فرهنگ امروز: حتی در عبارتهایی که پیچیدگی ویژهای در آنها وجود ندارد، چنین کژتابیهایی در ترجمهی آنها کم نیست. کليسا یا به اسقفها خلعت میپوشاند یا آنها را منصوب میکند؛ معلوم نیست که «خلعتپوش کردن» چه صیغهای است؟ آوردن مفعول صریح جمله در آغاز و فاعل در وسط جمله نیز در فارسی نشانهی ضعف تألیف است و در جملهای که گذشت، اگر خواننده دقت نداشته باشد، میتواند اسقفها را فاعل جمله تصور کند. وضع عبارتهایی که از منابع اساسی اندیشهی سیاسی نقل شده متفاوت است؛ اشکالات اساسیتر در همین عبارتها به چشم میخورد.
مترجم کلوسکو، در مصاحبهای در پاسخ به ایراد من بر ترجمهی بیرویهی «civil society» به «جامعهی مدنی» به درستی گفته است که مترجم باید تاریخ مفاهیم را بداند. تردیدی در درستی این ادعا نیست! اما اگر بخواهم مهمترین ایراد ترجمهی دیهیمی را در یک مورد خلاصه کنم، به نظر من، این است که مترجم در بیاعتنایی کامل به تاریخ مفاهیم ترجمه میکند و چون تاریخ مفاهیم نمیداند، جملههایی سخت فاقد معنا مینویسد.
فقرهای که به عنوان شاهد مثال میآورم، جزئی از کتاب «کلیات الهیات» تماس قدیس است که در کلوسکو نقل کرده و در فارسی چنین ترجمه شده است: «تابعیت دوگانه است؛ یکی بندگانه است که به واسطهی آن، فرد برتر از فرد تابع به نفع خودش استفاده میکند... اما نوع دیگری از تابعیت هم هست که تابعیت اقتصادی یا مدنی نامیده میشود و در آن، فرد برتر از اتباعش به نفع خودشان استفاده میکند.»[1] نیازی به گفتن نيست که «تابعیت» در زبان حقوقی فارسی معنایی دارد و به هیچ وجه معنای «subjection» انگلیسی را نمیرساند، به ویژه در این جمله كه مسندالیه «دوگانه» نیز به آن افزوده شده که به معنای داشتن تابعیت مضاعف دو کشور است. وانگهی، عبارت تماس قدیس دربارهی تابعیت بحث نمیکند، بلکه ناظر بر دو وجه وابستگی فردی به فرد دیگر است که در اصطلاح آن را قیمومت یا ولایت، در معنای حقوقی مینامند.
تماس در ادامهی آنچه ارسطو گفته بود، تمایزی میان مناسبات بردگی و مناسبات میان پدر خانواده و زن و فرزندان، در درون «منزل»، که موضوع «تدبیر منزل»، یعنی «economy» در انگلیسی است، وارد میکند. در وجه نخست ـیعنی در «تابعیت بندگانه» (کذا!)ـ خدایگان بنده را، که تابع ارادهی اوست، برای تأمین نفع خود به کار میگیرد؛ در حالی که در وجه دیگر، «فرد برتر از اتباعش به نفع خودشان استفاده میکند.» تکرار «ش و شان» در این مورد نیز افزون بر تنافر صدا، نوعی کژتابی ایجاد میکند که نشانهی بازتاب زبان محاوره در نوشتن علمی است.[2] گویا این وجه از تابع ارادهي دیگری بودن یا قیمومت را «تابعیت اقتصادي يا مدني» مينامند. حتي اگر «تابعيت اقتصادي» بتواند امروزه معنایی داشته باشد، اما به هر حال، «تابعیت مدنی» (از موارد ترجمهی بیرویهی «civil» به «مدنی») معنایی ندارد. این جزء از عبارت تماس قدیس، در ترجمهای که کلوسکو از آن نقل قول میکند، چنین است:
There is another kind of subjection, which is called economic or civil...[3]
متن لاتینی تماس، که دقت بیشتری دارد، چنین است:
