فرهنگ امروز/ احسان آجورلو
«کمبود واقعی من که باید در ذهنم روشن شود، این است که چه باید بکنم، نه اینکه چه باید بدانم ... آنچه باید بکنم، یافتن حقیقتی است که برای من حقیقی باشد، یافتن ایدهای است که بتوانم برایش زندگی کنم و بمیرم.»
«سورن کییرکگور- یادداشتهای روزانه»
سورن کییرکگور، فیلسوف دانمارکی که انقلابی خاموش در عرصه فلسفه پدید آورد، درباره نحوه رسیدن به رهایی ایدهای درخشان و عجیب مطرح میکند. ایدهای که بعدها در قرن بیستم توسط هایدگر به طریقی ادامه داده شد. کییرکگور معتقد است مسیر رهایی از تکرار میگذرد. او بیان میکند، تکرار «خاطره وارونه» است، به این معنا که به یاد آوردن معکوس یا یادآوری معکوس، حرکت و گامی به پیش، تولید چیزی جدید و نه بازآفرینی چیزی قدیمی است. از این منظر تکرار فقط یکی از وجوه تولید یا ظهور امر نو نیست: بلکه امر نو فقط و فقط از طریق تکرار پدیدار میشود. به نقل از صالح نجفی تکرار با اهمیتترین و گیراترین میراث کییرکگور برای عصر حاضر است. تکرار حتی ما را به دلوز و لکان و بدیو متصل میکند. به عقیده لکان «تکرار مقدم بر واپسزنی است» و دلوز درکتاب «تفاوت و تکرار» مینویسد: «ما چیزی را به این علت که واپس میزنیم، تکرار نمیکنیم، ما واپس میزنیم؛ چون که تکرار میکنیم». حتی رخداد بدیویی نیز از همین تکرار برمیآید. بنابراین ما ابتدا محتوایی ترومایی در ذهن را واپس میزنیم؛ پس از آن چون نمیتوانیم به یادش آوریم، چون نمیتوانیم رابطهمان را با آن روشن سازیم، این محتوا ترومایی شده دیگر ما را رها نمیکند، راحتمان نمیگذارد و در فرمهای مبدل دیگر خود را تکرار میکند. پس در نتیجه راه واقعی برای رهایی یافتن از ترومای گذشته نه به یاد آوردن آن بلکه تکرار کامل آن است، به معنایی که کییرکگور از تکرار میفهمید. در این ایده درخشان نه تنها شکست و تکرار آن مایه سرخوردگی نیست بلکه گامی به سوی رهایی است. البته باید در نظر داشت که این امر بیش از اینکه یک فرصت اگزیستانسیالیستی باشد، یک گسست قاطع از مفهوم اگزیستانسیالیست است. در این روند ما از مفهوم خویشتن فاصله گرفته و آنقدر منبسط میشویم که «من» میتواند خود را رها کند. در این مقطع تنها چیزی که هست زمان بیش از حد است. یک زمان خالی از هر رخداد به ظاهر جدیدی؛ ما فاعلهای منزوی هستیم که نمیتوانیم با پیروزی به خود معنا بدهیم. به نوعی ما در انتظار لحظهای (پیروزی) هستیم که هرگز نخواهد آمد، در این لحظه ما دچار درون بودگی شدهایم بدون آنکه بیرون برای ما وجود داشته باشد. این ملالی است که به منتها درجه منطقی خود رسیده است بنابراین تکرار تنها مسیر برای رهایی از این سیکل شکست است. در فیلم «راند دیگر» اثر توماس وینتربرگ کارگردان مشهور جنبش دگما 95 این تکرار وجهای دراماتیک به خود گرفته است. مارتین انسان منزوی و شکست خورده در ابعاد مختلف درکنار همکاران خود برای خارج شدن از سیکل شکستهای پیاپی در شغل و زندگی به فرضیهای پناه میبرد که نخستین پناهگاه انسان غربی است. رسیدن به میزان نرمال سرخوشی و نگه داشتن این میزان برای رهایی از موقعیت تلخ و تنهایی که در آن گرفتار هستند. این شروع داستان فیلم است. این امر قرار است مارتین و همکارانش را به اعماق و ریشههای احساسات انسانی برگرداند. تا از تنهاییای که گرفتار آن هستند، رها شوند. در این لحظه نخستین مفهوم تکرار و بازگشت خود را نمایان میکند. مارتین و همکاران میخواهند به وجوه انسانی و سرخوشانه خود بازگردند، زیرا میدانند انسانی که اصالت خویش را در جامعه و سبک