فرهنگ امروز: مهران اکبری قاضی چاکی(اِشکوَری): تاثیر عموما به تغییرات نسبی یا کلی که موجودات زنده یا روال چرخه جهان و زمان از کسی یا چیزی میگیرند یا خود موجب این تاثیر هستند، گفته میشود. قدم نخست تاثیر، تفاوت یا تازگی در یک جریان است و عموما افرادی بر محیط پیرامون یا بر محیطهای جدا از خود تاثیر میگذارند که حائز این تفاوت و تازگی باشند و هرچه وسعت و عمق این دو عنصر بیشتر باشد تاثیرگذاری شان هم بیشتر است به طوری که نه تنها بر زمانه خود تاثیر میگذارند بلکه بر ازمنه آتی نیز موثر خواهند بود.
اما در این میان هستند افرادی که دامنه تاثیرگذاری شان آنقدر وسیع است که بُعد زمان و مکان را کنار زده، جغرافیا و قرن را تهی از معنی مینمایند. آنان که گردش زمانه و کجایی مکان هیچ تاثیری بر تاثیرگذاری شان نمیگذارد و دفتر زندگی شان همیشه و همه جا باز خواهد ماند. این افراد به لحاظ همین خاصیت دیگر متعلق به هیچ مکان و زمان و محاط در محیط خاصی نیستند و اندیشمندانی جهانی هستند با آثاری منتشر و افکاری جهان شمول. یکی از این نوابغ در ایران، حکیم عمر خیام نیشابوری است. فردیکه به طور همزمان ریاضیات، فلسفه، نجوم، ادبیات، کلام، طب، فقه، حکمت، تاریخ، جغرافیا و...... را تحت تاثیر اندیشه و آراء تازه خود قرار داده و از معدود همه چیزدانها و شاید آخرین سوپراستار ایرانی باشد که در تمام علوم زمانه خود سرآمد بوده است. البته خیام و افراد نظیر او قبل از تاثیرگذاری، تاثیرپذیر بودهاند و از تاثیرپذیری و تقلید به استقلال رای رسیده و سپس به علت تازگی و تفاوت آراء به تاثیرگذاری نائل آمده اند. خیام از فلاسفه یونانی و ایرانی، از
ریاضی دانان قبل و همزمان خود، از منجمان قبل و معاصر و در سایر رشتهها هم از افراد شاخص تاثیر گرفته و آراء و افکارش ملهم از افرادی نظیر اخوان الصفا، بوعلی، فارابی، فیثاغورث، افلاطون، اپیگور، معری، فردوسی و..... بوده و طبعا بعدها بجز شعرا، بر افراد بیشماری بعد از خود نظیر خواجه نصیر، فیتز جرالد، آندره ژید، صادق هدایت و.....تاثیر گذارده. تاثیری که هنوز هم دامنه گسترده آن گستره زمان و مکان را شکافته و به کل جهان میرسد و با گذر زمان هیچ خدشهای بدان وارد نیست. در این مقاله سعی بر آن است به این تاثیرپذیریها و تاثیرگذاریها بپردازیم.
تاثیر پذیری خیام
تاثیر از «اپیگور»
خیام ۱۵ قرن بعد از «اپیگور»، فیلسوف بزرگ یونانی آمد و تاثیر زیادی از او گرفت. وی فلسفه را به علت دانستن زبان یونانی، بیواسطه از منابع یونانی آموخته و از فلسفه «اپیگور» یعنی اغتنام فرصت، لذت از حال و اصالت لذت استفاده کرده. خیام و «اپیگور» لذت شادمانی را متعالیترین خیر میدانند. البته لذت آنها با هرزگی و لذات پست توفیر و اوج عقلانیت و گریز از هرچه آرامش را برهم بزند، است. به همین علت «اپیگور» خود در باغی ساکن بود و علیرغم تاکید به لذت، به یک زندگی ساده درویشی راضی شده بود. در واقع او لذت را به همراه فضیلت میخواهد و سعادت. «اپیگور» آرمانهای فلسفی افلاطون و ارسطو را رد و به جای آن یک لذت معتدل عقلانی را جایگزین و به جای آینده آرمانی قدردان حال بود. چیزی که در همین قرن اخیر فلاسفهای نظیر «اُشو» به آن تاکید فراوان داشته اند.
تاثیر از «مُعَری»
تاثیر خیام از «ابوالعلای مُعَری» (۹۷۳-۱۰۵۸ میلادی)، نابغه نابینای شعر عرب، فیلسوف، دگراندیش و عارف شهیر بسیار زیاد بوده است. حتی مضامین خیلی از رباعیات خیام با اشعار عربی معری از شباهت به انطباق رسیده تا آنجا که گویی ترجمه منظوم آنهاست! خیام شناسان بزرگ جهان در مقام نقد خیام گفتهاند که شاید افکار او برای ایرانیها تازگی داشته باشد ولی در جهان با وجود افرادی نظیر معری و یا باز افراد دیگری که قبل از او زیستهاند چیز تازه نبوده. به علت همین شباهت است که خیام و معری را کافر، ملحد و..... خوانده اند. به روایتی خیام حتی اشعار معری را از حفظ بوده و بعضی خیام را ورژن فارسی او دانسته اند. تمام خیام شناسان به این شباهتها در افکار و اشعار اشاره کردهاند جز صادق هدایت! اما در نهایت اکثرا معری را فیلسوفتر و خیام را شاعرتر شناخته اند. معری از کودکی بر اثر آبله کور شد. وی چیزی جز شر و فساد در جهان نمیدید و از تمام امور جهان روی برگردانده و منزوی گشت. ازدواج و تولید مثل را جنایت میدانست به طوری که خود را نتیجه جنایت پدرش قلمداد و عدم را به وجود ترجیح میداد! او دارای فلسفه و آراء خاص و شاخصی بود آنهم در برههای که اروپا هنوز با تمام پیشینه روشنفکری خود در آتش تحجر قرون وسطا میسوخت. او روشنترین افکار را در فلسفه و شعر ترویج و به چراهای بیشماری رسیده بود راجع به دنیا، مرگ، زندگی بعد از مرگ، تناسخ، ادیان و.... سوالاتی که بعدها عینا توسط خیام در فلسفه ایران تکرار شد. با تمام شباهت ها، بین آنها تفاوتهای فاحشی هم بوده. یکی از تفاوتها این است که خیام به تمام این نداشتهها و جبرها لبخند استهزا ملهم به مستی میزند ولی معری با چهرهای عبوس و بسیار وزین از آنها انتقام میگیرد. خیام شدیدا به افکار اپیگوری معتقد ولی معری با آن در اختلاف است و خود را از کوچکترین لذات زندگی حتی خوردن گوشت محروم و در نهایت ریاضت و زهد است هرچند تمام ادیان را هم رد میکند. در حالی که خیام اهل ریاضت نیست و با دیده تردید به همه ادیان مینگرد نه اینکه رد کند. معری را یک «امپرسیونیست» میدانند تا یک لاادری و بدبین و شکاک. دکتر«طه حسین» دیگر شاعر و نویسنده نابینای عرب سعی زیادی کرد تا از معری یک «آتئیست» (بی خدا) اروپایی بسازد. در نهایت خیام و معری شاعر فیلسوفان یا فیلسوف شعرا هستند که هر دو تحت تاثیر اخوان الصفا و اسماعیلیه بوده اند.گرچه کلا فاصله مرگ و دوره معری با دوره خیام کمتر از یک قرن است و با توجه به اینکه خیام عربی را به کمال میدانسته و هم اینکه اکثر اشعار معری را از حفظ بوده، با تمام اینها معری یک شاگرد معروف ایرانی به نام «رامشی نیشابوری»(متوفی به ۴۸۹ ه.ق) داشته که روزگار جوانی خیام با روزگار پیری او معاصر بوده و باز با توجه به کوچکی نیشابور آن دوره نسبت به الان به احتمال قریب به یقین با او آشنا و حتی از محضر او آموخته و چه بسی از طریق او هم که شده به اشعار و افکار استادش معری رسیده باشد. از معری تنها خیام تاثیر نگرفته بلکه سعدی و انوری هم متاثر از اویند. اما خود معری هم تحت تاثیر ابوریحان بیرونی و«لوکیانوس» دو دانشمند و فیلسوف ایرانی و یونانی است.
تاثیر از بوعلی
بوعلی سینا را خیام، استاد خود و کتاب شفا او را کتاب مقدس خوانده، احترام و مهری بیپایان به وی و افکارش داشته، بعضی آثارش را ترجمه و برخی را تدریس میکرده است. بوعلی و خیام هر دو مورد تکفیر بوده اند. جالب آنکه آخرین اثری که خیام قبل از مرگ مطالعه میکرده مبحثی از شفای بوعلی بوده و در اثنای همین مطالعه مرگش فرا رسیده است!
