نقد و بررسی کتاب پیشرفت و عقلانیت در علم
فرهنگ امروز: غزاله صدر منوچهری، هرچند تاریخ علم همواره راوی توسعه بهترین و موفقترین نظریههای علمی بوده است، فلسفه علم با به پرسش کشیدن پیشفرض علمی و عقلانیبودن نظریههای علمی، خود را با تردیدی جدی در تصور پیشرفت خطی علم روبهرو کرد. به تازگی گزیدهای از مقالات برجسته در باب عقلانیت و پیشرفت در علم با عنوان «پیشرفت و عقلانیت در علم» با ترجمه محمدرضا اسمخانی، محمدمهدی هاتف و حامد بیکرانبهشت به همت انتشارات کتاب پارسه منتشر شده است که به زعم مترجمان و گردآوردندگان آن، گواهی محکم بر درهمتنیدگی فلسفه علم و تاریخ علم نیز به شمار میرود.نشست هفتگی مرکز فرهنگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۵مرداد به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور مترجمان و غلامحسین مقدمحیدری، شهرام شهریاری برگزار شد.
علیه افسانه علم
محمدرضا اسمخانی: یکی از نقاط امتیاز کتاب «پیشرفت و عقلانیت در علم» این است که رابطه عقلانیت و پیشرفت هم در روند کلی این مقالات به چالش کشیده میشود. در بسیاری از تلقیهای سنتی خیلی به این رابطه پرداخته نشده است. گویی رابطه ترادف یا تلازمی بین پیشرفت و عقلانیت مفروض فلاسفه بوده است و تصور میکردند که گامهای پیشرونده علم عقلانی است و روی هم میافتد و آنجا که دانشمندان تصمیمهای عقلانی میگیرند، علم هم در حال پیش رفتن است. در بین فلاسفه سده بیستم، لری لاودن چهرهای شاخص است که این دو مفهوم را کاملا جدا میکند و به مغایرتشان قائل است. او برخلاف تفکر سنتی رابطه این دو را معکوس میکند و میخواهد عقلانیت را بر اساس پیشرفت توصیف کند. درحالی که در پس ذهن بیشتر فلاسفه علم عقلانیت مفروض بوده است و قواعد عقلانی را صورتبندی و روی آن پیشرفت را بارگذاری میکردند. اما چرا متصفکردن پیشرفت به این دو مفهوم روشن پیشرونده و عقلانیبودن مسالهآفرین میشود؟ نهایتا میگویید منِ فیلسوف نظریهای در مورد پیشرفت و عقلانیت علم ارایه میدهم. اینجا، از مقدمه کتاب «توسعه علم» کیچر نکاتی را بازگو میکنم که توضیح میدهد چرا این امر از مقام موضوع به مقام مساله رسید. خود کیچر میگوید، مساله اصلی به همان تصویر افسانهای از علم برمیگردد. او از اینجا مقدمه میچیند که ما در حال اسطورهزدایی یا افسانهزدایی علم هستیم. در ادامه با مرور تکتک تصاویر این تصویر افسانهای میفهمیم که چطور نویسندگان این مقالات مسیرشان را از تفسیر افسانهای جدا میکنند.
این تصویر افسانهای به تعبیر کیچر تجلیلگر علم است و علم را فعالیتشناختی برتری میداند که در پی اهدافی عالیه است و در کسب آنها خیلی هم موفق بوده است. در مرکز یا همبسته با آن اهداف عالیه مفهوم فربهی به نام صدق یا حقیقت وجود دارد که تلقی افسانه این است که روند کلی علم با همه خطاهایی که احتمالا مرتکب شده است به سمت انباشت صدق یا تقربهای بهتر و اصلاحشده به صدق میروند. علاوه بر این، تصویر افسانه از علم بر آن است که مجموعهای از قواعد کلی و جهانشمول بر مقام ارزیابی و توجیه مدعیات علمی حاکم است و کار روششناس یا معرفتشناس علم استخراج آنهاست.
