فرهنگ امروز/ رضا بهکام
«آیدا پناهنده» در چهارمین گام فیلمسازی بلند خود به ایستگاه «تیتی» میرسد. پروژهای بلندپروازانه که از الصاق دو ایده محوری و مستقل و ترکیب آنها به عمل آمده است. ایده اولیه شخصیت «ابراهیم» استاد دانشگاه و آرمانگرا که شعار فرضیه حلگری و نجات دنیا براساس نزدیک شدن سیارات منظومه شمسی به ابر سیاهچاله در میان کهکشان راه شیری را در سر دارد و دومین ایده کاشت شخصیت «تیتی» زنی روستایی از طبقه محروم و بهیار بیمارستانی در استان گیلان که با لقاح مصنوعی به وجوه روباتی بچهزا بدل شده است که به نوعی شعاری پیامدمحور برای نجات زنان ستمکشیده از اجتماع فرودست است، التقاط این دو ایده به همان اندازه که دو ایده بزرگ و شعاری است، ترکیبشان را نیز مصنوعی و غیرقابل هضم کرده است، ضمن آنکه طرح مساله کاسبکاری برای شخصیت سوم فیلم که به ظاهر همسر تیتی است خود نیز از علتهایی است که فیلم را در مسیر اینستالیشنی بد استوار میکند.
ایجاد مثلث شبه عشقی برای طرح کشمکشهایی که پایه و اساس منطقی و قابل توجیحی ندارند با سه راس خود و با معرفی سه کاراکتر اصلی فیلم شکل میگیرد. «ابراهیم» با بازی نه چندان مطلوب «پارسا پیروزفر»، «تیتی» با بازی غیرقابل قبول «الناز شاکردوست» در راس دوم و نقش «امیر ساسان» با بازی مصنوعی «هوتن شکیبا» که به درک صحیحی از نقش خود نرسیده است و در این نقش در طول سکانسهایی که حضور دارد در حال تقلای بیهوده و انتقال انرژی خارج از حد و استاندارد به مخاطب است. کاراکتری که خیلی دیر و در دقیقه 48 به بیننده معرفی میشود و براساس تعریف تئوریک شخصیت در بدنه آثار کلاسیک اصطلاحا به بدنه فیلم نمیچسبد و مخاطب با او دچار تعارض بصری میشود.
فیلمنامه که چندمین پروژه مشترک فیلمساز و همکار و همسر ایشان «ارسلان امیری» است با توسعه دو ایده مرکزی و ترکیب آنها که پیشتر بیان شد به سطحی پس زننده برای تزریق اطلاعات به مخاطب دست زده است، در اغلب سکانسها مخاطب با اطلاعاتی رگباری، مستقیم و پُر داده مواجهه میشود که اغلب آنها برای دادهورزی ذهن مخاطب مفید نیست و فرصت کشف را از او میگیرد لذا این فاکتور مهم خود یکی از عواملی است که فیلم را به چالش از ریتم افتادگی میکشاند. اگرچه نویسندگان تلاش کردهاند تا با توسعه افراد مکمل مانند کودک و همسر سابق ابراهیم و شوهر جدید او عناصر پیش داستان و چراییهای روانی شخصیت ابراهیم را به شبکه علت و معلولی محکمی قلاب کنند اما خرده پی رنگ نامبرده به بدنه اصلی روایت چفت نمیشوند و دو پارگی نه تنها در این بازه بلکه در سکانسهایی با خرده روایات دیگر نیز مشهود است.
برخی ایرادات منطقی نیز به پیکره فیلمنامه وارد است، مانند مخدوش ماندن رابطه همسری تیتی و امیر ساسان یا چرایی غرق شدن تیتی در دریا و دعا خواندن تا سر حد مرگ برای ابراهیم در ابتدای فیلم که بعدتر از زبان امیر ساسان برای ابراهیم نقل میشود.
دوپارگی رابطه عشق افلاطونی بین تیتی و ابراهیم نقل شده از زبان تیتی و بالعکس رابطه عشقی زمینی و محافظهکارانه در گرفته بین این دو، دوگانگی است که فیلم را در پرده سوم و آخر اثر به الکنی محض دچار میکند.
صرف انتخاب لوکیشن استان شمالی برای برداشت نماهای واید از مناظر و زیباییهای محیطی آن براساس مزارع، جنگلها، دریا و پرندگان به شاعرانگی فیلم کمکی نمیکند زیرا شخصیتهای اصلی فیلم در سه راس مثلث مطروحه دچار گیجی و منگی هستند که دغدغه آنان را عشق تشکیل نمیدهد.
