فرهنگ امروز: محسن آزموده، محمد مصدق، سیاستمدار نامآشنای ایرانی، ملیگرایی میهندوست بود و ایران را برای همه ایرانیان میخواست، با همه تکثر قومی و نژادی و زبانی و مذهبی جامعه رنگارنگ ایران. چنان که ناصر تکمیل همایون میگوید، ملیگرایی مصدق، نه برآمده از ایده ناسیونالیسم جدید که حاصل خاستگاه خانوادگی او و پرورش و تربیتش در بستر تاریخ و فرهنگ ایرانی است، او در جوانی و پیش از سفر به اروپا، با مشروطهخواهان نشست و برخاست داشت و دو آرمان استقلال و آزادی ایران از همین زمان بر ضمیر او نقش بست. معمولا توجه به محمد مصدق، مربوط به نهضت ملی شدن صنعت نفت است و کمتر به دورههای اولیه زندگی و فعالیت او توجه میشود. این بخش زندگی و کار محمد مصدق معمولا در ابهام فرو رفته. کتاب جدید ناصر تکمیل همایون میتواند تا حدود زیادی این خلأ را پر کند و به عنوان گامی موثر در پرداختن به این بخش از زندگی پر فراز و نشیب این سیاستمدار بحثبرانگیز ایرانی باشد. ناصر تکمیل همایون متولد 1315 قزوین، جامعهشناس و مورخ ایرانی، از پژوهشگران نامآشنایی است که آثار و نوشتههای فراوانی در زمینه تاریخ معاصر ایران و شهر تهران نگاشته است. او از سالها پیش، مقالاتی را در نشریه بخارا پیرامون روزگار جوانی مصدق نوشته و منتشر کرده است. انتشارات نگارستان اندیشه، به تازگی مجموعه این مقالات را به همراه افزودههایی تازه تحت عنوان کتاب «محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار» منتشر کرده است. به این مناسبت با ناصر تکمیل همایون گفتوگو کردیم. این گفتوگو در منزل دکتر تکمیل همایون، بهرغم کسالت و ناخوشاحوالی ایشان و به لطف و هماهنگ صادق حیدرنیا مدیر انتشارات نگارستان میسر شد، با سپاس از ایشان و همسر مهربان دکتر تکمیل همایون که در طول گفتوگو لطف خود را از ما دریغ نداشتند.
********
در بسیاری از گفتارها و نوشتههای شما در کنار ابراز عشق و علاقه شدید به ایران، اظهار شیفتگی به دکتر محمد مصدق مشهود است. در مقدمه کتاب به این اشاره کردید که در اوج درگیریهای نهضت ملی، نوجوانی 16-15 ساله بودید که مدتی هم به همین دلیل دچار زندان شدید. این علاقه و عشق شما به شخص دکتر مصدق از کجا ناشی شده است؟ شخصی در خانواده شما بود که به مصدق علاقه داشت یا خود شما در نوجوانی مصدق را کشف کردید؟
اگر شما هم در آن سالها زندگی میکردید، یعنی میدیدید که در خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) حزب توده تظاهرات دارد و تانکهای روسی هم دنبالش هستند و کافتارادزه (سیاستمدار گرجتبار اهل شوروی) علمدار این قضایاست، همان حالتی که در مرحوم حسین گل گلاب (شاعر و نویسنده و موسیقیدان و هنرمند و استاد دانشگاه) پدید آمد و ای ایران را سرود، در شما هم نسبت به ایران پدید میآمد. یا اگر قزوینی و مقداری هم مذهبی بودید و در قزوین میدیدید که سربازهای روس در کوچهها وقتی زنان را میبینند، سر پا میایستند و ادرار میکنند و بیادبی خودشان را نشان میدهند، آن احساس کودکانه مذهبی و ملی عاطفی و هیجانی در شما بیدار میشد یا اگر در همان قزوین اخبار مربوط به تلاش برای جدایی آذربایجان را میشنیدید و آن را با اطلاعاتی که در کتابهای درسی مقایسه میکردید که میگوید آذربایجان بخشی از ایران است، از نظر احساساتی تحریک میشدید. یکی از زعیمهای این قضایا را در آن زمان در کاشانی میدیدم. کاشانی که بعدا نقشآفرینی کرد و خودش را نشان داد، با آن کاشانی که در آن صحنهها شرکت کرد، خیلی فرق میکند. آن زمان میگفتیم آیتالله بزرگ مذهبی این طور فکر میکند. من یک دایی هم داشتم که از قدیم سوابقی داشت و اهل قهوهخانه بود و آنجا برای اهل قهوهخانه روزنامه میخواند و آخر شب در خانه هم اخبار روزنامه را میخواند و گاهی وسط صحبتهایش فحش یا ناسزایی هم به تودهایها و هم به شاه میداد. همه این وقایع روی هم رفته آدم را دگرگون میکرد، وقتی مخصوصا نطقهای مصدق را میدیدم و میشنیدم، خیلی تاثیرگذار بود. هنوز معتقدم در روند پیشرفت نهضت ملی و ناسیونالیسم ایران، نطقهای مصدق بیشتر از فعالیت تمام احزاب اثر دارد. یک نطق مصدق را گوش میکردید، فرد دیگری میشدید. این زمینهها باعث شد که با مصدق آشنا شوم و دنبال او بروم و در تظاهرات شرکت کنم. مثلا 30 تیر (1331) فاصلهام با مرگ یک وجب بود. سر کوچه نظامیه در میدان بهارستان بغل دستیام تیر خورد. این عشق و علاقه بود تا زمانی که وارد دانشگاه شدم.
پیش از اینکه به دانشگاه بپردازیم، میخواستم از این بپرسم که چرا به حزب توده علاقهمند نشدید؟ به هر حال شما نوجوان بودید و در آن زمان بیشتر جوانان و نوجوانان به این حزب علاقهمند میشدند، در حالی که آدمهای سن و سالدار به دکتر مصدق گرایش پیدا میکردند.
حزب توده میتوانست حزبی بشود که تمام جبههها و احزاب دیگر را در خودش جذب کند. اما چند اشتباه بزرگ کرد. یکی مساله آذربایجان بود. مردم نسبت به این موضوع حساس بودند و هستند. دیگری مخالفت با ملی کردن نفت بود. اشتباه دیگر حزب توده ناسزا گفتن به جبهه ملی و طرفداران مصدق بود. در حالی که با حرفهایی که از آزادی و عدالت و دموکراسی و ... میگفتند، میتوانستند همه گروهها را جذب کنند. بعدا دیگران همین حرفها را زدند، مثلا خلیل ملکی و نیروی سوم. به هر حال همه مردم با عزت و افتخار پیشین ایران آشنا بودند و کوروش و داریوش و شاهعباس را میشناختند، در حالی که دولتها دویست سال است نوکر و اجیر بیجیره و مواجب روس و انگلیس هستند. این خفت به وجود آمده بود. راه مواجهه با این خفت، دوری از آن با روش موازنه منفی مصدق بود. همین ویژگی مصدق مردم را به خودش جذب کرد، من هم به سمت او کشیده شدم. این گرایش به مصدق و جبهه ملی خیلی جنبه علمی و دقیقی نداشت. تنها ده یا بیست درصد جامعه با موضوع به صورت علمی برخورد میکردند، 80 درصد جامعه احساساتی عمل میکردند. بعدا در مطالعاتی که در دانشگاه کردم، در تمام شرح احوالهایی که از رجال ایران در دوران معاصر خواندم، هیچ آدمی را منزهتر و مهذبتر و عاقلتر و منطقیتر از مصدق ندیدم. من از بعضی طرفداران مصدق مثل دکتر صدیقی هم دفاع میکنم، اما در میان ایشان کسانی بودند که گاهی اشتباهاتی کردهاند.
بعد از کودتا چه اتفاقی افتاد؟
بعد از کودتا امیدی که ما داشتیم از بین رفت. بعد از کودتا میزان استفاده از مشروبات الکلی و مواد مخدر افزایش یافت. من با اسم هرویین بعد از کودتا آشنا شدم. برخی فرار را بر قرار ترجیح دادند، عدهای فریفته دنیا شدند و دنبال کار و بار رفتند، فقلیل من عبادی الشکور، تنها عده اندکی در همان خط و ربط خودشان باقی ماندند، امثال فروهر و بازرگان و سحابی از این دسته بودند. مرحوم یدالله سحابی مجسمه اخلاق بود. من با این بزرگان محشور بودم.
در دانشگاه با این افراد آشنا شدید؟
خیر، در کنکور دانشگاه شرکت کردم و قبول شدم و در رشته فلسفه اسمنویسی کردم. اما قبل از آن افرادی چون مرحوم طالقانی و مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی و گویا دکتر محمودی و نوربخش و میرخوان قاری قرآن گفتند کسانی که در مدارس تعلیمات دینی آموزش میدهند، خودشان سوره حمد را هم بلد نیستند، باید یک دانشسرای تعلیمات دینی تاسیس کنیم. بازرگان رییس و سحابی مدیریت آن بود. جلسات شبها از 5 بعدازظهر تا 8 شب ادامه داشت. من همزمان با دانشگاه تهران در این دانشسرا هم حضور داشتم. اساتید این دانشسرا تمایلات مصدقی هم داشتند، اگرچه آن را آشکارا بیان نمیکردند و به ایما و اشاره نکاتی میگفتند. مثلا آقای میرخوان میخواند: « نزّل علیک الْکتاب بِالْحقِّ مُصدِّقاً لِما بین یدیهِ» روی کلمه «مصدق» تاکید میکرد. این جو در همه جامعه بود. مثلا یکی آقای نهاوندی از روحانیونی که به من هم علاقه داشت، در منبر میگفت: صدر اسلام مردم مکه و مدینه فریاد میزدند، محمد پیروز است! در همان سالها و روزها با برخی رجال ایران مثل مظفر بقایی و حسین مکی هم نشست و برخاست داشتیم. از طرفی دیگر افرادی مثل صدیقی را میدیدم. شخصیت علمی و اخلاقی بسیار والایی داشت و آدم مجذوبش میشد و بلافاصله تصور میکرد او رهرو مصدق است. بازرگان هم همینطور بود. ما عید فطرها برای نماز به دانشکده کشاورزی کرج میرفتیم و مهندس بازرگان سخنرانی میکرد. بازرگان وقتی میخواست سخنرانی را شروع کند، با اشاره به عکس شاه و پدرش میگفت، هر جا آدم میرود، باید زیر عکس ظلمه باشد! این خیلی مهم بود. سحابی آنچنان اخلاقی و باوقار و قانونی رفتار میکرد که شگفتزده میشدی. وقتی طرفداران مصدق اینچنین بودند، خودش چه بوده! به مرور زمان این روحیه در مقطع کارشناسی ارشد اثرات بیشتری گذاشت. وقتی برای تحصیل به اروپا رفتم، دیدم بخش عمده طرفداریهای مصدقیهای ساکن امریکا و اروپا احساسی است. در این میان بنیصدر استثنا بود. او در شناساندن مصدق، خط استقلال، موازنه منفی، دموکراسی و ... بسیار موثر بود. ما شبها باهم در این زمینه بسیار بحث میکردیم. این بحثها باعث شد طرفداری من از آن حالت صرفا احساسی به حالت تعقلی تغییر کند. من هیچ کتابی درباره مصدق نخواندم ولو آنها که مخالف او بودند که وجهه اخلاقی و سیاسی و ملی بودن مصدق او را برجسته میساختند. برای من مصدق نماد روحانی و مذهبی بود. به گونهای که وقتی میگفت «در میهن کهنسال ما» با وقتی که همین تعبیر را دیگران میگفتند، فرق میکرد. همچنین است وقتی از دین و اسلام صحبت میکرد. او میگفت دو پایه مملکت ما را نگه داشته است، یکی پایه دیانت و دیگری پایه ملیت. آن زمان در دانشگاه درسهایی تحت عناوینی چون ناسیونالیسم و مدرنیسم و... داشتیم. وقتی این مباحث را میخواندم و با دیدگاهها و رفتارهای مصدق و قضاوتهای دیگران درباره او مقایسه میکردم، حتی کسانی چون ایدن و چرچیل که به او ناسزا میگفتند، میدیدم که حتی در ناسزاهایی که به مصدق میگویند، واقعیتهایی آشکار میشود.
بحث ناسیونالیسم مصدق بسیار اهمیت دارد. امروز میبینیم که بحث از مفاهیمی چون ناسیونالیسم و ملیگرایی بسیار قدرتمند شده و مدافعانی یافته است. البته در این مباحث صورتها و معانی مختلفی از ناسیونالیسم مراد میشود. یکی از نکات جالب توجه در بحث از منش و کنش سیاسی محمد مصدق نوع نگاه او به ناسیونالیسم است. بسیاری معتقدند که ناسیونالیسم مصدق، نوعی ملیگرایی مدنی است و در آن قومگرایی و نژادپرستی یا ضدیت با یک دین و آیین دیده نمیشود و آنچه در آن برجسته است، تعهد به میهن و وطن و تاکید بر هم سرنوشتی همه ایرانیان است.
