ترجمه کرده‌اید. از آنها هم بگویید.

البته گفتم که من از 20 سالگی تا به امروز مقاله‌ها و نقدهای فراوانی درباره هسه و آثارش نوشته‌ام. نخستین و تا به حال تنها منبع تالیفی در زبان فارسی که به نقد و تفسیر کارهای هسه پرداخته «شناختی از هرمان هسه» نوشته من است. متاسفانه هنوز فرهنگ خواندن نقد میان خوانندگان فارسی‌زبان جا نیفتاده است. به رغم ده بار چاپ مجموعه‌ای که صحبت آن را کردیم، اثر تالیفی من که انتشارات کاروان منتشرش کرده بود در همان نخستین چاپ متوقف مانده و حتی پس از آنکه ناشر اجازه انتشارش را به خودم واگذار کرد، نتوانستم ناشری برای چاپ آن بیابم.به هر حال جدا از نقدهایی که بر آثار هسه نوشته‌ام، گزیده‌ای از اشعار او را نیز با نام «پرسه زدن در مه» به یاری نشر هرمس ترجمه کرده‌ام. متاسفانه به رغم اینکه این کتاب سال‌ها نایاب است، هنوز ناشر کتاب را برای چاپ مجدد نفرستاده است.رمان «دمیان» هسه را نیز نشر افق به ترجمه من منتشر کرده که به تازگی به چاپ سوم رسیده است. در ضمن من کتاب در ستایش سالخوردگی این نویسنده را که به ترجمه پریسا رضایی از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است، ویراسته و پیشگفتاری نیز بر آن نوشته‌ام. اکنون نیز مشغول ترجمه «سیذارتا» هستم.

چرا دمیان را ترجمه کردید؟ مگر نه این است که این رمان از سوی چندین مترجم به فارسی بازگردانده شده است؟

راستش پیشنهاد من به نشر افق نقد آثار هسه بود. در مقابل ناشر اصرار بر ترجمه برگزیده رمان‌های هسه را داشت. نظر ناشر این بود که بیشتر این آثار از آلمانی ترجمه نشده‌اند و کیفیت ترجمه‌ها مطلوب نیست و در هرحال تقاضا همچنان برای این آثار وجود دارد. پس از چک و چانه‌های فراوان ناشر و من به راه‌حل میانه‌ای رسیدیم؛ اینکه من کار ترجمه را انجام دهم و ناشر هم نقد و تفسیر کار را به پیوست ترجمه منتشر کند. چنین شد که «دمیان» را ترجمه و با نقد و تفسیر مفصلی به دست انتشار سپردم. گفتنی است که این ترجمه تنها ترجمه از زبان آلمانی است و مهم‌تر اینکه ناشر ایرانی کپی‌رایت اثر را از ناشر آلمانی اخذ کرده است. به عبارتی این ترجمه با رضایت، کنترل کیفی و تایید ناشر آلمانی منتشر شده است. شاید این نکته‌ها چاپ و نشر کار مرا توجیه کند. چاپ سوم این اثر در مدتی به نسبت کوتاه، به رغم وجود و حضور ترجمه‌های گوناگون از همین کتاب در بازار نشر، گویای درستی گمان ناشر و موفقیت کار من بوده است.

صرف نظر از آنچه به مزاح گفتید که نصایح‌تان به جوان‌ترها برون ز اندازه شده، اتفاقا آنچه گفتید راهگشا است. به هر حال این تجربه‌ها می‌تواند به کار مترجمان جوان بیاید. دیگر چه توصیه‌هایی دارید؟

اینکه پراکنده‌کاری نکنند. ترجمه ده کتاب از یک نویسنده ارزشش بیشتر است تا ده ترجمه از نویسندگان متفاوت. وقتی شما روی آثار یک نویسنده تمرکز کنید به زودی بدل به متخصص همان نویسنده می‌شوید. گاهی فقر ما می‌تواند موجب غنای ما شود. در غرب آن‌قدر درباره هر نویسنده نوشته و آثارشان را ترجمه کرده‌اند که نزدیک به محال است آدم بتواند بدل به متخصص برای نمونه کافکا یا داستایفسکی، یا هر نویسنده دیگری شود. در این بی‌بضاعتی منابع و ترجمه‌ها و نوشته‌ها با اندکی تمرکز و کار تخصصی آدم به راحتی بدل به کارشناس فلان نویسنده خواهد شد. به مترجمان جوان پیشنهاد می‌کنم از این وضعیت سود ببرند و هم خدمتی به جامعه کتابخوان ایران بکنند و هم بدل به مترجمی حرفه‌ای شوند.

جدا از مترجم آثار هسه، شما را به عنوان داستان‌نویس و ... هم می‌شناسند. در پایان می‌خواهم از شما بپرسم که ما کدام رضا نجفی را باید پیش از بقیه بشناسیم؟

خب، چون صحبت سر چاپ جدید کتاب «شادمانی‌های کوچک هرمان هسه» است، پس لابد در حال حاضر شما با مترجم کار روبرو هستید! اما من متوجه نکته نهفته در پرسش شما هستم؛ اینکه آیا این تعدد مشغله‌ها آسیبی به کیفیت حرفه‌ای کار نمی‌زند؟ اینجا باید دو نکته را متذکر شوم. نخستین نکته که من همواره به همکاران خود یادآور می‌شوم این است که در کشوری چون ایران اگر بخواهی با یک کار فرهنگی زندگی‌ات را بچرخانی دیر یا زود دچار مشکل خواهی شد. در این دیار نشریات عمر درازی ندارند؛ ناشران در خطر ورشکستگی قرار دارند، تضمینی هم به صدور مجوز برای چاپ کتاب نویسنده و مترجم جماعت نیست؛ با نقد ادبی هم که ناگفته پیداست نمی‌توان گذران زندگی کرد و قس علی هذا. به این ترتیب به قول قدما آدم باید بیاموزد به چند هنر آراسته شود.اما نکته دوم؛ به رغم گوناگونی پیشه‌ها، من به شخصه همواره در یک حوزه مشخص کار کرده‌ام و آن ادبیات داستانی است. من اگر چیزی نوشته یا نقد کرده‌ام، اگر چیزی به فارسی بازگردانده‌ام، یا ویراسته‌ام، اگر تدریس کرده‌ام یا داوری آثاری را برعهده گرفته‌ام، نزدیک به همه آنها در حوزه ادبیات داستانی بوده است. به همه همکارانم نیز همین توصیه را دارم که در حوزه مشخصی کار کنند تا پس از مدتی در آن بخش متخصص شوند و کارشان حرفه‌ای باشد.

روزنامه اعتماد