فرهنگ امروز/ محسن خیمهدوز
۱- محتوای نمایش
«اسموکینگ روم» نوشته مهدی زندیه، کارگردانی سعید زارعی و بازیگری گروهی از بازیگران جوان را میتوان معجونی از آرا و اندیشههایی دانست که آگاهانه و ناخودآگاه به مثابه پیشفرضهای این اثر نقش بازی میکنند. پیشفرضهایی که چون به درستی به کار برده شدند (یا به درستی نشان داده شده و بیان شدند) و به زیبایی به یک درام اجرایی در صحنه تبدیل شدهاند، نمایش را به «تئاتر اندیشه» تبدیل کرده است. اثری که تئاتر چهل ساله اخیر ایران، به ندرت شاهد آن بوده است. وجود این پیشفرضهای مفهومی که (خواسته یا ناخواسته) در متن نمایش روان شدهاند و به زیبایی هم به اجرا تبدیل شدهاند، بیآنکه شعاری شوند، نشان میدهد که میتوان حتی در ایران فاقد اندیشه، تئاتر اندیشه داشت، بدون استفاده از سلبریتیبازیهای مضحکی که تئاتر را (و سینما را نیز) تسخیر کردهاند. وجود بازیگران جوان ناسلبریتی (که نمیخواهند یکشبه مشهور شوند) ولی دل به کار سپرده و حضور نویسنده و کارگردان غیرمدعی و بیشتر جویای دانستن و آموختن (البته تا این لحظه) دو شرط اصلی رسیدن به تئاتر اندیشه است. بنابراین تئاتر اندیشه تئاتری نیست که نویسنده و کارگردانش ایدهای در سر و در دل داشته باشد یا فقط از نامهای مشهور در اثرش استفاده کند، زیرا این ایدهها و نامها را همه متنها کم و بیش دارند، حتی همان تئاترهای سلبریتیزده بازاری. تئاتر اندیشه ورای این باورهای عامهپسند است و ناظر به وجود حساب شده پیشفرضهای مفهومی و معنایی و دراماتایز شده آنها در اجراست. مفاهیمی که یک پا در جهان اندیشه بیرون از اثر دارند و یک پا در درام کششمند صحنهای. متن نمایشنامه در این وسط رابط درستی است که بین مفهوم و اجرا در جای خودش نشسته است. برخلاف اجراهای عامیانه که آنها هم مدعیاند ایدهای در سر و در نمایش داشتهاند اما آنچه به اجرا میآورند، سه جزو کاملا متفاوت و بیربط است، شامل ایدهای در سر مانده، متنی سرگردان و اجرایی خودسر و رها شده، آنچه «تئاتر متعارف» نیز میتوان نامیدش؛ اسموکینگ روم نه تئاتر متعارف که «تئاتر اندیشه» است بیآنکه بخواهد اندیشهای را به رخ بکشد و به همین دلیل هم موفق شده در حد توان اجراییاش، مفاهیم اندیشگانیاش را دراماتایز کند و از شخصیتهای نمایش فراتر رفته خود، مفاهیم را به کاراکتر تبدیل کند و در نهایت نه احساسات مخاطب که ذهن و قالبهای از پیش ساخته ذهن او را به پرسش بکشد و این همان اتفاقی است که به همین سادگی و در واقع با همان پیچیدگی، فقط در تئاتر اندیشه امکان وقوعش وجود دارد و اسموکینگ روم دنیای سنگین و پیچیده تئاتر اندیشه را با اتکا به این پیشفرضها تجربه میکند:
- رابطه دال و مدلول از منظر ارسطو و افلاطون، آیا واقعیت دال است و تصویرهای مثالی ذهن، مدلول معنایی؟ (نگاه افلاطونی)، یا اسمها و نامها و کلمات، دالند و امر واقع بیرون از ذهن، مدلول معنایی؟ (نگاه ارسطویی).
- «ذهن در خمره» اثر هیلاری پاتنم، آیا ذهنی فراگیر و شیطانی بیرون از اذهان و فراتر از اذهان و حتی در خود مغز وجود دارد که اذهان را فریب میدهد؟ آیا مغز از طریق زبان در حال فریب ذهن است؟
- زبان، عنصری بیناذهنی است که بدون بیناذهنیت وجود ندارد؛ اثر دونالد دیویدسون. به عبارت دیگر نه تنها زبان خصوصی وجود ندارد (ویتگنشتاین)، بلکه اصلا زبان وجود ندارد، مگر تلاشی از چند ذهن برای ایجاد ارتباط.