در نوشتهها و سخنرانی مصدق با وجود اینکه در سوییس و فرانسه درس خوانده، جز مواردی بسیار اندک و معدود آنهم در کاربرد اصطلاحات حقوقی و قضایی، واژگان و لغات فرنگی دیده نمیشود. در گفتارها و نوشتههای او یک کلمه «ناسیونالیسم» دیده نمیشود. حتی مدرنیزم هم پیدا نمیکنید. یعنی آنچه مراد مصدق است و آنچه ما امروز «ناسیونالیسم ایرانی» میخوانیم، از خود تاریخ ایران گرفته شده است، از سعدی و حافظ و فردوسی نه از فیلسوفان و نویسندگان خارجی. نژاد اصلا برای مصدق مطرح نیست و هیچجا به آن اشاره نکرده است. لر و کرد و فارس گفته، اما گویی اینها را دخترخاله- پسرخاله و عموزاده میداند. با دین که هیچ مشکلی ندارد. امروز برخی ناسیونالیستهای طرفدار مصدق گاهی به او ایراد میگیرند که خیلی مذهبی است. مصدق نه ضد نژادی بوده و نه نژادی را برتر از دیگر نژادها میدانست. طرفدار دین بود اما یک کلمه ضد ادیان دیگر حرف نزده است. من در کتاب تاریخ محله کلیمیان تهران، عکس مصدق را کنار عکس خاخام یدیدیا منتشر کردم. روابط مصدق با ارامنه هم خوب بود. بنابراین ناسیونالیسم مصدق برخاسته از تاریخ ایران و تحولات فرهنگی و اجتماعی و دیانت آن است.
شخصیت مصدق پیش از سفر او به اروپا در ایران و در خانوادهای به لحاظ سیاسی و فرهنگی غنی پرورش یافته است، خاندان پدری او از مستوفیان بالامرتبه بودند و خانواده مادری هم از فرزندان و اولاد قاجار. در مورد این خاستگاه خانوادگی اگر ممکن است توضیح دهید.
پدر مصدق میرزا هدایت وزیر دفتر، آدم مذهبی عارفپیشهای بود. او چندین کتاب هم نوشته است. او یک حالت عرفانی داشته است. مصدق در 12-11سالگی یتیم شد، اما تا پیش از همین سن، پدرش روی او اثر گذاشته است. برای مثال در خاطرات مصدق میخوانیم که وقتی کودکی 9 ساله بوده، حسنعلی خان امیر نظام گروسی، افسر قشون به تهران میآید و مصدق را نزد پدرش میرزا هدایتالله وزیر دفتر میبیند. امیرنظام گروسی به مصدق یک دیوان حافظ هدیه میدهد، بعد از مصدق میخواهد که غزلی برایش بخواند. مصدق هم با آن سن کم، به زیبایی غزل حافظ را میخواند، بدون هیچ غلطی. البته در شکلگیری شخصیت مصدق نقش مادرش خانم نجمالسلطنه اهمیت بیشتری دارد. ایشان زن بسیار باکفایت، باهوش و باسوادی بود که از پایگاههای ممتاز جامعه و از قاجاریه مثبت عباس میرزایی بود. ایشان همچنین بسیار متدین بود. خانم هما، مادربزرگ مصدق، مسجدی در سنگلج درست کرده بود که آن را مسجد شازده خانم نامیدند. امامزاده داوود در ارتفاعات کن و سولقان را همین شازده خانم ساخته است. این نشانه یک اعتقاد قوی است. بعد وصیت میکند وقتی مرد، حتما او را در نجف دفن کنند. ما وقفنامهای داریم که خرج شمع و چراغهای آن مقبره را تعیین کردند. خانم نجمالسلطنه هم وصیت کرده بود که او را همانجا دفن کنند و وقتی در سال 1311 درگذشت پیکرش را به نجف منتقل کردند. در اطراف احمدآباد مصدق در آبیک، امامزادهای به نام جعفر هست که رسیدگی ساختمان و بنای آن کار دکتر مصدق است. اینها نشاندهنده عقاید و دیدگاههای مصدق است. او در چنین خانوادهای پرورش یافته است.