چطور میتوان یک کاسب محض (امیر ساسان) را عاشق فرض کرد آنطور که خود به صورتی بدلی در گرده سوم فیلم جار میزند؟ و چطور میتوان یک استاد دانشگاه که در روابط عادی و خانوادگی دچار سختدلی و بیمهری است را به یکباره عاشق دختری روستایی با آن همه مشکلات دانست؟
«داستان» یک فیلم در تعریف کلی بر دو پایه «جذابیت» و «باورپذیری» استوار میشود که فیلم جدید آیدا پناهنده فاقد هر دو فاکتور ذکر شده است. باورپذیری براساس مستندپذیر بودن قصه ضعیف است و عامل جذاب بودن داستان فیلم از منظر کنشهای قدرتمند و درگیرکننده کم توان و خالی از انرژی لازم است. تلاشهای مضاعف «فرشاد محمدی» فیلمبردار و «امیر اثباتی» طراح صحنه و لباس نیز راه به جایی نمیبرد و بر مصنوعی بودن وضعیت موجود میافزاید.
شاید فقط بتوان صدابرداری «وحید مقدسی» و صداگذاری «بهمن اردلان» و آهنگسازی «علیرضا افکاری» را تا حدودی منطبق با شاعرانگی برخی پلانها و هژمونی محیطی خطه شمال اثرگذار دانست.
نمادهای شکلی خرگوش، نقاشیهای تیتی، دبه آب محلی، کلبه در دست ساخت و موتور سه چرخ، به درک و پیوند درستی برای جانمایه اثر بدل نمیشوند و طیف رنگهای گرم به خصوص قرمز در فیلم به تم اصلی اثر الحاق نمیشود.
فیلم بر سر چند راهی شاعرانگی، درام و مضامین شعاری به سرگشتگی و بیراهه افتاده است و به وفاق آرمانی فیلمساز نزدیک نمیشود.
فرمولهای قدرت جذب مخاطب در مواردی چون: «سکانس افتتاحیه»، طرح «حادثه محرک» و انرژی «نقطه اوج» به درستی رعایت نشده و در هر سه ناحیه با کمتوانی در جذب مخاطب به خاطر کمبود کنشها و محرکههای کافی طرف هستیم از اینرو فیلم در پرده اول، دوم و سوم دچار از ریتم افتادگی شدیدی میشود که مخاطب را به تحمل اثر وادار میکند. همچنین پلات درونی شخصیتها به موازات پلات بیرونی فیلم به رشد و تحول شخصیتها کمکی نمیکند و انتظارات مخاطب به صورتی رها شده باقی میماند. علاوه بر آن و براساس محوریت کلیشه شعاری، در جای جای فیلم دیالوگها به پند و اندرزهای اخلاقمدارانه متوسل میشوند که در حوصله مخاطب امروزی نمیگنجد. فیلم به کانسپت اصلی و یگانهای پایبند نیست و درونمایههای متعدد به وحدت مفهومی و نهایی براساس یک موضوع مشترک نمیرسند از اینرو چند تِمی بودن به بدنه فیلم آسیب جدی وارد کرده است. حتی اگر ایده مرکزی سیاهچاله را به عنوان تنه اصلی این درخت پر شاخه درنظر بگیریم، مواردی چون لقاح مصنوعی زنان طبقه تهیدست، منفعتطلبی انسان معاصر، کارگری کم اجر زنان روستایی، حس مادرانگی، عشق افلاطونی، عشق زمینی، زنستیزی و سایر موارد مطرح شده به هیچ عنوان با ایده مرکزی فیلم همراستا و منطبق نمیشوند و تنها حجمی از ایدههای بزرگ و پیوند نخورده بر بدنه فیلم باقی میماند که هدر رفتهاند، ایدههایی که هر یک به تنهایی میتوانستند فیلمی مستقل با تم مشخص و جذابیت خاص خود را به وجود آورند. استفاده از لهجه گیلانی که در پارهای از اوقات در گویش شخصیتها استفاده میشود به صورت تزیینی بوده و کاراکتر را به محیط و محل زندگی خود وصل نمیکند، النهایه همه چیز در جهان فیلمساز ساختگی و غریب به نظر میآیند لذا آخرین ساخته خانم آیدا پناهنده با احترام به ایشان از نظر بنده ضعیفترین کار ایشان از نظر کارگردانی و نویسندگی به حساب میآید.
روزنامه اعتماد