خود کیچر معتقد است که روایت فلسفی دقیق این امر را در پوزیتیویستها میبینیم. پوزیتیویستها دقیقترین صورتبندی از الگوی پیشرفت را الگوی پیشرفت انباشتی اندراجی میدانند. گویی نظریههای علمی جدیدتر در خزانهای از نظریات تثبیتشده قبلی ریخته میشوند و دایم این خزانه صدقهای تثبیتشده وسیعتر میشود. در مورد مفهوم عقلانیت هم پوزیتیوسیتها همان حرف افسانه را میزنند و بر آنند که مجموعهای از قواعد یا روشهای عقلانی بر فعالیت علمی حاکم است که میتوانیم فارغ از شرایط تاریخی و اجتماعی آنها را صورتبندی کنیم. یکی از نقاط اختلاف اینها با مجموعه مقالات انتخابی ما هم این است. همانطور که کیچر میگوید، دوران خوش این تصویر افسانهای از دهه پنجاه دیگر سپری شد و موج جدیدی از فلاسفه جامعهاندیش یا تاریخگرا ظاهر شدند و اجماع ضمنی یا صریحشان این بود که تصویر افسانهای از علم تصویری مغشوش و نادرست و کاریکاتورواری از فعالیت علمی است. نقطه کانونی هجمه تمام این چهرهها به تصویر افسانهای، چه روایت عرفی چه فلسفی، این است که آن تصویر انباشتی اندراجی، نظریهمحوربودن، عقلانیروشبودن پوزیتیویستها و رگههای مختلف دیدگاههای فلسفی واجد این ویژگیها با تاریخ و روال عمل علمی نمیخواند.
فلاسفه جامعهاندیش یا تاریخگرا در این کتاب معتقدند که اگر ما تاریخ علم و همانطورکه کیچر میگوید روش روال عمل (پرکتیس) علم را جدی بگیریم، دادههایمان با آن تصویرهای ایدهآل و انتزاعی افسانه از علم نمیخواند. بنابراین ما در اینجا شاهد مجموعه الگوهای فلسفی پیشرفت یا عقلانیت هستیم که قرار است به دادههای حاصل از تاریخ و روش روال عمل علم حساس باشند. ایشان اولا معتقدند برخلاف آن الگوی پوزیتیویستی پیشرفت، دستاوردها و محتوای نتایج ما از فعالیت علمی در گذر از نظریههای قدیم به جدید، حفظ و انباشت و مندرج نمیشود. بلکه با طرح نظریههای جدید یا چارچوبهای مفهومی جدید یا دستاوردهای قدیمی علم رد میشوند یا بازتفسیر یا جایگزین میشود و در ادامه، مبتنی بر این عقیده مشترک الگوهای پیشرفت متفاوتی ارایه میدهند.
فایرابند جوانههای این طرح را در کارهای متاخرش میزند و طبق الگوی پیشرفت مبتنی بر تاریخ هنر و سبکهای هنری میگوید ما سبکهای مختلف علمورزی داریم و علم اینطور جلو میرود. توماس کوون نیز از الگوی پیشرفتی دفاع میکند که مبتنی بر گسستهای انقلابی است تا هم اعتبار و حرمت گسستها و دورههای انقلابی را حفظ بکند و هم مفهوم پیشرفت را نگه دارد. اما به نظر میرسد الگوهای بعدی واقعگراتر، پیچیدهتر و چندبُعدی میشوند: لاودن از پیشرفت مبتنی بر کارآمدی حل مساله صحبت میکند و کیچر از نوعی پیشرفت مفهومی و تبیینی. اینها مدافعان نظامهای بزرگند؛ یعنی دیگر میخواهند مبنای کار پوزیتیویستی به زعم خودشان تُنُکمایه را یعنی نظریههایی را که جنبه گزارهای داشتند، کنار بگذارند و واحد تحلیل بزرگتری را عرضه کنند که هویت کشدار زمانی دارد و چندان به راحتی و با دیدن یک مورد ابطال کنار گذاشته نمیشود و جنبه صرف گزارهای ندارند و با عقاید عملی و متافیزیکی ما گره خورده است. عنوان این واحدهای بزرگتر زماندار و مستحکم در تکتک اینها متفاوت است و بسیاری از اینها هم کوشیدهاند مابهتمایز عنوان خودشان را با قبلیها توصیف کنند.