زندگی سرمایهدارانه عصر حاضر فراموش کند دچار سردرگمی میشود. در همین ابتدا ایده وینتربرگ نیز مانند کییرکگور اندکی جنجالی است. او در تلاش است تا با یک امر غیراخلاقی مانند مصرف نوشیدنی (آن هم در دانمارک که قوانین سختگیرانهای در این باب دارد) یک وجه زیباییشناسی خلق کند و در کار خود هم مانند کییرکگور موفق عمل میکند زیرا فیلم در نکوهش یا در ستایش مصرف نوشیدنی نیست بلکه در ستایش تکرار و رسیدن به رهایی ناشی از آن است. وینتربرگ در تلاش است تا نشان دهد جوانی قابل تکرار است و مارتین و همکارانش در این مسیر وینتربرگ را یاری میکنند. مصرف نوشیدنی آنان را به اصالت سرخوشانه جوانی برمیگرداند. اجازه میدهد سبکبال خود واقعیشان باشند. اما پس از مدتی از هر مرتبه مصرف مجددا به دوران انزوا و اتفاقات شکستآمیز برمیگردند. بنابراین برای رهایی از موقعیت حاضر مجددا به آن پناه میبرند. تکرار این عمل گام گذاشتن در مسیر کییرکگور است. مارتین و همکاران میدانند به دست آوردن سرخوشی و رهایی منجر به از دست دادن ارزشهای دیگر اجتماعی میشود. خانواده و شغل آنان در معرض خطر قرار میگیرند. اما این رهایی که منجر به تعالی برخی وجوه اجتماعی آنان میشود، باعث میشود از سوی دیگر سقوط را تجربه کنند. بنابراین، این ملال متعالی و این درون بودگی به نحو دیگری در موقعیتی دیگر اتفاق میافتد. به نوعی آنها گسستی قاطع از مفهوم اگزیستانسیالیست دارند اما اگزیستانس زندگی آنان را رها نمیکند. خانواده و موقعیت اجتماعی آنان را به خود فرا میخواند. در این لحظه است که فیلم «رانددیگر» درخشان میشود. فیلم یک مساله اجتماعی را مطرح نمیکند بلکه یک مساله کاملا شخصی را به یک بحران اجتماعی و انسانی بدل میکند. مارتین در یک تراژدی مدرن گرفتار شده است. او از هیچ سویی نمیتواند تکرار را ادامه دهد تا به امری نوظهور برسد و رها شود. او تنها میتواند برای لحظاتی کوتاه با تکرار، رهایی را تجربه کند. او بین خود از طرفی و خانواده و موقعیت اجتماعی از سوی دیگر گرفتار است. مارتین و همکاران با تکرار مصرف معلم بهتر، آدم بهتر و انسانی رهاتر بودند. اما هنجارهای اجتماعی این سرخوشی و نزدیکی به اصالت را نمیپذیرد. بنابراین آنها در این مسیر متوقف میشوند. هر چند دیگر همکار آنان به مسیر ادامه میدهد و در این مسیر جان خود را هم از دست میدهد اما مبارزه علیه تروما با تکرار آن فراموش میشود. به همین منظور هم در سکانس پایانی مارتین و همکارانش در جشن فارغالتحصیلی بار دیگر خود را به راندی دیگر و تکراری دیگر دعوت میکنند. به نوعی با نوشیدنی میتوانند، ترومای زیادهروی در مصرف و مرگ همکار خود را فراموش کنند و صحنه پایانی که مارتین با شیرجهای به دل دریا میزند. در عصر حاضر که بحرانهای روحی و روانی اکثریت مردمان جهان را تحت تاثیر قرار داده و سیستم سرمایهدارای و مصرفگرایی انسان امروز را تحت فشار قرار داده، ایده بازگشت به ریشه احساسات عمیق درونی و تکرار مداوم آن برای رسیدن به اصالت وجودی قابل احترام است. هر چند این رهایی کوتاه و مقطعی باشد و مجددا ایدئولوژی سرمایهداری با فشار انسان را به بند خود کشد. فیلم راند دیگر به همین منظور بسیار لذتبخش و موفق عمل میکند زیرا موفق میشود مخاطب را با مارتین دچار اینهمانی کند. البته بازی چشمنواز و فوقالعاده مدس میکلسن نیز در این مهم بسیار تاثیرگذار است. وینتربرگ با فیلم راند دیگر تا حدود زیادی توانسته ابتذال را ازکالبد انسان عصر حاضر که گرفتار ایدئولوژیهای مختلف است، بزداید.
روزنامه اعتماد