- ترجمهناپذیری زبانها اثر کواین، اینکه زبانها به مدد چند واسطه کلامی و نشانهای، فقط تا حدی قابل درکند، نه قابل ترجمه.
- ترکیبی از زبان شیء و فرازبان در نقد ادبی، اینکه ذهن بین نظارت بر شیء و نظارت بر خود زبان در تردد است.
- زبان نوشتار است یا گفتار؟ کدام یک مقدمند، گفتار؟ آنچنان که منوچهر انور در کتاب «زبان زنده» در توصیف موسیقی گفتار میگوید؟ یا نوشتار بر گفتار مقدم است؟ آنچنان که ژاک دریدا در نظریه «رد» یا «جهان گرافیکی» میگوید و اساس جهان را بر «ردگیری یک طرح گرافیکی رسم شده بر هستی» میداند که از درونش، آوا و صوت و زبان و گفتار هم بیرون آمده (چیزی شبیه نظریه زایش زبان چامسکی).
- آیا زبان، رابط ذهن با امر واقع است برای نشان دادن صدق و درستی محتوای زبان و ذهن؟ (ویتگنشتاین اول) یا زبان قادر به شناسایی صدق و درستی و محتوای زبان نیست و انسانها از طریق اسارت بدنهایشان در زیست جهان، همه اسیر بازیهای زبانی خودند؟ (ویتگنشتاین دوم)
- «بود، نمود، وانمود» اثر لیوتار، اینکه اگر بشر قبلا دوران بودشناسی (شهود) را به نمودشناسی (علم) تبدیل کرده، امروز اما اسیر وانمودسازی (واقعیات جعلی سیاست و رسانهها) شده است.
- حافظه فرهنگی و اجزای درونیاش (تصویر، نشانه، زبان) اثر اسمن و هال باخ، اینکه برای نابودی فرهنگ، کافی است فراموشی جای حافظه و اجزای آن را بگیرد و اینکه برای تقویت فرهنگ، باید تصویر، نشانه، کلمه، زبان و نشانه را نجات داد.
- احساسات طبیعی بشر که تمدن با خشونت به آنها مهار زده، اثر فروید در کتاب «ناخشنوی در فرهنگ» (تمدن، ضد فرهنگ است) .
- احساسات طبیعی بشر که خودش به فرهنگ تبدیل شده و فاعل شناسا یا سوژه ایجاد میکند، اثر میشل فوکو در کتاب «مراقبت و مجازات» (تمدن، برآمده از فرهنگ است) .واضح است که متن نمایشنامه «اسموکینگ روم» به صورت آگاهانه با چنین پیشفرضهایی مواجه نبوده اما طرح درست یک مساله زیستی در نمایشنامه، آن را حتی بدون اطلاع نویسندگانش، واجد چنین پیشفرضهایی میکند که اگر در بخش اجرا، بتواند از عهده اجرای زیباشناختی نمایشنامه هم برآید، آنگاه این پیشفرضها تبدیل به عناصر درام شده و به مثابه کنشهای ذهنی، اذهان مخاطب را به پرسش و چالش میکشند بیآنکه از مسیر درام و دراماتایزسازی عناصر درونی نمایشنامه خارج شوند و ادای پیچیدگی و اندیشهورزی را درآورند. از این منظر «تئاتر اندیشه» یک بخش اساسی فرهنگ است بهطوری که اگر فرهنگی فاقد آن باشد، دچار نقصان و آسیب جدی فرهنگی است.
