فرهنگ امروز/ سیدابوالحسن مختاباد
حکایت این گفتوگو اندکی غریب است. از یک دعوای اینترنتی و سرشاخ شدن چندماهه به آرامشی و در نهایت این مصاحبه انجامید. نوعی تمرین گفتوگو، منتها از نوع عکس آن؛ یعنی با انتقاد و حتی طعنه و تشنیعهای آقای شاملو شروع شد و در نه ایت به صلح و دوستی و این گفتوگو ختم شد. ریشههای این گفتوگو و البته دلچرکینی آقای سیروس شاملو به بیش از دو دهه قبل باز میگردد. زمانی که من در شورای سردبیری کتاب هفته فعالیت میکردم. آن زمان یکی، دو مطلب از آقای ع.پاشایی درباره میراث مرحوم احمد شاملو منتشر کردم. مطلب البته بلافاصله با پاسخ آقای شاملو (سیروس) روبرو شد و سپس پاسخ دیگری و با ورود یکی از ناشران فضا اندکی تیره و تارتر و جنگ مغلوبه شد و کتاب هفته تصمیم گرفت از ادامه انتشار مطلب صرفنظر کند. به رغم آنکه تا آنجایی که من در خاطر دارم مخالف این تصمیم بودم. من اما به دلیل ارتباطاتی که با برخی از دوستان ناشر داشتم و نیز علاقه به مسائل مربوط به حقوق مولف و مصنف، ماجرا را پیگیری میکردم. به یاد دارم نخستینبار با مرحوم حمید باقرزاده (مدیر فرهیخته انتشارات هیرمند) در این زمینه صحبت کردم و ایشان استقبال کرد که حتی کتابی در زمینه مسائل حقوقی مرتبط با مرحوم شاملو و آثارش، تهیه شود. گفت اگر کسی این کار را انجام دهد، انتشارات هیرمند آن کتاب را منتشر میکند. در کنار آن اوقاتی را هم به دفتر انتشارات مازیار و مدیر باتجربه آن، آقای مهرداد کاظمزاده میرفتم و ایشان که تقریبا تمامی دوره «کتاب کوچه» و رمان «دن آرام» را به من هدیه داده بود، از مشکلات انتشار بقیه این دوره میگفت و برخی پیچیدگیهایی که بعد از فوت مرحوم شاملو گریبانگیر او و این اثر استثنایی شده بود. بعدها در همشهریآنلاین نیز این موضوع را دنبال میکردم که از جمله آنها انتشار شکایت و پیروزی مرحوم سیاوش شاملو در دادگاهی علیه نشر ابتکار نو بود. آن زمان مرحوم سیاوش شاملو شکایتی هم از انتشارات ماهور به دادگاه برد که تا آنجایی که در خاطر دارم، موفق نشد. وقتی خبر و گزارش پیروزی سیاوش شاملو بر نشر ابتکار نو را منتشر کردم، مرحوم سیاوش با من تماس گرفت و گفت میخواهد با من قراری بگذارد. به گمانم در یکی از روزهای پاییز ۱۳۸۷ بود که ایشان را در مغازه یکی از دوستانش در میرداماد ملاقات کردم و پس از گفتوگویی مفصل قرار شد من سوالاتی به ایشان بدهم و ایشان به آن سوالات پاسخ مکتوب دهند. یکی- دو روز بعد سوالات را برایشان فرستادم و هر بار هم پیگیر میشدم و ایشان میگفتند که چندتا سوال را پاسخ دادند (کل سوالات ۳۲ سوال بود) و معطلی ایشان و افتادن در انتخابات سال ۸۸ موضوع و حساسیت مرا هم کم کرد تا اینکه دراردیبهشت ۸۸ خبری آمد که ایشان بر اثر سرطان در بیمارستان جم درگذشتند. روحشان شاد. آن مصاحبه هم باقی ماند و نمیدانم که در میان دستنوشتههای ایشان میتوان آن نصفه پاسخها را پیدا کرد یا نه؟ پس از آن و بهرغم حساسیت و پیگیری که داشتم، عملا موضوع مسکوت ماند تا بهار ۱۳۹۹ که آقای سیروس شاملو پیدایشان شد و من برای اثبات اینکه در آن ماجرا مقصر نیستم، مجبور شدم از دوست فرهیختهام، مجید جلیسه که دسترسی به آرشیو کتاب هفته داشت، بخواهم تمامی مطالب مربوط به مرحوم شاملو را برایم ارسال کند. وقتی مطالب به دستم رسید، دریافتم که حق با من بود و آنجا بود که به آقای شاملو گفتم من هیچگاه خبرنگار محفلی نبودم و تمامی تماس من با آقای ع.پاشایی در همان زمان بود و بس؛ و سپس به ایشان پیشنهاد یک گفتوگو را دادم که بتواند نکات و دیدگاههای خود را مطرح کند. امید که این گفتوگو بتواند نوری بر تاریکیهای این بحث فرساینده بتاباند و مجموعه مدعیان را به یک جمعبندی برساند که سر یک میز بنشینند و به قانون تمکین کنند.