Est autem alia subiectio oeconomica vel civilis, secundum quam praesidens utitur subiectis ad eorum utilitatem et bonum.[4]
منظور این است که در دومین نوع از تبعیت، فردی یا افرادی، در قلمرو خانواده (منزل به تعبیر قدما) یا اجتماع سیاسی، یعنی کشور، تابع ارادهی دیگری است؛ زیرا «subiectio» تبعیت از ارادهی دیگری یا به اصطلاح ولایت فردی بر فرد یا افراد دیگر را میرساند. پدر خانواده یا رئیس کشور، افراد زیردست خود را برای تأمین خیر و مصلحت خودِ آنان به کار میگیرد. نخستین نوع قیمومت یا ولایت را «subiectio oeconomica» یا قیمومت در قلمرو «تدبیر منزل» و دیگری را «subiectio civilis» یا در قلمرو اجتماع سیاسی یا کشور نامند.[5]
این تقسیم ناظر بر نظریهي ارسطویی است، اما تماس با یکی دانستن دو نوع «subiectio» از ارسطو فاصله میگیرد. ارسطو مناسبات در شهر را از سنخ مناسبات منزل نمیدانست، در حالی که تماس آن دو را متفاوت نمیداند، بلکه آن دو را در تمایز با «subiectio servilis» میآورد و منظور از آن، مناسباتی است که در آن، خیر و مصلحت بنده لحاظ نشده باشد. بدیهی است که تماس به تبع ارسطو، «economic» را در معنای «تدبیر منزل» میفهمید و نه اقتصاد، زیرا تا زمان تماس «موضوع» علم اقتصاد هنوز تعیّن پیدا نکرده بود و زمانی نیز که علم اقتصاد تدوین شد، نخست آن را با ترکیب متعارض «political economy» مینامیدند که در فارسی آن را، با توجه به تحول آتی آن، «اقتصاد سیاسی» ترجمه میکنند؛ در حالی که در سدهی شانزدهم، به معنای «تدبیر منزلی در قلمرو یک اجتماع سیاسی یا در سطح یک کشور» بوده است.
دنبالهی عبارت، حتی در ترجمهی فارسی، این تفسیر را تأیید میکند: «چون نظم درست در خانوادهی انسانی معیوب و ناقص است، اگر که کسی تحت حاکمیت (not governed by…) دیگرانی نباشد که خردمندتر از او هستند، (کذا!) بنابراین تابعیت زن در برابر مرد (کذا!) از این نوع تابعیت است، زیرا قوهی تشخیص عقلی در مرد غالب است.» انصاف باید داد که سستتر از این نمیتوان نوشت! عبارت تماس از فصلی از «کلیات الهیات» گرفته شده که موضوع آن توضیح و اثبات قیمومت مرد بر زن در خانواده است. چنین بحثهایی در نوشتههای کهن دورهی اسلامی، در رسالههای تدبیر منزل و سیاست مُدُن، اندک نیست و مترجم میتوانست چند صفحهای از آنها را از نظر بگذراند و اصطلاحات تماس را به واژگانی که در آنها به کار رفته است نزدیک کند.
بیاعتنایی (یا بهتر بگویم، آشنایی بسیار اندک) با واژگان فلسفی و مضمون مفاهیم توأم با عجله در تولید علم، گویا برای فرهنگسازی، موجب شده است که حاصل کار مترجم کلوسکو، چیزی جز در حد آتش زدن به انبارِ اندکِ علمِ انباشتشده در دهههای گذشته نباشد. از دههها پیش مترجمانی مانند محمود صناعی و... مفاهیم تابعیت، حاکمیت و اجتماع سیاسی را به دقت به کار برده بودند؛ اما چنان که از عبارتهایی که پیشتر نقل کردم میتوان دریافت، دیهیمی به هر مناسبتی این اصطلاحات را بیهیچ ملاحظهای میآورد. این اقدام او، به هر بهانهای که صورت گرفته باشد، نتیجهای جز دامن زدن به آشوب ذهنی دانشجویی که معلم درسخواندهای نیز ندارد که اشکالات او را رفع کند، نخواهد داشت.
