فرهنگ امروز/ سیدحسین رسولی
فصل دوم مجموعه جنجالی «گاندو» به نویسندگی آرش قادری و کارگردانی جواد افشار که از شبکه سوم سیما پخش میشد، نیمهکاره ماند. سازندگان این مجموعه کار خود را سریالی ضدجاسوسی و سیاسی میدانند ولی قاعدتا ژانر اصلی این مجموعه باید «تریلر جاسوسی» میبود. مجموعه «گاندو» نکتههای مثبت و جدیدی در سریالسازی ایرانی دارد که از آنها میتوان به هزینهکرد بسیار زیاد در اجرا، ریتم پرهیجان و البته توجه به «اکنونیت انضمامی» اشاره کرد. سازندگان این سریال به مسائل تاریخ اکنون با رویکردی مستندگرایانه توجه کردهاند اما از منظر مسائل فنی، ضعفهای کشنده و عمیق فراوانی دارد که تلاش میکنم آنها را توضیح بدهم. شاید افرادی که دستی در تولید چنین آثاری دارند این نوشته را بخوانند و در آینده آثار بهتری تولید کنند. بزرگترین مشکل مجموعه «گاندو» این است که در آن مسائل سیاسی و جناحی مهمتر از مسائل دراماتیک و فنی شده است. این امر باعث میشود تا با اثری تاریخ مصرفدار که کارکرد پروپاگاندای جناحی دارد روبهرو شویم نه با سریالی دراماتیک. در واقع، هدف وسیله را توجیه کرده است.
سریالها و فیلمهای امنیتی و جاسوسی
چارلی موریتس در کتابی که با عنوان «تکنیکهای فیلمنامهنویسی» به فارسی ترجمه شده است، میگوید: «در یک فیلمنامه خوب هیچ چیز اتفاقی نیست.» او تاکید دارد کار نویسنده طراحی و تنظیم درست داستان است و برای اینکه داستانی اتفاق بیفتد ابتدا باید چیزی غیرعادی روی دهد به طوری که توازن زندگی یک یا چند شخصیت برگزیده بههم بریزد. اینجاست که میتوان از داستانهای جاسوسی به درستی استفاده کرد تا روی مخاطب تاثیر گذاشت. سینماگران مطرحی چون آلفرد هیچکاک، استیون اسپیلبرگ، داگ لیمان، کریستوفر نولان، سیدنی لومت و امثالهم فیلمهای جاسوسی درخشانی ساختهاند. به عنوان مثال در ماههای اخیر با فیلم «انگاره» به کارگردانی کریستوفر نولان مواجه شدیم که همه جوره اثری امنیتی درباره جاسوسان است. داستان از این قرار است که ماموری مخفی برای جلوگیری از آغاز جنگ جهانی سوم درگیر ماجرایی وابسته به زمان و آنتروپی میشود. این جاسوس برای سازمان سیا کار میکند و هدف اصلیاش مهار یک دلال اسلحه به نام آندری ساتور است. افراد سازمانی مرموز به نام «تِنِت» یا «انگاره» نیز به او کمک میکنند. این فیلم چند پیام روشن دارد: ۱- جاسوسان غربی برای مهار دشمنان از بهترین فناوریهای روز بهره میگیرند؛ ۲- تعدادی از فناوریهای جاسوسی آینده غربی نیز تبلیغ میشوند. کارشناسان گفتهاند که جاسوسان شوروی معمولا از شیوههای کلاسیک استفاده میکردند و جاسوسان امریکایی و انگلیسی از تکنولوژیهای جدید. از سوی دیگر، سریالی مثل «مردگان متحرک» از روش «پروپاگاندای پنهان» استفاده میکند. این مجموعه با کیفیت و پر خرج، کلانتری به نام ریک گرایمز را به عنوان شخصیت برگزیده خود معرفی میکند. انتخاب چنین شخصیتی بسیار مهمی است زیرا آنها میخواهند از زاویه دید خاصی بگویند که جهان لیبرال دموکراسی، بهترین جهان ممکن است. سازندگان «مردگان متحرک» دقیقا این ایده محوری را بیان میکنند: آنهایی که دموکراسی ندارند مانند زامبیهاییاند که همدیگر را تکه و پاره خواهند کرد؛ یعنی اگر دموکراسی نباشد قوانین جنگل برپا خواهد شد و قانون بقای اصلحتر نیز به امری کلیدی تبدیل خواهد شد. اسلاوی ژیژک هم در یکی از سخنرانیهای خود میگوید که زامبیها نماد تودههای طبقات پایین هستند