یکی از نقدهایی که به مصدق وارد میکنند، این است که با تاکید بر لقب او یعنی مصدقالسلطنه او را در نهایت منتسب به همان قاجار میدانند و میگویند، وقتی دوازده- سیزه ساله بوده، والی خراسان شده، بدون اینکه تجربهای داشته باشد. آنها میگویند یک بچه کوچک چطور میتواند از پس چنین پست و مقامی برآید؟ ایشان معتقدند مخالفت مصدق با تغییر سلطنت از پهلوی به قاجار هم از این خاستگاه قجری ناشی میشود. نظر شما در این مورد چیست؟
این از مزخرفات تاریخ است. خود مصدق در همان نطقی که علیه پادشاه شدن رضاشاه میکند، به قجرها عمل میکند و میگوید قاجاریه هم برای ما کاری نکرده و خیلی از مصائبی که الان نصیب ما شده، به دلیل پادشاهی قاجاریه است. اما در مورد انتصاب او به عنوان والی خراسان، اولا آن زمان مقامات براساس اطلاعات و تخصص انتخاب نمیشدند، الان هم البته چنین است. این یک رسم حکومتی بود که افراد کم سن و سال به عنوان حاکم انتخاب میشدند. ثانیا آن زمان مستوفیانی که سن کم داشتند، حتما پیشکار داشتند، یعنی یک نفر با ایشان بود که کارها را بلد بود و به مرور زمان به آنها یاد میداد. یعنی مصدق در این دوره خیلی آموزش دید. در ضمن مصدق هیچوقت از قجریها دفاع نکرده است. او حتی ناصرالدینشاه را هم تایید نکرده است. ضمن آنکه مصدق در دوران والیگری، هیچ فسادی نداشته است.
آن چیزی که شاه در کتابش میگوید که مصدق مشکل مالی داشته، چیست؟
این اتهام است و مصدق در خاطرات و تالمات پاسخ او را داده است. آخر آن هم به طعنه میگوید، اگر قرار است از این نوع خاطرات نوشته شود، در مورد اعلیحضرت هم خیلی مسائل از این دست هست.
شما چند فصل کتاب را به مشروطهخواهی مصدق اختصاص دادید. مصدق در آستانه انقلاب مشروطه، جوانی 24 ساله است که میکوشد نماینده مجلس شود، اما به دلیل صغر سن موفق نمیشود و اعتبارنامهاش پذیرفته نمیشود. همچنین در انجمن آدمیت فعالیت میکرده است. در این مورد توضیح دهید.
مشروطهخواهی مصدق مثل نهضت ملیخواهی من است. در ایران دو نوع سیستم آموزشی داشتیم، یکی مکتبخانههای عمومی و دیگری مکتبخانههای خصوصی که در گوشهای از خانههای اشراف برگزار میشد. رجال و رجالزادگان هم به این محافل خصوصی راه داشتند و بحث شیرین روز، بحث مشروطیت بود. مصدق این مباحث را میشنود و به آن علاقهمند میشود و در دفاع از مشروطیت فعال میشود. انجمن درست میکند. مصدق یکی از افرادی است که به مبارزات سیاسی از طریق انجمنها توجه میکند. وقتی انجمن آشتیانیها درست میشود، مصدق با آنها کار میکند. روزی هم که بمباران مجلس میشود، مصدق آنجا حضور دارد و تا چهارراه مخبرالدوله آمده. مصدق با وجود آنکه با محمدعلیشاه رابطه خانوادگی داشته، از شکست مشروطه ناراحت میشود و مخالف اقدامات محمدعلی شاه است. البته هیچگاه تندرو نبود و حتی وقتی میخواست به خارج برود، از محمدعلیشاه خداحافظی کرد. اما مشروطیت ایرانی مصدق که در مکتب وزیر دفتر و مستوفیالممالک ریشه داشت، در پاریس علمی میشود، یعنی مشروطیت برای او بدل به دموکراسی، کنستیتوسیون و مسائلی که بعدها مصدق روی آنها تکیه کرد.
یعنی وقتی از اروپا برگشت، با دانش بر میگردد؟
بله، دانش به همراه آن احساسات اولیه. او خیلی از افراطیگریهای مشروطهخواهان را قبول نداشت، اما به کسی توهین نمیکرد. او یک نوع تربیت مدنی داشت.