۲- اجرای نمایش
«اسموکینگ روم» در بعد اجرایی، هم در راستای تئاتر اندیشه عمل کرده و نه تنها به ساختار اندیشگانی متن وفادار مانده و سعی در دراماتایز کردن مفاهیم نهفته در متن کرده بلکه با خلق ابتکارات فرمال غیر کلیشهای، در فرمدهی به متن و جاندارسازی نوشتهها و پیشفرضهایش به خوبی عمل کرده است.اولین مورد، طراحی صحنه درست و منطبق با مفاهیم متن است که در همان حال به شکلی مینیمال، فضای بسته اذهانی که بدنها را نیز با خود به اسارت زبانها بردهاند، نشان میدهد. فنسهای فلزی که یک مکعب چارخانه به نشانه چارچوب ذهن را شکل میدهند به خوبی در خدمت دراماتایزسازی جایگاه اسارت ذهنها و بدنهاست. اینکه هر فرد و در واقع هر زبان، در دنیای خودش سیر میکند و در یک ترکیب شلوغ از بدنها و ذهنها و زبانها، ما همچنان شاهد انفراد و تنهایی بدنها هستیم که در مسیر نفهمیدن یکدیگر آنچنان پیش میروند که اقدام به قتل یکدیگر میکنند بیآنکه بدانند این بازیهای زبانی است که بدنها و ذهنها را بازی میدهد و همواره در یک چارچوب بسته نگه میدارد.
دومین مورد، اجرای نمایش، بازی ترددی گفتار و نوشتار است از طریق درونی و بیرونی کردن زبان، و از طریق ذهن درونی و ذهن بیرونی که با ابتکار بالانویس جملات و پخش صدای راوی (ذهن بیرونی یا ذهن برتر یا همان مغز در خمره) با اذهان بدنهای داخل چارچوب فلزی (یا همان جامعه بشری درگیر مسائل زیستی) به صحنه آمده است.
سومین مورد، بازی با زبانها و لهجههای گوناگون است (فارسی، ایتالیایی، انگلیسی، ترکی، لری و لهجه یزدی) که نوعی تکثر زبانی در عین وحدت زبانشناختی (حضور در یک چارچوب واحد) را به نمایش گذاشته و درام را شکل میدهد.چهارمین مورد، رویارویی ذهن حقیقتمند با ذهن تخریبگر حافظه است که منجر به پیروزی ذهن تخریبگر و وانمودساز میشود.پنجمین مورد، تاکید درست نمایش بر عنصر حافظه است که از طریق تردد اذهان و بدنهایشان بین دو حالت هوشیاری و بیهوشی است.ششمین مورد، ترکیب بازیهای با فاصلهگذاری و بدون فاصلهگذاری است که از ابتدای نمایش تا انتها به صورت و در جای درست اجرا میشود. هفتمین مورد، بازیهای هماهنگ، همسطح و جدی است که بدون نیاز و اتکا به چهرههای سلبریتی و بدون برجستهسازی یکی از تیپها و کاراکترهای نمایش اجرا شدهاند.هشتمین مورد، پرهیز درست از سانتیمانتالیسم و احساساتیگرایی از طریق ایجاد رابطههای عاطفی یا عشقی بیمورد بین کاراکترهایی است که هر کدام امکان لغزیدن به این بازیها را داشتند، بیآنکه به بافت دراماتیک اثر در اجرا لطمه وارد شود.نهمین مورد که میتوان آن را زیباترین بخش اجرای «اسموکینگ روم» نامید، اجرای زیبا و درست بازی در تاریکی با نور فندکهاست، همراه با موسیقی کاملا مناسب. اجرایی دوسویه، از یک سو جذاب و دیدنی و از دیگر سو، هولناک و اضطرابآور. این قطعه زیباست زیرا با حرکتی جمعی، پرواز هواپیما را به نمایش میگذارند و هولناک است زیرا ایده سقوط هواپیما متعلق به ذهن ناظر را هم عملی میکنند تا اگر ذهن ناظر، یا فراذهن، یا ذهن در خمره، یا ذهن شیطانی، نتوانسته اتاق ذهن جمعی را در حصار زبانها از حافظه تهی کند، به فراموشی برساند و کشتار مسافران در فرودگاه استانبول را از حافظه جمعی پاک کند، اما موفق شود از طریق نابودی بدنها، در یک سقوط مرگبار، اذهان و زبانها و حافظهها را یکجا از بین ببرد. و سرانجام دهمین مورد، ریتم درست «اسموکینگ روم» در اجراست، ریتمی که به درستی نقاط عطف را تشخیص میدهد و در فرآیند تاثیرگذاری نمایش بر مخاطب، هیچ دستانداز احساسی، اجرایی را منتقل نمیکند.«اسموکینگ روم» را میتوان کاندید بهترین اجرای این دوره جشنواره تئاتر نامید. (نقد این نمایش که در فرصتی دیگر باید به آن پرداخت، تماما در خدمت بهتر شدن فرم اجرایی نمایش خواهد بود).
روزنامه اعتماد