فرهنگ امروز/ بهناز شیربانی: کیانوش عیاری فیلمساز مهمی است و اکثر فیلمهایی که در همه سالهای رفته از عمرش ساخته، محلی از بحث و بازنگری دارد. «آبادانیها» ازجمله فیلمهایی است که در زمان اکران به سرنوشت اغلب فیلمهای عیاری دچار شد و تنها چند روز رنگ اکران را دید و بعدتر در نمایشهای محدود دیده شد. فیلمی که اگر خوشاقبالی نصیبش میشد، علاوهبر دریافت جایزه لوکارنو، قطعا میتوانست افتخارات دیگری کسب کند. در ادامه بررسی فیلمهای تاریخ سینمای ایران با احمد طالبینژاد، منتقد پیشکسوت، درباره یکی از فیلمهای مهم و شایان اعتنای سینمای ایران، «آبادانیها»، صحبت کردهایم که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
وقتی از سینمای کیانوش عیاری صحبت میکنیم، با انبوهی از نشانهها و عناصر ویژه و منحصربهفرد در ساختههایش روبهرو هستیم که همواره آثارش را متمایز کرده است. طبعا عناصر واقعگرایانه و سبک منحصربهفردش در تصویرکردن زندگی در ساختههایش بر کسی پوشیده نیست، اما اینبار درباره «آبادانیها» صحبت میکنیم؛ فیلمی که از جنگ حرف میزند و عیاری با هنرمندی اقتباسی انجام داده که کاملا ایرانی شده است. ابتدا درباره ویژگیهای فیلمنامه این اثر صحبت کنیم.
در کارنامه کیانوش عیاری بهعنوان نخستین نماینده نسل جدید سینمای پس از انقلاب، چند فیلم خوب، چند فیلم متوسط و دو، سه فیلم بد وجود دارد. ازجمله فیلمهای خوب او به نظرم بعد از «بودن یا نبودن» و «آبادانیها» است. دیگر فیلم مورد علاقه من در کارنامه او، «روز باشکوه» است؛ فیلم متفاوتی در ژانر کمدی. عیاری با ساختن دومین فیلمش، «شبح کژدم» که از آثار برتر او است، بهعنوان یک سینماگر نوجو، باذوق، باسلیقه و دارای نگاهی شخصی به سینما معرفی شد. در گفتوگویی که در ماهنامه فیلم با عیاری داشتم، او به کودکی، نوجوانی و جوانیاش اشاره کرد که همواره در کودکی و نوجوانیاش با سینما توأم بوده؛ چراکه پدرش مدیر یکی از سینماهای اهواز بود و طبعا کیانوش عیاری همراه برادرش داریوش (که فیلمبردار درجهیکی است) زمانهایی را در سینما میگذراندند و خلاصه از کودکی در معرض فیلم بوده است. بعدها دراواخر دهه 40 سینمای آزاد ایران راه افتاد. سینمای آماتوری که علاقهمندان سینما با دوربینهای هشتمیلیمتری فیلم میساختند و جشنوارهای هم برای معرفی و دیدهشدن برگزیدههای ساخت این فیلمها برگزار میشد. کیانوش عیاری یکی از بهترینها بود. زمانی که من هم عضو سینمای آزاد اصفهان بودم و ما در جریان فعالیت بچهها در سراسر ایران بودیم، در آن زمان چند نفر به قول معروف گل گرده بودند؛ کیانوش در اهواز، ناصر غلامرضایی در خرمآباد، مهدی صباغزاده در مشهد و... ؛اما سرآمد همه آنها کیانوش بود به این دلیل که فیلمهای متفاوت و خاصی میساخت و به موضوعات اجتماعی خوبی در فیلمها اشاره میکرد. کیانوش نگاه و دنیای شخصی خودش را داشت و این در کار فیلمسازی اصل مهمی است. نخستین فیلم بلندش «تنوره دیو»، گسترشیافته یک فیلم کوتاه هشتمیلیمتری به نام «خاک، باران» بود. اگر حمل بر خودستایی نشود، نخستین نقدی که در آغاز دوران نقدنویسیام نوشتم، درباره این فیلم بود. فیلم جذابی بود و حتی در خارج از کشور هم دیده شد. بد نیست اشاره کنم کیانوش عیاری نخستین فیلمساز آماتوری بود که فیلمهایش در خارج از کشور هم به نمایش گذاشته شد. آنچه گفتم مقدمهای است در معرفی فیلمسازی که با وجود