فرهنگ امروز/ جابر تواضعی
نعمتالله فاضلی، نویسنده پرکاری است و آثار متعددی را در حوزه انسانشناسی، مردمنگاری، مطالعات فرهنگی، مطالعات شهری و فرهنگ ایران معاصر تالیف و ترجمه کرده است. این دانشیار انسانشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دغدغهای جز یادگیری و آموزش ندارد و از هر فرصتی برای بیان حرفها و دغدغههایش استفاده میکند. از کلاس درس، نشستهای مختلف وگفتوگوی تلویزیونی تا فضای مجازی. این رویکرد بعد از کرونا نیز به مدد امکانات فضای مجازی مثل سایت،کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام ادامه داشته و در قالب لایوها و وبینارهای متعدد پررنگتر شده است. فاضلی یک اندیشمند میانرشتهای است و دیدگاه کلنگرانهاش نسبت به علوم انسانی، فرصت مغتنمی را پیش روی مخاطب میگذارد. رویکردی که در «زندگی سراسر فهم مساله است» نیز دنبال شده است. موضوع اساسی این کتاب مساله، مسالهمندی و مسالهشناسی است و البته رگههایی از دغدغههای دیگر او ذیل مباحث انسانشناسی و مطالعات فرهنگی در آن منعکس شده است. نام آخرین کتاب نعمتالله فاضلی یادآور «زندگی سراسر حل مساله است» یکی از آثار معروف کارل پوپر است. با اینکه نویسنده چنین ادعایی ندارد اما میتوان آن را - لااقل در نام- تعریضی بر کتاب پوپر دانست. اگر پوپر سراسر زندگی را حل مساله میداند، فاضلی اعتقاد دارد که زندگی از راه تفسیر و تعبیرهای ما از اتفاقات و امور و اشیا، اندیشیدن به آنها، ساختن مساله از آنها و در یک کلام از راه «فهمیدن مساله» ممکن میشود.
ماهیت میان/ فرارشتهای مساله شناسی
نویسنده یکی از مزیتهای این پژوهش را مسالهمحوری و ماهیت میان/ فرارشتهایاش میداند.کاربرد گسترده مفهوم فرهنگ در همه رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی، مشترکات بسیاری را میان آنها شکل داده و از این رو مولف آن را برای همه محققان رشتههای علوم اجتماعی و انسانی مفید میداند. این اشتراکات، امکانات بسیاری را در اختیار ما قرار میدهد:«نوآوری این پژوهش ارایه و صورتبندی تازهای از رویکرد «مسالهشناسی فرهنگی» به زبان فارسی است.» رویکردی که او به عنوان یک «محقق فرهنگی» برای «فهم مساله» ارایه میکند، «رویکردی فرهنگی» است تا فلسفی.
مساله شناسی و پرسش ربط
فاضلی به عنوان یک مردمنگار در اکثر آثارش بر «تجربه زیسته» تاکید میکند. این کتاب را هم با خاطرهای از پدرش آغاز میکند که بعد از اتمام کارشناسی ارشدش از او میپرسد پایاننامهاش که گزارشی است درباره روستایشان - مصلحآباد اراک- چه مسالهای را حل میکند؟ این آغازی است برای تفکر نویسنده درباره موضوع «مساله» همچنین «پرسش ربط». مقوله ربط یا تناسب از ارکان مسالهشناسی است. نویسنده بعد از درگیری بیشتر با علوم انسانی و اجتماعی درمییابد که «ربط» این علوم به «ما» و «زندگی ما» پرسشی نیست که بتوان به راحتی به آن پاسخ داد و تنها از طریق درگیری این دانشها با مساله ممکن میشود. راهبردهای ما نتوانسته مساله ربط و تناسب را به شیوهای کارکردی و اصیل تحقق بخشد و با فهمی که امکان پرسشگری نقادانه و خلاقانه ما در مواجهه با تجربههای تاریخی را ممکن کند و شیوهای که به درک نظری یا فهم همهجانبه چیستی و چگونگیشدنهای تاریخیمان در فرآیند معاصر شدن بینجامد، آگاه کند. به قول فرید العطاس، مهمترین چالش علوم انسانی و اجتماعی در جوامع غیرغربی، چالش «نامرتبط بودن» این علوم با بستر اجتماعی و فرهنگی این جوامع است.
