شناسهٔ خبر: 6585 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

سید محمدتقی طباطبایی؛

مترجم فلسفه و بایدهای نادیده

ترجمه برای بسیاری از ما فارسی‌زبانان بدیهی است که فارسی بلدیم و برای ترجمه از زبانی دیگر به این زبان، نیازی به آشنایی دوباره با فارسی نداریم. این هم از آن سهل‌انگاری‌های ماست که بهای سنگینی دارد.

فرهنگ امروز: نوشتار پیش‌ رو، بیش از آنکه نقد و سنجش باشد، جستاری است برای نزدیک‌تر شدن؛ جستاری در پی بایدهای ترجمه‌ی متون فلسفی. هنگام نقد، آنچه به نقد کشیده می‌شود، در نسبت با معیاری سنجیده می‌شود؛ معیاری که در درستی آن تردیدی نیست. اما هنگام جستار، از چنین معیارهایی خبری نیست و بیشتر آنچه جسته می‌شود، همین معیارهاست. بنابراین آنچه در اینجا آورده می‌شود بیشتر به گشودن دریچه‌ای می‌‌ماند برای آغازِ گفت‌و‌گویی به امید برآمدن چنین معیارها و اصولی در پایان.

هر چه بیشتر متون فلسفی را ترجمه کنیم ‌(که این روزها چنین است) این پرسش‌ها بایسته‌تر و ‌نمایان‌تر می‌شوند که هنگام ترجمه‌ی یک متن فلسفی، چه چیزهایی را باید در نظر داشت، چه کارهایی را باید انجام داد و چه سمت‌وسویی را دنبال باید کرد. یک مترجم باید در چه زمینه‌هایی خود را آماده کرده باشد تا بتواند در قبال زمان ارزشمندی که می‌گذارد، ترجمه‌ای مقبول بیافریند؟ از میان این بایدها، کدام ‌یک در درجه‌ی نخست اهمیت و کدام کم‌‌اهمیت‌تر است؟ به دیگر سخن، چرا باید یک متن فلسفی را ترجمه کرد و چگونه این کار را باید انجام داد؟

 برای دقیق‌تر شدن نگاهمان، خوب است که دایره‌ی متون فلسفی در این نوشته را به متون درجه‌یک فلسفی، یعنی نوشته‌های فیلسوفان، محدود کنیم؛ زیرا در این متون است که کار فلسفی به اصیل‌ترین و نوین‌ترین شکل خود پیدا می‌شود.

اگر بپذیریم که زبان، بستری است که هر کنشِ فهمیدنی در آن رخ می‌دهد و بیرون آن برای فهم، راهی و جایی نیست، خواهیم پذیرفت که هر فهم و اندیشه‌ی نویي، نیاز دارد تا در صورتِ زبانیِ نوینی پدید آید. بنابراین نوشته‌ شدنِ هر کار فلسفیِ نو و اصیل در سطحِ زبان، اتفاقی نو و بی‌سابقه است که با خود، روابط معنایی جدید و در نتیجه، نگاه خاص فیلسوف را همراه می‌آورد. در این نزدیکی و هم‌بستگیِ عمیق میان زبان و فهم است که باید گفت فهمِ نو، بر اساس درکی نو از روابط معنایی و زبان، پدید مي‌آيد و در نتیجه می‌طلبد تا با زبان نويی نیز بیان شود.

اگر چنین دادوستدی را میان فهم و زبان بپذیریم، راه برای پرسش‌های پیشین باز می‌شود؛ وگرنه با رد آن می‌توان باور داشت که هر اندیشه و فهم نوینی را می‌توان بدون تحریف با همان زبان رسمی و مسلط بیان کرد. پرداختن به این فرض، کار این نوشته نیست و بحثی جداگانه می‌طلبد؛[1] اما با پذیرش این فرض، می‌توان گفت زبان برای اینکه بتواند زبان اندیشه باشد و امکان فکر کردن بدهد، باید زبانی زنده و پویا باشد. این است حالِ زبان یک فیلسوف و از همین‌ جاست که چرایی ترجمه‌ی متون فلسفی روشن می‌شود. ترجمه‌ی این متون، به تمنای آوردن این فکر و فهمِ نو به نزد ناهم‌زبانان با آن فیلسوف است تا فرصتی و امکانی فراهم شود برای نو اندیشیدن، وگرنه صرف آشنا شدن با افکار فیلسوفی در فاصله‌ی بسیارِ زمانی، مکانی، فرهنگی و زبانی با ما، هیچ وجهی ندارد و کاری است که به درد فضل‌فروشی‌های دانشگاهی می‌‌خورد و بس.

اما پرسش این‌ است که برای بازگرداندن این امکانِ جدیدِ اندیشیدن به زبانی دیگر، باید چه کرد. اگر بدانیم که چه باید کرد، شاید به راحتی روشن شود که چه گونه کسانی باید این کار را انجام دهند.