مدیریت آثار پدرتان در زمان حیات ایشان چگونه بود؟
در زمان حیات شاعر، تا دوران پیش از ۵۷، چندین ناشر مانند نیل بودند که کارها از سوی آنها چاپ میشد و چند قرارداد مشخص وجود داشت. تیراژ کتابها هم تا حدودی به واقعیت نزدیکتر بود (امروزه فقط تیراژ یک شهر را میزنند پشت جلد و تیراژهای اصلی در انبارهاست). بعدتر در دهههای ۶۰ و ۷۰ ناشران دیگری وارد کار شدند و شروع به چاپ اشعار و ترجمهها به صورت دفترهای جداگانه کردند و البته در این زمان سه ناشر صوتی هم قراردادهای مشخصی برای خوانش و صدای شاملو با او منعقد کردند که بعدها هر سه از محتوای قرارداد تخطی کردند. در زمان حیات شاعر، دفترهای اشعار و کارهای ترجمه به صورت مجموعهای چاپ نمیشد؛ زیرا بسیاری از آثار هنوز در حال تألیف یا ترجمه یا تحقیق بود، برخی در انتظار مجوز یا مجوز نیافته و برخی در گذشته در مجلات، یا توسط ناشران دیگر چاپ شده بود. اغلب رابطه چنین بود که ناشران بهطور حضوری نزد ایشان میرفتند و آثار را میگرفتند؛ البته ناشران دارای قرارداد. بعد از فقدان شاعر بود که آرامآرام، مقولهای بیهویت به نام سرپرستی مادامالعمر آثار به جریان افتاد و اشخاص غیر حقوقی، از اکناف سر برآوردند و به کمک ناشران و جراید، ادعای سرپرستی آثار را توی بوق و کرنا کردند.
در جایی خواندم که وقتی پدرتان به امریکا رفت گروهی از ایرانیان علاقهمند به ایشان پیشنهاد کردند با توجه به سانسوری که روی آثار ایشان و به خصوص کتاب کوچه صورت میگیرد، آن آثار را آنجا با هزینه خودشان منتشر کنند؟ در جریان این موضوع بودید؟
این خود داستانی سخت تأثرآور در حد فیلمهای هیچکاک است. شاملو همیشه مرا نصیحت میکرد از فرصتهای خود استفاده کنم، اما طبیعتا خود او هم مثل من عمل میکرد و دوست داشت گاه فرصتها را به باد فنا دهد. پیشنهاد احسان یارشاطر به شاعر برای در اختیار گذاشتن یک تیم و دفتر کاری در امریکا و تقبل هزینههای انتشار کتاب کوچه بهترین فرصت بود تا ما امروز شاملو را سرحال ببینیم با سیوهشت جلد کتاب کوچه و آثاری دیگر با بهترین کیفیت در کتابخانههای جهان. اما این اتفاق نیفتاد. ترفندهای ظریفی باعث شد شاعر موقعیت درخشانش را در امریکا رها کند و به ایران بیاید. طی نامههای ارسالی با ادعای کذب «چه نشستهای در ایران همه پشت سرت حرف میزنند که بنیاد پهلوی دارد مخارج کتاب کوچه را میپردازد» او را مردد و بیمیل کردند. اگر همان زمان این مطلب از سوی بنیاد مذکور تکذیب میشد، سناریو شکل دیگری به خود میگرفت؛ اما گویا این شایعه به نفع همه بود! برای شاملو در غربت مقالهها و کتابهای انتقادی که سفارشینویس بودند ارسال میشد. کتابهایی که به ظاهر تیراژی عظیم داشت؛ درحالی که در یک چاپخانه نادیدنی توسط نویسندگان گمنامی در ته شیراز چاپ میشدند! کتابهایی که شاملو را زیر باد انتقاد گرفته بودند و او برای پایان دادن به این