و دراکولاها نماد طبقات بالا. در اصل، در چنین مجموعههایی با این دوگانهسازی مواجهیم: تمدن مدرن غرب در برابر قوانین جنگل. کمپانیهای فیلمسازی هالیوودی معمولا در آثار فرهنگی خود سه جریان نازیسم، کمونیسم را به عنوان نماینده قطب منفی درام معرفی میکنند. حتی ابرقهرمانان این آثار از ایدئولوژی خاصی پیروی میکنند که برای بررسی این مسائل میتوانید به مجموعه فیلمهای شوالیه تاریکی به کارگردانی کریستوفر نولان و تولیدات کمپانی مارول مانند «انتقامجویان» نگاه کنید. سریالهای «میهن» و «۲۴» را هم درنظر بگیرید که ردپای دستگاههای امنیتی در آنها عیان است. این دو سریال با پیرنگهای ظریف، فشرده و پیچیده خود توانستند مخاطبان فراوانی در سراسر جهان پیدا کنند. نکته کلیدی این است که تماشاگران باید با ماموران سازمان سیا همذاتپنداری کنند. مامورانی که مثلا تعداد زیادی انسان بیگناه را در مراسم عروسی میکشند یا حتی از بیماریهای روانی رنج میبرند. سازندگان این آثار شخصیتهای آرمانی و حماسی را تصویر نمیکنند بلکه اصول درامنویسی را رعایت میکنند؛ یعنی باید کاراکترها را کاملا خاکستری، عادی و واقعی توصیف کنند، حتی قهرمانانی را روایت کنند که دارای پاشنه آشیل، هامارتیا و ضعفهای بنیادیاند. این شخصیتهای برگزیده معمولا شبیه به فرشتگانی نیستند که قرار است به جنگ شیاطین بروند.
جذابیتهای پنهان تریلر جاسوسی
ژانر تریلر (تعقیب و گریز دلهرهآور) بسیار شگفتانگیز است، بهطور ویژه، قدرتمندترین زیرشاخههایش: تریلر کارآگاهی، تریلر جاسوسی، تریلر توطئه و تریلر روانشناسانه. جالب است که تریلرهای جاسوسی بهشدت سیاسیاند و همیشه هم مورد توجه دستگاههای امنیتی بودهاند. سینمای هالیوود بیشترین توجه را به این ژانر کرده است. در دهههای گذشته، جنگ سرد به اوج خود رسیده بود و هر لحظه خبری از درگیریهای امنیتی و جاسوسی منتشر میشد اما اکنون نگاهها معطوف به جنگهای اطلاعاتی، سایبری و روانی شده است. جنگ اطلاعاتی را مجموعهای از تکنیکهای جمعآوری، انتقال، حفاظت و ممانعت از دسترسی به اطلاعات میدانند. این جنگ شامل جمعآوری دادههای تاکتیکی، پروپاگاندا، گمراهسازی یا دستکاری اطلاعاتی میشود که البته ارتباط نزدیکی با جنگ روانی دارد و ساختن آثار فرهنگی و هنری نیز بخشی از آن میشود. مدتهاست که جاسوسان و نیروهای ضدجاسوسی کشورهای گوناگون با یکدیگر مبارزه میکنند و این مساله به شدت دراماتیکتر و جذابتر میشود وقتی بدانیم که برخی از چهرههای قدرتمند سیاسی امروز همچنین پیشینهای دارند. البته جاسوسان دو جانبه هم هیجانانگیز هستند مثلا جورج بلیک یکی از ماموران امنیتی دوجانبه بریتانیا و شوروی بود که نقش مهمی در شناسایی و افشای هویت ۴۰ مامور مخفی MI6 در شوروی داشت. او تا زمان مرگش (۲۰۲۰) در مسکو زندگی میکرد. دیمیتری پولیاکوف نیز جاسوسی دوجانبه بود که اطلاعات مهمی را در اختیار ایالات متحده قرار داد. او در سال ۱۹۸۴ و از طریق دستورالعمل پخت غذا در یک مجله خانوادگی درخواست کمک کرد اما بعد از بازنشستگی از سرویس امنیتی شوروی، برای مدتها ناپدید شد تا اینکه روزنامه حزب کمونیست فاش کرد او لو رفته و اعدام شده است. همیشه جنگ جاسوسان همراه با ماموران باهوش و آموزشدیده و ابزارهای پیشرفته بوده است. معمولا کسب پیروزیهای بزرگ نظامی نیز وابستگی زیادی به برتری اطلاعاتی دارد. چونه تومو در کتاب «هاگاکوره» که درباره آیینها و طریقت ساموراییهای ژاپنی