بنابراین زبان ترجمه باید زبانی باشد که نه آن‌چنان در قفس مفاهیم ازپیش‌موجودِ زبان مقصد گرفتار باشد که نتواند به هیچ اندیشه‌ی جدیدی راه دهد و نه آن‌چنان سطحی و بی‌بنیاد باشد که در برابر آنچه ترجمان آن است، به راحتی شکل بگیرد و خود را ببازد و تبدیل به زبانی با ساختار و ربط مفهومی زبان مبدأ شود. در هر دو صورت، اندیشیدن ناممکن می‌شود و این دقیقاً نقض غرض از نوشتن و ترجمه ‌شدن یک کتاب فلسفی است.

اگر هدف، صرفاً آشنایی با فکر یک فیلسوف به صورت منفعلانه باشد، بهتر آن است که به جای ترجمه‌ی آثار درجه‌اول، به سوی آثار درجه‌دومي برویم که نوشته‌ی متخصصان فلسفه درباره‌ی آن فیلسوف است. اگر متن یک فیلسوف ترجمه می‌شود، هدف، آوردن اندیشه و فکر او به زبان خودی و در نتیجه، بارور کردن امکان فکری نو در این فرهنگ و مواجهه با آن است؛ وگرنه چه نیازی است که زحمت چنین کاری را به خود بدهیم. متن ترجمه باید فلسفیت و نیروی اندیشگی متن فیلسوف را به زبان مقصد بیاورد و نه صرف داده‌ها و گزاره‌های آن را. برای چنین کاری زبانی چابک و زنده نیاز است؛ زبانی که آفرینش شخص مترجم باشد و نه آفریده‌ای از پیش در ساختاری دیگر که اینک به کار مترجم آمده است. اما برای اینكه مترجم بتواند به چنین آفرینشی برسد، نیاز است تا پیش از ترجمه، به درکی از فیلسوف و فلسفه‌ی او رسیده باشد و تفسیری از او داشته باشد.

هر ترجمه از آنجا که با تفسیر همراه است، تصورِ مترجمِ ناتوان از تفسیر اندیشه‌های آن فیلسوف را ناساز و پارادوکسیکال می‌کند. تا مترجم نتواند تفسیری منسجم و یک‌دست از فیلسوف داشته باشد، نمی‌تواند کنشی متفکرانه در برابر متن فیلسوف از خود نشان دهد. کنش متفکرانه‌ی مترجم، کنشی فعالانه است که در آن مترجم نه صرفاً شنونده‌ی فیلسوف، بلکه هم‌سخن با او می‌شود تا بتواند آنچه فیلسوف در فرهنگ و زبانی دیگر دریافته است، او در فرهنگ و زبان خود دریابد و در این زبان بازبیافریند.

این کار در ذات خود، گذر از ترجمه‌ی واژه‌به‌واژه را دارد؛ کاری که اکنون نهایت دقت یک مترجم را به ما نشان می‌دهد. برگردان واژه‌به‌واژه‌ی سخن‌‌‌های یک فیلسوف تا چه اندازه می‌تواند ما را به جانِ روان در کل متن او راه ببرد؟ اگر فیلسوف را همچون متخصصی ندانیم که صفحه‌به‌صفحه مطالب خود را از این سو و آن سو به دست آورده و به هم می‌آورد، بلکه او را آفرینش‌گری دقیق بدانیم که مفاهیم خود را گام‌به‌گام پرداخته و صیقل زده است، آن‌ گاه دیگر رو به سوی ترجمه‌ی مکانیکی نخواهیم آورد. متن فیلسوف یک متن زنده و ارگانیک است و هیچ‌ گاه نمی‌‌توان با رویکردی مکانیکی، به ترجمه‌ی آن نائل شد. او مفاهیم را جمع و تفریق نکرده است تا با جای‌گزینی واژه‌به‌واژه‌ی مفاهیم و حفظ جمع و تفریق‌ها، تمنای یک ترجمه‌ی دقیق داشته باشیم.[2]

متن فیلسوف برآمده از وحدت نگاه اوست و برای رسیدن به آن وحدت تألیفی که حاصل تأثیر و تأثر مفاهیم یا بهتر بگویم فیلسوف و جهان اوست، نیاز است تا مترجم بتواند به این وحدت دست یابد تا همان را منتقل کند. این وحدت تألیفی همان امر نوینی است که فیلسوف به جهان آورده است. این امر برای هم‌زبانان فیلسوف هم بیگانه است، چه رسد به خوانندگان ناهم‌زبان. از همین رو، نیاز است تا مترجم بتواند پیش از آنکه دست به ترجمه بزند، با اندیشه‌ی فیلسوف آشنا شود و کار را به جایی برساند که درکی واضح از وحدت تألیفی کار فیلسوف (که همان نوبودگی کار وی است) داشته باشد. مشکل از آنجا آغاز می‌شود که مترجم به صرف آشنایی با زبان مبدأ و نیز آشنایی اجمالی با فیلسوف مورد نظر، به خود اجازه می‌دهد ترجمه کند.

