فرهنگ امروز: سفرنامه عتبات، گزارش سفر فرد ناشناسی است که از روز شنبه پنجم ذیحجه سال ۱۲۹۸ هجری قمری آغاز شده و به قصد زیارت عتبات عالیات از تهران حرکت کرده پس ازگذراندن منازل بیشماری در این راه به همراه جنازه پدرش که آن را برای خاکسپاری به کربلا حمل میکرده، به صورت روزشمار و درقالب روزنامهنویسی با یاداشت وقایع آن زمان و ارائه آثار تاریخی در روستا و شهرها در روز بیست و ششم ربیع الثانی به تهران بازمیگردد.
اگرچه اطلاعات چندانی از نام و کنیه نویسنده در تمام گزارش به چشم نمیخورد، از بیان برخی از گزارشهای وی در طول مسیر میتوان به اطلاعات اندکی درباره نویسنده دست یافت، به نظر میرسد که نویسنده داماد عمیدالملک بوده است و با خاندان قاجار نسبتی سببی داشته است؛ به همین دلیل در بین مسیر برخی از کارگزاران حکومتی از وی استقبال کرده یا او را بدرقه میکنند. از طرف دیگر مشخص میشود که او از خاندان علما بوده است و پدر وی، از عالمان سرشناسی بوده، زیرا در مدت اقامتش در کربلا و نجف در مجالس موعظه برخی بزرگان همانند آخوند ملا حسین فاضل اردکانی و شیخ جعفر شوشتری حضور پیدا کرده و برخی از علما نیز به دیدن او میآیند.
در گزارش سفر، نویسنده خودش را انسانی بسیار متعبد و دیندار معرفی میکند که بیشتر اوقاتش را در عتبات به زیارت میگذرانده و سعی بسیار داشته است که تمام مکانهای زیارتی را از نزدیک زیارت کند؛ از جمله وی مینویسد در راه حرکت به سوی کربلا با آنکه تمامی همراهانش از رفتن به زیارت طفلان مسلم به دلیل بعضی از خطرات خودداری میکنند، اما وی با وجود حضور دزدان در منطقه که به آنها نیز برخورد میکند به زیارت این مکان نائل میشود و از این بابت نیز بسیار خرسند است.
این سفرنامه از چند منظر حاوی اطلاعات فوقالعاده و ارزشمند تاریخی و جامعهشناسی است. یکی اینکه نویسنده در طول سفر حامل جنازه پدرش بوده است و برای خاک سپاری جنازه در کربلا اطلاعات مفیدی را در اختیار خواننده قرار میدهد، و این آگاهی را میدهد که حمل جنازه در دوره قاجار با چه مشکلاتی روبهرو بوده است. به عنوان مثال وی مینویسد: جنازهها را در خاک عثمانی از کاروان جدا کرده و به کاروانسرای دیگری میبردند یا آنکه هنگام عبور از بغداد، مانع ورود جنازهها به این شهر میشدند و همچنین وی در زمان دفن جنازه پدرش در رواق حبیب بن مظاهر اطلاعاتی از چگونگی دفن، مقدار پولی که برای دفن جنازه گرفته میشود و نیز آداب و رسومی که برای دفن انجام میشود، اشاره میکند.
دیگر اینکه نویسنده سفرنامه توجه دقیقی به آثار و ابنیه موجود در بین راه داشته و توصیفات دقیقی از مکانهای تاریخی میان راه از جمله طاق بستان، بیستون، قصر شیرین و... ارائه میدهد؛ علاوه بر این نویسنده در عتبات به معماری صحن و حرم کاظمین، کربلا و نجف پرداخته، خصوصیات و چگونگی معماری آنها را بیان میکند. همچنین نثر این سفرنامه بسیار ساده و بیتکلف بوده و از معدود سفرنامههای عصر ناصری است که نگارنده آن هیچ مقام و منصب دولتی نداشته است. توجه به برخی از ارقام، اوزان و مقادیر، قیمت اجناس و همچنین نوع غداهایی که در سفر تناول میشده است از جمله خصوصیات این سفرنامه است که نویسنده به تمام این مسائل اشاره کرده است.
نسخه منحصر به فرد این سفرنامه همراه چند رساله دیگر، میان نسخههای خطی مرحوم میر جلاالدین محدث ارموی بوده که به کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی منتقل شده است. این نسخه در حال حاضر به شماره ۲۲۸۳ در کتابخانه مرکز احیاء نگهداری شده است.
نگاهی به منازل عتبات عالیات در سال ئیلان ئیل 1298
شب دوشنبه سیزدهم، کاظمین
سه ساعت به صبح مانده راه افتادیم، پنج فرسنگ است، ولی زمین هموار است تا بغداد. قریب به بغداد میرزا مهدی با کربلائی اسماعیل پیش رفتند کاغذ میرزا محمود خان را دادند به مشارالیه، فراش باشی بود که جنــازه را وارد بغداد نمایند با هزار مرافعه خــودش را با ده فراش و یدک پیش فرستاد چون قدغن داخل نمودیم در کمال غربت. فراشها، در جلو با یدک و نه ســوار از آنها، تا از پل که جسـر باشد گذراندیم تا بیرون بغداد. همه هم آمدند؛ بعد آنها را مرخص کردیم. ســه نفر آنها تا کاظمین آمدند و از کاظمین هم متولی باشــی را با بالیوز کاظمین با علم و بیرق آمدند جلو، با احترام از دم در دروازه تخت را به دوش بردنـد تـا توی صحن. بعد ما هم پیاده با تخت آمدیم تا صحن طواف دادیــم و درهمان جا در توی رواق گذاشتیم و قاری هم گذاشتیم قرائت نماید تا دو روز که هستیم. خودمان با بالیوز کاظمین که محمد حســن بیگ بود که در آن ســفر که همراه والده مشــرف شدیم به عتبات بالیوز خانقین بود. حال کاظمین اسـت، آمدیم منزل، قهوه و قلیان صرف شد، رفتند آنها، ما خامهتر با خرما و حلوا ارده و تخم مرغ خوردیم. جای همگی خالی بود. بعد از ناهار، انعام گمرک را هم دادیم رفت. متولی باشــی کاظمین به جهت ما یک قاب لیمو یک دری پرتقال داد، آوردند؛ بعد خودش به دیدن ما آمد؛ بعد حاجی عبدالهادی تاجر به دیدن ما آمد؛ بعد فراش باشــی میرزا محمود خان آمد و حکمی آورده که در کربلا و نجف هر کاری داشته باشید، نایب ما انجام دهد، انعام فراش باشی را هم دادیم.
روز جمعه هفدهم، کاظمین
صبح حرم مشرف شدیم. بعد نایب آمد تا ظهر روزنامه اختر میخواندیم. ظهر به بغداد من و شیخ حسن پسر شیخ اسداالله بزرگ رفتیم تلگرافخانه، مردی که گفت جواب نیامده و سیم قصر شیرین پاره شده، یک زوج ارسی ابتیاع نمودم، نیم ساعت از شب گذشته، وارد کاظمین شدیم وضو گرفته، به حرم مشرف شدم. در حرم، محمدکاظم خان ســرتیپ پســر شهاب الدوله را دیدم و گفتم پنجاه تومان پول بهمن قرض بدهید تا پول من برسد به شما میدهم، قبول کرد آمدم منزل کربلائی اسماعیل را فرستادم نزد اسد االله بیگ ضابط صاری اصلان و ده هزار ریال از مشارالیه قرض کردم و قرار شد صبح برویم کربلا و آقا سیدرضا و ابراهیم در کاظمین بمانند، بلکه آقا میرزا ســیدعلی دلش رحم بیاید و پول ما را بفرســتد. شامپلو داشتیم صرف شد جای همگی خالی بود، ولی همگی در کمال اوقات تلخی خوابیدیم.