است، میگوید: «ابتدا پیروز شو و بعد مبارزه کن.» پیروزی با برتری اطلاعاتی میسر میشود. بنابراین، جاسوسان، مبارزان پنهان در جامعه هستند و زندگی هیجانانگیزی دارند ولی مهمترین مشکل سریال «گاندو» در اینجا خودنمایی میکند. به جای اینکه این مجموعه در ژانر تریلر جاسوسی ساخته شود و از مبارزه جاسوسان بگوید از همان اول دست خودش را رو میکند و از عملیات موفقیتآمیز ضد جاسوسی میگوید. اینگونه است که عناصر مهمی چون تعلیق، غافلگیری، شخصیتپردازی، قواعد ژانر و امثالهم دود میشوند و به هوا میروند. نویسنده این مجموعه حتی نتوانسته قهرمانی درست و حسابی طراحی کند و در واقع یک سیستم را به مثابه «شخصیت برگزیده» معرفی میکند که اشتباه است. اگر سازندگان این مجموعه حتی دانش ناچیزی از فنون فیلمنامهنویسی و ژانرهای سینمای داشتند به سراغ پردازش کشمکش «قهرمان پنهانکار» و «ضدقهرمان پنهانکار» میرفتند. درام بدون کشمکش غافلگیرانه و تعلیقی هیچ نیست. نباید هیچ بخشی از داستان را حدس زد و مدام باید پرسید: بعد چه میشود؟ در اصل، جاسوسان باید پنهانی عمل کنند زیرا اگر لو بروند همهچیز تمام شده است! نباید از یاد ببریم که بیشتر آثار بزرگ در ژانر تریلر جاسوسی از آثار ادبی اقتباس شدهاند ولی چنین ژانری در ادبیات ایران جایی ندارد. جان تروبی در کتاب «۲۲ گام تا استاد شدن در داستانگویی» از شش پیرنگ نام میبرد: ۱- پیرنگ وحدتهای سهگانه ارسطویی؛ ۲-پیرنگ سفر قهرمان؛ ۳- پیرنگ رازگشایی؛ ۴- پیرنگ ژانر؛ ۵- ضد پیرنگ؛ ۶- پیرنگ چند رشتهای. نکته حائز اهمیت این است که اصل و اساس ژانر تریلر جاسوسی با پیرنگ ژانر و پیرنگ رازگشایی پیش میرود اما مثلا نویسندگان سریال «۲۴» از تکنیکهای پیرنگ ارسطویی و سفر قهرمان نیز استفاده میکنند. فیلم «گلدفینگر» (۱۹۶۴) به کارگردانی گای همیلتون و بازی شان کانری که از مجموعه فیلمهای جیمز باند است به خوبی از پیرنگ سفر قهرمان بهره میگیرد و یک جاسوس باهوش و کارکشته را محور داستان خود قرار میدهد که در پیرنگهای فرعی با ماجرای عاشقانه نیز مواجه میشود.
تریلرهای شگفتانگیز از آلفرد هیچکاک
تا داگ لیمان
بد نیست به چند تریلر جاسوسی مهم اشاره کنیم تا نقصهای فنی مجموعه «گاندو» بیشتر بیرون بزند. آلفرد هیچکاک در فیلم «۳۹ پله» (۱۹۳۵) توانست الگوی تعقیب و گریز ژانر تریلر جاسوسی را به خوبی طراحی و ماندگار کند. داستان این اثر سینمایی درباره شهروندی معمولی به نام ریچارد هنی است که در ماجرای قتل ماموری امنیتی و سرقت اطلاعات محرمانه سازمان جاسوسی بریتانیا تحت تعقیب پلیس و سازمانی مخوف به نام ۳۹ پله قرار میگیرد. او همیشه در حال فرار است و به همه هم شک دارد. هیچکاک در اقتباس سینمایی خود از رمان جان باکن، زنی مو بلوند به نام پاملا را هم به ریچارد دستبند میزند تا همه جا با هم باشند. اینگونه است که این کارگردان ماهر با افزودن یک پیرنگ فرعی عاشقانه به داستان جاسوسی و دلهرهآور خود به خوبی یک تریلر پارانویایی را پیش میبرد و به کاراکترهایش عمق میبخشد. هیچکاک دوباره در فیلم «بدنام» (۱۹۴۶) این فوت کوزهگری را تکرار میکند. ایده آن فیلم بسیار ساده است: وظیفه در برابر عشق. دو جاسوس حین عملیات خود در برزیل، عاشق زنی مشترک میشوند که عامل سازمان سیاست. داستان از این قرار است که مامور دولین، دختری به نام آلیشیا را به استخدام سازمان جاسوسی درمیآورد تا معشوقه فردی به نام سباستین (عامل نازیها) شود و اطلاعات مهمی را کسب کند. هیچکاک، هیچ ابایی از پروپاگاندا و تبلیغات ندارد زیرا این کار را درست و فنی و حسابشده انجام میدهد. درو یانو در کتاب «پرده سوم» میگوید باید ببینیم چه پرسشهایی در پرده اول شکل گرفته و چه نیازهای دراماتیکی برای شخصیت محوری مطرح شده که در نهایت قرار است در پرده سوم به آنها پاسخ داده شود. مسائل پیشرو در نوآر جاسوسی «بدنام» مطرح میشوند: آیا شخصیت برگزیده (آلیشیا) در ماموریت خود موفق میشود؟ زیرا اگر شکست بخورد قطعا کشته خواهد شد. آیا عشق دولین و آلیشیا به سرانجام خوبی خواهد رسید؟ زیرا اگر نرسد قطعا زندگی سختی خواهند داشت. این دو پرسش، دو پیرنگ را به طور موازی شکل میدهد. توجه داشته باشید که «رازگشایی از امر پنهان» و «فرآیند مخفیکاری شخصیتهای اصلی» نیز باعث شکلگیری دو عنصر مهم تعلیق و غافلگیری شده است. تماشاگر باید مدام در ژانر جاسوسی، معلق بین زمین و هوا بماند و قلبش هم تند تند بزند. نکته کلیدی دیگر این است که شخصیتهای مثبت و منفی، همگی جاسوسند و باید برای دیگران نقش بازی کنند. تریلر جاسوسی «سه روز کندور» به کارگردانی سیدنی پولاک که در ایران با نام «سه روز کرکس» (۱۹۷۵) شناخته میشود نیز به شدت جذاب است. این اثر توسط اساتید مطرح فیلمنامهنویسی تدریس شده و میشود. جوزف ترنر که برای سازمان سیا کار میکند ماموریت دارد تا کتابهای ادبی تریلر و جاسوسی را بررسی کند. روزی او سوالی را از مرکز فرماندهی میپرسد و برای غذا بیرون میرود ولی هنگام بازگشت متوجه میشود که تمام همکارانش را به قتل رساندهاند و خودش هم در خطر است. ترنر باید زنده بماند و راز قتلها و چرایی تعقیبش را کشف کند. او در سفر خطرناک خود با زنی هم آشنا میشود و به او دل میبازد. این فیلم در ساختار سه پردهای کلاسیک نوشته شده و آنچان عناصر دقیقی دارد که کلاس درس است: حادثه محرک (قتل مرموز ماموران)، نقطههای عطف و پیچش دراماتیک (فرار ترنر از دست قاتلان و مزدوران)، رازگشاییها و مکاشفهها (چه افرادی پشت ماجرا هستند؟) و گرهگشایی (چگونه باید زنده ماند و ماجرا را پایان داد؟). در این ژانر نباید از تریلر جاسوسی فوقالعاده درخشان «هویت بورن« (۲۰۰۲) به کارگردانی داگ لیمان و نویسندگی تونی گیلروی و ویلیام بلیک هیرون بگذریم. این فیلم آنچنان در میان سینماروها و منتقدان موفق بود که چند دنباله هم برای آن ساخته شد. داستان درباره فردی باهوش به نام جیسون بورن است که حافظهاش را از دست داده و سفری مهیج را برای کشف هویت و گذشتهاش آغاز میکند. او متوجه میشود که انسان پنهانکاری بوده و اکنون که سر و کلهاش پیدا شده ماموران اطلاعاتی مخوفی قصد دارند حذفش کنند. جیسون بورن کشف میکند پشت زندگی چندگانهاش رازهای وحشتناکی پنهان شده چون هر کسی به او نزدیک بشود قطعا جانش را از دست خواهد داد. ارسطو در بوطیقا مینویسد که نباید حرفهای خودمان را از دهان شخصیتها بیان کنیم ولی این مشکل در «گاندو» بیداد میکند. در پایان به برخی مشکلات کلیدی «گاندو» اشاره میکنم: ۱- عدم شناخت ژانر؛ ۲- عدم پردازش درست پیرنگها؛ ۳- عدم قهرمانسازی و شناخت درست مسالههای دراماتیک؛ ۴- عدم شکلگیری دایلاماهای اخلاقی؛ ۵- گفتوگوهای شعاری؛ ۶- حرفزدن برای حرفزدن؛ ۷- جای خالی زیرمتن؛ ۸- توضیحات اضافی؛ ۹- تکرارهای غیرضروری؛ ۱۰- وجود صحنههای خبرنامهای؛ ۱۱- گم کردن لحن؛ ۱۲- گم کردن ریتم؛ ۱۳- اشتباه گرفتن موقعیت با موضوع....
روزنامه اعتماد