اما گره کار تنها در اینجا نیست. برای بسیاری از ما فارسی‌زبانان بدیهی است که فارسی بلدیم و برای ترجمه از زبانی دیگر به این زبان، نیازی به آشنایی دوباره با فارسی نداریم. این هم از آن سهل‌انگاری‌های ماست که بهای سنگینی دارد. شناخت ژرف یک زبان، به هیچ وجه از لوازمِ دانستنِ مادرزادی‌ آن زبان نیست. هر کسی که زبان‌ مادری‌اش فارسی است، شناختی ژرف از این زبان ندارد که اگر این‌ گونه بود، چه نیاز به این همه گروه‌ها و دانشکده‌های ادبیات فارسی.

اما چه کسی گفته برای ترجمه لزوماً باید دانشی ژرف از زبان فارسی داشت. پاسخ این گفته را با کمک همه‌ی آنچه از آغاز گفته‌ام می‌دهم. اگر دادوستدی میان زبان و فهم بدانیم، که در نتیجه هر گونه آفرینش و نوبودگی در یک فهم را به زبانی و ارتباط‌هایی معنایی وابسته می‌کند، مترجم نیز در جایگاه مفسر نیاز به زبانی نو دارد. این زبانِ نو، زبانی است که بنا بر تفسیر مترجم و درک عمیق او از زبان فارسی ممکن می‌شود، وگرنه هیچ ‌گاه یک مترجم نمی‌تواند به زبانی بهتر برای بازگرداندن فکر و فهم فیلسوف به زبان خود برسد؛ زبانی که بتواند آن رخداد نو و بی‌سابقه در فکر فیلسوف را در دسترس خواننده‌ی فارسی‌زبان قرار دهد. اما بدیهی است تا شناختی ژرف از زبان فارسی و امکانات آن نداشته باشیم، نمی‌توانیم در آن آفرینش‌گر باشیم؛ آن هم در جهتی خاص، یعنی در جهت انتقال فکری تازه به این زبان.

بازآفرینی (که کار اصلی مترجم است) برآمده از توانایی او در زبان فارسی، به مثابه‌ی یک هنرمند و توانایی او در تفسیر فیلسوف و رسیدن به فهمی منسجم از او، به مثابه‌ی یک متخصص دقیق فلسفه است. کسی که نسبت مفاهیم را درک می‌کند و می‌تواند خط پنهان حرکت فیلسوف از مفهومی به مفهوم دیگر را پی گیرد و در غوغای مثال‌ها و حرف‌های متنوع فیلسوف گم نشود یک متخصص فلسفه است و این متخصص تا نتواند برای آنچه یافته است زبانی مناسب بیابد، هیچ ‌گاه وظیفه‌ی مترجمی خود را به انجام نرسانده است. درک این مطلب است که سبب شده ترجمه‌ي متون فلسفی اصیل در زبان‌های اروپایی توسط متخصصان درجه‌یک و گاه حتی فیلسوفان، انجام شود. این‌ گونه ترجمه‌هاست که انجامشان، آغاز راهی نو و پُر از امکانات برای یک فرهنگ است؛ وگرنه به صرف تغییر زبان یک متن (و نه ترجمه‌ی آن) هیچ آشنایی و انتقال اصیلی میان دو فرهنگ انجام نمي‌شود و کارِ انجام‌شده، آغازی برای کژیابی‌ها و تقابل‌هایی خواهد بود بی‌بنیاد.

شاید در اجمال بیش از اندازه‌ی این نوشته، سخن اصلی که پاسخ پرسش نخست بود گم شده باشد، اما به خلاصه می‌توان گفت که بایستگی ترجمه‌ی متون فلسفی، به خاطر نو بودن نگاه فیلسوف است که سبب فراهم ‌آمدن امکانات بیشتر در زبان مقصد می‌شود و چگونگی ترجمه‌ی این متون نیز بر همین اساس، مبتنی می‌شود بر توان مترجم در انتقال این نوبودگی فکر و فهم فیلسوف به زبان مقصد که خود نیاز به زبانی نو دارد ساخته‌ی ذوق و دانش مترجمِ بازآفرین.

 

[1] . البته در این ‌باره چیزی ننوشته‌ام و خواننده‌ی ناشاد می‌تواند آغازگر این بحث باشد.

[2] . این گفته به معنای نفی لزوم دقیق ‌بودن ترجمه تا جای ممکن نیست، بلکه اشاره به این دارد که نباید دقت ترجمه را منحصر به برگردان واژه‌به‌واژه دانست و در واقع برگردان واژه‌به‌واژه در خدمت امری مهم‌تر در ترجمه است که همان وحدت تألیفی نگاه نو فیلسوف است.

 

سید محمدتقی طباطبایی

عضو هيئت علمي گروه غرب‌شناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي