به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی است که حکمت الله ملاصالحی استاد دانشگاه تهران و عضو هیأت امنای بنیاد ایران شناسی با عنوان دو نحوه نگاه به دین و دو گونه تجربه دینی نوشته است:
در نوشتار فشرده و کوتاه پیشارو قصد دو پاره کردن دین و تفسیر دوگانه انگارانه یا ثنوی مدارانه مانوی از دین مورد بحث نیست، لیکن برای ایضاح و تصریح و تشریح ملموس و مقبول و معقولتر مسئله از ابزارهای مفهومی متضاد مدد گرفته شده است. اتفاقاً موضوع نوشتار، تأمل در آیاتی از قرآن است که اشاره به چنین تقابلی دارد. اشاره به تقابل میان دو نحوه از بودن، دو گونه از اخلاق، دو نوع از دین باوری و دین ورزی. آیات را ببینید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (سوره جمعه/۵) ترجمه: «کسانی که مکلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نکردند مانند دراز گوشی هستند که کتابهایی حمل میکند. گروهی که آیات خدا را انکار کردند مثال بدی دارند وخداوند قوم ستمگررا هدایت نمی کند».(علی اکبر سرگلزایی، قرآن در مثنوی، تهران: باران اندیشه- لیوسا ۱۳۸۶ ص ۱۳۵۶).
آیاتی موجز و عباراتی کوتاه لیکن اکسیر و عصاره و باده برکشیده و برگرفته از تاکستانهای رنگارنگ یک جهان تجربههای ژرف وجودی و زیست جهان انسانی و انسان بودن و نحوه حضور انسانی ما در جهان، چونان انسان نه چونان یک پاره سنگ و نه چونان این یا آن گونه گیاهی و جانوری جانوران حیات وحش در جغرافیای طبیعی.
این تاکستانهای رنگارنگ از رخدادهای ریز و درشت و تجربههای زیسته و زیست جهان آزمودهها و آموختهها و اندوختههای وجودی انسان از آن سو و این سو از امر قدسی و دنیوی از الوهیت و انسانیت وقتی در خمخانه تجربههای زیسته و ژرف وجودی پیامبر چونان خورشید شراب طهور وحی ز مشرق ساغر وجود از افق اعلا در تاریخ سر بر میکشد و افق میگشاید؛ فراسوی تاریخ وزمان تاریخی میایستد. به دیگر سخن وحی تاریخ نیست. پیامبر هم مورخ و راوی جز به جز رخدادهای گذشته نیست.
تاریخ تاکستانهای رنگارنگ و متکثر و متفرغ اتفاقات و تحولات ریز و درشت جامعه و جهان بشری ماست. هر مورخی در حکایت و روایت و نقد و تحلیل اتفاقات و تحولات جامعه و جهان بشری ما ریزبینتر و تیزبینتر و نکته بینتر، مورختر. وحی چنین نیست. وحی باده است و اکسیر و عصاره آن زیسته ها و دانستهها و اندوخته و آموخته ها و آزمودهها. مشتی که اشاره به خرمنی از تجربهها و خروارهایی از زیسته ها دارد. آیه و نمونه و نشانه ای که اشاره به خروارها دارد. اکسیر و عصاره و باده تجربههای زیسته و برکشده و برگرفته از آن سو و از این سو از امر مینوی و دنیوی از الوهیت و انسانیت از فراتاریخ و تاریخ. حتی جامعیت و کلیت گوهر وحی از جامعیت و کلیت هنر و شعر (σηήΠοι) به مفهوم ارسطویی آن نیز بیش است. شعر بر خوان ضیافت وحی نشسته است و از سفره های مقوی و مغذی کلام (Logos) آن کام بر می گیرد نه وحی از شعر.