موانعی که بر سر راهش قرار گرفته و میگیرد، همچنان ادامه میدهد. زمانی که عیاری تصمیم گرفت فیلم «آبادانیها» را بسازد، من مسئول صفحه خبری و رویدادهای هنری مجله فیلم بودم. خاطرم هست گفتوگویی با عیاری داشتم، او اشاره کرد قصد دارد در فیلم جدیدش، فیلم «دزد دوچرخه» را بازسازی کند. آن زمان کیانوش ادعا میکرد میخواهد چند فیلم بسازد و هیچکدام به مرحله تولید نرسیده بود. وقتی خبر ساخت «آبادانیها» را منتشر کردیم، برحسب اینکه ایدههایش به ساخت منجر نشده، آن را خالیبندیهایی که قبلا یکی، دو نمونهاش را دیده بودم، گذاشتم؛ اما خوشبختانه فیلم را تولید کرد؛ آن هم با شرایطی که به نظرم بسیار خاص بود. از همان ابتدا تصمیم گرفته بود دقیقا «دزد دوچرخه» را بازسازی کند. وقتی قبل از ساخت «آبادانیها» با هم صحبت میکردیم، اشاره کرد بهدنبال معادل ایرانی برای اسم شخصیتهای پدر و پسر میگردد و این کار را انجام داد. اسم پدر که آنتونیوریچی است در فیلم عیاری شد درویش و اسم پسرک که برونو است، شد برنا. آن دسته از علاقهمندان سینما که «دزد دوچرخه» را دیدند، میدانند که مبنای داستان فیلم، ویرانیهایی است که پس از جنگ جهانی دوم در اروپا ایجاد شد و فقر و بیکاری را در جامعه حاکم کرده بود. در فیلم میبینیم آنتونیو در اوج فقر، کارش به جایی رسید که وسایل منزلش را گرو میگذارد و با پولش اموراتشان را میگذرانند، ولی دیگر قادر به ادامهدادن نیستند. تصمیم میگیرد کاری پیدا کند. در نهایت در آگهی روزنامه میبیند به کسی نیاز است که اعلان فیلمهای سینمایی را پخش کند، بعد از انتظار در صفی طولانی برای کار متوجه میشود شرطی هم وجود دارد مبنیبر اینکه شخص مدنظر دوچرخه داشته باشد. آنتونیو و زنش دستبهکار میشوند و با فروختن برخی دیگر از وسایل خانه، دوچرخه میخرند و مشغول به کار میشود و پسرش هم بهعنوان نسل دومی که شاهد این فقر است، همیشه همراه پدر است.
یک روز در حین کار دوچرخه دزدیده میشود و تلاشی جانفرسا را برای پیداکردنش آغاز میکند. در این مسیر در مقابل چشمان پسرش هم تحقیر میشود. تقریبا همین داستان را در «آبادانیها» هم میبینیم، تنها تغییری که ایجاد شده، این است که دوچرخه به اتومبیل پیکان تبدیل شد. آن زمان اتومبیل پیکان ارزشمندی ویژهای داشت. بسیاری از مهاجران و طبقه فرودست و میاندست جامعه با خریدن یک پیکان قسطی یا دستدوم سعی میکردند از طریق مسافرکشی کسب درآمدی داشته باشند. فیلم از جایی شروع میشود که میبینیم درویش خسته از کار به خانه برمیگردد و اتومبیلش را قفل میکند و مراقب است که امنیت ماشین حفظ شود. این تأکیدی است بر ناامنی جامعه در دوران پس از جنگ. درویش و خانواده در اتاقی از یک مجموعه معروفی که به هتل ایران شهرت داشت و محل اقامت جنگزدهها بود، اسکان دارند. در این ساختمان هر اتاق در اختیار یک خانواده قرار گرفته و البته شرایط سخت زیستی که در فیلم کاملا مشهود است. اتفاقا این فیلم تصویر خوبی از این هتلی است که درحالحاضر تخریب شده و برای ثبت در تاریخ سند جذابی است. در ادامه میبینیم روزی پیکان درویش دزدیده میشود. شخصیتی به نام حسن خوف در فیلم هست که حسن رضایی بازی میکند. کارش آبکردن ابزار و ماشینهای دزدی است و پدر و پسر قصه، در پیداکردن ماشین دزدیدهشده با او آشنا میشوند. به واسطه این آشنایی درویش و پسرش با آدمهایی آشنا میشوند و به اعماق جامعه جنگزده میروند.