یک بحث مهم اندیشهی سیاسی و فلسفهی حقوق تماس قدیس، توضیح انواع قانونهاست. برای اینکه به نکتهای دربارهی بدفهمیهایی که ترجمهی بد میتواند در پی داشته باشد اشاره کنیم، نخست عبارتی از ترجمهی فارسی را میآورم و آن گاه اندک توضیحی دربارهی اشکال آن عبارت خواهم داد. کلوسکو ضمن توضیح نسبت قانون طبیعی با قانون الهی، با نقل اجزایي از عبارت خود تماس مینویسد: «موجودات عقلانی به عالیترین نحو تابع مشیت الهی (providence) هستند؛ یعنی از طریق استفاده از عقل. لذا تعریف مشهور تماس از قانون طبیعی مشارکت (participation of… in…) موجود عقلانی در قانون ابدی است.»[6]
جزئی از عبارت تماس، که گویا او قانون طبیعی را «مشارکت موجود عقلانی در قانون ابدی» دانسته است، قابل فهم نیست. در این مورد نیز مترجم، که به ویژه در مواردی که فهم درستی از مطلب ندارد، بر حسب معمول، مکانیکی ترجمه میکند، چنان که اصطلاح فلسفی «participation of… in…» را به قیاس اینکه در اندیشهی سیاسی جدید، «مشارکت» مردم در ادارهی قدرت و نهادهای حکومت ترجمه میکنند، مشارکت قانون طبیعی در قانون ابدی ترجمه کرده است که فهم آن با عقل سلیم ممکن نیست. چگونه قانون طبیعی در قانون ابدی مشارکت دارد یا مشارکت میکند؟ اینجا از مواردی است که اگر مترجم نظریهی خود دربارهی تاریخ مفاهیم را از سر بازیچه (یعنی جدل بیحاصل) صادر نکرده بود و البته اگر میتوانست آن را به کار ببندد، میتوانست برای او سودمند باشد. بدیهی است که تماس قدیس با اصطلاحات ایدئولوژیهای سیاسی جدید فکر نمیکرد، بلکه دیدگاه الهیات مسیحی خود را در مضمون مفاهیم فیلسوفان یونانی وارد میکرد. تعبیر «participation of… in…» در نسبت میان قانون طبیعی و قانون ابدی با نظری به مفهوم افلاطونی methesisآورده شده است که مترجمان پیشین، آن را «بهرهمندی» ترجمه کرده بودند.[7] افلاطون در توضیح نسبت میان اشیای واقعی عالم محسوس و مُثُل گفته بود که اشیای محسوس «بهرهای» از مُثُل دارند.
تماس همین اصطلاح را در توضیح نسبت میان قانون طبیعی و قانون ابدی آورده است. نظریهی تماس در فلسفهی حقوق، پیچیدهتر از آن است که بتوان اینجا به آن اشاره کرد، اما برای توضیح مطلب، باید بگویم که پدران کلیسا و متألهین سدههای میانه نظر اگوستین قدیس را پذیرفته بودند که هر قانونی جز قانون ابدی الهی را از درجهی اعتبار ساقط میدانست. تماس با مبنای جدید خود، به ویژه با تکیه بر این اصل الهیات خود که «لطف طبیعت را نسخ نمیکند» که من پایینتر اشارهای به آن خواهم آورد، «انقلابی» در فلسفهی حقوق ایجاد کرد و با تقسیم قانون به چهار قانون ابدی، الهی، طبیعی و انسانی یا موضوعه، تأکید کرد که همهی قانونها «بهرهای» از قانون ابدی دارند و به این اعتبار، راه را بر اعتبار قانون انسانی و قانونگذاری انسانی باز کرد.
در عبارتی از «کلیات الهیات» که تماس دلیل این استدلال خود را میآورد، اصطلاح «بهره داشتن» یا «to have a share of» را برجسته کرده و گفته است چون موجوداتِ دارای عقل، بهرهای از عقل ابدی دارند، میل طبیعی، آنان را به سوی خیر و مصلحت آنان هدایت میکند. از این رو، «بهرهای» که موجودِ دارای عقل از قانون طبیعی دارد، قانون طبیعی نامیده میشود. ترجمهی انگلیسی رسمی این عبارت مهم تماس چنین است:
Now among all others, the rational creature is subject to Divine providence in the most excellent way, in so far as it partakes of a share of providence, by being provident both for itself and for others. Wherefore, it has a share of the Eternal Reason, whereby it has a natural inclination to its proper act and end: and this participation of the eternal law in the rational creature is called the natural law.[8]
تماس در «عنوان» سوم از «مسئله»ي نودویکم، بار دیگر، با اشارهای به آنچه در «عنوان» دوم گفته بود، چنان که گذشت، مینویسد: «قانون طبیعی بهرهای از قانون ابدی دارد.»