تاثیر از فردوسی
در مکتب زَرَوانی (مسلکی منبعث از دین زرتشتی که در آن زمان منبع همه چیز است) خیام دقیقا مثل فردوسی بزرگ میسگالیده. روح زروانی در تمام فضای شاهنامه جاری و ساری است. خیام از فردوسی که متر و معیار زبان و فرهنگ فارسی است بسیار آموخته و مثل او همه را به شاد بودن دعوت میکند. فقط دُز توصیه به بیآزاری فردوسی و ترس از خدا، چرخ و روزگار از خیام بیشتر است. کمااینکه فردوسی بر خلاف خیام بسیار جدی به جهان دیگر معتقد بود. ولی هر دو از دست دهر و از ناپایداری جهان، نالیده و با حسرت به گذشته باشکوه ایران باستان نگریسته اند. در نهایت به قول «همایون نوری»، نویسنده و مترجم جوان؛ اگر فردوسی زبان را حفظ نمود، خیام با آن تقویم شاهکارش زمان را حفظ کرد!
تاثیرگذاری خیام
حافظ و خیام
حافظ را وامدار بسیاری از شعرای گذشته خود دانسته اند. به ویژه وامدار فردوسی و خیام. در اکثر غزلیات حافظ سخن از اساطیر شاهنامهای و طنز رندانه خیام است. حافظ سوته دلی باباطاهر، تشکیک و تردید خیام، گسترش فکر و شجاعت سنایی، دانش و معرفت عطار و مولانا و در نهایت فصاحت و بلاغت سعدی را یکجا دارد. حتی اینکه حافظ هم مثل خیام به لذت جویی از زندگی امر میکند و البته گاها مثل خیام با تردید از معاد سخن میراند. شباهت دیگر خیام و حافظ در گزیده کاری آنها در نظم است. مثلا از حافظ تنها ۵۰۰ غزل مانده. آن هم غزلهایی که در بسیاری رشحه قلم خیام را میبینیم و خیلی ابیاتش عینا از رباعیات خیام منبعث شده است. ولی چون در دوران حافظ هنوز حکام مغول حاکمند بیشتر در ایهام و رمزآلود سخن کرده در حالی که خیام صریحتر بوده. او و خیام در شراب، رندی و طنز رندانه موافق و هر دو کانون تفکرند و زهد، تزویر و ریا و... را رد میکنند. تردید و تشکیک خیامی نتیجه مشاهدات علمی و شک حافظ نتیجه اندیشه ورزی اوست. خیام عشق معنوی را رد میکند ولی حافظ چنین نیست و عشق و عرفان را به تلفیق رسانده. هر دو مقابل اسرار گیتی اظهار عجز کرده اند. شباهت دیگر خیام و حافظ اشتهار آنها در غرب است که البته خیام جلوتر است.
سعدی و خیام
سعدی رنگ و بوی پندآمیزتر در قالبهای روانتر به مضامین خیام داد. او فلسفه بدبینی یا تلخ بینی خیام و سختی نرسیدن به پاسخ او را با امید به رحمت گره زد و خالق آثار تربیتی مبین نتایج حکمتی شد. او تازیانههای زبان خیام که به روح انسان حد میزند را به نوازشهای عرفانی و الهی تلطیف و تبدیل کرده. سعدی بجای غوص در فلسفه، تصوف، عرفان و... به همان زیباییهایی که ظواهر دارند بسنده کرد و راضی به داده و رضای خدا بود. البته او مثل خیام از کج چرخی چرخ، شاکی و قدردان حال است. مثل خیام نه از گذر عمر شکایت دارد بلکه از بیهوده گذراندن عمر شکوه میکند و بسیار به مسئله جبر و عدم اختیار پرداخته. شباهت دیگر هر دو، رباعی سرودنشان است. با این تفاوت که برخلاف سعدی سرودههای خیام محوریت یک اندیشه اصلی و موضوع واحد را دارد. سعدی مثل فردوسی بیشتر از خیام به اخلاق اهمیت داده و هدف او رسیدن به آسمان است ولی خیام میخواهد باز از آسمان به پائین برگردد و این بار از مسیر دیگری به آسمان برسد!