اگر پیشرفتی در این نظریات فلسفی علم، حداقل در این مجموعه، حاصل شده باشد، به نظر میرسد این پیشرفت چرخش به سمت رویکردهای پراگماتیستی است. از ویژگیهای رویکرد پراگماتیسم میتوان به این اشاره کرد که همه پراگماتیستها میگویند، ما بدین قائل نیستیم که جهان ساختاری ضروری و درونی برای خودش دارد. طبیعت یا واقعیت برشبندی و مفصلبندیهای طبیعیای دارد که زبان، ذهن یا نظام مفهومی و معرفتی ما قرار است خودش را با آنها انطباق بدهد یا بازنمایی کند. کیچر با وامگیری از رورتی میگوید که در واقع ما (پراگماتیستها) قائل نیستیم که طبیعت زبان ویژهای برای خودش دارد که ما فقط باید به سمت کشف و رمزگشایی آن برویم. در حالی که در پروژه مدرن بنیانگذاریشده با گالیله، اتفاقا طبیعت زبانی ویژه داشت که ریاضیات بود و ما فقط باید آن را رمزگشایی میکردیم. در رویکرد پراگماتیستها طبیعت در حالت رادیکال همیشه خنثی است و در حالت غیررادیکال آن ما زبان خودمان را روی طبیعت بارگذاری میکنیم. نکته دوم رویکرد پراگماتیستی این است که نگرش غایتشناختی را به روند پژوهش کنار میگذارد. نکته سوم این است که یا میخواهند مفهوم صدق را کنار بگذارند و جایگزینی برای آن ارایه بدهند یا تفسیری مینیمالیستی از صدق بدهند.
سنجشناپذیری موضعی
محمدمهدی هاتف: مقاله«سنجشپذیری، قیاسپذیری و مفاهمهپذیری» نوشته توماس کوون اولینبار، ۲۸ سال بعد از چاپ کتاب «ساختار انقلابهای علمی»، در۱۹۹۰در یک کنفرانس ارایه شد و به نوعی تکمیل و تصحیح ایدههای رادیکال کوون در آن کتاب است. به تعبیر فلیپ کیچر «ساختار انقلابهای علمی» هم بیش از همه کتابهای علم معاصر خوانده شده است هم بیش از همه آنها بد فهم شده است. توماس کوون خیلی برای تصحیح و برطرفکردن این بدفهمیها تلاش کرد و یکی از آن اصلاحیهها عنوان کتاب حاضر شده است: ایده پیشرفت و ایده عقلانیت.