عیاری در این فیلم به روایت بخشی از تاریخ معاصر ایران اشاره کرده است و بخش کوچکی از مصائب مردمان جنگزده کشورمان را تصویری کرده است و بار دیگر در جهان رئالیستی او بیاینکه مستقیم از زشتی جنگ حرف بزنیم، درگیر تبعات این پدیده در مردمانی که مجبور به کوچ اجباری شدند، میشویم؛ اما این فیلم هم مثل بسیاری از آثار عیاری در زمان خودش دچار کجفهمیهای متعددی شد و حتی از حضور در بسیاری از فستیوالهای مطرح محروم شد. کمی درباره دورهای که این فیلم ساخته و نمایش داده شد، صحبت کنیم.
بسیاری تصور میکنند شهرهای جنگزده ما تنها در جنوب کشور بوده؛ درصورتیکه تهران هم جنگزده بود و فیلم گردشی تلخ و درعینحال دقیق در تهران آن روزگار دارد. لوکیشن عجیب و خوفناکی هست که حسن خوف با مادرش در آن زندگی میکند که زندهیاد پروین سلیمانی ایفاگر نقظش مادر بود.
فیلمنامه «آبادانیها» را عیاری نوشته است و داستان «دزد دوچرخه» را بومی کرده است. اگر کسی فیلم «دزد دوچرخه» را ندیده باشد و هیچ زمینه ذهنی در زمینه نئورئالیسم ایتالیا نداشته باشد، احساس میکند که یک فیلم اورجینال است. فیلمی درباره جنگزدههای جنوب که در شهر بزرگی مثل تهران زندگی میکنند. بد نیست اشاره کنم نهضت نئورئالیسم در سینمای ایتالیا دقیقا از اواخر جنگ جهانی دوم در 1945 شروع شد و10 سال بیشتر عمر نکرد. دلایل زیادی برای این موضوع وجود دارد. نکته اینجا است که این نهضت پس از جنگ شکل گرفت و مصائب جنگ را مدنظر قرار داد. بههمیندلیل با وجود عمر کوتاهش تأثیرگذارترین نهضت سینمایی در طول تاریخ سینمای جهان بوده است و خواهد بود. «آبادانیها» را هم میتوان بهنوعی آغازگر جریان نئورئالیسم در سینمای بعد از انقلاب دانست. هرچند قبل از انقلاب هم یکی، دو نمونه داشتیم؛ اما هیچوقت موج ایجاد نکرد. این فیلم به مصائب جنگ میپردازد. در زمانی که این فیلم ساخته شد، فیلمهایی بودند که به جنگ میپرداختند و بهعنوان ژانر جنگی از سلحشوریها، دلاوریها، شکستها و پیروزیها میگفتند و «آبادانیها» دومین یا سومین فیلمی است که صرفا با این مضمون ساخته شد. فیلم اول به گمانم بخشهایی از فیلم «عروسی خوبان» مخملباف بود که برای اولینبار به پشت جبهه میپرداخت و تبعات جنگ در شهر و زندگی افرادی را که درگیر با جنگ بودند، به تصویر کشید؛ اما اساسا فیلم جنگی است و صحنههای زیادی در میدان جنگ روایت میشود. فیلم دوم که اتفاقا زودتر از «آبادانیها» ساخته شد؛ اما به سرنوشت مشترکی دچار شدند، فیلم «دندان مار» مسعود کیمیایی است که فیلمنامههای اولیه آن را من نوشتم. «دندان مار» هم فیلمی بود که به موضوعات آوارهها و جنگزدهها در قلب پایتخت میپرداخت. «دندان مار» و «آبادانیها» با وجود موفقیتهای خوبی که نزد منتقدان و علاقهمندان سینمای جدی به دست آوردند، اکران ناموفقی داشتند.