مشکل چیست؟ مساله کدام است؟
ما در بسیاری مواقع کلماتی مثل «مساله»، «مشکل» و «موضوع» را در یک معنا به کار میبریم. اما هر کدام از آنها در این کتاب، تعریف مشخص و مجزایی دارند. مشکل به معنی دردسر و چالش با امر پروبلماتیک و مساله متفاوت است. مشکل عبارت است از موقعیت عینی و انضمامی که در زندگی فردی و جمعی یا نظام حکمرانی با آن روبهرو هستیم. مسالهشناسی نیز ناظر به مشکلات است اما خود مشکل نیست. میشل مهیر عقیده دارد که نباید مساله را به مشکل یا مانع تقلیل داد و توضیح میدهد که هر چیزی که کنش ما را بطلبد، مساله است. وقتی درگفتمان عمومی جامعه یا میان اندیشمندان و سیاستمداران، دیدگاههای متفاوت و گاه متضادی برای توضیح و تبیین مشکلات پیدا میشود یعنی مساله ظاهر شده است. این بحثها و گفتوگوها امور را از بدیهی بودن، طبیعی بودن و ناخودآگاهی بیرون میآورد و همین موقعیت مسالهمند پدیدههاست. پرسش زمانی مساله است که از درون چشمانداز انتقادی معینی به دست آید. این فرآیند باعث میشود مسائل مجددا توسط اندیشمندان صورتبندی مفهومی و نظری پیدا کند و وارد علوم انسانی و اجتماعی شود. مثلا مشکلات و چالشهای مدیریت شهری در حوزه معماری و طراحی شهری، عینی و انضمامی است و مساله محسوب نمیشود. رواج طلاق در چند دهه اخیر نیز یک مشکل است. اما توضیح چیستی این مشکل، نسبتاش با موقعیت تاریخی ما و رویکردهایی که نسبت به آن وجود دارد، یک تلاش مسالهشناسانه است. مسالهشناس تلاش میکند با فهم تاریخی و فرهنگی، افق تازهای برای توضیح مشکلات فراهم کند. چشمانداز کتاب این است که چطور علوم اجتماعی و انسانی از نگاه ابزاری و مهندسی که درصدد دستکاری و کنترل موقعیتهاست، فاصله بگیرد و در عوض تلاش کند آنها را بفهمد. دلوز معتقد است که مسائل انسانی هرگز راهحل نهایی نخواهند داشت و هر راهحلی زمینه ظهورتازه و متفاوت مسائل قبلی را فراهم میکند. ما فقط میتوانیم همیشه پاسخگو باشیم و از طریق مسالهشناسی راهی برای فهمیدن موقعیت مساله تاریخ اکنون خودمان پیدا کنیم. او تفاوت راهحل و پاسخ را در 3 مرحله تشریح میکند: اول اینکه پاسخ امری است موقتی و نه نهایی. مسالهها هرگز حل نمیشوند و ممکن است در هر مقطع زمانی پاسخ متفاوتی داشته باشند. دوم اینکه راهحل برای مسائلی است که قبلا مطرح شدهاند اما مسالهشناسی معطوف به فهم مسالهها و شرایطی است که آنها را خلق کردهاند. سوم اینکه گرچه مسالهشناسی پاسخ محور راهحل یک مساله نیست اما به مساله صدایی میدهد تا ماهیت و وجودش شناخته و شنیده شود و عمق و اهمیت آن معلوم شود.
