شناسهٔ خبر: 66300 - سرویس سایر حوزه‌ها

کتاب ها و کبوترها

نعمت الله فاضلی از خاطره دیدارش از منزل دهباشی می گوید

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از بخارا:

دکتر نعمت الله فاضلی ـ عکس از ماتیسا حبیب پور

دکتر نعمت الله فاضلی ـ عکس از ماتیسا حبیب پور

اوایل خرداد (۱۴۰۲) رفتم میدانِ فلسطین، منزلِ دهباشی، به قولِ استاد محمدعلی موحد «امیرِ بخارا». منزلش، مانند وجودش، لطف و لطافتِ فرهیختگی و فرهنگ داشت. خانه‌اش از کف تا سقف و از سقف تا ثریا کتاب بود؛ چه کتاب‌هایی. بسیاری‌شان با خط و امضا و نشانِ نویسندگان و مترجمانِ بزرگِ امروزِ ایران. دهباشی گفت گنجینه‌یِ بزرگی از کتاب‌هایش را چند سال قبل به خاطرِ تنگنایِ مالی و تأمینِ هزینه‌هایِ چاپِ مجله‌یِ بخارا، ناگزیر فروخته است. چه آه سرد و سوزناکی داشت از فروشِ کتاب‌هایش. گفت آنها در لواسان در خانه‌ای هستند. دلتنگ‌شان بود.

دو ساعتی آنجا بودم. احساس کردم دهباشی و همه‌ی دهباشی‌های خادم دانایی و فرهنگ، انرژی‌شان برای ترویج و توسعه‌یِ فرهنگ را از کتاب‌ها می‌گیرند. دهباشی‌ها عاشقانه و خستگی‌ناپذیر در خدمت به فرهنگِ ایرانی می‌کوشند؛ و نمادی از سختکوشی و پایداری و عشق به فرهنگِ ایرانی‌اند. بیشترِ لحظاتِ‌مان از عشق به ایران و فرهنگِ آن گفتیم و لعن و نفرین نثار دشمنانش کردیم. دهباشی‌ها اندک، اما اثرگذارند؛ چه، اگر نبودند بسیاری از زیبایی‌ها و ظرافت‌هایِ فرهنگِ ایران و ایرانی هم نبود و نمانده بود. خانه‌- کتابخانه‌اش را شوریده‌وار نگاه می‌کردم و اندیشیدم که منبعِ انرژی‌زایِ دهباشی‌ها همین کتاب‌هایِ چیده بر پُشت هم و نِشسته در قفسه‌هایند. مُرادم کلماتِ کتاب‌ها نیست؛ اگرچه مهم‌اند؛ کالبدِ کتاب‌ها را می‌گویم.

حیاطش از گُل‌ها و قناری‌ها و کبوترها و پرنده‌ها پُرِ پُر بود. رویایی از هم‌نشینی طبیعت و فرهنگ ساخته بود. حسّم این بود که کتاب‌ها و کبوترها، بال‌هایِ پرواز دهباشی‌اند؛ با آنها تنفس می‌کند و انرژی می‌گیرد برایِ اجرایِ برنامه‌ای تازه و روزانه در شناختن و شناساندن هنرمند، اندیشمند، اثر هنری و فرهنگی و خلقِ رویدادی بزرگ و ماندگار در زمینه‌یِ فرهنگ و هنر و اندیشه‌یِ ایرانی.

برآمده و بالیده‌ی روستا و روستایی هستم و می‌دانم گُل‌ها و پرنده‌ها، جانِ آدمی را لبریز از زیبایی و عشق به زندگی می‌کنند؛ تجربه‌ای که همه کم و بیش داریم. اما همین کار را کتاب‌ها هم می‌کنند. کتاب‌ها زنده‌اند، و زندگی‌بخش. اغلب ما کتاب‌ها را تنها با کلمات‌شان می‌شناسیم و کالبدشان را چنان که باید و هست به حساب نمی‌آوریم؛ به جز خانم‌ها، کاشفان زیبایی‌هایِ کالبدِ کتاب‌ها؛ همان‌ها که با سلیقه‌ای ستایش‌انگیز، خانه‌شان را با جلد و رنگ و قطع و طرح کتاب‌ها تزیین می‌کنند. اما کالبدِ کتاب‌ها بسیار بیش از زیباسازی خانه‌ها و کتابخانه‌ها در زندگی آدمی نقش دارند. درکِ جامع و عمیقِ کتاب نیازمندِ درک ۱) جانِ کتاب‌ها (محتوا)، ۲) جسمِ کتاب‌ها (کالبدِ فیزیکی)، ۳) قصه‌یِ کتابها (تجربه و روایتِ نویسنده از کتاب)، و ۴) تجربه‌یِ کتاب‌ها (روایتِ خوانندگان و دارندگانِ کتاب‌ها) با هم است. اینها همه با هم دنیایِ کتابی ما را می‌سازند؛ هرچند نقش برخی از این چهارگانه‌ها پنهانی‌تر و نامعلوم‌تر است؛ مثل کالبد کتاب‌ها؛ همان‌ها که به چشم می‌آیند اما دیده نمی‌شوند. همان‌ها که دهباشی‌ها با کمک‌شان خانه‌شان را کتابخانه و پاتوق ملاقات فرهنگ‌ها و فرهنگ‌دوستان می‌کنند. اگر این جسمیّت و مادیّت کتاب‌ها نبود و نباشد، و متن‌ها همه الکترونیک بودند و باشند، دهباشی‌ها هم کتابخانه‌ای چنین باشکوه و پاتوقی چنین گرم و لطیف و پُررونق می‌داشتند؟

خانه‌- کتابخانه‌یِ دهباشی پاتوقِ فرهنگِ ایران است. نویسنده‌ها، مترجمان، ویراستاران، ناشران، هنرمندان، روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان و خلاصه خادمانِ کتاب و فرهنگ حداقل یک بار گُذارشان به این پاتوق افتاده و می‌افتد یا در آرزویش هستند. این ویژگیِ دهباشی است که کتاب‌ها و دوستانِ و یارانِ دنیایِ کتاب و کتابت را دور خود جمع و جذب می‌کند. آنجا که بودم پژمان موسوی و مهراوه فردوسی، روزنامه‌نگارانِ فعال و دانشجویان سابقم هم آمده بودند. دو ساعتی گپ زدیم. مهراوه از «ناداستان» و پژمان از «مروارید» و مجلاتش و دهباشی هم از بخارایش می‌گفت. سخن از سختیِ حال و روز کتاب و کتابت و نشر بود و ذکرِ مُصیبتِ تورمِ ورم کرده‌یِ کاغذ و هزینه‌هایِ سرسام‌آورِ چاپ.

فکرم بود که باز خوب است که به‌رغم این مصائب، هنوز به همت و سرسختی کتاب‌دوستان، دُکان کتاب‌ها و کتاب‌فروش‌ها نیم‌بند باز است. در کتاب، نَفسِ وجود و مادیّت کتاب، رازی است که آن را ماندگار ساخته و می‌سازد. کتاب و چاپِ کتاب نمی‌میرد، حتی اگر قیمتش بیشتر شود یا نشر الکترونیک و کتاب‌های دیجیتال از این هم ارزان‌تر و فراوان‌تر گردد. کتاب فقط مجموعه‌یِ کلمات نیست؛ چیزی که فناوری‌هایِ جدیدِ دیجیتال هم می‌توانند عرضه کنند و جای چاپ کتاب را بگیرند. چند دهه از ظهورِ فناوریِ دیجیتال و کتاب‌هایِ الکترونیک می‌گذرد، اما می‌بینیم که همچنان کتاب‌ها و کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌ها در خیابان‌ها و خانه‌ها هستند. رازِ این ماندگاری چیست؟ پاسخش را در جسم و کالبد کتاب بجویید، نه در کلمات و محتوای آن. چه، تجربه‌یِ کتاب و کتابخانه و کتابداری، تجربه‌ای نیست که آدمی، آدم امروز، از آن بی‌نیاز باشد. بگذارید قصه‌ی نیازمندی‌مان به کالبد کتاب‌ها را بگویم.

دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

از نوجوانی‌ام جذاب‌ترین خاطره‌هایم گوسفندچرانی در صحرا و ور رفتن و بازی با کتابخانه شخصی‌ام در خانه‌مان بود. ضلع شمالی مهمان‌خانه‌مان که «اتاق بزرگه» می‌گفتیم، کُمدِ چوبیِ کوچکی داشتم با سی چهل جلد کتاب. برایم به اندازه‌ی کتابخانه‌یِ کنگره‌یِ آمریکا بزرگ بود. پنجاه سال پیش در دهِ کوچکِ کویری در فراهان، حتی داشتن یک جلد کتاب هم شوق‌انگیز و نشانِ خردمندی و خلاقیت و امید بود. کتاب نماد مدنیّت و رد پای فرهنگ بشری و دانایی است. هر جا باشد، آنجا امیدی به صلح و زندگی و زیبایی دارد. این چیزها را آن سال‌ها نمی‌دانستم، اما در تجربه‌ام بود. تقریباً هر روز کتابخانه و کتاب‌هایم را از نو می‌چیدم و تمیز می‌کردم. عادتم شده بود؛ عادتی که هنوز ترک نکرده‌ام و شدیدتر هم شده است. کالبدِ کتاب‌ها و لمس کردن‌شان حالم را خوب می‌کند. کتاب برایم آرام‌بخش است. تماشا کردن کتابخانه برایم حِس و حالی دارد. کاش رُمان‌نویس یا شاعر بودم و بیان این تجربه‌ها در توانم بود. آشنایی‌زدایی از تجربه‌های آشنا خلاقیت و حتی شهامت می‌خواهد.

کتاب‌ها دوست‌داشتنی‌اند. حتی کتاب‌نخوان‌ها هم کتاب‌دوست‌اند. برخی شیدای کتاب‌اند، برخی هم کمتر، اما به کتاب احترام می‌گذارند. گفتم و باز هم تکرار می‌کنم، قصه فقط جانِ کتاب و محتوای آن نیست که ما را مجذوب خود می‌کند، بل جسم و کالبدِ کتاب هم زیبا و زیبنده‌یِ زندگی آدمی است.

الیسون هوور بارتلت در کتابِ خواندنی‌اش «جنونِ کتاب» (۱۳۹۹) داستان واقعی یک دزدِ کتاب یعنی آقای جان گِیلکی را می‌نویسد. تمام عُمر گیلکی صرف به دست آوردن کتاب‌ها می‌شود و در این راه خطرها می‌کند و زندان‌ها می‌رود و بسیار سختی‌ها می‌کِشد. به قول بارتلت «عشقِ معصومانه به کتاب» داشت و «طلسمِ کتاب مسحورش کرده بود». چنان شیفته‌یِ کتاب بود که پدرش به شوخی به او می‌گفت «وقتی از شکمِ مادرم بیرون می‌آمده‌ام کتابی توی دستم بوده». مساله خواندن کتاب‌ها نبود، «تصاحب کتاب‌ها هم به او انگیزه می‌داد». کتاب‌ها «خودِ آرمانی‌اش بودند». بارتلت از جان گیلکی می‌پرسد چه چیزِ کتاب‌ها وسوسه‌اش می‌کند؟ جان می‌گوید: «کتاب بصری است، به شکل و شمایلش مربوط می‌شود، وقتی همه‌شان در قفسه کنار هم می‌نشینند».