مثنوی معنوی حضرت مولوی چه بسا بی الهام از آیات وحیانی قرآن و خوان ضیافتی که مولانا برگرد آن نشسته بود و همسفره وهم لقمه بود هیچ گاه این چنین ژرف و غنی و پرمایه و جذاب و جامع سروده و خلق نمیشد. اتفاقاً عارف و شاعر روشن ضمیر ما خود نیز به این نکته توجه و تفطن عمیق داشت و از منزلت و رفعت معنوی و مینوی کلامش که ملهم از وحی بود نیک آگاه و شاکر بود و در سکر آن میزیست. بر همین سیاق حضرت حافظ نیز به صراحت میگفت اعجاز کلامش ملهم از دولت قرآن است و قرآن را زبر با چهارده روایت می خوانده است. بخشهای مهم سرودههای اقبال لاهوری فیلسوف نیز به طور ویژه و بالمعنی الاخص تفسیر آیات قرآن است.
باری، تعیین و تحدید حدود و ثغور مناسب و رابطه میان وحی و تاریخ، میان شعر و وحی، میان اسطوره و وحی، میان سحر ساحر و اعجاز نبوی، موضوع مهم بحث دیگر است و در حیطه نوشتار اکنون این قلم در نمی گنجد و از گشودن طومارش در میگذریم. عنان سخن را به سمت موضوعی معطوف میداریم که تأمل و واکاوی در چند آیه قرآنی است. آیاتی که موجز و مجمل قصه فرو غلطیدن انسان در خر بودگی در آن روایت شده است.
یک کتاب، یک کلام، یک پیام هرچند ملکوتی هر اندازه گوهرین و جان بخش و ژرف و بنیادین و راستین مادام که در دل ما در قلب ما درجان جان ما رخنه و نشت و نفوذ نکرده است، مادام که به فهم درست وراست و عمیق ازآن دست نیافته ایم مادام که آن را کژ فهمیده ایم وتا آن هنگام که میان باور و عمل ما به آن شکاف و فاصله از زمین تا به ثریاست و مادام که در بیرون ما چونان بار بر پشت و دوش ماست بی آنکه بدانیم چه بر شانه می کشیم و مادام که آن را در فضای درون خود احساس نکرده ایم و وارد فضای وجودی ما نشده است و ناکام از ایجاد و برقراری ارتباط همدلانه و دل آگاهانه با آن مانده ایم و کوتاه سخن آنکه مادام که با آن هم سفره و هم لقمه نشده ایم و شایستگی حضور برخوان ضیافت آن را نیافته ایم در دام خر بودگی گرفتار آمده ایم و چونان حمار اسفار بر پشت و بر دوش می کشیم و بی آنکه بدانیم بر دوش چه می کشیم و در کدام طریق و به کدام سوی و کدام مقصد ره میسپاریم.
در سپهر اخلاق و رفتارهای اخلاقی یک نوع از اخلاق رایج را در رفتار و مناسبات اجتماعی روزینه و هر روز مردم دیده و زیسته ایم که اصطلاحاً میشود آنرا اخلاق سرد اطلاق کرد. اخلاقی که میگوید: «هر بد که بخود نمیپسندی با کس مکن ای برادر من».به کسی بد نمیکنم چون نمیپسندم و انتظار ندارم کسی هم به من بد کند. نوع دیگری از اخلاق و رفتار اخلاقی هم هست که میگوید: برای آنکه به دیگری ستم نشود آماده ام از جان خویش بگذرم. آسایش دیگری را برآسایش خود مقدم تر و محترم میدارم. حتی عیسی وار دشمن خویش را دوست میدارم.این نوع از اخلاق و رفتار اخلاقی در اصطلاح ما همان اخلاق گرم است.
در سپهر دین و دین باوری و زیست جهان تجربههای دینی نیز نوعی از دین باوری و دینداری را در تاریخ زیسته و آزموده ایم که دین باوری و دین ورزی های گرم و گوهرین و شورمندانه و پر نشاط مومنانه است و نوع دیگری از دین باوری و دین ورزی را زیسته و تجربه کرده ایم که سرد و منجمد و خرانه و فرو غلطیدن در خربودگی و دینداری های خرانه بوده است. به دیگر سخن همان گونه که یک اخلاق سرد و منجمد داریم و یک اخلاق گرم و ملتهب یک دینداری و دینباوری سرد و خشک و بی روح و خرانه و منجمد داریم که دین و آموزههای دینی چونان بار بر پشت و دوش ما نهاده شده است و ما حمال آن هستیم و یک دین و دین باوری زنده و گوهرین و گرم داریم که دین را چونان یار در دل در هر دم زندگی مومنانه و زنده تجربه میکند.