تعریف مساله شناس و مساله شناسی
«مسالهشناس» و «مسالهشناسی» نیز از تعاریفی است که مولف آنها را در بخشهای مختلف کتاب بازتعریف و تکمیل میکند. در نگاه او حرفه مسالهشناس، فهمیدن است. همچنین مسالهشناس، منتقد فرهنگ است:«از نظر من مسالهشناس انسان محقق و اندیشهورزی است که عمیقا درگیر تاریخ و فرهنگ جامعه خود و جامعه انسانی است و متعهدانه میکوشد تا درگیریها و دغدغههای انسانی و اجتماعی را از درون سازوکارها و تضادها و تنشها و کشمکشهای جمعی شناسایی، فهم و تفسیر کند.» به این ترتیب، همه محققانی که با امر فرهنگی و انسانی سروکار دارند، میتوانند و لاجرم باید مسالهشناس شوند و ازکاروبار و زندگی واقعی انسانها در محیط و جهان اجتماعی و تاریخیشان سر دربیاورند و آن را فهمپذیر کنند:«محقق مسالهشناس باید بتواند نشان دهد که چیزها چرا و چگونه توجه جامعه را به خود جلب میکند یا حتی به گفتمان علم راه پیدا میکند.» کار دیگر مسالهشناس آشناییزدایی از زندگی روزمره، عادی و بدیهی انگاشته شده، ساختن آینهای از جنس معرفت وکلمات برای کاستن از بداهت آنها سپس صورتبندی مسالههاست.کار اصلی مسالهشناسی نیز به چالش کشیدن فرهنگ در موقعیت یا تاریخ اکنون آن است. مسالهشناسی میتواند از طریق بینش انتقادی خود نه تنها «اهمیت مساله» را در فرآیند تحقیق نشان دهد بلکه میتواند برخی مسالههای فرهنگی جامعه ایران را نیز تشریح کند. با این تعریف میتوان گفت کار علوم اجتماعی و انسانی «برساختن موقعیتهای مسالهدار» است. نقطه قوت دانشهای انسانی نه تبیین و پیشبینی است و نه خلق نظریهای جهانشمول؛ بلکه این است که میتوانند از موقعیت و عملکرد انسان و جامعه «تحلیل بازاندیشانه» و انتقادی داشته باشند و امکان گفتوگو درباره ارزشها، منافع و علایق ما را فراهم کنند. ماهیت مسالهشناسی جریان گفتوگو را تسهیل میکند و ازتداوم خشونت پیشگیری میکند. فوکو و دلوز معتقدند مسالهشناسی نوعی کنش اخلاقی است و اخلاق هم چیزی نیست جز ارزیابی و مواجهه انتقادی با مبرمترین مسالهها. بنابراین مسالهمندسازی به منزله نقد، واکنش مسوولانه ما به واقعیتها بنابراین یک کنش اخلاقی است. در عین حال باید توجه کرد که تفکر انتقادی به معنای منفیبافی نیست. مسالهشناسی شکلی از «تحلیل فرهنگی» است و محقق فرهنگی باید کاملا درگیر سیاست و فرهنگ باشد تا بتواند در تجربه زیستهاش نبض مساله فرهنگی را بهتر احساس کند.
تجربه زیسته چه نقشی دارد؟
تجربه زیسته یکی از کلیدواژههای متواتر در آثار وگفتار فاضلی مردمشناس است و خودش نیز در آثارش بیمحابا از این روش استفاده میکند. به عقیده او مسالهشناسی از راههای مختلف با شخصیت و زندگی محقق و مسالهشناس آمیخته شده و محقق و متفکر تنها در صورتی میتواند مسالهشناس قابل و بزرگی شود که زیستنش مسالهمند باشد و بتواند در تجربه زیستهاش تامل کند. برای او هیچ چیز بهتر از تمرکز بر تجربه زیسته و هویت و زمینه فرهنگی خودش نیست. در این شرایط هر محقق، نماینده فرهنگی است که در آن زندگی میکند.
آشناییزدایی فوکو
فاضلی در صورتبندی مفهوم مساله و مسالهشناسی از نظرات اندیشمندان و صاحبنظران مختلفی مثل میشل فوکو، گئورگ گادامر،کارل پوپر، آلن بدیو، میشل مهیر، چارلز رایت میلز و پائولو فریره استفاده میکند. مفهوم پرابلماتیک از ابداعات گاستون باشلار، نظریهپرداز فرانسوی است اما از آنجا که فوکو این مفهوم را گسترش داده و در سراسر کتاب هم با نظریه مسالهمندی او سروکار داریم، نام او پربسامدترین نام درکتاب است. فوکو میگوید اگر بتوانیم از روند طبیعی و بدیهی فکر بداههزدایی کنیم دیگر نمیتوانیم درباره چیزها مثل قبل بیندیشیم. در چنین موقعیتی تغییر با همه سختیاش ضرورت پیدا میکند و اصلاحات امکانپذیر میشود. برای این کار باید تعارضها را در معرض دید قرار داد. در نگاه او مسالهمندسازی به معنای تفکر است. یعنی وضعیتی که در آن عدهای نسبت به وضعیت خود به نحو انتقادی حساس میشوند.تفکر اندیشهای بیطرفانه یا بازنمایی زیباییشناسانه نیست؛ نوعی بازاندیشی انتقادی و انباشته از حساسیتها و قضاوتهای اخلاقی است زیرا اگر قضاوتی درکار نباشد، اندیشهای هم به وجود نمیآید.پوپر عقیده دارد که باید اساسا در ذهن خود پرسش معینی داشته باشیم تا براساس آن به مشاهده یا حتی تفکر بپردازیم. نگرش عقلانی او درس گرفتن از خطاها یا اشتباهات است. همان چیزی که به زبان خودمانی به آن سعی و خطا میگوییم.