کتاب کوون اینطور خوانده شد که او در مقابل ایده علم بهمثابه فعالیتی پیشرونده و در عینحال پیشرونده، موضع گرفته است. اما او در نوشتههای بعدی خودش از موضع رادیکال در مقابل عقلانیت و پیشرفت عقبنشینی کرد. از جمله در «پینوشت ۱۹۶۹» از یک آنالوژی تکاملی استفاده میکند و فعالیت علمی را در کلیت خودش به یک درخت تکاملی تشبیه میکند که برآن میتوان نشان داد که نظریههای بعدی در معنایی از نظریههای قبلی بهترند و پیشرفتی تا اندازه زیادی پراگماتیک در حال روی دادن است. چراکه اینها فقط چون در حل مسائل رویاروی خود موفقترند بهترند، نه اینکه لزوما نظریههای بعدی صادقتر باشند. به هر حال، او از پیشرفت نظری در معنای انباشت صدق دفاع نمیکند. به همین ترتیب، او میکوشد عقلانیت را بازیابی کند و میگوید به هر حال در هر مقطعی در انتخاب نظریهها دانشمندان ناچارند میان نظریههای رقیب یکی را انتخاب بکنند و مسیر علم از گذر این انتخابها میگذرد. او از ملاکهایی عقلانی سخن میگوید که دانشمندان میتوانند به صورت عقلانی براساس آنها میان نظریهها داوری کنند. برای نمونه از چیزهایی چون هنجارهای اپیستمیک که براساس آنها میتوان داوری کرد: سادگی، دقت تجربی، دامنه برد یک نظریه. در حالی که این حرفها چندان از «ساختار انقلابهای علمی»بر نمیآمد. آنجا تعبیر انقلاب اشارهای بود به اینکه تا اندازه زیادی عقلانیت در انتخاب نظریه حضور ندارد. اما او در دهه هفتاد در مقاله«Objectivity, Value judgment, and theory choice» تصریح کرد، این مقولات که بر حسب آنها داوری میکنیم شبیه قاعده نیستند که صرفا با پیرویکردن از آنها بشود میان نظریهها داوری کرد، بلکه این مقولات از جنس هنجارند، قدری سیالیت دارند و تا اندازهای تابع فهم آن دانشمند از سادگی، دقت یا امثال آن هستند. بنابراین هرچند کوون از عقلانیت دفاع میکند، این عقلانیتی بسیار ضعیفتر از عقلانیت نزد فیلسوفان علم قدیمتر از او مثلا پوزیتیویستها است.
این پذیرفتن عقلانیت یکی از ایدههای رادیکال «ساختار انقلابهای علمی» تحت عنوان «سنجشناپذیری معرفتی» را تضعیف میکند؛ یعنی این را که نمیتوان به لحاظ معرفتی بین نظریهها سنجش و ارزیابی انجام داد. سنجه مشترکی وجود ندارد که بشود دو تا نظریه را با آنها سنجید. اینجا به نظر میرسد که این سنجهها داده شدهاند اما معنی دیگری از سنجشناپذیری در مقام ابزار وجود داشت که فیلسوفان را آزار میداد: سنجشناپذیری معنایی. به این معنی که واژگان نظریههای مختلف علمی پارادایمهای رقیب معنی مشترکی ندارند و به همین سبب امکان مفاهمه میان دانشمندان حاضر در این پارادایمها وجود ندارد. توماس کوون میگوید امکان مفاهمه وجود دارد و دانشمندان میتوانند با یادگیری زبان نظریه رقیب آن را بفهمند. آنچه همچنان ناممکن است، ترجمهپذیری است. چون مفاد یک نظریه در چارچوب زبانی دیگری مطرح شده است، امکان ترجمه آن به یک چارچوب زبانی دیگر وجود ندارد. اماکوون تاکید میکند که این سنجشناپذیری موضعی است، چرا که دامنه واژگان ترجمهناپذیر گسترده نیست، هرچند این واژگان بسیار بنیادینند. ولی تعداد این شبکه واژگان ترجمهناپذیر خیلی زیاد نیست. بنابراین ترجمهناپذیری موضعی وجود دارد و این هم یک عقبنشینی از نسخه دستکم افراطی یا فهم افراطی موجود از «ساختار انقلابهای علمی» و در عین حال، تعدیل و تضعیفکردن ایدههای اولیه است. در واقع، فقط کوون مواضع خودش را تعدیل نکرد. حتی برخی از منتقدین اولیه کتاب او هم به مرور کم و بیش به مواضع مورد نقدشان از کوون نزدیک شدند. به نظرم به مرور در کمپ عقلگرایان در فلسفه علم (در این مجموعه: توماس کوون متاخر، فلیپ کیچر و لاودن) و نسبیگرایان (در این مجموعه: پُل کارل فایرابند، لاودن و بارنز) فاصله بیشتر و جایگاه کوون در این صفبندی روشنتر شد.
