شناسهٔ خبر: 66335 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

نگاهی حقوقی به نظریه مرگ مؤلف رولان بارت؛

حقوق مولف

بارت حذف مؤلف، متن مدرن را کاملاً تغییر می‌دهد. هنگامی که مؤلف (به جای خواننده و متن) در کانون توجه قراردارد، همواره به عنوان «گذشتۀ کتاب خود» تصور می‌گردد؛ یعنی اینکه قبل از آن وجود داشته و برای آن فکر کرده، رنج کشیده و زندگی کرده است و رابطه تقدم او بر اثرش همانند رابطه میان پدر با فرزندش است.

فرهنگ امروز/ امیر فرشباف:

«جهان چیزی جز گزاره‌های زبانی نیست.» این سخن فرانسوا لیوتار است که حاکی از موقعیت زبان‌محور فلسفه معاصر از جمله فلسفه‌های فرانسوی است. تمام جریان‌های فلسفی معاصر غربی به تبع مطالعه و پژوهش پیرامون زبان، ضرورتاً به بحث تفسیر و نقد متون و اجزا و روش‌های آن نیز پرداخته‌اند؛ هم سنت تحلیلی در انگلیس و امریکا، هم جریان قاره‌ای (شاخه‌های هرمنوتیک و اگزیستانسیالیسم) در آلمان و هم جریان‌های پساساختارگرا و پسامدرن در فرانسه. مسئله این است که بحث درباره ماهیت تفسیر در تمام جریان‌ها یک پیش‌فرض سه‌ضلعی دارد و آن مثلث مؤلف-متن-مفسر است و پرداختن به تفسیر، فارغ از این سه ضلع ممکن نیست. تمام جریان‌های مذکور نیز با تمام تفاوت‌های بنیادی‌شان روی این سه رکن تمرکز دارند؛ تفاوتی اگر هست، در اولویت‌بخشی به یکی از اضلاع است؛ بدین توضیح که یک جریان (مانند تاریخی‌نگری) ممکن است برای درک معنای متن، بیشتر به تحلیل افکار و زمینه‌های تاریخی زیست مؤلف بپردازد، جریان دیگر (مانند صورت‌گراها و ساختارگراها) ممکن است صرفاً روی متن متمرکز باشند و دسته‌ای هم (مانند برخی پساساختارگرایان) خواننده و مفسر را به عنوان عامل اصلی کشف معانی چندلایه و متکثر متن در اولویت قرار می‌دهند. اما همین تغییر اولویت صرف و ساده، در عمل می‌تواند منشأ تمایزهای بنیادینی حتی در سامان جامعه باشد و نظامات اجتماعی و حقوقی را دچار تحول کند. در این نوشتار به یکی از لوازم حقوقی نظریه مرگ مؤلف رولان بارت و چگونگی تأثیر آن بر «حقوق مؤلف» پرداخته خواهد شد.

مختصری درباره افکار بارت

بارت نیز مانند متفکران برجسته دیگر همچون ویتگنشتاین و هایدگر دارای دوره‌های فکری متفاوتی است. برای او دو دوره تفکر می‌توان برشمرد: در دوره نخست، آنچه در اندیشه او محوریت دارد، نشانه‌شناسی و ساختارگرایی متأثر از سوسور، لوی استروس، لکان، مارکس و فروید است. در این دوره، تحلیل نشانه‌شناسانه متن، تحلیل ساختارگرایانه نظامات اجتماعی (مثل نظام مُد) و رد گفتمان علمی پوزیتیو و ترجیح گفتمان ادبی بر آن مرکزیت دارد. اما با تحلیل دوره متأخر اندیشه او به افکار نیچه، سارتر، کامو، فوکو و دریدا برمی‌خوریم. در این دوره است که تحول گفتمانی وی از ساختارگرایی به پساساختارگرایی رخ می‌دهد و در همین دوره است که نظریه مرگ مؤلف (در برابر تولد خواننده) را طرح می‌کند.

