منطقِ عکس! / محمد زارع شیرین کندی
شاید بتوان منطق حاکم بر روابط و مناسبات میان دولت و ملت را در وضع کنونی و بویژه در سالهای اخیر و با توجه به برخی رخدادهای فاجعه آمیز، « منطقِ عکس » خواند و با همین منطق پاره ای از معضلات بغرنج و پیچیده را روشن تر تبیین کرد . قضیه از این قرار است که هر خبری از نهادها و پایگاهها و مراجع رسمی اعلام می شود ، بیشتر مردم عکسِ آن را باور می کنند ؛ مثلا اگر گزارۀ خبری «موجبۀ کلیه» باشد بیشتر مردم آن را «سالبۀ جزئیه» می خوانند و به عکس . به تعبیری شاعرانه ، اگر مسئولی بگوید « گرم » ، مردم خواهند خواند « مرگ » ! به عبارت عامیانه ، اگراز بالا گفته شود « حسن و حسین دو پسر علی هستند » ، مردم خواهند گفت مسلما « خسن و خسین سه دختر معاویه هستند » . این که چرا چنین شده ، صدها عامل و علت و دلیلِ فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی می تواند داشته باشد که احصاء و استقرای آنها نه مقصود من و در وسع و بضاعت من است . علی الظاهر چنین اوضاع و احوالی زمانی در جامعه ها روی می دهد که اغلب افراد آنها ، یعنی اجزاء و عناصر اصلی ، دیگر خود را متعلق به آن جمع و کل نمی دانند . از آنجا که در چنین صورتی ، هیئت حاکم هم احتمالا خود را مجزا از مردم و گاه جدا از همدیگر تلقی می کنند در نتیجه جامعه به سمت نوعی اتمیزه شدن می رود . هر ذره ای جدا از ذرات و عناصر دیگر در عالم انتزاع و در میان باورها و احساسات و آرزوهای خویش زیست می کند و گونه ای خودتنهاانگاری « سولیپسیسم » سیطره می یابد . در چنین وضعی نه فقط میان ملت و دولت ، بلکه میان خودِ افراد ملت و خودِ افراد دولت نوعی عدم اعتماد پیدا می شود ، و اعتماد یکی از اساسی ترین اصول همبستگی و انسجام و اتحاد در هر جامعه ای است .
در دولتشهر(« پولیس »)های یونانی ، هر فردی جزئی زنده و انفکاک ناپذیر از دولتشهر به مثابه یک موجود زنده ( ارگانیسم ) بود و هدف ها و خواست ها و آرمانها و ارزشهایش جدا از دولتشهر معنایی نمی توانست داشته باشد . هر فردی در دولتشهر و از برایِ آن می زیست، همچنانکه در دولتشهر و از برایِ آن می مرد . زندگی و مرگ اش با زندگی و مرگ همه افراد و اجزای دولتشهر درهم تنیده شده بود . یک روح جمعی تاریخی بر کل دولتشهر حکم می راند . افراد به حاکمیت و حاکمیت به افراد نه تنها اعتقاد و اعتماد طبیعی داشتند بلکه در اصل متحد بودند چونان روحی واحد در بدنهای متعدد و متکثر .
جامعه های مدرن و عمدتا لیبرالِ غربِ کنونی نیز ، اگرچه به شدت اتمیزه اند و هر فردی عالَمی جدا و خصوصی نیز دارد اما هنوز روح ملی و مدنی چنان قوتی دارد که باعث همبستگی اعضای آن جوامع گردد . در دولت –ملت های جدید و معاصر هنوز همزیستی و همبودی و همپیوندی مدنی مستحکم و متقن است وبیشتر افراد خود را وابسته و متعلق به آن قلمداد می کنند چرا که هنوز روح مدرنیته زنده و نیرومند و اثرگذار است .
در جوامع توسعه نیافتۀ سنتی که با ورود محصولات و دستاوردهای مدرنیته هویت شان «چهل تکه» و چهل پاره شده و تعارضات و تناقضات ، رفتارها واندیشه ها وبینش ها و منش ها را از هم گسسته است ، هر کس ساز خود را می زند و گلیم خویش را از آب بیرون می کشد . در این جامعه ها کمترین سنخیت و همانندی با دولتشهرهای یونان و دولت – ملت های مدرن نمی توان یافت . در این جاها علقه ای برای پیوستگی وجود ندارد و جامعه به کتابی می ماند که شیرازه اش از هم گسیخته و طوفان هر برگ اش را به جانبی پراکنده است . زیرا در اینجاها فردیت و خودتنهاانگاری به مکاریت و خودمعیارانگاری و نیز به آب زیر کاه بودن و نان به نرخ روز خور بودن بدل گشته است . شاید به همین سبب است که دولت ها هم خواست ها و طلب ها و گفته ها و اظهارات و انتقادها را به عکس تفسیر می کنند و مثلا اگر گروههای از مردم بگویند : « سالبۀ کلیه » ، دولتمردان آن را می خوانند : « موجبۀ جزئیه » . بدبخت «سالبۀ جزئیه» هم که عکس ندارد!