جذابیت پیشرفت
حامد بیکرانبهشت: به تازگی در سه سخنرانی درباره پیشرفت علم شرکت کردم که هر سه سخنران برخاسته از رشتههای علمی بودند، نه از فلسفه علم. این سخنرانها از زوایای مختلفی به موضوع پیشرفت علم نگاه میکردند. فصل مشترک همه این سخنرانیها، صرفنظر از تلاقی زمانیشان، علاقهمندی به مقوله پیشرفت علمی بود. به نظر میرسد این نشانی از علاقهمندی و توجه جامعه علمی به مقوله پیشرفت علمی است. اما تلقی این سخنرانان از پیشرفت علم دقیق نبود. در این بحثها یا اساسا فلسفه جایی نداشت و صرفا اصطلاحاتی به خوبی وامگرفته و در صحبتها مطرح میشد یا به دیدگاهی اکتفا شده بود که امروز در هسته اصلی فلسفه علم قرار ندارد.
وقتی افرادی که در رشتههای خودشان برجسته و مهمند و کارهای خوبی انجام میدهند، به یک حوزه دیگر علاقهمند میشود و سعی میکنند در آن مورد سخن بگویند و از تجربه علمیشان استفاده کنند، شاید حرفهایشان خیلی دقیق نباشد. این امر میتواند علل مختلفی داشته باشد. یکی اینکه شناخت دقیقی در مورد حوزه فلسفه علم، موضوع و زمینههای بحث آن و پیشینه نظری آن وجود ندارد. دیگر اینکه بخشی از کتب ترجمهشده درباره فلسفه علم به نوعی بازنمایی سادهانگارانه جریانهای فلسفه علم است؛ یعنی کتابهای ترویجی فلسفه علم بودند که از واقعیت امروز فلسفه علم فاصله گرفتهاند. یک جنبه میتواند این باشد و جنبه دیگر اینکه ما متاسفانه در کشورمان گفتوگوهای خوبی میان اهالی علم و اهالی فلسفه علم نداریم و افراد بهطور انفرادی گاهی آمدهاند و مخصوصا از سمت علم با فیلسوفان علم گفتوگو کردهاند. در واقع، میان این افراد فاصله وجود داشته است. ویژگی مهم این کتاب در نظر من این بود که بازنمایی دقیقتری از پیشرفت در مقوله علم ارایه میدهد.
نسبیگرایی خیلی بد نیست
غلامحسین مقدمحیدری: کتاب مجموعهای منظم از مقالات کلاسیکی است که جای آنها خیلی خالی بود. اینکه مترجمان کتاب فلسفه علم خواندهاند، ارزش آکادمیک آن را بالا میبرد. همچنین با وجود سلیقههای مختلف، گزینش مطالب به نظرم خیلیخوب است. من مترجم نیستم، پس درباره واژگان و معادلها سخن نمیگویم. اما ترجمه خیلی روان است. همچنین باید بگویم که کتاب به لحاظ آکادمیک خیلیخوب است، اما به نظرم خوب بود مترجمان در بخش مقدمه به وضعیت جامعه ما اشاره میکردند. چنین مقدمهای میتوانست به مخاطب کمک کند که موضوع کتاب را مساله جامعه خودمان ببیند چراکه در واقع ما در جامعه آکادمیکمان با این مشکل مواجهیم. به خصوص تعامل با جامعه مهندسیمان بسیار دشوار است. هرچند این در جامعه پزشکی قدری تعدیل شده است، شاید از اینرو که اینان با انسان روبرو هستند و متوجهند که انسان پیچیدگیهایی دارد و بهراحتی نمیتوان او را وارد نظریهها کرد. همچنین به نظرم خوب بود که در آخر کتاب هم سه مترجم در چند صفحه نظر خودشان را بیان میکردند.