رولان بارت در این موقف از حیات فکری خود، تمرکز روی جنبه‌های حاشیه‌ای و مغفول متن به جای تمرکز روی نیات و مقاصد مؤلف را مطرح می‌کند. بارت اساساً نقد ادبی مؤلف‌محور را که از طریق بازخوانی حیات نویسنده و تحلیل مقاصد و نیات او سعی دارد به معنای نهایی متن دست پیدا کند، برآمده از نظم سرمایه‌داری و سوبژکتیویسم جدید (اصالت فاعل شناسا) می‌داند که در آن مؤلف به مثابه سوژه مستقل، متفرد، در بسته و فارغ از اجتماع محوریت دارد. او خواننده (مفسر) را به جای مؤلف می‌نشاند و معتقد است که اولاً مؤلف چیزی جز یک «کاتب» یا ماشین کتابت نیست و آنچه حقیقتاً پدیدآورنده است، «زبان» است و زبان نیز امری برساخته توسط اجتماع و نظامات متنوع آن است؛ ثانیاً چیزی که به عنوان «مؤلف» یا «پدیدآورنده» در نظام تفکر جدید مطرح می‌شود همان سوژه انتزاعی، یعنی «اسطوره» جهان سرمایه‌داری است که ذکرش گذشت؛ ثالثاً برای درک صحیح از نقد ادبی به جای مؤلف باید روی «خواننده» متمرکز شد؛ چراکه کاتب (مؤلف) به محض اتمام نگارش اثر می‌میرد و آنچه متولد می‌شود، خواننده (مفسر) است و خواننده است که می‌تواند تکثر معانی و سامان‌دهی لایه‌های نامتناهی آن را فراتر از نویسنده تشخیص دهد.

این تحول، بحثی دامنه‌دار و مبسوط است که مقدمات، نتایج و لوازم متعدد و متنوعی دارد و در اینجا امکان پرداختن به آن‌ها ولو اجمالاً فراهم نیست. یکی از استلزامات نظریه مرگ مؤلف در تفسیر و نقد ادبی، مسئله حق مؤلف (حقوق مادی و معنوی پدیدآورنده اثر) است که در ادامه به بخشی از جوانب آن پرداخته می‌شود.

رولان بارت و مرگ مؤلف

نظریه مرگ مؤلف علاوه بر جنبه‌های فلسفی، زبان‌شناختی، فرهنگی و اجتماعی، دارای بار حقوقی هم هست. یکی از لوازم حقوقی اعتقاد به نظریه مرگ مؤلف، تحول در مسئله «حق مؤلف» است. پیش از توضیح باید متذکر شد که بارت هرچند روی متن ادبی و گفتمان نقد ادبی متمرکز است، اما واژه «مؤلف» را به معنای صرف «نویسنده متن ادبی» به کار نمی‌برد، بلکه آنچه از قرائن ظاهری و باطنی کلام او می‌توان استنباط کرد، معنایی مشتمل بر مطلق پدیدآورندگان آثار علمی، ادبی و هنری و... است. بارت اعتقاد به مؤلف -به مثابه سوژۀ از پیش موجود و مستقل و آزاد- را در مرکز نقد خود قرار می‌دهد و نظم اجتماعی و حقوقی برآمده از این پیش‌فرض را به چالش می‌کشد. او در «از اثر تا متن» با کمک از استعاره فرویدی رابطۀ پدر و فرزند می‌نویسد:

مؤلف، پدر محترم و مالک اثر خود است؛ بنابراین نقد ادبی [مدرن] برای دست‌نوشته و نیات اعلام‌شده مؤلف احترام قائل می‌شود، درحالی که جامعه بر آن است که قانونمندی رابطه مؤلف با اثر را به کرسی بنشاند. «حق مؤلف» یا «کپی رایت» در واقع چیزی جدید است، زیرا تنها در زمان انقلاب فرانسه این حق جنبه قانونی پیدا کرد.

در کتاب «مرگ مؤلف» نیز «از-پیش-بودگی» مؤلف را نقد می‌کند و می‌نویسد:

حذف مؤلف، متن مدرن را کاملاً تغییر می‌دهد. هنگامی که مؤلف (به جای خواننده و متن) در کانون توجه قراردارد، همواره به عنوان «گذشتۀ کتاب خود» تصور می‌گردد؛ یعنی اینکه قبل از آن وجود داشته و برای آن فکر کرده، رنج کشیده و زندگی کرده است و رابطه تقدم او بر اثرش همانند رابطه میان پدر با فرزندش است. کاتب جدید که هم‌زمان با متن متولد می‌شود به هیچ وجه از این امکان برخوردار نیست که دارای وجودی مقدم بر نگارش باشد یا از آن فراتر رود... هیچ زمان دیگری جز زمان بیان وجود ندارد و همه متون تا ابد در زمان حال نگاشته می‌شوند.

مسئله حمایت از آثار هنری و ادبی و علمی و... از جمله بحث حق مؤلف (اعم از حقوق مادی و معنوی) به صورت یک قانون مشروع بین‌المللی، نخستین بار در سال 1886 در کنوانسیون برن مصوب شد. بنیاد و پیش‌فرض این قانون، مالکیت فکری و خصوصی پدیدآورنده است و نوک پیکان نقد رولان بارت نیز متوجه همین موضوع است. اگر بخواهیم برحسب افکار بارت این قانون را تحلیل کنیم، باید بگوییم این معاهده مانند سایر قوانین و معاهدات جدید، برخاسته از نظم مدرن سرمایه‌سالار و مبتنی بر برداشت خاصی از انسان است که مورد قبول متفکران منتقد تجدد غربی نیست. اولاً پیش‌فرض انسان‌شناختی این قانون مبتنی بر درک انسان (مؤلف) به مثابه سوژه آزاد و مستقل و فارغ از قیود، زمینه‌ها و شرایط اجتماعی است و ثانیاً چنین هنجارسازی اخلاقی و حقوقی‌ای ریشه در نظامات اقتصادی جهان مدرن لیبرال دارد. بارت، انسان را موجودی در خلأ رشدیافته نمی‌داند، بلکه انسان را به عنوان موجودی در-جهان و مهم‌تر از همه وابسته به زبان و بافت اجتماعی و تاریخی زبان ملاحظه می‌کند و بر اساس همین زبانمندی تاریخی-اجتماعی، دیگر نمی‌توان انسان به طور کلی و مؤلف به طور خاص را موجودی مستقل و فارغ از زبان تلقی کرد. علاوه بر آن، همان طور که گفته شد، بارت نقد ادبی مؤلف‌محور را رد می‌کند و تأکید دارد که عنصر اصلی در نقد، خواننده (مفسر) و متن (اثر) است نه نویسنده.

حق مؤلف با مرگ مؤلف می‌میرد؟!

پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که آیا میان نظریه مرگ مؤلف و حقوق مؤلف نمی‌توان به یک جمع‌بندی عادلانه رسید یا مبنایی حقوقی برای احقاق حق پدیدآورنده اثر برحسب این نگاه جدید لحاظ کرد؟ منطقاً اگر به مرگ مؤلف معتقد باشیم و بپذیریم که آنچه مرکزیت دارد، خواننده و خود اثر است و نه پدیدآورنده، باید بپذیریم که حقوقی که تا پیش از آن برای پدیدآورندگان آثار در نظر گرفته می‌شدند، موضوعیت خود را از دست خواهند داد؛ چراکه آنچه در حقیقت پدیدآورنده است، زبان است و نه مؤلفی که صرفاً کاتب است! به تعبیری دیگر می‌توان از مفهوم پدیدارشناسانه هایدگر وام گرفت و گفت همان گونه که هایدگر در مقابل سوبژکتیویسم دکارتی قائل به در-جهان-بودگی انسان است، رولان بارت قائل به در-زبان-بودگی انسان است.

بارت آنجا که اساس تمدن متجدد غرب مانند اصالت فاعل شناسا (سوبژکتیویسم) و یا ساختار اقتصادی و اجتماعی برآمده از نظم سرمایه‌داری جدید و هنجارسازی‌های آن را نقد می‌کند، مانند هر متفکر منتقد دیگری کاملاً می‌تواند محق باشد؛ اما مسئله، رویکرد او در نقادی است، چالشی که آرای انتقادی او با آن روبه‌روست شامل چند سرفصل می‌شود:

نخست اینکه تقریری که از زبان بیان می‌کند بیش از حد انتزاعی، مبهم و نامتعین است، تا هنگامی که بارت زبان را امری اجتماعی تلقی می‌کند، قابل درک است؛ منتها آنجا که از زبان به عنوان علت‌العلل آثار ادبی و هنری و علمی سخن می‌گوید، کلامش معنای محصل و سرراستی ندارد. دوم اینکه بارت نیز مانند هر متفکر چپ‌گرای دیگر سعی دارد هر گونه فردیت را نفی و آن را به جرثومه لیبرالیسم تقلیل دهد که از این جهت نیز نظرش قابل مناقشه است. سوم اینکه اگر مرگ مؤلف را آن‌گونه که بارت می‌گوید، بپذیریم، به‌کلی پدیدآورندگان آثار را از انگیزه‌های مادی و معنوی تهی کرده‌ایم، چراکه مؤلف دیگر پدیدآورنده و خالق اثر نیست، بلکه صرفاً کاتبی است که یک ساختار اجتماعی و قدرت زبانی قهراً او را به سوی کتابت سوق می‌دهد. نکته چهارم و پایانی اینکه نظام حقوقی تألیف با تمام انتقادات بنیادی و روبنایی، باز قابلیت کارکردی و عملی خود را حفظ کرده است؛ اما برای دوران پذیرش مرگ مؤلف، اولاً چشم‌انداز قابل اجرایی متصور نیست، ثانیاً چیزی که قابل تصور است این است که خود این نظر نیز با تمام داعیه‌های عدالت‌خواهانه‌اش، ظرفیت بازتولید گفتمانی تبعیض‌آمیز و ظالمانه را با نادیده گرفتن حقوق فردی در دل دارد.