شایعات، هرچه بیشتر به بازگشت تحریض میشد. خوشبختانه از آن بریده تاریخ اقامت شاعر در امریکا، نامهها و مراسلاتی به چاپ رسیده است و سندی است بر این تحریکها برای بازگشت به ایران و عدم همکاری با یارشاطر. به تبع این ارسالکنندگان نامه در نبود شاملو در ایران هرگز نمیتوانستند مثل امروز خود را چون آفت مزرعه به او بیاویزند و از قِبل داستانهای ساختگی کسب شهرت و اعتبار ادبی کنند. بعدها در ایران هم با ارسال نامههای دروغین بینام و بینشان و تهدیدگونه (مراجعه کنید به گفتوگوی شاعر با مسعود خیام) و در اوج زمانی که آثارش در انتظار مجوزهای لعنتی بود، از آب گلآلود ماهی گرفتند و شاعر را مجاب کردند که آثارش هرگز به چاپ نخواهد رسید. پس بهتر است طی قراردادی کلی، دستکم هزینه خرید خانه در فردیس کرج را تأمین کند و چنین شد تا قراردادی برای چاپ و پخش آثار چاپ شده تا پیش از سال ۱۳۷۰ به آقای حسین ثقفی که در کار تجارت رنگ بود، واگذار شود.
میتوانید درباره قرارداد با آقای ثقفیفر بیشتر توضیح دهید؟
در این قرارداد آقای ثقفیفر با پرداخت مبلغی به عنوان پیشپرداخت و نیز پرداخت ۱۰ درصد از قیمت پشت جلد کتاب (ضرب درتیراژ) متعهد به چاپ و پخش آثار چاپشده تا پیش از سال ۱۳۷۰ است. البته کتابهای نشر مازیار، مروارید و چشمه از این قرارداد مستثنا است. بعدها آقای ثقفیفر چون خود ناشر نبود، طی یک وکالتنامه امور نشر و چاپ را به شخصی به نام رییسدانایی واگذار میکند و البته آقای ثقفیفر چند سالی هست که فوت شده است. در قرارداد به صراحت ذکر شده که عنوان کتابها پیوست و جزءلاینفک این قرارداد است؛ اما آقای رییسدانا آن عنوانها را جدا کرده و به همه آثار شاملو از جمله آثاری که توسط ناشران دیگر چاپ میشود نیز تعمیم میدهد و خود را در حقوق مادی و معنوی شریک میداند. تمام حقالتالیف آثار چاپی توسط انتشارات مروارید را با همکاری آن ناشر و حسابدارش بدون ارایه هیچ مدرکی دریافت میکند. ناشران دیگر را برای چاپ آثاری از شاملو مانند گزیده یا غیره، مواخذه و تهدید میکند؛ در حالی که این اعمال او یکبار از سوی دادگاه رد و به او تفهیم شد که حقوق معنوی و مادی -خارج از سهم نشر انتشارات خود- در آثار شاملو ندارد. در چاپ آثار شاملو، کار را به آنجا رسانده که از هیچگونه نشری اعم از صوتی، خوانش آنلاین و غیره دریغ نمیکند در حالی که در همان قرارداد بهصراحت در یکی از مواد ذکر شده که «هر نوع استفاده دیگر، به جز چاپ کتاب، منوط به قراردادی جداگانه است.» ضمن اینکه این قرارداد مذکور که به لحاظ قانونی حتی دارای موضوع قرارداد و فهرست عناوین نیست و به نام کسی دیگر است، تنها سند این ناشر برای این همه ادعا است و ما که اکنون صاحبان آثار تلقی میشویم توسط ایشان دور زده شدهایم و این پروسه البته در یک تبانی گسترده صورت گرفته است. من قرارداد ثقفی با شاملو را ترکمانچای ثانی لقب دادهام.
