فرهنگ امروز/خداداد خادم: ایمانوئل کانت را اگر موثرترین فیلسوف عصر روشنگری ندانیم حداقل یکی از موثرترین این فیلسوفان است. تقریبا شاید همه آثار مهم کانت به زبان فارسی ترجمه شده اما برخی از آثار کانت دیرتر ترجمه و منتشر شده است. یکی عناوین «نزاع دانشکدهها»ی کانت است. او در این اثر در پی طرحی برای ایجاد دانشگاه است. در عین حال معتقد است که دانشکده فلسفه که حتی جزء دانشکدههای برتر آن زمان هم نیست، باید مدیریت دانشگاه را برعهده بگیرد تا بتواند آن را براساس خرد دانشگاه به جلو ببرد و به دنبال آن دانشگاهیان جامعه را براساس عقلانیت به پیش ببرند. اما آیا واقعا آن چیزی که در ایده کانت بود در واقعیت هم محقق شد؟ تا چه اندازه این طرح اجرایی شد؟ ماحوزی در بخش نخست این گفتوگو بیان میکند که چگونه در وضعیت مشروع، نزاع دانشکدهها باید در شرایط امن و بدون دخالت نهادهای بیرونی انجام گیرد. هر دو طرف نزاع باید بپذیرند که گفتگویی عقلانی با هم دارند. به عقیده کانت، برای اینکه این گفتگوها در بیابان گم و گور نشود و از بین نرود، باید طرحی از آینده عقلانی و مطلوب وجود داشته باشد. بخش دوم این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
کانت در جایی از کتاب میگوید طبق رویه جاری، دانشکدههای برتر مواظباند وصلتی ناجور با دانشکدههای مادون برقرار نکنند. ابتدا بفرمایید این برتری و مادونی که ظاهراً قبل از کانت بوده تا چه حد برگرفته از اندیشه افلاطون و تقسیمات افلاطونی در شهر است؟
افلاطون دو تیپ از شهر را مطرح کرده است؛ یکی شهر ایدهآل و دیگری شهر واقعی. جمهوری متعهد به توصیف شهر ایدهآل است، شهری به قول افلاطون در آسمان است یا در کلام و نظر. در جمهوری افلاطون به صراحت بیش از چهار یا پنج بار تأکید میکند که چنین شهری قرار نیست روی زمین محقق شود. چرا که این، طرحی از یک شهر ایدهآل است نه واقعیت؛ درست همانگونه که بقیه موجودات ایدهای در عالم ایدهها دارند. به این معنا، موضوع این شهر، ایدهآلهای شهری در طبقه شاهی و طبقه قبل از آن، یعنی طبقه پاسداران است و نه طبقه پیشهوران و صنعتگران و حتی بردگان. مسئله افلاطون در این شهر، خِرد است و بازتاب این خرد در طبقه حاکم. او به دنبال تعریف عدالت است و عدالت را در شکل آرمانیاش، قابل ارجاع به خرد میداند. از همینرو است که برای وی، اوج عدالت و اوج خرد در یک نقطه به هم میرسند. اگر این نکته، یعنی ایده بودن جمهوری بهمثابه الگویی از نظم اجتماعی و سیاسی فراموش نشود، آنگاه میتوانیم تمام حرفهای سخت و عجیب و غریبی که در جمهوری بیان شده را بشنویم و تحمل کنیم. حتی زمانی که از زندگی مشارکتی زنان و مردان و عدم اجازه آنها برای شناسایی فرزندان خود و حذف انواع بسیاری از موسیقیها و داستانها و قالبهای هنری صحبت میکند. برای فهم این موضوع باید آنچه افلاطون در رساله فایدروس بیان داشته را مبنا قرار دهیم؛ آنجا که از سه پاره نفس آدمی سخن گفته و شریفترین و ارجمندترین پاره وجود آدمی را نفسی دانسته است که در حیات پیشین خود سوار بر ارابهای از جنس خرد در آسمانها سیاحت کرده و ایدهها و گرمی و روشنایی آنها را از نزدیک مشاهده و تجربه کرده است.
اگر چنین باشد و بدانیم که تمام مباحثی که افلاطون در جمهوری عرضه کرده صرفاً معطوف به همین طرح عالی و متعالی نفس یعنی روح است، و این را هم در نظر داشته باشیم که آدمی دو پاره دیگر، یعنی اراده و میل هم دارد که به خواستههای تن وی مربوط میشود، آنگاه میتوانیم در مقابل تمایزهای طبقاتی مطرح در جمهوری، از انعطافها و مراوردات و نوع متفاوتی از کنشهای اجتماعی که در آثاری چون مرد سیاسی و قوانین مطرح شده، سخن بگوییم.