همیشه متعادل بوده، درست است؟
بله
در مورد جمهوری چه؟
مصدق مشروطهخواه بود و معتقد بود که شاه هیچوقت مسوول نیست، بلکه تنها نماد است. کاری که محمدعلیشاه و بعد رضاشاه و پسرش کردند، ضد مشروطه است. مصدق میگفت باید به دوران مشروطه بازگردیم. تا آخرین روز هم راجع به جمهوری چیزی نگفت. حتی وقتی مجلس هم منحل شد، مصدق آن را منحل نکرد. وکلای فراکسیون نهضت ملی دستهجمعی استعفا میدهند و بیست و چند نفر کنار میروند، یک عده دیگر از وکلا هم میروند و به یکباره کسی نمیماند. مصدق به شاه نامه مینویسد که وضعیت مجلس اینچنین است و دستور انتخابات صادر فرمایید. نگفته که مجلس نباشد.
یعنی شما میگویید الغای مجلس کار مصدق نبود؟
کار مردم بود، مردمی بود. البته گروهی هم خواهان جمهوری بودند. روزنامه نیروی سوم به رنگ قرمز درشت نوشته بود که استقلال، آزادی و جمهوری و مصدق پیروز است. یک عده محدودی از جمهوری حرف میزدند. البته شاید هم آن کسانی که نمیگفتند، ته دلشان از جمهوری بدشان نمیآمد، اما نمیگفتند. زیرا قسم خورده بودند که مشروطهخواه بمانند. تا آخر هم ماندند. در دادگاه هم تمام کوشش مخالفان این بود که مصدق را به جمهوریخواهی و جمهوریگرایی متهم کنند، اما موفق نمیشوند.
شما در کتاب زندگی سیاسی مصدق را دورهبندی کردهاید. این دورهبندی به چه صورت است؟
دوره اول زندگی مصدق یعنی دوران کودکی و نوجوانی الغای قاجاریه، دوره پخته شدن مصدق از نظر فکری، عقیدتی، مرام و آشنایی با مفاهیم جدید است. در این دوره تاکید بر بازگشت به مشروطیت و مخالفت با استبداد است. دوره دوم، دوران رضاشاه است که آنچه مصدق پیشبینی میکرده، در حال تحقق است، یعنی استبداد و زور و دیکتاتوری و ... این دوره تا به زندان افتادن او در بیرجند در اواخر دوره رضاشاه ادامه مییابد. او در سال 1319 آزاد میشود. اینکه میگویند پسر او غلامحسین نزد فرد سوییسی رفته و خواسته پدرش را آزاد کنند، حرف درستی نیست. مصدق هیچ حرکتی برای آزاد شدن نمیکند. البته ممکن است آن فرد سوییسی یا دیگران بدانند قضیه چیست، اما او خودش کار میکند. مصدق بعد از آزادی به احمدآباد میرود و کارهای خودش را میکند. رفتن رضاشاه در سال 1320 یکی از دردناکترین حرکاتی است که در ایران از طرف سلاطین اتفاق افتاده است. رضاشاه نشان میدهد آدمی است دستنشانده انگلیسها که او را پادشاه کردهاند و حالا هم میگویند برو و او راهش را میگیرد و میرود! خب اقلا میگفتی، من بد کردم، خیانت کردم، ایرانی هستم. میخواهم در وطنم محاکمه شوم! نه اینکه به ژوهانسبورگ و جزیره موریس برود! بعد صد درصد پسرش را متفقین آوردند. مصدق در مجلس شش بود، به مجلس هفتم راهش نمیدهند.
چرا او را به مجلس هفتم راه نمیدهند؟ چون در مجلس ششم که بعد از تغییر سلطنت هست، حضور دارد.
در مجلس ششم شاه مجبور بوده برخی اشخاص مثل مدرس و مصدق را بیاورد، تا نگویند که این طرفی افتاده است.
یعنی مدرس هم در مجلس ششم بود؟
بله، اما وقتی که رضاشاه قدرت بیشتری میگیرد، او را هم کنار میگذارد. مردم بعد از مجلس ششم مصدق را ندیدند. شاید دو- سه بار به تهران آمده باشد، یک بار برای درگذشت مادرش به تهران میآید، یک بار برای دخترش که وضع روانی عجیبی داشت و میخواست او را به اروپا ببرد که تا بیروت میبرد و میبیند دیگر تحمل ندارد. یک بار هم خودش مریض میشود و میخواهد به آلمان برود. اما بعد از شهریور 1320، در انتخابات رای اول میآورد. این نشانگر بینش و درایت مردم است. این دوره سوم کار سیاستورزی مصدق است که تا زمان نخستوزیریاش ادامه دارد. از دوران نخستوزیری به بعد، سیاست مصدق زمامداری است که تا 28 مرداد ادامه دارد. بعد از کودتا هم دوره چهارم حیات سیاسی مصدق شروع میشود که هنوز هم ادامه دارد.