فیتز جرالد و خیام
جرالد با ترجمه ۷۵ رباعی خیام راه را برای اشتهار ادبی خیام در غرب گشود و خیام توسط او در ۱۵۰ سال قبل شد مسافر غرب! شباهتهای این خارجی با خیام از خیلی از مشاهیر ایرانی با خیام بیشتر است تا جایی که «بورخس» آرژانتینی به طنز یا جد گفته که احتمالا تناسخی صورت پذیرفته و روح خیام بعد از ۱۰۰۰ سال در کالبد جرالد دمیده شده! جرالد قیمت کتاب ترجمه رباعیات را به کم ارزشترین سکه آن دوره یعنی یک پنی تنزیل داد و حتی در بیرون مغازه در جعبهای گذاشت ولی کسی نخرید! تا اینکه یک ویراستار بنام «وایت لیکس تایس» یک جلد آن را خرید و به ارزش آن پیبرد و چندین جلد از آن را به دوستانش هدیه و توصیه کرد که بخوانند. این شروع اشتهار انفجاری خیام بود و ورودش به فرهنگ جهانی. تردید در مذهب برای انگلیس ویکتوریایی جدید، جالب و نوعا مکمل نظریه «داروین» بود راجع به قدمت جهان. انجمنهای خیام شناسی به سرعت در کل جهان تشکیل شد که در آن خیام و جرالد گرامی داشته میشدند. از معروفترین اعضای آن «کانن دویل، هنری جمیز، تامس هاردی» و..... بودند. سپس نقاشیهایی بسیار خاص از مضمون رباعیات تصویر شد توسط بزرگترین هنرمندان. تا جایی که کتابهای تمام مصور هم تولید و از این حیث رباعیات رکورددار است. سپس تولیداتی نظیر ورق بازی رباعیات به بازار رسید و رباعیات حتی در جبهههای جنگ جهانی اول و دوم هم راه یافت!
هرچند ترجمه جرالد موجب شناخت خیام شد ولی اشتهار خیام را خود اشعار او موجب گشت و در مقابل جرالد به واسطه ترجمه همین اشعار به اشتهار رسید ابتدا در انگلیس و سپس سراسر جهان. جراد علاوه بر ترجمه رباعیات خیام، خود نیز اشعاری سرود به سبک خیام که همین موجب معروفیت مضاعفش شد.
البته نباید از ترجمه درست و نزدیک او از اشعار خیام هم گذشت. او با ترجمه این اشعار خیام را به شاعری بینالمللی تبدیل کرد. چرا که ۱۵۰ سال قبل از او نیز اشعار خیام به انگلیسی و آلمانی توسط افراد دیگر ترجمه شده بود ولی توفیق چندانی عاید خیام نکرده و اقبال امروز خیام مدیون ترجمه بینقص جرالد است و اشعار جرالد که به سیاق خیام سرود و افکار خیام را به روز نمود! اما یکی از دلایل دیگر اقبال این بار توسط جرالد، شرایط تاریخی آن دوره جهان که بسیار به زمان خیام نزدیک بوده، میباشد. یعنی جنگ فراگیر اروپا که سرانجام هم به دو جنگ ویرانگر بینالملل ختم شد و همچنین فضای قرن ۱۹ و ۲۰ که بعلت عصر تسلط ایسم ها، دوران پوچگرایی، نیهیلیسم و رشد کمدی بوده. در برآیند آن همه تلخی و ناامیدی، فضای شعر خیام که لذت بردن از زندگی و اغتنام فرصت را آمر بود، مرهمی شد بر این زخم ها.