در وصف رفعت و منزلت این نوع از اخلاق و دیانت و معنویت مومنانه و گرم و زنده و گوهرین فراوان در قرآن سخن رفته است. آیه را ببینید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ … (سوره آل عمران/۹۲)» «هرگز به نیکی نمیرسید مگر آنچه را دوست میدارید ببخشید». این همان اخلاق و دین وتدین گرم وشورمندانه ومومنانه است و یا: ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (سوره شوری/۲۳)« این همان پاداشی است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند بدان مژده میدهد. بگو: من مزدی از شما نمیخواهم مگر محبت را و هر کس نیکی کند بر نیکی او میافزاییم. بی تردید خدا آمرزنده قدرشناس است.» و یا قُلْ مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (سوره سبا/۴۷)« بگو: هر مزدی از شما خواستم به سود خودتان است. مزد من جز بر خدا نیست و او بر هر چیزی گواه است».
سپهر دین و زیست جهان دین ورزی ها و تجربههای گرم سنتهای دینی، هم سپهر ایمان گرم و شعله خیز و شورمندانه است. هم سپهر دلدادگی و دل سپردگی و سرسپاری مطلق به تعبیر شلایرماخر است، هم احساس شرم حضور و خشیت و خضوع نیرومند در پیشگاه و مواجه با امر مقدس و متعالی به تعبیر او تواست و هم نردبان برشدن به بام آن جهان به تعبیر عارف و شاعر خراسانی ما حضرت مولوی در مثنوی در مواجهه با حقیقتی که یگانه و یکتا و رفیع و شایسته و صمد و سرمدتر از آن، انسان مؤمن نه می بیند، نه مییابد و نه میپذیرد.
در ادیان و سنتهای دینی خاورمیانه نبوی این ایمان شورمندانه و گرم و شعله خیز هماره با حسی عمیق از خشیت و خضوع و شرم حضور و وانهادگی مطلق در پیشگاه ملکوت و جلالت، سطوت و قدرت کبریایی فراگیرنده امرمقدس وذات متعال والوهیت یگانه که محیط بر هر چیزی است و هر چیزی محاط در آن و هر مخلوقی از او بر میخیزد و به او باز میگردد، بیان و آشکار شده و در تاریخ افق گشوده است. این دین ورزیهای گرم و سرچشمه ای و ایمان شورمندانه و شعله خیز و زاینده و نیرومند و خلاق کجا و دین باوریهای سرد و منجمد و خشک و بی روح و سترون که به تعبیر قرآن چونان اسفار بار بر دوش حماراند و خرانه ره میسپارند و بی آنکه بدانند محتوای بارشان چیست و درکدام مسیر و به کدام مقصد میروند و چه چیز بر دوش می کشند کجا!
متأسفانه این دین باوریهای ناصحیح محدود به زیست جهان اخلاق و ایمان و دین و سنتهای دینی نمیشود. سپهرهای دیگر تجربه و زیست جهان رنگارنگ شناختی ما را نیز شامل میشود. سپهرهای شناختی ما و زیست جهان تجربههای بشری ما در تاریخ چونان تیغ از دو دم بریده اند و دریده اند و عمل کرده اند. هم چونان یار بر دل زده اند و بردل نشسته اند و تنور فرهنگ و زندگی ما را منقلب، متحول و گرم کرده اند هم باری شده اند بر دوش و خار بر سر راه. به تعبیر حضرت مولوی در مثنوی: علمهای اهل دل حمالشان / علمهای اهل تن اهمالشان * علم چون بر دل زند یاری شود / علم چون بر تن زندباری شود (مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۱۵۳)
اتفاقاً در سپهر فلسفه و اندیشه و معرفت ورزیهای فلسفی نیز یک فلسفه سرد و لفاظیهای سفسطه انگیز و ملال آور داریم که بار بر دوش است و یک فلسفه گرم سقراطی که زنده است و غنی از صراحت و شفافیت و روشنایی و افق گشاییهای خردمندانه.