شما در مقدمه کتاب، آرمانهای کلی سیاسی مصدق را مبارزه با استبداد و تلاش برای استقلال ایران میخوانید.
بله، استقلال و آزادی اصلیترین اهداف مصدق است. استقلال و آزادی یک نوع ثمراتی هم داشته است که از آن جمله عدالت و دفاع از زندگی مردم است. همهچیز به این دو عامل باز میگردد. اگر مملکت مستقل نباشد، هیچ کار دیگری در آن نمیشود کرد. اگر استقلال باشد، اما آزاد نباشد هم هیچ کار نمیشود کرد. استقلال و آزادی با یکدیگر پیوند دارند و از هم منفک نیستند. نمیشود در کشوری استقلال داشت، اما آزاد نبود و بالعکس. حتی ملی کردن صنعت نفت از نظر مصدق، در پیوند با مستقل بودن است. او معتقد بود تا زمانی که انگلیسیها هستند، به استقلال نمیرسیم. او ملی شدن صنعت نفت را نوعی حرکت استقلالطلبانه میدانست.
دکتر محمدعلی موحد در سخنرانی صد سالگی صنعت نفت ایران در سال 1385 میگفت، ملی شدن صنعت نفت بخشی از پازل مشروطیت بود، زیرا در مجلس اول مشروطه، نمایندگان در مذاکرات دنبال ملی شدن صنعت نفت هستند. در حالی که هنوز نفتی هم استخراج نشده است. او معتقد است که مصدق این ملی شدن صنعت نفت را به عنوان بخشی از پازل مشروطیت دنبال میکرده است.
در علم تاریخ ما خوب و بد داریم، اما مورخ کسی است که هم خوبی و هم بدی را ببیند. کسی که تاریخ رجال ایران را مینویسد، به همان کیفیت که از مصدق صحبت میکند، باید از قوامالسطنه و ساعد مراغهای هم صحبت کند. در ضمن اگر خوبیهای کسی را میبیند، بدیها و اشتباهاتش را هم بگوید. متاسفانه شاه در این مورد اشتباه بزرگی کرد و درک نکرد که مصدق از محمد مصدق جداست. او به یک نماد تاریخی- فرهنگی جامعه تبدیل شده است. او گفت راجع به مصدق هیچ چیزی ننویسد تا مجهول بماند. حتی در نخستوزیری عکسهای او را جمع کردند. متاسفانه بعدا هم این اشتباه تکرار شد و مصدق را کنار زدند. این ضربهای به فرهنگ تاریخنویسی ایران است. نسل امروز ما هم متاسفانه با تاریخ آشنایی عمیق ندارد. یک خانمی به عنوان دانشجو برای پایاننامه به من مراجعه کرد و میخواست راجع به محله سنگلج پایاننامه بنویسد. از او پرسیدم تا کجا پیش رفتهای؟ گفت تا محله وزیر دفتر رفتهام. پرسیدم راستی وزیر دفتر کی بوده؟ گفت نمیدانم، دفتردار بوده؟! گفتم پدر دکتر مصدق بوده است، او را میشناسی؟ گفت نه! تعجب کردم که یک نفر در مملکت ایران و در شهر تهران رساله مینویسد، نه مصدق را میشناسد، نه پدرش را! خیلی تاسفبرانگیز است! این کوشش که مصدق را به عنوان نماد و نهضت و یک جنبش و یک حرکت برای قوام ملی محو کند، خیانت بزرگی است، خواه طرفدار مصدق باشیم خواه مخالف او. ما قوامالسلطنه را هم نمیتوانیم از تاریخ حذف کنیم، بالاخره نقش مهمی داشته است. ما باید رجال خودمان و وقایع مهمی که در تاریخمان رخ داده، به جوانان نشان دهیم. جوان ایرانی که سی تیر و 9 اسفند و 28 مرداد را نشناسد، مشکل دارد. جوانی که مصدق، صدیقی و کاشانی و حتی بقایی را نشناسد، کارش میلنگد.