روز دوشنبه بیستم، کربلای معلی
صبح من و کربلائی اســماعیل پیش آمدیم، خانه آن ســفر رفتیم که قبل رفته بودیم، جای خالی نبود. خانه، درب باب سلطانی گرفتیم به ماهی بیســت و پنج هزار. هوا خیلی سـرد بود امروز، بعد آقا سید علی را کربلائی اسماعیل رفت خبر کرد، آمد منزل ما و خود کربلائی اسماعیل جلو رفت با تخت آمد، فراشهای حضرت جلو رفتند با تخت وارد صحن کردند بعد از طواف دادن حضرت سیدالشهداء و حضرت عباس، در اتاق که یک در توی ایوان دارد و یک در توی رواق، پهلوی ضریح حبیب اســت، اتاق آئینه کاری اسـت، در روی سکوی دست راست دفن نمودیم و دو قاری قرار گذاشــتیم با دو چراغ با یک نایب الزیاره به جهت مرحوم آقا، ولی سنگ را کار نگذاشتیم. متولی باشی خیلی سختگیری مینماید. آقا سید مهدی برادر، آقا سید صالح، زیارت نامه خوان حاجی خانم آمد منزل من با آقا سید علی آقا از حاجی خانم سـؤالها نمود و گمان میکرد به جهت مشارالیه پولی دادهاند، نداده بودند من گفتم ندادهاند پیغام و سلام شکوفه را رسانیدم. گفت، سلامت باشد. چای صرف شد، رفتند. ناهار، نان و پلو و خرما داشتیم، خوردیم. شام حرم مشرف شدیم، با آقا سیدعلی کوچک آمدیم منزل، شام قورمه سبزی و چلو داشتیم صرف شد، وقت خوابیدن مشارالیه رفت. شیخ حسن پسر شیخ اسداالله هم بود. زیارتنامه خوان نجف حاجی خانم هم آمد منزل من که بلکه حاجی خانم به جهت مشارالیه هم خرجی داده باشد. گفتم: من از حضرت عبد العظیم آمدم و فرصت آن نشد که به جهت شماها خرجی بدهد. محتمل است بعداً روانه نماید. مشارالیه هم رفت.
روز سه شنبه بیست و یکم، کربلای معلی
کربلا صبح حرم مشرف شدیم، نماز خواندیم، خدمت حضرت عباس مشرف شدم. مراجعت کردیم منزل چای را درست کردیم، آقا سید جواد و آقا سید علی آقا هر دو آمدند به دیدن ما، بعد از صرف چای و قهوه و قلیان رفتند، بعد آقا سید مهدی آمد آن هم چای خورده رفت. بعد با آقا سید علی در باب تعارف آقا سید جواد خیلی جواب و سؤال کردیم، از صد تومان به عدد یک طاقه شــال گفتوگو میکرد که تا ندهید سنگ را نمیگذارد کار بگذارید. مختصر، هرچه گفتیم به خرج نرفت، او رفت. رفتیم من و میرزا مهدی حمام بغدادی درب دروازه نجف، آب فرات اسـت سر و کیسه کردیم. مراجعت نمودیم ناهار آبگوشت و ماست و پلو داشتیم صرف شد، چای خوردیم. ما هم به تلگراف خانه رفتیم که تلگراف به طهران نماییم. گفتند فردا صبح آمدیم منزل یک طاقه شال به جهت آقا سید جواد دادیم کربلائی اسماعیل برد. بعد حرم مرا دید گفت، این شال خوب نیست من قبول ندارم هر چه خواستیم و گفتگو نمودیم که سنگ را برجسته نصب نماییم، قبول نکرد. ما هم هنوز کار نگذاشتیم. به حساب، قهر کردیم. من را آقا سید جواد برد؛ شمع روشن کردیم با او، بعد از خطبه و فاتحه به اسم مرحوم آقا به حرم بردیم، فاتحه را آقا سـیدجواد خواند، بعد حرم مشــرف شدیم. شمع را زدم بالای سر شمعدان زیارت خواندم و نماز پشت سر شیخ زینالعابدین خواندم. بعد حرم حضرت عباس مشرف شدم، مراجعت نمودیم به منزل. چهار ساعت از شب گذشته بود، شام قورمه سبزی و چلو داشتیم با شیخ حسن پسر شیخ اسداالله صرف شد. روزنامه سه روزه را نوشتم تا ساعت شش و بعد خوابیدم، ولی از بیپولی و نیامدن آقا سید رضا خیلی اوقاتمان تلخ است. پول تذکره و مخارج دفن را، آقا سیدعلی از خودش داد. ما پولی نداریم به مشــارالیه بدهیم تا آقا سید رضا راه بیاید به رضا قلی خان تلگرافی نوشـتم، بلکه صد تومان به جهت من تلگرافی بگیرد بدهد که عراده بیفتد، اگر بدهد.