مسالهشناسی و نقد نظام آموزشی
فاضلی به استناد سخن اندیشمندان داخلی، مهمترین چالش علوم اجتماعی و انسانی در ایران را فقدان یا ضعف مفهوم مسالهشناسی در آنها میداند. به عقیده رضا داوریاردکانی ما در جایگاه یک کشور در حال توسعه، امکان پرسشگری اصیل را نداریم و محمدرضا تاجیک، فقدان مسالهمحوری در اندیشه سیاسی ایران را با عنوان «ناتوانی ما در درانداختن طرحی نو در هستیشناسی انتقادی» عنوان میکند. مولف در ادامه به بخش دیگری از علایقش در زمینه نگاه انتقادی به سیستم آموزش عالی میپردازد و با اشاره به نظرات پائولو فریره، آموزگار برزیلی و نظریهپرداز تعلیم و تربیت انتقادی، مبنا بر جداسازی «نظام آموزش بانکدارانه» از «نظام آموزش مبتنی بر طرح مساله» یکی از معضلات اساسی نظام آموزشی ما را نپرداختن به «آموزش مسالهمحور» میداند. آموزش بانکدارانه در نظام آموزشی ما جز انباشتن اطلاعات و محفوظات در ذهن بچهها، یادگیری طوطیوار،تکیه بر حافظهمحوری و جلوگیری از آموزش همراه با کنشگری چیز دیگری به آنها اضافه نمیکند. در عوض مسالهپروری و مسالهاندیشی از دیدگاه فریره وقتی ممکن است که نظام آموزشی و فرهنگ از طریق آموزش، شرایط درگیری دانشآموزان و دانشجویان با جهان واقعی و مسائل آن را فراهم کند. لازمه «آموزش مبتنی بر طرح مساله» نیز پذیرش حق آزادی بیان، آزادی اراده و آزادی اندیشه است.
روشمحوری، روشگرایی و روشزدگی
مخالفت نویسنده با روشزدگی که در کتابها و آثار قبلیاش هم دیده میشد، اینجا به اوج میرسد. به عقیده او گذشته از هژمونی جهانی رویکرد فنی به پژوهش، روشگرایی در ایران بهمثابه نوعی ایدئولوژی عمل میکند. به تعبیر محمدامین قانعیراد، محقق به کارگری علمی تبدیل میشود که از خودش ایدهای ندارد. مک گوئیگان نیز میگوید، روشگرایی یعنی فن و روش انتخاب شده، «موقعیت بتواره» مییابد، فراتر و بالاتر از مساله تحقیق مینشیند و به جای اینکه مساله، مسیر تحقیق و اقتضای آن را تعیین کند، روش آن را تعیین میکند. هسه بایبر از این وضعیت با عنوان طنزآمیز «بستن گاری جلو اسب» یاد میکند. درحالی که مسالهشناسی باعث میشود،گاری در جای خودش باشد تا اندیشه بتواند مسیر درستش را طی کند. درحقیقت پس از رویکردهای روششناختی تحصلی و پوزیتیویستی کلاسیک و رونق رویکردها و روشهای کیفی بود که معنا، ابعاد درونی، ذهنی و جنبههای فرهنگی زندگی اجتماعی اهمیت بیشتری پیدا کرد و بهتدریج «مساله فرهنگی» ظاهر شد.