کتاب کوچه چطور؟ عملا بعد از فوت پدرتان آنگونه که در حیاتشان منتشر میشد انتشار نیافت؟ بر سر بقیه کتاب کوچه چه آمد؟
پس از فوت شاعر، خانم سرکیسیان مدعی شد که میخواهد خودش بهتنهایی فیشهای کتاب کوچه را (که قبلا همه توسط خود شاملو تهیه شده) تنظیم کند و ما، یعنی وارثان و صاحبان آثار را دور کرد. ما هم فقط و فقط به پاس اینکه ادعای همکاری با شاملو برای کار در کتاب کوچه را داشت، او را در تصمیماتش آزاد گذاشتیم؛ در حالی که اکنون پشیمانم، چون میشنوم فیشهای کتاب کوچه را توی گونی میان کرج و ساری و آمل جابهجا میکنند و از داخل محتوای آن فیشها که حاصل رنجهای شاملو است، کتاب درست میکنند و به نام خود میزنند و عکس تهیه میکنند برای نشر دیجیتال توسط یک سایت غیرقانونی (که در واقع صدای مخیلات عین و عن است) و هزار کاسبی دیگر که البته همه اینها به لحاظ حقوقی در حال پیگیری است؛ چون مشکل یکجا و دوجا نیست و دیگر طاقتی برای دیدن حراجها و هرج و مرجهای بیش از این نیست. میان ناشر کتاب کوچه و خانم سرکیسیان، بعد از فوت شاعر کشمکشهایی اتفاق افتاد. ناشر معتقد بود و هست که یکدستی و غنای کتاب کوچه بعد از فقدان شاعر همواره باید حفظ شود و اگر قرار نیست حفظ شود، صرفا کارهای شاملو نیمهکاره به چاپ برسد. اما این اتفاق نیفتاد. یکی از مهمترین دلایل آن، دعوت جوانانی کمدانش به کارزاری چنین عظیم بود. کسانی که طبیعتا نمیتوانستند چون شاملو فضاهای خالی کتاب را مرمت کنند. متاسفانه تا زمانی که چنین کارستان عظیمی اموال غیرمنقول و ملک غیرمشاع و رودخانه خصوصی تلقی میشود، نمیتوان آن را دچار آشفتگی کرد؟
بعد از فوت آقای شاملو افراد و ناشران مختلفی آثارشان را منتشر کردند؟ به نظر میرسد یک وحدت رویه در انتشار آثار ایشان وجود ندارد؟
این نویسندگان هستند که آنقدر جیبشان خالی است که هرگز نمیتوانند باهم در قهوهخانه یک ظرف اُملت مشترک سفارش بدهند و اگر هم دور هم جمع شوند این امکان هست که تبانی ملی تلقی شود! بیرویگی در انتشار آثار نوعی رویه متداول است و هرگز دقیقا مشخص نیست چه بر سر آثار میآید؟ تیراژ واقعی چقدر است؟ و چرا اثری که در همه کتابخانههای ایران و جهان دیده میشود و فقط در شهر کرج میتوان پنجاههزار نسخه از آن را از توی خانهها جمع کرد، بعد از پانزده سال هنوز در چاپ پانزدهم و با تیراژ هزار رقمی به سر میبرد؟ چون وضع نشر ظاهرا خراب است! البته ناشران صادق هم تکوتوکی هستند که در توبه اکمل به سر میبرند. این گروه اگر بخواهد میتواند هر نویسنده چیرهدستی را در اسرع وقت به کارتنخواب تبدیل کند یا یک سلبریتی سینمای فارسی را شاعرهای بزرگ جا بیندازد.
قضیه سرپرستی کجای قصه است؟
سرپرستی! بگذارید یکبار برای همیشه این لحاف چلتکه را باز کنیم و دوباره کوک بزنیم. در قرارداد ثقفی -همان که در پرسش دومتان دربارهاش گفتم-بندی هست که در آن شاعر از دو نفر به عنوان سرپرست کیفی آثار مشمول همان قرارداد نام میبرد، همین. طبق این بند، سرپرستان آن آثار مذکور نه حق عقد قرارداد دارند، نه میتوانند اثری را از آن خود کنند و نه حقوق وراث را هپلو کنند و نه با ناشران وارد بدهبستان شوند. هیچ نوع مالکیتی چه مادی و چه معنوی بر آثار شاعر ندارند. تفسیر این بند چیز پیچیدهای نیست؛ اما زمانی پیچیده خواهد شد که این بند از قرارداد ثقفیفر بریده میشود و به عنوان یک اصل همهجا در بوق و کرنا میشود تا این دو نفر پا از وظایف ذکرشده در آن بند فراتر بگذارند، مجوز صادر کنند، قرارداد ببندند، کتابهایی چون نامههای شاملو را از آن خود کنند و خلاصه هرچه دستنوشته از شاعر مانده از آن ایشان شود! و آن واژه سرپرستی آثار را از دایره آن قرارداد مذکور، چنین تا عمق خواستههاشان گسترش بدهند.