روز چهارشنبه بیست و دویم، کربلای معلی
کربلا یک ســاعت به صبح مانده برخاستم، به تنهائی وضو ســاخته، حرم مشرف شدم. بعد از زیارت و نماز جماعت صبح،در ایوان آمده نشستم با آقا سید علی صحبت داشتیم تا نیم ساعت از آفتاب برآمده. بعد با پسر شیخ اسداالله رفتیم به حرم حضرت عباس، در بین راه خیال گرفت که شیر چای بخوریم. در قهوه خانه رفتیم دو فنجان شــیر چای خوردیم بعد حرم مشــرف شدیم. بعداز زیارت به تلگراف خانه رفتم، دو تلگراف بــه طهران زدم قیمت دو تومان، بیســت کلمه یک تومان میگیرند یک طرفه، دو طرفه قبول ندارند، مگر ذمه قبول کند شخصی، یکی به رضا قلی خان زدم که پول حواله تلگرافی بدهد و یکی احوال پرســی از خانه خودم کردم. هرکه ذمه قبول کند، جواب را باید معادل پولی که میدهد دو برابر بدهد جواب میدهند، و ّ الا جــواب به آن طرف است که باید پول بدهند بزننــد. بعد دیدم میرزا مهدی خان هم آمدآن هم تلگرافــی به طهران زد. در تلگرافخانه به جز پول ضرب قســطنطنیه پــول دیگری نمیگیرند. بعد ما هم مراجعت کردیم، منزل آمدیم. ناهار آبگوشت و ماست و پلو داشــتیم. بادمجان در کربلا پیدا نمیشــد کدو بود. من با شیخ حسن به بازار رفتیم، یک جفت چکمه دادم به جهت من بدوزند، چکمه نداشتم. بعد قدری در صحن حضرت عباس مشرف شـدیم، گریدیم و زیارت کردیم بعد منزل آمدم، میرزا هادی خان بالیوز به دیدن ما آمد. با آقا سید مهدی زیارتنامه خوان هندیها، چای صرف شــد و یک شیشه عطر آقا سید مهدی به من تعارف داد. آنها رفتند و وضو ساخته، حرم مشرف شدیم، آقا سید جواد را دیدم،گفت سنگ را کار بگذارید، محض خاطر شما قبول کردیم، قرار شــد فردا کار گذاشته شــود. بعد حرم مشرف شدم، نماز جماعت خوانده، زیارت کردم، به حضرت عباس رفتم. سه ساعت از شب گذشته، مراجعت به منزل نمودم. مشغول روزنامه نویسی شدم. شام هم خورش کدو داریم با چلو، دو نارگیل تازه با شــیر خریدم و خوردم، به جهت آنکه ادرارم زیاد شــده بود، بلکه معالجه شود دیگر با خداست.
روز سهشنبه بیست و ششم، کوفه
کوفه صبــح را نماز کرده، ســماور را آتش کرده و مشـغول چای خوردن گردیدیم، رســیدیم تــا قریب به تپه نمرودی، نهری از این شط سوا میشد که طرف تپه میرفت از آنجا رد شدیم به تپه رسیدیم، تپهای هست دور و بر تپه مناری است که میگویند ابراهیم را از آنجا به آتش انداختند. بعد دو فرسنگ که رد شدیم، نهر دیگری از این شط سوا میشد. دوباره طرف هندیه میرفت و این زمینها را به زمین هندیه مینامند و همهاش را برنج کاری میکنند و سدی بستهاند که آب را هر وقت بخواهند به بیابان بیاندازند، بتوانند. ذی الکفل پیغمبر اســت، ولی خیلی یهودی دارد، مسلم بعد چای صرف شــد، رســیدیم به ذی الکفل هم کمی دارد، صحنی دارد و یک دانه گلدسته کاشی دارد و گنبدی دارد کوچک مثل منار مارپیچ است ما زیارت نرفتیم و در تراده من مشغول روزنامه نویسی و چای و تخم مرغ خوردن هستم و امروز ناهار هم تخــم مرغ پخته و پیــاز داریم با نان، ولی من قدری دلم درد می کند و در ذی الکفل گنبد حضرت امیر پیدا شد، زیارت کردیم، بعد باد مراد پیدا شد، به فور پنج ساعت از دسته گذشته به ساحل رسیدیم. در کنار شــط کوفه خیلی نخلســتان درست کردهاند و آبادی هم کردهاند، قریب بیست و پنج درب دکان هم دارد، از آنجا تا مسجد کوفه قریب هزار قدم است مال کرایه کردیم، رفتیم به مسجد کوفه و شب را در به نجف و خودمان آنجا ماندیم، کربلائی اســماعیل مالها را آورده بود، در کوفه روانه کردیم با مفرشها وضو گرفته چای صرف کردیم با آقا سید احمد در وسط صحن مسجد نماز خواندیم، آقا سید محمد هم شب را نجف رفت بعد رفتیم خانه حضرت امیر تا غروب مراجعت کردیم و یکی از اعراب همان مســجد گرفتیم با تخم مرغ و آرد و پیاز و ماست و نمک و خرما، شب را اشکنه درست کردیم و یک کاسه چوبی هم از بقال گرفتیم اشکنه را توی آن ریختیم و خوردیم.
روز چهارشنبه بیست و هفتم، نجف
صبح را برخاستیم نماز را محراب حضرت امیر خواندیم، بعد به زیارت مسلم و هانی رفتم دیشب هم رفته بودم، یاد همگی خیلی کردیم و منزل به جهت همگی در مسجد کوفه ساختم. بعد به قهوه خانه رفتم چای خورده پیاده من و میرزا مهدی خان و آقا سید احمد و آقا سید رضا پیاده راه افتادیم به مسجد صعصعه آمدیم دو رکعت نماز کردیم مالها را از عقب آوردند رسانیدند، ولی ما پیاده بودیم سوار نشدیم تا نجف. بعدرفتیم مسجد سهله با اذن دخول داخل شدیم در مقام حضرت امام جعفر صادق دو رکعت نماز کردیم متولی دعا خواند ماهم خواندیم. بعد مقام ابراهیم رفتیم، دو رکعت نماز کردیم با دعا، بعد مقام ادریس رفتیم دو رکعت نماز کردیم با دعا، بعد مقام خضر رفتیم دو رکعت نماز کردیم دعا خواندیم. از آنجا مقام عیســی رفتیم، در گوشه واقع است،نماز خواندیم دعا خواندیم بعد مقام حضرت حجت رفتیم نماز ندارد زیارت کردیم. رفتیم دو رکعت نماز کردیم. بعد از آن مسجد، به مسجد زید ابن صوحان بعد پیاده تا نجف آمدیم، قریب به دروازه نجف آقا سیدمحمد و کربلائی کاظم پیش آمده بودند. کربلائی اســماعیل یک خانه به جهت ما درب ســلطانی گرفته بود، رفتیم منزل، ناهار کباب و ماست و پلو و سبزی خوردیم. بعد من و آقا ســیداحمد و میرزا مهدی خان و آقا ســیدرضا حمام قبله رفتیم، ســر و چرک کردیم بعد منزل آمدیم. حاجی ملا علی محمد را دیدیم از مکه آمده منزل ما آمده بود قدری صحبت کردیم، چای خوردیم، نماز خواندیم. بعد با آقا سیدمحمدنجفی مشرف شدیم به حرم زیارت کردیم و نماز مغرب را کردیم در ایوان طلا و یاد همگی خیلی میکردیم.
روز یکشنبه شانزدهم، سامره
صبح برخاسته، خیلی سرد بود وضو گرفتم، نماز کرده قدری گرم شدم و اسبها را لب شط بردیم، در قفه گذاشته، مالها را در آنجا کردیم. آن طرف رفتیم اما بگویم از طمع چادرنشینها، البته هیچ وقت نروید، از ما یک طاقه شــال میخواست به جهت یک شــب که منزل نمودیم، همه چیز را هم دو برابر پول گرفت و قفه هم نفری با اسب و بار، سه قمری میگیرند و انعام هم آن عمله میخواهد و اجاره یهودی است قفه ها از جانب دولت. و از هر قرانی دویست دینار کسر مینمایند و جای دیگر صد دینار کسر مینمایند. باری، از آنجا به خان نجار رفتیم منزل نکردیم، ولی خیلی بد جائی اســت رحمت به چادر ســیاه چادر، نان خواستیم پیدا نکردیم، گرسنه و تشنه تا دو ساعت به غروب مانده به سامره رسیدیم همه اش سه نان داشتیم، همگی خوردیم بین راه ماست هم گرفتیم تا سامره، آنجا نان و لیمو گرفتیم، با چای صرف شد.