باز یکی از دلایل اقبال ترجمه جرالد، نزدیکی فکری و روحی زیاد او با خیام بود که همین هم موجب شد که هم بهترین ترجمه را از اشعار خیام ارائه دهد و هم اشعاری در تکمیل و امتداد افکار خیام بعد از ۱۰۰۰ سال داشته باشد. در واقع او بسیار شبیه خیام بوده. چرا که به گوهر باطنی خیام رسیده بود. کاری که سایرین نتوانسته بودند انجام دهند. البته اقبال این ترجمهها هم به آسانی نبود. بلکه کلی طول کشید که این ترجمهها مورد توجه قرار بگیرند. در واقع یخ خیام خیلی دیر آب شد و خیلی طول کشید که به چاپ دوم برسد ولی در چاپ چهارم به اوج رسید. جالب آنکه جرالد هرگز تا زنده بود حاضر نشد اسم خود را به عنوان مترجم این اثر در کتاب بنویسد! در واقع معروفیت رباعیات خیام برای خود جرالد تا زنده بود عایدی چندانی به همراه نداشت. حتی در چاپ چهارم که کتاب را سر دست میبردند باز تنها عدهای از نزدیکانش میدانستند این اثر ترجمه اوست و در چاپ پنجم که خود ۶ سال از مرگش میگذشت، تصمیم گرفته شد به پاس این همه زحمت او دیگر از این چاپ به بعد اسم مترجم هم نوشته شود و تازه همه دانستند مترجم رباعیات خیام، جرالد بوده است. شاید علت اکراه جرالد ازاین کار همان درویش مسلکی و وارستگی که شایان توجه همه بزرگان ادبیات جهان است و همچنین بزرگ پنداری خیام از سوی او بود.
اقبال این کتاب در جهان به ویژه آمریکا جالب توجه بود. مثلا تا ۱۹۵۶ تنها در آمریکا بیش از ۳۰۰ بار چاپ شد! حتی یک نسخه نفیس زرنگار، مرصع به مروارید و سنگهای قیمتی از رباعیات در کشتی معروف و بدفرجام تایتانیک هم موجود بوده! علت دیگر اقبال خیام صحبت زیاد او از شراب و لذت جویی است که طبعا به طبع خارجیها خوش آمده! خیلی از مستشرقین، شعرا و نویسندگان نظیر «آگاتا کریستی، جک لندن، آندره ژید، گوتیه» از اشعار خیام در آثار خود استفاده کردهاند به ویژه نقاشان. کلا گویا توجه خارجیها به خیام بیش از ایرانی هاست! تا جایی که ناصرالدین شاه در مقابل اعتراض سفرای اروپایی راجع به ترمیم مقبره خیام با کمال وقاحت میگوید: پولش راخودتان بدهید!
البته برخی از منتقدین ادبیات مثل منتقد تازه درگذشته، «رضا براهنی» هم اینهمه اقبال جهانی خیام را برای ادبیات ایران مضر دانسته و گفتهاند که کاش به جای او در این سطح عظیم به مولانا، سعدی و حافظ اقبال میشد چرا که به نظر او این افراد شعرایی به مراتب بزرگتر از خیام بودهاند و اگر اشعار آنها ترجمه و همان اقبال میشد تازه غرب میفهمید که ما چه ادبیات غنی داشته ایم. به نظر این منتقدان خیام که شاعر رتبه ۵ یا ۶ ما است نباید در چشم جهان بزرگترین شاعر ایرانی جلوه کند.
صادق هدایت نخستین خیام شناس ایران
قدیمیترین نسخه رباعیات خیام، نسخه «بودلن آکسفورد»است که در ۸۶۵ هجری شمسی در شیراز نوشته شده (۳ قرن بعد خیام) شامل ۱۵۸ رباعی. امروزه حتی تا ۱۵۰۰ و اندی رباعی به خیام نسبت داده میشود. به نظر صادق هدایت به عنوان نخستین خیام شناس ایران، علت آن بوده که شعرایی با افکار خیامی، جسارت اظهار سخن خود در قالب شعر را نداشته اند، لذا رباعیات نظیر خیام سروده و به او نسبت داده و آنها را لابه لای رباعیات خیام مستتر نموده اند! یکی از معیارهای شناخت رباعیات خیام، شناخت درست و کامل خود اوست. اما هدایت به علت تناقض در موضوع رباعیات و تنوع بیحد آن خیلیها از آنها را مال خیام نمیداند. اما اینجا این سوال مطرح میشود که مگر نمیشود شاعری در طول عمر دچار اختلاف یا حتی تناقض در روند فکری، اخلاقی، طبعی و سلیقهای و.... گردد؟ و هربار بنا به دوره فکری خود اشعار و سخنانی بگوید که با گذشته و آینده متناقض باشد؟ و اینکه مگر پارادوکس، لازمه خلق هنر و اندیشه و اصل جدایی ناپذیر زندگی نیست؟
یکی از چیزهایی که موجب شد هنوز هم نتوان رباعیات اصلی از جعلی و الحاقی را تشخیص داد نوع برداشت افراد مختلف از خیام است. مثلا عدهای او را دهری تصور کرده اند، لذا رباعیات صوفیانه، الهی و عرفانی او را حذف و به رباعیات مخالف این عقاید که حتی ممکن است مال خیام نباشد اصالت داده اند. صادق هدایت معتقد بود خیام تحت یک فلسفه منظم فکری و یک فکر واحد در تمام عمر زیسته لذا یک فکر و فلسفه مشخص و ثابت باید در او باشد. صادق حتی نوع ساختار ادبی زبان شعری او را باز در تمام مراحل عمر، یکسان فرض کرده و مطابق این خیلی از رباعیات خیام را از او نمیداند. هدایت ۱۴ رباعی که در مونس اسرار و مرصاد العباد آمده را رباعیات اصلی او دانسته و سایر رباعیات را از لحاظ مفهوم، سبک و فلسفه فکری با آنها سنجیده که اگر منطبق بود اصلی وگرنه جعلی میخواند. در نهایت او نیز تنها ۱۴۳ رباعی را گردآوری کرده و معتقد است تنها همینها مال اوست. هدایت در مورد خیام میگوید: «فلسفه خیام هرگز تازگی خود را از دست نخواهد داد. فریادهای او ترجمان دردها، اضطراب ها، ترس ها، امیدها و یاسهای میلیونها آدم است. او زیر خندههای عصبی و رعشه آور، مسائل دینی و فلسفی را بیان و بعد برایش راه حل محسوس و عقلی میجوید. هرکس یک تکه از افکار خود را در آینه رباعیات او میبیند.»
هدایت معتقد است از هیچکدام از آثار خیام نمیتوان به افکار نهایی وی پی برد جز ترانه هایش. او استهزا و حمله خیام به برخی را انتقام روح آریایی او از اعتقادات سامی میداند و همچنین از سر روح آزاده فیلسوفی او که جبرهای مذهبی را تاب نمیآورد و در ترانههای خود تقیه را کنار میگذارد. به نظر هدایت، خیام مضامین عمیق فلسفی را در تنها ۲ بیت به سهل الممتنعترین روش به مخاطب انتقال میدهد و شاهکار شاعریت او همین جا بروز کرده. عدهای برخلاف هدایت اصولا معتقدند خیام ِشاعر و خیام ِدانشمند و فیلسوف دو فرد کاملا مختلف بودهاند بعلت تناقض روح رباعیات و شخصیت علمی خیام. صادق دو خیام را رد میکند و بعلت فلسفه قوی رباعیات آن را به یک نفری مربوط میداند و در مقابل یک سوال دارد و آنهم اینکه اگر ترانه را از خیام بگیرید میخواهید به چه کسی بدهید که هم به اندازه او فیلسوف باشد و هم مانند او شاعر؟
پایان ِسخن
خیام با تمام تاثیرپذیریها و تاثیرگذاری هایش در نهایت آمده تا بگوید که نه باید از گذر عمر غافل بود، نه باید از مرگ هراسید و نه زندگی را خیلی جدی گرفت. او آمده تا بگوید که به رجا و به خاطر جهانی که تا حال کسی از آن رجوع نکرده، فرصت کم و یکباره بودن در این جهان را از کف ندهیم و کام ِزیستن را تلخ نکنیم. او به ما میآموزد که هیچ هدفی در زندگی وجود ندارد و تمام هدف از زندگی، خود زندگیست. یعنی تمام هدف از زندگی، درک فرصت زندگی است و اصولا افرادی که هدفمند زندگی میکنند از حال و اکنون غافلند و حال آنکه زندگی هرچه هست حال است! گذشته همان حالی است که گذشته و آینده همان حالی است که هنوز نیامده. پس انسان در واقع نه گذشته را تجربه میکند و نه آینده را. لذا باید در حال زیست و برای حال زیست. برای تسلای ِ رنج تسلسل و تکرار دُور زندگی هم، باید دَم را غنیمت شمرد و به دامن مستی و بیخودی چنگ زد. خیام همچون یک گسل زلزله خیز ِ بزرگ ِ اعتقادی با برگزیدن استدلال بجای اعتقاد ِ صرف آمده تا با یک زلزله بیداری تاریخی به ما بیاموزد که هیچ چیز در جهان قطعی نیست و هر یقینی قابل تردید! و اینکه انسان از تشکیک، بالغ میشود.
منبع: روزنامه آفتاب یزد