For the natural is a participation of the eternal law[9]
بالاتر اشاره کردم که آنچه مفسران «انقلاب» تماس در فلسفهی حقوق خواندهاند، مبتنی بر قاعدهای در الهیات اوست که از ابتکارات تماس قدیس است. همچنان که اندیشهی سیاسی جدید، به ویژه در نظریهی قرارداد، به دو وضع طبیعی و اجتماع سیاسی اعتقاد داشت، در الهیات مسیحی نیز اعتقاد بر این است که انسان در وضع طبیعی قرار داشت تا اینکه از مجرای تجسد، «لطف» الهی شامل او شد و با بشارت انجیلی، انسان طبیعی به قلمرو «لطف» وارد شد.
تماس با اعتقاد به این اصل مسیحی، این پرسش را مطرح کرد که آیا لطف، طبیعت را به طور کلی نسخ کرد یا اینکه به رغم آغازِ دورِ لطف، طبیعت نیز به اعتبار خود باقی است. در کتاب کلوسکو، اشارهای به این مطلب آمده، اما افزون بر اینکه توضیح او سخت ابتدایی است، یک ایراد اساسی دیگر نیز در آن وجود دارد که دلیلی است بر آنچه من در آغاز این گفتار، دربارهی سطح نازل دانش او در مبانی و مباحث پیچیدهی اندیشهی سیاسی گفتهام.
کلوسکو در اشارهای به اینکه تماس در نظام الهیاتی خود، مبنای عقل ارسطویی و ایمان مسیحی را جمع کرد، مینویسد: «چنان که پیداست، عقل را ایمان باید کامل کند (reason must be supplemented by faith)، اما (however) تماس میگوید: رحمت عقل را ویران نمیکند، بلکه تکمیلش میکند.»[10] اینجا نیز نقشِ «اما»، که به ظاهر باید قیدی بر جملهی اصلی وارد کند، در جمله تکمیلی معلوم نیست. «رحمتی که عقل را ویران نمیکند» چه ربطی به جزء نخست عبارت دارد؟ البته به ظاهر چنین مینماید که نسبت عقل و رحمت باید از سنخ نسبت عقل و ایمان باشد، اما در واقع نسبت عقل و ایمان موردی از قاعدهی کلی نسبت رحمت و عقل نیست که البته چنین قاعدهای در الهیات تماس وجود ندارد، بلکه قاعدهی کلی همان نسبت «لطف و طبیعت» است که پایینتر به آن اشاره خواهم کرد.[11]
کلوسکو در جملهی تکمیلی، خواسته است در تأیید آنچه پیشتر گفته است، به قاعدهای از الهیات تماس استناد کند. بنابراین او به قاعدهای استناد کرده است که من پیشتر به اهمیت آن اشاره کردم، اما چون تسلطی به موضوع ندارد، قاعدهای با این اهمیت را نادرست نقل میکند: «رحمت، عقل را ویران نمیکند، بلکه تکمیلش میکند!» ارجاع به هشتمین «عنوان» از نخستین «مسئله»ی «کلیات الهیات» درست است، اما نقل قول درست نیست. تماس میگوید: «لطف، طبیعت را نسخ نمیکند، بلکه آن را کامل میکند.» متن کامل ترجمهي رسمی چنین است:
Since therefore grace does not destroy nature but perfects it, natural reason should minister to faith as the natural bent of the will ministers to charity.[12]
چنان که ملاحظه میشود، بحث از نسبت میان «رحمتِ مترجم فارسی و عقلِ نویسندهی آمریکایی» نیست، بلکه پيرامونِ نسبتِ «لطف و طبیعت» به عنوان یکی از مهمترین مباحث الهیات مسیحی است و بیدلیل نیست که تماس در همان نخستین «مسئله» از «کلیات الهیات» متعرض این قاعدهی مهم شده است. خواننده میتواند این ایراد مقدّر را بگیرد که شاید کلوسکو به خطا به جای «طبیعت»، «عقل» نوشته است. اگر در ادامهی مطلب، او به همان قاعده که من از آن سخن گفتم اشاره نمیکرد، چنین ایراد مقدری میتوانست قابل دفاع باشد. کلوسکو دو سطر پایینتر مینویسد: «رابطهی مشابهی هم در جهان وجود دارد. رحمت، طبیعت را ویران نمیکند، بلکه آن را تکمیل میکند.»
مرجع این قاعده همان «عنوان» هشتم از «مسئله»ی نخست است که ذکر آن گذشت و آن قاعدهی نخست هم وجود خارجی ندارد! قاعدهای مفقود با ارجاعی دقیق و قاعدهای موجود بدون ارجاع! یکی با ترجمهای بد و دیگری با ترجمهای بدتر!