روز جمعه بیست و هفتم، بغداد
صبح برخاسته، حرم مشرف شدم و زیارت کرده، نماز کردم و همگی را دعا کردم با هزار افسوس به منزل آمدم و اســبابها را بار نموده روانه بغداد شدیم، در کاروانسرای بیرون دروازه بغداد میرزا محمود خان فرســتاده بود جا به جهت ما و حاجی ســید جواد و میرزا محمود خان مســتوفی نظام آذربایجان گرفته بود، افتادیم در کاروانسرا، ناهار نان کماج ما آمد از کاظمین، چای با مشــارالیه صرف شــد و احکام دولت روم را هم آوردند حاجی علنقی فراش داد و انعام مشــارالیه داده شــد و رفت و نایب هم رفت خیلی به جهت طهران دلگیر هستیم تا شام در منزل بودم و آقا ســید رضا دو قدیفه در بغداد رفت خرید و آورد. و شــب درویش بی ایمان قدری خواند که حالت گریه رو داد مرا، باری بعدمن مشــغول روزنامهنویســی گردیدم تا شــام، شام قورمه سبزی و چلو داشتیم، صرف شــد جای همگی خالی بود ولی زخم پای من خیلی صدمه میزند و اســبهای ما یکی شقاق شده و یکی لنگ اســت و یدک می کشــیم و یکی زخم است و یکی خارش دارد. باری، خیلی کار ما مشکل است هم خودمان وهم مالمان به طهران برسد، ولی سفارش دولت عثمانی تاکنون به کسی نداده بجز به ما داده به توسط میرزا محمود خان داد و مشارالیه خیلی خوب آدمی است، واقعا حالت مشارالیه خیلی شبیه به آقای میرزا عبدالوهاب خان اســت کهگویا خود مشــارالیهاســت، میرزا محمود خان هم شاگرد مدرسهبوده است از حالت خودش خیلی صحبت داشــت در آن شــب. باری، ساعت شش از شب گذشته خوابیدیم، ولی من از شدت درد چهار شب است که نمیتوانم بخوابم، خدا رحم کند امشب را که بخوابم.
روز دوشنبه بیست و دویم، قم
شش ساعت به صبح مانده، آقا سید رضا برخاست و رفت، جو مالها را داد و مکاری را خبر کرد جو بدهد، آمد آتش روشن کرده چای درست کرد، من برخاسته چای خورده هر چه فریاد کردم که بار نمائید کربلائی اســماعیل نمیگذاشــت به جهت آنکه باد میآمد و ســرد بود و میل منزل شکستن را نداشتند. در کربلا که بودیم، روزی یک مرتبه زیارت نمیرفت و مرافعه مراجعت را داشت. حالا میل به آمدن نداشت به هزار مرافعه یک ساعت و نیم به صبح مانده حرکت نمودیم. قریب به تاج خاتون نماز صبح را کردیم، دو ســاعت به ظهر مانده به ســالیون رسیدیم، ناهار نان و پلو و گردو و پیاز خوردیم چیزدیگر پیدا نمیشد، بنه را روانه کردیم، من و میرزا مهدی خان و آقا سیدرضا اسبها را بهدســت خودمان بســتیم و در بیابان روز زمین گندم کاشته بودند، جزئی سبز بود خوابیدیم، قریب یک ساعت بعد برخاسته حرکت نمودیم از مالهای بنه گذشتیم، دو ساعت به غروب مانده ما وارد قم شدیم نماز کرده چای خوردیم تا غروب مالها آمدند، شام تدارک دیدند، چلو و بعد حرم مشرف شدیم زیارت کرده یاد همگی نمودیم، مراجعت به منزل نمودیم مشــغول روزنامهنویســی گردیدیم، آب رودخانه خیلی زیاد است به جهت بارندگی زیاد که شده بعد مفرشهای خودمان را علا حده کردیم در امشب و شام خورده در کمال خستگی خوابیدیم.
روز پنج شنبه بیست و پنج ربیع الثانی، طهران
ســه ساعت از شب گذشــته حرکت نمودیم به جهت نماز صبح، سر پل رودخانه شور رسیدیم نماز کرده، به کنار کوه آمدیم چای خورده، قدری کاه به مالها دادیم جو صبح را هم دادیم سوار شدیم ده حسین آباد وزیر دفتر آمدیم، یک فنجان چای خورده ســوار شـدیم، به قلیان فروشی قریب حضرت عبدالعظیم آمدیم. سه ساعت و نیم به غروب مانده قدری کاه به مالها دادیم و چند قلیان کشیدیم. هوا قدری بارندگی و بههم خوردگی داشت. تا غروب بودیم، بعد حرکت نمودیم مغرب وارد دروازه شــدیم. یک ساعت از شب است به جهت آنکه چرا مژده گذشته منزل رسیدیم بی خبر وارد شدیم، ولی کربلائی اسماعیل خیلی غرغرو نبرده بود، خیلی باصفا است بیخبر وارد شدن سفری به جهت آنکه سفری و حضری هر دو آسوده میکند و روز بیست و ششم ربیع الثانی وارد خراب آباد طهران شدیم.