در وضعیت واقعی انسانها دو بعد دیگر هم دارند؛ یعنی بعد اراده و بعد مربوط به امیال و خواهشهای شخصی. بر این اساس، افلاطون در مقابل آن تک شهر ایدهآل، شهرهای واقعیِ چندگانهای را معرفی میکند که انسانها لزوماً خردمند نیستند اما میتوانند بر اساس روگرفت و سایه تعدیل شدهای از خرد که کاملاً با تجربیات عملی ما شکل میگیرد، عمل کنند. در اینجا ما با سختگیریهای پیش گفته در جمهوری روبرو نیستیم. بنابراین ما دو الگو از نظم اجتماعی داریم، یکی ایدهآل که در کتاب جمهوری عرضه شده و دیگری تجربی و واقعی که در مرد سیاسی و قوانین مطرح شده و اشکال چندگانهای دارد.
حال ببینیم آیا کانت بر اساس ساختار برتری نفس بر دو پاره دیگر، برتری یا عدم برتری برخی از دانشکدهها بر دانشکدههای دیگر را مطرح کرده است یا خیر؟ از نظر کانت تاکنون یعنی تا زمانه خود کانت، شاخص برتر بودن و برتر نبودن دانشکدهها را نهادهای قدرت بیرون دانشگاه تعیین میکردند. بدین معنا که دستگاه قدرت سیاسی یا دولت و کلیسا و حتی جامعه، حسب اینکه تا چه حد از سود و منفعت این دانشکدهها برخوردار میشدند، نشان لیاقت و برتری را به آن دانشکدهها اعطا میکردند. تنها دانشکدهای که به این نهادهای قدرت سود نمیرساند دانشکده فلسفه است. بنا به این شاخص، دانشکده فلسفه، دانشکدهای است مادون. یعنی در وضعیتی که خِرد متنزلترین جایگاه اجتماعی را دارد و یا هنوز به جایگاه درخوری دست نیافته است، اگر دانشکده فلسفه را مساوی با خرد بدانیم، آنگاه نباید انتظار داشت که این دانشکده در ردیف دانشکدههای برتر قرار گیرد.
با این همه، کانت خواستار آن است که این معادله بر عکس شود، یعنی دانشکدهای که وابستگی ندارد و از نظر مراکز قدرت بیرونی واجد هیچ کارکرد و خاصیتی نیست، بیاید و در پارلمان دانش نقش جناح چپ را ایفا کند. اساساً کار چپها نقادی وضعیت موجود و محافظهکاریهای نظام حاکم است. کانت خواهان این است که دانشکده فلسفه چنین نقشی را پارلمان دانش ایفا کند.
برای نیل به چنین نقشی، لازم است جایگاه دانشکده فلسفه از وضعیت مادون به برتر ارتقا یابد. این طرح با آنچه افلاطون در جمهوری بیان داشته اندکی نزدیکی دارد. یعنی به وضعیت ایدهآلی بیندیشیم که در آن بر اساس طرحی اجرایی، بخواهیم به سمت عقلانیت عمومی حرکت کنیم. با عطف توجه به تمامی تفاوتهایی که بین افلاطون و کانت وجود دارد، میتوان گفت کانت همچون افلاطون که ایدهای را برای شهر مطلوب متصور شد، ایدهای را برای دانشگاه مطلوب متصور شده است که در آن این نهاد متمرکز عقلانیت را نمایندگی کرده و همچون خِردِ متصل به جامعه پیرامونی خود نور و گرما میبخشد.
بهعقیده کانت، برای اینکه به آن وضعیت عقلانی کمال یافته برسیم، باید جایگاه خرد و والایی و برتری آن تثبیت شود. شبیه جمهوریِ افلاطون که فیلسوف- بهعنوان نماینده خرد- بر آن حکمروایی میکند، در دانشگاه کانتی هم دانشکده فلسفه که نماد خرد و دانش و عقلانیت است و به آینده نظر دارد، مدیریت میکند و بر صدر مینشیند تا دانشگاه بهمثابه اتاق فکر جامعه، عقلانیت و خرد را توسعه داده و عمومیت ببخشد.