«پیشرفت و عقلانیت در علم» به نسبیگرایی و تنظیم فاصله از نسبیگرایی میرسد. اگر یک سر طیف را نسبیگرایی فایرابند بگذاریم که در آن همهچیزی امکانپذیر است و سر دیگر را عقلانیت تند، نسبیگرایی برآمده از اینها در جامعه ما همچون فحش در نظر گرفته میشود. درحالی که نسبیگرایی خیلی بد نیست. کاش مقالهای هم توضیح میداد که در میان بحثهای موافقین و مخالفین نقطهای به نام مطلق مشترک است و حالا بحث بر سر این است که اگر این مطلق را از تفکر بشری حذف کنیم چه رخ میدهد و چرا باید برای بود و نبود این مطلق دو جبهه شد و با هم دعوا کرد؟ همه این مطلقها را مثل عینی و غیرعینی میتوان به کناری گذاشت و برای تفکر هم چندان مشکلی ایجاد نمیشود.
به نظرم بازی پیشرفت همان بازی کلیسا است که میخواست به سمت و غایتی نزدیک شود. باز بحث نزدیکشدن یا نشدن است. کوون بسیار مناقشهآمیز شد، چراکه در چند صفحه پایانی «ساختار انقلابهای علمی» این غایت را حذف کرد و گفت اگر شبیه تکامل داروین نگاه کنید، چیز خاصی رخ نمیدهد. در ادامه از هنجارهای اخلاقی یا از چگونگی تشخیص خودی و غیرخودی میپرسند. ما الان در این وضعیم و اینها ابزار و دستاوردهای بشری ساخته ما هستند. اینجا، علم به جای معارف دینی ننشسته است. در صورتیکه تصور میشود در دنیای مدرن جای آن نشسته است. در نقد فایرابند و دیگران نقد به این نوع است نه به خود علم.
نسبیگرایی در فلسفه منفور است و در علم منفورتر
شهرام شهریاری: معمولا همه ما علم را به عنوان معرفتی محکم و متقن میدانیم/ میدانستیم. ولی ایدههایی مطرح شد که پایههای این تصور را زیر سوال برد. یکی از این موارد، داستانی است که در مورد استقرا شنیدهایم و میخواهد بگوید هر تلاشی برای توجیه آن به جایی نرسیده است. دیگری، مساله نظریهواربودن مشاهدات است. بدین معنا که افراد مختلفِ بار آمده در فرهنگهای مختلف، از یک صحنه واحد، گزارشهای متعددی میدهند و برداشتهای متفاوتی میکنند که این امر مساله عینیت را زیر سوال میبرد و دیگر نمیتوانیم بگوییم که از طریق تجربه و ادراک حسی میتوانیم واقعیت را کشف کنیم یا تشخیص بدهیم چه کسی درست میگوید و چه کسی غلط. البته راهحلهایی برای این مساله ارایه شده است، اما خود این راهحلها هم در خودشان مشکل دارند.
طی پنجاه، شصتسال اخیر مسائل دیگری چون تعین ناقص نظریات با شواهد و ابزارگرایی و واقعگرایی در فلسفه علم مطرح شده است که همه این تصور را که میتوانیم جهان را از طریق تجربه بشناسیم و واقعیت را کشف کنیم، زیر سوال بردند. کوون این موارد را در کنار مجموعهای از مسائل دیگر در ایدهای به نام «قیاسناپذیری» معرفی کرده است که یکی از موضوعات اصلی این کتاب است.
کوون بر آن است که افراد بارآمده در نظامهای معرفتی متفاوت نمیتوانند با یکدیگر مفاهمه جدی داشته باشند و بر سر توصیف یک صحنه یا بهترین تبیین برای واقعیت با یکدیگر اختلاف دارند. این ایده علم را به یک معنا نامعقول میکند و نشان میدهد که تحولات علمی اساسی ما از جنس تحولات مبتنی بر استدلال نیستند، بلکه در اینجا عواملی وجود دارد که میتواند منافع شغلی یا گرایشهای فردی باشد. اگر این نظریه را بپذیریم، در واقع میپذیریم که نمیتوانیم پارادایمهای مختلف را به این راحتی با یکدیگر مقایسه کنیم و بسنجیم. این امر پیشرفت علم را زیر سوال میبرد. چراکه وقتی قرار باشد پارادایمها با یکدیگر مخالف باشند و نتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند یا استدلالشان در مورد دیگری اعتبار نداشته باشد، عقلانیبودن محدود میشود و زیر سوال میرود.
