فرهنگ امروز: هر کشور و قومی به سیاستگذاری کلان نیاز دارد تا بتواند به سیاستگذاری خرد خود، در یک چارچوب انسجام بدهد. در غیر این صورت، دولت در اعمال اجرایی خود، دچار تشتت و از هم پارگی خواهد شد و فرق اصلی «دولتهای خام» و «دولتهای ساختاری» در همین است. در تمدنهایی که دولتهای ساختاری شکل میگیرند، «چارچوب تمدنی»، انسجامسازِ دولتهای ساختاری است.
علوم انسانی، مهمترین عنصر تمدنی است که انسجامساز دولت ساختاری است؛ زیرا مهمترین رسالت علوم انسانی، سیاستگذاری کلان در جامعه است و سیاستگذاری دربارهی علوم انسانی، یعنی «سیاستگذاریِ سیاستگذاری» به همین دلیل، علوم انسانی دارای بعد بنیادی، یعنی امنیت و منافع ملی هر تمدن و کشور است.
اگر علوم انسانی در یک کشور با اختلال یا تعطیلی مواجه شود، طرح کلان آن کشور یا تمدن به اختلال و تعطیلی دچار میشود؛ چنانچه در ایران از دورهی مشروطه به بعد رخ داده است. با تأسیس «دارالفنون» یا همان «پلیتکنیک فراسونگر» سیاست تعطیلی علوم انسانی در ایران به وجود آمد، چون علوم انسانی غربی، سیاستگذاری کلان را در ایران بر عهده گرفت.
علوم انسانی غیربومی تا امروز سیاستگذاری کلان را در قالب «تجدد»، «توسعه» و امروزه «جهانی شدن» یا «جهانیسازی» برای ایران طراحی میکند، تاریخ 150 سالهی علوم انسانی در ایران، در همین چارچوب قابل بررسی است. به عبارتی، علوم انسانی در ایران نقش تکنیسین مؤسسهی مطالعاتی را برای سیاستگذاریهای غرب، بازی کرده است در حالی که باید نقش اجرایی را بر عهده گیرد.
علوم انسانی تکنیسینی و کاردانی، به شدت با سیاستهای کلان بومی درافتاد و شروع کرد به ویران ساختن علوم انسانی بومی. این همان جنگ میان علوم جدید با علوم قدیم است که جنگ میان دو سازمان مربوط به دو گونه معرفت، یعنی حوزه و دانشگاه را در پی داشته است. این مسئله، بر بحران سیاستگذاریهای کلان در کشور افزود و تا حال نیز ادامه دارد.
دولتهای ایرانی که خود ضعف ساختاری دارند، نمیتوانند حوزه و دانشگاه را به صورت ساختاری مرتب کنند. حرکتهای فردی نیز برای وحدت حوزه و دانشگاه به شکست انجامیده است؛ مانند حرکت استاد شهید مطهری و تلاشهای دکتر سید حسین نصر. بنابراین، مسئلهی مهم فرایند ساختاری تولید و بازتولید علوم انسانی ایرانی، با توجه به حوزه و دانشگاه است، در غیر این صورت، بحران ساختاری کشور با بحران علوم انسانی ایرانی، فرایندی تراکمی انحطاطی تشکیل خواهد داد؛ یعنی بحران ساختاری به بحران علوم انسانی خواهد افزود تا آنجا که یک جامعه، تمدن و کشور از نفس بیفتد و به اوج انحطاط برسد.
اگر فرمول و شاکلهای برای این قضیه طراحی شود، به ترتیب عبارت است از: مفهوم نظریه، روش، حوزههای تحقیقاتی، سیاستگذاری اول، برنامهریزی، استراتژی اجرایی، تاکتیکهای اجرایی و تکنیک اجرایی.
این، یک شاکلهی کلان برای سیاستگذاری است. اگر این شاکله در سازمانهای معرفتی، یعنی حوزه و دانشگاه رعایت نشود، بر تضاد آن افزوده میشود، چون این تضاد بر اساس جهل بنا میشود نه دانش و آگاهی.
فهم مفاهیم تاریخی و فلسفهی آن متوقف است. پشت مفاهیم، معناهایی وجود دارد که در جهان پدیداری یک جامعه ریشه دارد و این جهان پدیداری، در تاریخ و فلسفه متجلی میشود که خود را در مفاهیم نشان میدهد، پس بدون فهم مفاهیم در قالب فلسفه و تاریخ، به فهم نظریه نایل نخواهیم آمد و روشی که از دل نظریه بیرون میآید با ابهام مواجه خواهد شد. اینجاست که بحران روششناسی جامعه را در بر خواهد گرفت و تحقیقات به رکورد و اختلال دچار میشود.
مرحلهی بنیادی پس از تحقیقات، سیاستگذاری است؛ یعنی پس از غنای حوزهی تحقیقاتی به مقولهی سیاستگذاری تبدیل میشود تا حوزههای تحقیقاتی به عهدهی مراکز معرفتی و سازمانهای دانشی، یعنی حوزه و دانشگاه باشد. از بعد سیاستگذاری به دستگاه دولتی باز میگردد که رهبران ما نقش سیاستگذاری بر عهده دارند و قوای سهگانه مجریه، قضائیه و مقننه نقش برنامهریزی بر عهده دارند؛ یعنی تبدیل سیاستگذاری به شاخصهای بودجهبندی و استراتژی ملی، اجرایی از سوی وزارتخانههای مربوط تعیین میشود و تاکتیکهای اجرایی بر عهدهی ادارههای استانی و تکنیکهای اجرایی از سوی ادارههای شهرستانی اجرا میشود.
آنچه در ایران رخ داده، جهل بر مفاهیم در حوزههای سهگانه: غرب، به عنوان یک «شبکهی نظریهای»؛ اسلام، به عنوان «جهان پدیداری» و ایران، به عنوان «واقعیت» است و موجب سنتزدگی حوزههای علمیه و غربزدگی دانشگاه شده که نتیجهی آن جنگ بیفایده و فرسایشی میان حوزه و دانشگاه است که عقبماندگی ایران طی دو قرن اخیر را شکل داده است.
راه وحدت حوزه و دانشگاه، «هرمنوتیک سه شاخهی ایرانی» است که غرب، اسلام و ایران را در ترکیبی واحد مطالعه میکنند. این مطالعه، گسلهای معرفتی و ساختاری ایران را بر میدارد و سعی در نظریهسازی در قالب یک مثلث، با رأسهای نظریه، واقعیت و فرهنگ با نقطهی ثقل انسانشناسی دارد.
آنچه رخ خواهد داد، تولید جهان پدیداری به عنوان نرمافزار خواهد بود که سختافزار آن، یعنی تمدن در پی خواهد داشت و وحدت ساختار و معرفت رخ خواهد داد و دولت ساختاری نیز به وجود خواهد آمد و تقریب سازمان و معرفت به وجود میآید و این تقریب، سیاستگذاری کلان را رقم خواهد زد و این سیاستگذاری، عقلانیت را پدید میآورد.1
- مندرج در: نشریه «پگاه حوزه»، شماره 221 (با اندکی ویرایش)