چرا در ایران مسالهمندی نداریم؟
نویسنده در ادامه نقد نظام دانشگاهی، این مساله را مطرح میکند که نظام دانش رایج در آموزش عالی ایران در حوزه علوم اجتماعی و انسانی در بسیاری از موارد قادر نیست مسالهمحور باشد. او این نقص را «مسالهوارگی مساله» مینامد. سپس با «انتقاد از محیط و فرهنگ حاکم بر مدارس و دانشگاهها و عدم تشویق و ترغیب به اندیشه مسالهمحور و روحیه پرسشگری به موضوع «اندیشیدن یا نیندیشیدن» و سپستر «مسالهگریزی» میرسد و اینکه «درگیری واقعی و بنیادی ما درگیری بر سر «مسالهمحوری» و «مسالهگریزی» است. دیگر اینکه درگیر نوعی «ریاکاری معرفتی» هستیم؛ تظاهر به پذیرش مساله میکنیم و برای اثبات این ظاهرگرایی و ریاکاری مجموعهای از مناسک و آیینها را به جا میآوریم. پیشنهاد نویسنده برای کارآمد کردن این رشتهها، چرخش از «علوم اجتماعی و انسانی مسالهگریز» به سوی رشتههای مسالهمحور است:«علوم اجتماعی و انسانی وظیفه دارد، تجربه مواجهه جوامع و گروهها با این موقعیت مسالهدار، موقعیت متناقض و موقعیت پیچیده و دشوار را روایت و از آن آشناییزدایی کند. مساله در اینجا همان دانشی است که از روایت ما از این موقعیت «شدنهای تاریخی» خلق میشود.» علوم اجتماعی و انسانی در تمام شاخههایش را میتوان شکلی از «آگاهی مسالهمحور» دانست:«مساله، نوعی از آگاهی ما درباره موقعیت اکنون ماست. این شکل از آگاهی مسالهمحور است که زندگی در لحظه اکنون را برای ما به «رخداد» و «تجربه» تبدیل میکند؛ رخداد و تجربهای که حاصل فهمیدن و فهمپذیر کردن تاریخ اکنون ماست.» به چالش کشیدن پیشفرضها و باورها و دیدگاهها یکی از اصول مهم مسالهشناسی است. درحالی که ایجاد یک چاله سپس پر کردن آن توسط محققان دانشگاهی یک امر مرسوم است. این کار با ارزیابی و مقایسه دیدگاههای مختلف انجام میشود. اما چیزی به طور بنیادین نفی نمیشود یا چیزی به عنوان جایگزین یا بدیل مطرح نیست. پس نظریه یا دیدگاه جدیدی هم ساخته نمیشود، تردید و تشکیکی به وجود نمیآید و چیزی به چالش کشیده نمیشود. این راهبرد به «مسالهسازی حداقلی» منتهی میشود که محافظهکارانه است و دانش موجود را بازتولید میکند. در حالی که «راهبرد به چالش کشیدن» به جای شکافسازی، نیازمند مسالهیابی است؛ از طریق مواجهه بیواسطه با واقعیتها و مراجعه حضوری یا تجربه کردن واقعیتها یا امر واقع و ارجاع به تجربه زیسته.
جای خالی یک مثال تیپیک
قلم نویسنده همچون کلامش روان، شیوا و ترغیبکننده است و این درکتابهای علوم انسانی و مخصوصا اجتماعی که اکثرا از زبانی الکن و نارسا رنج میبرند، موهبت بزرگ و ویژگی بسیار ارزندهای است که خود را در اقبال از آثار او به خوبی نشان میدهد. فاضلی نوشتن را نوعی تجربه اخلاقی میداند. اما اعتقاد و علاقه مفرط او به نوشتن که با اخلاص و گشادهدستی تلاش میکند آن را به دانشجویانش نیز منتقل کند، باعث میشود در بعضی جاها مباحث کمی طولانی شود. اتفاقی که از طرفی اطلاق لفظ «اطناب» به آن بیانصافی است و از سوی دیگر دایره واژگان محدود من برایش کلمه مناسبی پیدا نمیکند. دیگر اینکه نویسنده یکی، دو جا از اندیشمندان، روشنفکران و نویسندگان داخلی و خارجی به عنوان مسالهشناسان بزرگ زمانه خودشان نام میبرد و میگوید آنها به دلیل ماهیت فرارشتهای مسائل به رشته خاصی تعلق ندارند. اما اگر در یک مثال، روند مساله و مسالهشناسی درکار یکی از آنها بررسی میشد قطعا مخاطب به درک بهتری از موضوع پژوهش میرسید.
*فاضلی، نعمتالله (1399)، زندگی سراسر فهم مساله است، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ 2.
روزنامه اعتماد