برخی آثار شاملو همچنان مغلوط منتشر میشود و برخی دیگر هم مشکلات دیگری دارند؟ چه بر سر دستنوشتهها آمده است؟
من و برادر و خواهرم یک بار با طناب پوسیده اعتماد و پاکی دنیای شعر و پرستیژ شاعر به چاه چشمپوشی از اعتراض به چیزی ساختگی بهنام وصیتنامه غیرحقیقی افتادیم. در دفتر وکالت آقای وثوق احمدی که وکیل مشترک همه ما، یعنی خانواده شاملو بود، کلیه کتابها و دستنوشتهها و صداها و نامههای شاعر، توسط وراث قانونی نزد خانم [آیدا] سرکیسیان به امانت نهاده شد. هرچند به تدریج این امانت بار عام یافت و دیدیم مثلا نشر چشمه، نامهها و نسخ خطی دستنوشته شاعر را بدون مشورت و تأیید ما از صندوق امانتی بیرون کشیده و به چاپ میرساند و به ریش قانون میخندد. تصاویر هم همینطور، به هشتپای تصاحب گرفتار آمده است که خود میدانید. مثلا رمان گراهام گرین به نام «یهودا دیگر مسیحا دیگر» ترجمه احمد شاملو سالها مفقود بود. آن اثر روی دیسکت جلوی میز کار شاعر ناگهان مفقود شد. شاعر سالها دنبال آن حیران بود. هر بار که شاملو را ملاقات میکردم از من میپرسید آیا آن دیسکت را تو ندیدهای! من پاسخ منفی میدادم. چند وقت پیش سایت غیرقانونی
shamlou.org که بلندگوی آقای سرپرست معلومالحال است، اعلام کرد نسخه ترجمه احمد شاملو از اثر گراهام گرین را روی سایت خواهد گذاشت! ببینید وقاحت به کجا رسیده که بنده به عنوان صاحب اثر باید از دیگران این را بشنوم!! به چه اجازهای و از کجا این اثر باید به دست این جوانکهای بدوی برسد؟ شما بشمارید که من تاکنون با چند ناشر و... باید دربیفتم!! بعد از فوت شاعر خیلی چیزهای مفقودشده یکی یکی پیدا شدند! نامههای خصوصی احمد شاملو به دیگران، نزد ناشر چه میکند؟ آیا همانطور که شاملو گفته بود پستچی دهکده نامهها را برای خود آرشیو کرده و به گیرندگانش نمیرساند؟ عجب زندان سیاهی! مغلوط به چاپ رسیدن آثار شاعر نشاندهنده آن است که ناشران آثار شاملو صرفا به ثروتاندوزی فکر میکنند و حاضر نیستند یکبار زینک اثر را عوض کنند. بارها به نشر نگاه اعلام کردهام که کتابها مغلوط است. آثار منتشره نشر چشمه اغلب دارای قراردادهایی با وکیلان شاملو (که مشمول زمان حیات است نه بعد از فوت) یا افراد غیرحقیقی که بابت همه این مسائل نیز چند سال است در رفت وآمد به دادگاهیم. آب از چشمه گلآلود است. «نگاه کن نگاه کن آنکه تیغ بر من آخته آن کس است که به او دلبسته بودم و این خوناب یقین است که جاریست». من در کجای این داستان قرار دارم؟ در جایگاه شاکی و متهم همزمان! بستگی دارد به اینکه رمان را از کجایش شروع به خواندن کرده باشید.
سایتی که به نام احمد شاملو است زیرنظر چه کسی است و چقدر حق و حقوق قانونی دارد؟
همانطور که پیشتر گفته شد این سایت یک پایگاه غیرقانونی است که بدون مشورت با صاحبان آثار، راهاندازی شده و همانند سایر سایتها که کتابها و آثار را به صورت دانلود رایگان و غیره قرار میدهند، آثار شاعر را در راستای تضییع حقوق و کینهتوزی با صاحبان اثر، یعنی ما، به حراج میگذارند. این سایت گاه ادعای حقوقی و معنوی هم پیدا میکند و ما به مجوزی دست یافتیم که شخصی به نام محسن عمادی از گردانندگان این سایت برای ساخت انیمیشن به یک فرد صادر کرده است. ببینید کار تا کجا آلوده است! همین جا اعلام میکنم که نه این سایت و نه هیچ شخص و موسسهای، به جز صاحبان آثار شاملو، حق صدور مجوز، قرارداد یا دریافت حقالتالیف بابت استفاده از آثار شاملو به هر طریقی: نوشتاری، تصویری، صوتی، نمایشی و غیره از هیچ شخص یا ناشر یا موسسهای، تحت هیچ عنوانی را ندارند. صاحبان اثر همان وارثان مذکور در انحصار ورثه هستند که شامل من، برادرم سامان، خواهرم ساقی و شادی و ماهان و پیمان -فرزندان مرحوم سیاوش- هستند.