کتاب ها و کبوترها

نماهایی از دفتر مجله بخارا ـ عکس ها از نیما ظاهری

کتاب ها و کبوترها

بارتلت نقل می‌کند یوجین فیلد در ۱۸۹۶ کتابی با عنوان «ماجراهایِ عاشقانه‌یِ یک شیدای کتاب» می‌نویسد و می‌گوید «کتابها حس دارند. … کتاب‌هایم مرا می‌شناسند و دوستم دارند. صبح‌ها تا چشم باز می‌کنم، کُلِ کتاب‌هایم مرا می‌شناسند و دوستم دارند». بارتلت می‌گوید جسم کتاب‌ها کارهای مهم و جالبی می‌کنند و «اینها نه اشیایی زیبا» بل «ارتباط ما را با گذشته از طریق حجم و جِسمیّت خود حفظ کرده‌اند».

بله، جسم کتاب‌ها هم جان و معنایی دارد که مستقل از محتوا و کلمات داخل کتاب است. آلبرتو مانگل کتابی بی‌نهایت جذاب با عنوان «برچیدن کتابخانه‌ام» (۱۴۰۱) دارد و توصیف‌هایی شگفت از کتاب و کتابخانه می‌دهد از جمله این که «کتابخانه آشیانه‌ی خاطرات است». مانگل قصه‌ی ور رفتن و به قول خودش برچیدن کتاب‌ها و کتابخانه را روایت می‌کند و حس و حال کتاب‌بازها در این برچیدن‌ها را می‌نویسد. آنها که کرم کتاب‌اند می‌دانند ور رفتن با کتابخانه و کتاب‌ها لذتی حتی بیشتر از کتاب خواندن دارد، هرچند به پای کتاب نوشتن نمی‌رسد. احمد اخوت این «خاطرات» را دستمایه نوشتن «خاطِراتِ کِتابی» (۱۴۰۱) کرده و خاطرات ارنست همینگوی، آلبرتو مانگل و ویرجینیا وولف و والتر بنیامین و دیگران از کتاب‌ها و کتابخانه‌شان را یکجا گرد آورده است. خاطرات کتابی (bibliomemoir) به گفته‌ی اخوت ساخته‌ی جویس کرول است و سبک ادبی تازه‌ای است؛ مخلوطی از نقدِ ادبی، زندگینامه و کتابی درباره‌یِ کتاب. مانگل این خاطرات را مهم می‌داند چون کتاب‌ها و کتابخانه‌ها کارِ بزرگِ نگهداری از خاطرات و تجربه‌های جامعه‌اند. حالا متوجه می‌شوم چرا خانه‌- کتابخانه‌ی دهباشی برایم و برای اغلب ما باشکوه و ارزشمند است؛ گنجینه‌ای از خاطرات و تجربه‌های مردم و فرهنگ ماست. ارزش‌های زیادی در کتابخانه‌های ارزشمند شخصی و عمومی نهفته است. مانگل به نقل از والتر بنیامین می‌نویسد این که کتاب‌ها در یک قفسه فارغ از دوستی و دشمنی نویسندگان‌شان کنار هم می‌نشینند خود حکایتی است. مثل کتاب‌های گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا، «دو دشمن عُمری». من هم در کتابخانه‌ام کتاب‌های نویسندگانی که علاقه‌مندشان نیستم و آنها را که علاقه‌مندم جمع کرده‌ام. آنها برایم نویسنده‌اند و نماد دانایی و دوستی. حتی به فکرم هم خطور نمی‌کند نویسنده‌ی کتاب‌ دشمنی هم بلد باشد. کتاب، شمشیر و تفنگ نیست. با پَرنده، با گُل و با کتاب نمی‌شود جنگید؛ اما تا دل‌تان بخواهد می‌شود عاشقی کرد. نشنیده‌ام کسی به دوست یا معشوقش فشنگ و تفنگ یا شمشیری هدیه کند؛ اما کتاب‌ها کارشان، از کارهای مهم‌شان، هدیه شدن است. مثل گُل‌ها. شاخه‌ای گُل، جعبه‌ای شیرینی و یک جلد کتاب، بوی محبت و صلح می‌دهند. کتاب‌ها صلح را در فضا می‌پراکنند. در شهرها نگاه کنید؛ هر جا کتابخانه و کتابفروشی هست، حداقل تا چندین متر آن اطراف خشونت کمتر است و حال و هوای فرهیختگی و آرامش بیشتر است. حتی این نکته درباره‌ی فضای خانگی هم صادق است. جایی که کتاب‌ها نشسته‌اند، جای محترمی است. حالا شاید در فضای کتابخانه گاه بگو مگو و بحث و جدل هم بشود، اما کتابخانه فضای سکوت و آرامش و خواندن و اندیشیدن است.

کبوترها در حیاط دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

کبورترها در حیاط دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

کتاب «خاطرات کتابی» احمد اخوت را بخوانید. تجربه‌هایی از شگفتی‌های کتاب و کتابخانه را روایت می‌کند که آدم را سرِ کیف می‌آورد. یکی‌اش خاطرات «لابه‌لایِ کتاب» است؛ همین چیزهایی که لای کتاب‌ها می‌گذاریم یا جا می‌گذاریم؛ همین یادداشت‌ها و چیزهایی که لابه‌لای اوراق کتاب‌ها می‌نویسیم. من که نویسنده‌ی خوش‌ذوقی مثل احمد اخوت نیستم تا قصه‌های لابه‌لای کتاب‌هایم را چنان شیرین و واقعی و دلچسب بگویم که شما هم همین الان یادتان بیاید که چه اتفاق‌های جالب و خاطرات ماندنی‌ای از لابه‌لای کتاب‌ها دارید. مثلاً همین اسکناس‌های عیدی نوروز که لای قرآن و شاهنامه و دیوان حافظ گذاشته‌ایم. دوستی می‌گفت هنوز اسکناس‌های پنجاه سال پیش نوروزی‌ام را لای قرآن نگه داشته‌ام. نامه‌ی پدر مرحومم به همسرم لای دیوان شمس مولانا در کتابخانه‌ام است. سی و چند سال از عمر این نامه می‌گذرد. اخوت درست می‌گوید لای کتاب‌ها «کاغذهای تصادفی» زیاد پیدا می‌شود؛ کارت پستال، عکس، لیست خرید، بلیط‌های تاریخ گذشته (کنسرت، سینما، اتوبوس مسافرتی) و همینطور چیزهای دیگر. لای کتاب‌های الکترونیک نمی‌شود خاطره کاشت و چیزی گذاشت. این یکی از دلایلی است که کتاب نمی‌میرد.

نمی‌خواستم قصه‌ی کتاب را بگویم؛ این قصه طولانی‌تر از این است که در جُستاری کوتاه و جسته و گریخته بگنجد. مقصودم ثبت تجربه‌ای بود از دیدارِ دهباشی و خانه‌- کتابخانه‌اش و یادی از نامیرایی کتاب و کتابخانه و دعوتی به مراقبت بیشتر از کتاب، این یار مهربان و دانا. دهباشی‌ها شیدای کتاب‌اند و این شیدایی برای خودشان و جامعه شورآفرین و شوق‌انگیز است. امبرتو اکو و ژان کلود کریر در کتاب از «کتاب رهایی نداریم» قصه‌ی شیدایی‌شان به کتاب را می‌گویند و فصلی هم با عنوان «کتاب نخواهد مرد» دارند. مشتاقان کتاب خواندن این کتاب را از دست ندهند و ببینند چرا از کتاب رهایی نداریم و کتاب نمی‌میرد. قیمت کتاب خیلی گران است و کتاب‌های الکترونیک هم رونق دارند، اما کتاب چاپی ارزش‌ها و دلالت‌های خودش را دارد. کمی از آنها را گفتم. خودتان مابقی‌اش را می‌دانید.

کبورترها در حیاط دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

کبوترها در حیاط دفتر مجله بخارا ـ عکس از نیما ظاهری

*این مقاله در شماره ۱۵۷ مجله بخارا (مرداد – شهریور ۱۴۰۲) منتشر شده است.