با اینحال کانت بدین نکته توجه دارد که اساساً فرایند تولید و توسعه دانش و عقلانیت فرایندی کاملاً تدریجی، انباشتی و آرام است و چیزی به نام انقلاب و جهش در این عرصه نداریم. بدین ترتیب، دانشمندان و استادان دانشکدهها با همدیگر گفتگو میکنند و طی دههها و سدهها و هزارهها آرام آرام عقلانیت را گسترش میدهند. چشمانداز پایانی و غایی عقلانیت بهمثابه یک دورنما، به ما کمک میکند تا دائماً تلاش ورزیده و دست از کوشش نکشیم. آنجا که کانت هشدار میدهد تمام راهی که در هزارههای قبل طی کردهایم، در مقابل راهی که از این به بعد باید طی کنیم بسیار اندک به حساب میآید، بدین معنا است نباید بهنحو ایدئولوژیک، نیل به آزادی و کمال را دست یافت و یا در معرض دستیابی نزدیک متصور شویم. به همین سبب است که به باور من، کانت متفکری پیشاایدئولوژی است. در وضعیت ایدئولوژیک، هم پایان و هم زمان نیل به آن برای ما مشخص است. برای کانت چنین مرزی وجود ندارد، به همین خاطر راه عقلانیت و آزادی و انسانیت یک راه باز است و تمام هزارههایی که تاکنون آمدهایم در نسبت با راهی که در آینده باید طی کنیم، اندکی بیش محسوب نمیشود.
اگر این طرح کانت را به امروزمان تسری دهیم و برای مثال دانشکدهها را دیسیپلینهای موجود در نظر بگیریم نه الزاماً آن چیزی که در آن زمان بوده، اکنون ما کجای نزاع دانشکدهها هستیم؟
زمانه ما با زمانه کانت بسیار تفاوت دارد. پس از آنکه کانت ایده خود را طرح کرد و پیرامون آن مباحث متعددی در جامعه آلمانی زبان و غیرآلمانی زبان مطرح شد، چند دوره گفتمان اجتماعی کلان طی شده و کم و بیش پیشنهادهایی برای مدیریت بهتر جامعه و توسعه خرد و انسانیت تجربه شده و نقاط قوت و ضعف هرکدام معلوم شده است. مثلاً گفتمان ناسیونالیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم آزمون خود را پس دادهاند. علیرغم همه این تجربهها و ملاحظات انتقادیای که نسبت به هر یک از این گفتمانها میشود روا داشت، مسئله مورد ادعای کانت در مجموعه آثارش و خاصه در نزاع دانشکدهها، همچنان مطرح است. ما هنوز هم به الگوی پایدار و ماندگاری برای استقلال دانشگاه دست نیافتهایم. دولتها و نهادهای اقتصادی و نهادهای دینی هم در این موضوع کارنامه قابل قبولی از خود به یادگار نگذاشتهاند. لذا الگوی کانتی برای اعطای استقلال از جانب دولت هم نتوانست در طول زمان بهمثابه راهحلی پایدار و بادوام موردنظر قرار گیرد. شاید راهحل آتی، جامعه مدنی قدرتمند باشد. هر یک از ایدئولوژیها و شبهایدئولوژیها که در این ۲۰۰ سال ذهن قاطبه ملتهای جهان را به خود اختصاص دادهاند، حتی دعاوی لیبرال و نولیبرالی که دانش را از چاله دولت و دین به چاله دیگری از سنخ اقتصاد و بازار آزاد انداخته است، نتوانستهاند علیرغم ادعا، استقلال دانشگاه را تضمین کنند. آنها در عمل، دانشگاه را خدمتگزار خود خواستهاند. دانشگاه بر کنار از جذابیتهای نهادهای بیرونی، نیازمند میدان بازی مستقل خویش است. با این توضیح، هنوز هم مسئله زمانه ما استقلال دانشگاه است و رساله کانت از این نظر، هنوز هم دربردارنده نکاتی بسیار نغز و عمیق است.
نکته دیگری که در نزاع دانشکدهها آمده و هنوز هم در زمانه ما هم مطرح است آن است که بنا به میزان و شدت نزاع مشروع موجود در یک دانشگاه، میتوان از زنده بودن و مشروعیت و مقبولیت آن دانشگاه سخن گفت. بنا به این شاخص، دانشکدهها و گروههای علمی در یک فضای گفتمانی درون دانشگاه، با یکدیگر نزاع ورزیده و با هم جدال و نزاع میکنند تا دانش و علوم شفافیت و صراحت بیشتری پیدا کند و قدم به قدم به سمت آینده حرکت کند. بازی دانشگاه در میدانهای دیگری همچون میدان سیاست یا میدان اقتصاد یا میدان دین یا میدان ایدئولوژیهای بزرگ و نیمه بزرگ که دانشگاهها را احاطه میکنند، اساساً اجازه نمیدهد که دانشگاه بر اساس اقتضای بنیادین خود عمل کند و تزاعی مشروع درون دانشکدهها و بین دانشکدهها، مبنای توسعه علم و فناوری قرار گیرد. این نکته بسیار مهم دیگری است که بازخوانی رساله نزاع دانشکدهها را در زمانه ما ضرورت میبخشد. به ویژه ما ایرانیان که در این نه دهه به منطق مستقل دانشگاه فکر نکردهایم. از مسئولیت اجتماعی دانشگاه صحبت کردهایم، از مسئولیت دانشگاه در قبالِ ناسیونالیسم دولتی و عمومی، نهاد سیاسی اقتصادگرا در برنامههای توسعه، نهاد سیاسی انقلابی، نهاد سیاسی دینی و غیره صحبت کردهایم، اما از اینکه دانشگاه باید چگونه باشد تا علم و دانش را بر اساس منطقی خودخواسته توسعه دهد و بر اساس منطقی درونی با نهادهای بیرونی ارتباط داشته باشد، سخن نگفتهایم یا کم گفتهایم. ما به سبک فیلسوفان، درباره این موضوع تأمل فلسفی نکردهایم. به این معنا، هرچند به عملکرد مسئولیت اجتماعی دانشگاه در قابل دولت و اقتصاد و جامعه در تمام این نه دهه جز دو دهه اخیر، نمره نسبتاً قابل قبولی میدهم، اما در خصوص تأمل درباره اینکه دانشگاه میتواند برای خودش میدان نظری و عملی مستقلی را تعریف کند و میدان خود را بیابد، چندان نمره مثبتی نمیدهم. از این نظر ضرورت دارد که ما چندباره و از منظرهای مختلف رساله نزاع دانشکدهها را بخوانیم و مباحث آن را مورد تأمل قرار دهیم.
و نکته پایانی...
بیاییم همچون کانت بین دو سطح ایدهآل (مطلوب) و واقعی دانشگاه در ایران تفکیک کنیم و وضعیت موجود را بر اساس وضعیت مطلوب مورد تأمل قرار دهیم. بخش قابل توجهی از نقدهای رایج در کشور ما به دانشگاه ایرانی در یکی از این دو ساحت دسته بندی میشود بیآنکه بهگونهای سازمانیافته رابطه وضع موجود و وضع مطلوب ترسیم شود. بدون شک دانشگاه در ایران معاصر از زمینه اجتماعی مشخصی برخاسته و از همین زمینه اجتماعی متأثر بوده است. اینکه ما خواستار وضعیت اجتماعی و فکری و فرهنگی متفاوتی در بستر عقلانیت جهانی باشیم و بهنحوی این مطلوب عقلانیِ جهانشمول از دانشگاه برآمده باشد و بر اساس همان طرح، دانشگاه ایرانی را بازطراحی کرده باشیم، نقطه مغفول دانشگاه ایرانی است. دانشگاه ایرانی در این نود سال عمدتاً ذیل ایدئولوژیها و شبهایدئولوژیهای بیرون از دانشگاه بازخوانی شده است. میدان بازی و فعالیت دانشگاه از بیرون تعریف شده و همواره دانشگاه بهمثابه نهادی خدمتگذار طلب شده است. در همین قواره، ارتقاء کمّی و کیفی دانشگاه تعریف شده و آییننامههایی برای جذب، ارتقاء فعالیت و کنش کنشگران دانشگاهی اعم از استاد و دانشجو در کارکنان تعریف و ابلاغ شده است. به این معنا ما دانشگاه را در این نه دهه برای اهداف مشخص بیرونی خواستهایم و برای اینکه با سرعت بیشتری به خواستههای بیرونیمان برسیم، استانداردهایی را هم برای دانشگاه منظور کردهایم. اما این استانداردها برای دانشگاه از آن جهت که دانشگاه است، منظور نشده بلکه برای این بوده است که ما با قدرت و سرعت بیشتری به اهداف نهادهای بیرونی که از قضا صاحبان قدرت هم هستند دست یابیم.
این در حالی است که میبایست به موازات کارهایی که برای دانشگاه خدمتگذار کردیم، برای دانشگاه به ماهو دانشگاه هم میکردیم. این اتفاق در کشور ما نیفتاده است. باید به دانشگاه مستقل و لوازم آن بیندیشیم. باید به دستهای درازی که از طرف نهادهای قدرت به سمت دانشگاه دراز میشود بیندیشیم. باید به میدان و منطق ویژه دانشگاه بیندیشیم. طرحی که کانت ارائه میکند بر اساس واقعیت زمانه خود او است؛ واقعیتی که شاهد دستهایی مداخلهگرانه از جانب کلیسا، دولت و جامعه است. ما در ایران در این باب به اندازه کافی نیندیشیدهایم. عمده دانشگاهپژوهشی ما معطوف به بالا بردن استانداردهای کمّی و کیفی دانشگاه خدمتگزار بوده است و لذا درباره اینکه خود دانشگاه چگونه میتواند بر اساس یک الگوی متفاوت با حوزههای بیرون از خود کار کند کمتر اندیشیدهایم. در زماه ما، اندیشیدن به این موضوع، برخلاف زمانه کانت، لزوماً محدود به فلسفه نمیشود و علوم انسانی، علوم اجتماعی، روانشناسی، اقتصاد و غیره را هم به یاری میطلبد.
ایبنا