پینوشتها:
[1] کلوسکو، همان ، ص 159. من در اینجا دربارهی این تکرار «ش و شان» چیزی نمیگویم که در زبان عامیانه رواجی پیدا کرده است و مترجم نیز مانند بسیاری، همان گونه مینویسد که حرف میزند.
[2] در جملهي نخست همین عبارت که در متن نقل کردم، این کژتابی وجود دارد. در جملهی «یکی بندگانه است، که به واسطهی آن فرد برتر از فرد تابع به نفع خودش استفاده میکند» نیز ضمیر در «خودش» میتواند به فرد تابع برگردد، به ویژه اینکه ضمیر بلافاصله بعد از ضمیر آمده است، در حالی که مرجع «خودش» فردِ برتر است.
[3]Klosko, op. cit. I, p. 250.
[4]Saint Thomas, Summa theologiae, prima, Q. 92, A. I.
[5] اگر این بحث را از قول ارسطو میآوردیم، امکان داشت که «civilis» را «مدنی» (در قلمرو مدینه) ترجه کنیم، اما منظور تماس قدیس، مانند فارابی، از «civitas» شهر و مدینه نیست، بلکه اجتماع سیاسی کشور است. با تکیه بر همین تمایز، تماس قدیس تمایز میان خودکامه و پادشاه را وارد میکند. در اندیشهی سیاسی تماس، پادشاه، مانند پدر خانواده، شبان رمه است؛ اما در چراندن آنان، خیر و صلاح آنان را مراعات میکند؛ در حالی که خودکامه، جز برای تأمین نفع شخصی خود، کاری انجام نمیدهند.
[6] کلوسکو، همان، ص 163. آنچه میان گیومه آمده نقل قولی از «کلیات الهیات» تماس قدیس است که پایینتر به آن اشاره خواهد شد.
[7] به عنوان مثال، یحیی مهدوی در ترجمهی «فلسفهی عمومی» و بزرگ نادرزاد در ترجمهی «حکمت یونان» همین اصطلاح را کار بردهاند (پُل فولکیه، فلسفهي عمومی يا مابعدالطبیعه، ترجمهی یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 195 نیز شارل ورنر، حکمت یونان، تهران، زوار، 1347، ص 99). یادرآوری میکنم که ترجمهی این هر دو کتاب از نمونههای بسیار عالی ترجمهی متن فلسفی در زبان فارسی است. برای موارد استعمال مفهوم در رسالههای افلاطونی ر.ک:
Edouard des Places, Lexique de Platon, Paris, Belles-Lettres, 1964, p. 330.
[8]Saint Thomas, Summa theologiae, prima secundae, Q. 92, A. 2.
متن لاتینی همین فقره چنین است:
Inter cetera autem rationalis creatura excellentiori quodam modo divinae providentiae subiacet, inquantum et ipsa fit providentiae particeps, sibi ipsi et aliis providens. Unde et in ipsa participatur ratio aeterna, per quam habet naturalem inclinationem ad debitum actum et finem. Et talis participatio legis aeternae in rationali creatura lex naturalis dicitur.
[9]Saint Thomas, Summa theologiae, prima secundae, Q. 92, A. 3.
[10] کلوسکو، همان، ص 149. تأکید از من است.
[11] جالب توجه است که در ادامهی همان عبارت، در ترجمهی فارسی، آمده است: «نه تنها عقل نیازمند ایمان است که تکمیلش کند، بلکه عقل هم با طرح سؤالاتی که مستلزم مقدمهی ایمان هستند، ایمان را تکمیل میکند.» (کلوسکو، همان جا) اینجا «مستلزم مقدمهی ایمان»، که هیچ معنایی ندارد، ترجمهی «that requires the faith's introduction» است؛ يعني هر «introduction»ي «مقدمه» است، به مصداق هر گردي گردوست!
[12]Saint Thomas, Summa theologiae, prima, W. 1, A. 8.
من نظر به متن لاتيني دارم كه ميگويد: «cum enim gratia non tollat naturam, sed perficiat» فعل لاتيني به معناي «نسخ كردن» نيز آمده است. بديهي است كه لطف، طبيعت را ويران نميكند، بلكه بحث بر سر اين است كه آيا اعتبار نظام را نسخ ميكند يا نه؟ توماس ميگويد كه در لطف، نظام طبيعت به كمال ميرسد.
منبع: خردنامه115