«آبادانیها» تنها چند روز فرصت نمایش داشت و در زمان خودش دیده نشد؛ اما همواره از آثار قابل بحث در سینمای ایران است.
«آبادانیها» فقط چهار، پنج روز در روزهای بعد از جشنواره فجر بدون هیچ تبلیغاتی اکران شد. به قول بیهقی: «به دستوری فروگرفتند» و اکرانش نیمهتمام ماند و با وجود اینکه در جشنواره لوکارنو، فیلم جایزه پلنگ نقرهای را گرفت که جایزه بسیار معتبری است و به جشنواره کن دعوت شد، باز به همان دستور اجازه ندادند این فیلم از کشور خارج شود و سالهای سال در محاق بود و در این فاصله چندینساله تک نمایشهایی داشته و اکران عمومی به آن مفهوم نداشت و حالا باز اگر حمل بر خودستایی نشود، تنها نقد مثبتی که درباره این فیلم نوشته شده را من نوشتم و بعدها هرچه گشتم که ببینم چه کسی درمورد این فیلم نوشته، متأسفانه به متن درخورتوجهی برنخوردم. شاید بهایندلیل که فرصت دیدنش به همه داده نشد.
سعید پورصمیمی یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم به نمایش گذاشت و ترکیب بازیگران این فیلم با هدایت عیاری بیش از پیش باورپذیر شده است و البته شیوه فیلمبرداری علیرضا زریندست که بسیار ماهرانه انجام شده است. نگاه شما به این بخش از فیلم چیست؟
فیلمبرداری بسیار استادانه علیرضا زریندست در این فیلم مثالزدنی است. «آبادانیها» نخستین فیلمی است که عیاری با فیلمبرداری غیر از برادرش، داریوش، کار کرد. در نورپردازی و مسائل اینچنینی زریندست بینظیر کار کرده است. نقلقولی از علیرضا زریندست زمانی که قرار بود «آبادانیها» ساخته شود، خاطرم هست که گفته بود: «سالها آرزو داشتم عیاری از من دعوت به کار کند». سعید پورصمیمی بازیگر بسیار برجستهای است بهخصوص در تئاتر. متأسفانه در سینما در آن دوره آنطور که باید نتوانست قابلیتهایش را نشان بدهد. اما با فیلم «آبادانیها» نشان داد که چقدر قدرتمند است و نقش درویش را به زیبایی ایفا کرد. سعید پورصمیمی اصلا جنوبی نیست اما بهعنوان یک جنوبی در فیلم بازی درخشان و روانی دارد و در کنارش کودکی به نام سعید شیخزاده که امروز اسمورسمی در دوبله دارد، حضور دارد. اگر بازیگری را ادامه میداد، میتوانست یکی از برجستهترین بازیگران سینمای ایران باشد. او در همان دوران کودکی چند فیلم درخشان بازی کرد و بسیار بااستعداد است و سینمای ایران نتوانست از قدرت بازیگریاش بهره کافی ببرد. باقی بازیگران «آبادانیها» هم درخشان ظاهر شدند. اشاره کردم که حسن رضایی که پیشتر نقش بدمن فیلمهای فارسی قبل از انقلاب را بازی میکرد، در«شبح کژدم» بسیار زیبا ایفای نقش کرد و همینطور در «آبادانیها» که درخشان بود.