جایی خواندم که برادر شما آقای سیاوش شاملو در زمان حیاتشان، برخی از آثار و مدارک و اسناد به جای مانده از آقای شاملو را به دست آوردند؟ از این موضوع بگویید و اینکه الان این آثار کجاست؟
سیاوش شاملو بخشی از اموال پدر را بهطور قانونی در مزایده به قیمت هنگفتی خرید تا با آنها موزهای در تهران برای شاملو دایر کند؛ اما سرطان مجالش نداد. بعد از فوت او و چشم بستن بر این جهان پر عدالت، خوشبختانه ندید و نشنید که چگونه خرید قانونی آن وسایل که با پرداخت سهمالارث به دیگر ورثه از جمله خانم آیدا، من، سامان و ساقی صورت گرفت، با جملهها و تیرهایی چون «سیاوش شاملو وسایل خانه شاملو را برد» عنوان شد. روزینامهها هم خبر «خرید» مزایدهای اموال احمد شاملو را با واژه «بردن» تغییر قلم دادند. مثلا جمله پیانو را سیاوش خرید به جمله پیانو را سیاوش پسر شاعر با خود برد تغییر داده شد که تحت ارگانی قوی بود. پروندههایی مثل جعل امضا و بیقانونی ناشران و بخشی از ورثه که برادرم در طول سالیان از شیادیهای گوناگون جمع کرده بود، بعد از فوت او به سرنوشت «یهودای دیگر مسیحا دیگر» گرفتار و مفقود شد! برادرم در زمان برپایی دفتر نظارت بر آثار احمد شاملو سه کتاب مهم از شاعر معاصر به چاپ رساند. سه کتابی که ادامه چاپ آن به خاطر وحشت نشر هیرمند از تهدیدهای ناشر کذایی مدعیاند متوقف شده است! یعنی روزی دوباره مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت؟ روزی که درهای خانهشان را نمیبندند...
کدام یک از ناشران بیشترین همکاری را در تعیین تکلیف این آثار با شما داشته است؟ به این معنا که شما توانستید به اصل مدارک یا قراردادهایی که پدرتان با آنها داشت دسترسی داشته باشید؟
هماهنگی ناشران در تیراژها خلاصه میشود و تولید درهم. شازده کوچولو میزنند تا مسافرکوچولو از حافظه پاک شود و به عکس. دقیقا روز بعد از فوت شاعر از سوی من پیشنهاد شد کلیه قراردادهای عتیقه میان شاعر و ناشران بازبینی و تصحیح شود. همه به ظاهر پذیرفتند اما خانم سرکیسیان طبق معمول شفاها به ناشران گفته بود دفتر «درآستانه» را بهطور فلهای به بازار داغ از فقدان بفرستند!
وضعیت نهایی این آثار چگونه است؟
صاحبان آثار و تنها افراد حقوقی که دارای حقوق مادی و معنوی در عقد قراردادها، صدور مجوزها و دریافت حقالتالیفها مانند هر انسان دیگر و هر هنرمند دیگری وارثان او هستند عبارتاند از وارثان او که پیشتر نام بردم و البته خواهرم و فرزندان مرحوم برادرم وکالت حقوقیشان را به من سپردهاند. این آثار زمانی به دلیل اعتماد و حس نزدیکی و یکیبودن و انسجام، نزد خانم سرکیسیان و البته با صورتجلسه در دفتر وکیل به امانت نزد ایشان گذاشته شد؛ اما گویا این روزها باید این امانت را تمام و کمال پس بدهند؛ زیرا هر از گاهی مجموعه عکسها و نامهها و شعرهای چاپنشده و دستخط و نمایشهای غیره و غیره از میان امانتیهای ما نزد ایشان به شخصی، سایتی یا ناشری واگذار میشود که فقط انگشتبهدهان نخواهی ماند.
روزنامه اعتماد