وقتی بر مبنای آنکه کوون با مواردی چون قیاسناپذیری تجربی و قیاسناپذیری شواهد استدلال میکند که ما نمیتوانیم این نظریات و پارادایمها را با یکدیگر مقایسه کنیم و از پارادایم بهتر سخن بگوییم، مستقیما ایده پیشرفت زیر سوال میرود. از طرف دیگر، نکاتی که بیان کردم فایرابند را به این نتیجه رساند که ما اساسا نمیتوانیم روش معقولی برای علم ارایه بدهیم و همه این روشها جاهایی منجر به نتایجی نادرست شدهاند. بنابراین در واقع علم هیچ روشی ندارد. خود فایرابند هم هیچ روش جایگزینی برای پوزیتیویسم یا برنامههای آموزشی لاکاتوش ارایه نمیدهد. این هم عقلانیت علم را زیر سوال میبرد.
در اواخر کتاب مقالهای از آلن بلوم و بارنز آمده است. این دو نفر هم از نسبیگرایی در علم دفاع میکنند. نسبیگرایی بارنز و بلوم در این مقاله شکل اولیه و نامشخصی دارد و چندان مشخص نیست این نسبیگرایی معرفتی است یا وجودشناختی یا در مورد صدق. هرچند، در مقالاتی که از سال ۲۰۰۰ نوشتهاند، مشخصا این ایدهها را از یکدیگر جدا کردهاند. در واقع ایده نسبیگرایی در فلسفه ایدهای منفور است و در علم منفورتر چراکه افراد تصور میکنند نسبیگرایی اساس علم را زیر سوال میبرد. درحالی که این دو نفر سعی کردند نشان بدهند که چنین نیست و لازمه نسبیگرایی این نیست که ما علم را کنار بگذاریم یا عقل و علم را نامعقول بدانیم. در این مقاله استدلالها خیلی در هم ارایه شده است و شاید لازم باشد کسی اینها را از هم تفکیک بکند. چنانکه خودشان خیلی از این استدلالها را در مقالات بعدیشان حذف کردهاند.
ترجمه کتاب بسیار درخشان است، هم از جهت روانی و هم از جهت دقت. این مقالات بسیار تخصصیاند و مخاطب عام را در نظر ندارند. عام فلسفی هم نیستند؛ یعنی چیزی نیست که ما بتوانیم به عنوان یک کتاب عمومی برای همه دانشجویان فلسفه یا علاقهمندان به دانستن چیزی درباره عقلانیت و پیشرفت در علم معرفی کنیم. این کتاب برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی فلسفه علم مناسب است و بعید است پژوهشگر غیرمتخصص بتواند مقالاتی چون مقاله فنی کوون را بدون استاد راهنما بفهمد. از طرف دیگر، بیشتر مقالاتی که اینجا ترجمه شدهاند، در دهه ۸۰ تالیف شدهاند، بنابراین مخاطب باید در نظر داشته باشد که این مقالات کلاسیکند و با اینکه مقالات کلاسیک همیشه ارزشمند و خواندنی هستند، جدیدترین ایدهها را درباره پیشرفت و عقلانیت در علم بیان نمیکنند. از نظر من، این مقالات تصویر کاملی از چیستی همه نظریات علمی ارایه نمیکند. علاوه بر این، به نظر من خیلی مناسب بود که دوستان در مقدمه درباره چرایی انتخاب این مقالات و این نظریهها مینوشتند. خوب بود یکی از مترجمان در مقام مترجم ارشد همه ترجمهها را از نظر میگذراند و یک دست میکرد. همچنین همراهی ویراستار میتوانست به این مهم کمک برساند.