عیاری دلیل سیاهوسفیدبودن فیلم را برگرفته از چرکی شهری میداند که وقایع در آن اتفاق میافتد. تا چه حد این شیوه فیلمبرداری به نوع روایت کمک کرده است؟
فیلم بهصورت سیاهوسفید ساخته شده است. این نکته بسیار مهمی است. یکی از ویژگیهایی جریان سینمای نئورالیسم در سینمای ایتالیا همین سیاهوسفیدبودن فیلمها است. البته در آن زمان در ایتالیا فیلمهای رنگی هم ساخته شد. ولی فیلمسازانی که تحول ایجاد کردند، به شیوه سیاهوسفید فیلمبرداری کردند. به این دلیل که بهتر بتوانند فضای چرک و گرفته و غمبار ایتالیا را پس از جنگ را نشان دهند. در «آبادانیها» هم همین اتفاق افتاد. بههرحال عیاری بچه اهواز است. از کودکی با سینما عجین بوده و اولین فیلمی که در جنوب ساخت، به نظر من هیچ ربطی به جنگ نداشت. درصورتیکه در شرایط جنگی فیلمبرداری میشد. «آنسوی آتش» فیلمی بود درباره تنازع بقا. وقتی به عمقش نگاه کنیم، حسهای سیاسی هم در آن دیده میشود. این برای من نکته جالبی است که در سالهای 65-66 که فیلم ساخته شد و جنگ همچنان ادامه داشت، عیاری در نزدیکی اهواز دهکدهای را برای تولید فیلم «آنسوی آتش» ساخته بود و بیخیال جنگ فیلم خودش را ساخت و فیلم بسیار ارزشمندی است. اما «آبادانیها» با توجه به اینکه فضای جنگ در آن حس میشود؛ اما میتوان گفت بیشتر درباره تبعات و تأثیرات منفی جنگ است و بیشتر درباره خوزستانیها است تا درباره جنگ. مطلقا ربطی به ژانر جنگ ندارد و پسزمینه آن مسائل جنگی است. این ادای دینی است که عیاری نسبت به همشهریها و هماستانیهای خودش به جا آورده است. فیلمهای جنگی بسیاری ساخته شده است که کسی حاضر نیست نگاهشان کند؛ چراکه مضمون آنها برخوردهای شعاری و از سر احساسات خام بوده. اما عیاری به دلیل زیرکیهای خاصی که در ذاتش وجود دارد، معمولا سراغ موضوعاتی میرود که این موضوعات عمق اجتماعی پیدا کنند. اگر از دست من ناراحت نمیشود، باید بگویم که کیانوش تشنه این است که بهعنوان فیلمساز متفکر شناخته شود و تاحدودی همینطور هم هست. مقصودم این نیست که او غیرمتفکر است. خاطرم هست فیلم «آنسوی آتش» با واکنش منفی بسیاری مواجه شد. از جمله کسانی که درمورد «آنسوی آتش » برخورد تندی داشت، زندهیاد ایرج کریمی، دوست و همکار ما بود که وقتی فیلم را دید، با فیلم خیلی تند برخورد کرد. اما بعدها که کیانوش فیلم «بودن یا نبودن» را ساخت، بهشدت مدافع او شد و یکی از بهترین نقدهای عمرش را درباره این فیلم نوشت. بههرحال آقای عیاری از همان ابتدا و از سینمای آماتور مایل بود بهعنوان یک آدم فرهیخته شناخته شود و انصافا این فرهیختگی در وجودش است. او آدم آگاهی است و زمانه را خوب میشناسد. به قول خودش از جهاتی یکی از بدشانسترین فیلمسازان این کشور است. او فیلمسازی است که در ساختههایش بدون شعاردادن به مسائل اجتماعی میپردازد، بههرحال این از ویژگیهای سبکی او است. یکیدیگر از ویژگیهای سبکی او گرفتن پلان- سکانسهای دشوار است؛ البته نه به شیوه افراطی که الان در سینمای ما رایج شده است. او سبک خودش را دارد و اگر ویژگیهای سبکی او را به لحاظ کارگردانی در نظر بگیریم، او عاشق پلان- سکانسهای ترکیبی است. میزانسهای حسابشده و دقیقی دارد و اوج این هنرمندی را در سریال روزگار قریب میبینیم که بهشدت این ویژگی در آن دیده میشود.
روزنامه شرق