فرهنگ امروز: احد فرامرز قراملکی، استاد و مدیر گروه فلسفه و حكمت اسلامي دانشگاه تهران است. تجربه و سوابق وی در عرصه تدریس، تالیف و پژوهش در فلسفه منجر به این شد تا به مناسبت روز جهانی فلسفه به سراغ ایشان برویم. متن ذیل حاصل این گفتگوست.
موضوع بحث «فلسفه و اخلاق کاربردی» است. ميخواهيم، هم از خود این حوزه، یعنی بحثهای کاربردی، آگاه شويم و هم وضعیت موجود را، به لحاظ آموزش، پژوهش و آثار منتشرشده بررسي كنيم. ميتوان دورنمايي را نيز از وضعيت مطلوب ترسيم كرد. علاوهبر اين، ميتوان از منظر اخلاق حرفهاي به فلسفه نظر كرد. آيا فلسفه خود يك حرفه شده است، حرفهاي كه خود ميتواند بهتنهايي حرفهايي درمورد اخلاق حرفهاي داشته باشد؟
بله، مباحث بسیار متنوعی در اخلاق حرفهاي مطرح است. ابتدا از منطقي بگويم كه مرا بر آن داشت بهعنوان یک دانشآموخته و دانشجوی فلسفه به اخلاق حرفهای بپردازم. آن منطق این است که به نظر میرسد ما، در كشور خود، به پدیده پروفشنالیزم بیمهری کردهایم. با اینکه پروفشنالیزم در کشور ما، حداقل در طب و غذا، ریشه تاریخی بلندی دارد ولی ما نتوانستهایم آنگونه که باید، مشاغل را به حرفهها ارتقا دهیم. به نظر من، پروفشنالیزم یا تلاش برای ارتقاي مشاغل به صورت حرفه، از بسترها و زمینههای لازم براي توسعه یک جامعه است. میخواهم بگويم که ما در توسعهیافتگی خود پروفشنالیزم را لحاظ نمیکنیم. وقتی ميپرسيم: «چرا هیچ شرکتی از کشور ما عضو بیست شرکت برتر جهان نیست؟»، به یک معنا، حرف ما این است که چرا شرکتهای کسبوکار حرفهگرایی را پیش نگرفتهاند تا بتوانند رقابت جهانی کنند؟ این مشاغل هیچ حد و حصری ندارند و حتي رانندگي تاكسي را هم شامل ميشوند. من از اين رنج میبرم كه هنوز رانندگی تاکسی هم در کشور ما حرفهای نشده است.
ما، بهدلايلي، گمان ميكنيم «ماهر» مساوی «حرفهای» است اما این تلقي نادرست است. حرفهای بودن مؤلفههایی دارد كه یکي از آنها مهارت است. من براي اینکه بتوانم برحسب علاقه و اطلاعات سابقم به وضعيت شغل و حرفه کمکی کنم، به بحث «مرام اخلاقی» پرداختهام كه یکی از مؤلفههای حرفه است. بهعبارت دیگر، از نظر من، اخلاق مشاغل را به حرفه تصاعد و ارتقا میدهد. بر مبنای همین منطق است که طبیعتاً، فلسفهورزي و تدريس فلسفه هم ميتواند يك حرفه باشد. باید حرفهگرایی را در فلسفه هم بهمیان بیاوریم وگرنه فلسفه دچار عقبزدگی و دور باطل خواهد شد. اگر فلسفه بخواهد توسعهاي اندرونی (internal development) پیدا کند، به نظر من، فیلسوفان باید حرفهای عمل کنند. حرفهای بودن البته تعریف دارد اما امروزه، فلسفه بهمنزله فلسفهورزی حرفه است که شامل خیلی کارها، ازجمله پژوهش فلسفي و تدریس فلسفه ميشود. مثال خیلی سادهاي عرض کنم. امکان ندارد ما در فلسفه حرفهای نباشیم اما سخنی مؤثر در «فلسفه برای کودکان» داشته باشیم. فلسفه براي كودكان (P4C) بدون حرفهای بودن فلسفه امکان ندارد. این منطقی بود که مرا به اخلاق حرفهای کشاند.
تمايزگذاري شما بین «شغل» و «حرفه» شايسته توجه بيشتر است. شما مهارت را نه حرفه بلكه يكي از مؤلفههاي آن دانستيد. ما شغل کسانی را که صاحب شغل هستند، نقشی ميدانيم که فرد را محدود میکند چون بر هر نقشي سلسلهاي از ضوابط و قواعد حاکم است. آیا همه ضوابط و قواعدی که یک شخص باید در ايفاي نقش خود از آن تبعیت کند اخلاقي است؟ شما میگويید به مرام اخلاقی حاکم بر هر شغل نظر داريد كه آن را تبدیل به حرفه میکند. چه چیزهای دیگری وجود دارد كه در تبديل شغل به حرفه مؤثر است؟
چون چشمی هم به حرفه خودمان، یعنی فلسفه، داریم، من ناچارم یك قدم به عقبتر بازگردم و بگويم که «کار کردن» به معنای Working، نه به معنای داشتن نقش فعال يا Doing، ميتواند «اشتغال»، «شغل» يا «حرفه» باشد. در «اشتغال» ما بهصورت پارهوقت نقش ايفا ميكنيم. اتفاقاً، اين در وضع فعلی خیلی رایج است. بسیاری از افراد در جامعه ما در کنار کسب وکار خود به كار ديگري اشتغال دارند. ما افرادی را میشناسیم که وکیل دادگستریاند اما در کنار آن، تأملات فلسفی هم دارند. اما «شغل» تعریف سادهای دارد که تا حدی مغفول مانده و آن «کار تماموقت مفید اجتماعی همراه با جبران خدمت» است. بنابراین، اگر من به کاری بپردازم که تمام وقتم را بگیرد و برای جامعه هم مفید باشد و در قبال آن، درآمدی هم به من بدهند، صاحب شغل هستم. شغل اقتضای نقش دارد. کسی که شغلی دارد، به نسبت وقتي كه براي آن ميگذارد، فرصت انتخاب شغل دیگري را از دست میدهد. از اين نظر، داشتن شغل مثل ازدواج است؛ وقتی من ازدواج ميكنم، دیگر فرصت انتخاب همسر را از دست ميدهم. از طرف ديگر، شغل اقتضای چارچوبهايی را دارد که این چارچوبها غالباً خارجياند: قوانین کشوری یا مقررات کارفرما یا چارچوب قرارداد. اما «حرفه» شغلی است در سطحی بالاتر. اینکه حرفه چه مؤلفههای افزونتری دارد محل دعواست ولی در مطالعات بينفرهنگي (Cross- cultural) شش مؤلفه بهدست آمده است که در فرهنگهای مختلف، با متنهای متفاوت، مشترک است. یکی از آنها «دانش تخصصی» است. در حرفه دانش تخصصی لازم است. در رانندگی تاکسی دانش تخصصی لازم نیست؛ یعنی لازم نیست فرد لیسانس يا فوق لیسانس بگیرد ولی در وکالت، قضاوت و پزشکی دانش تخصصي لازم است. دومین عنصر «تجربههای تحقیقی سیستماتیک» است كه با شغل تفاوتي جدی دارد. حرفه، به دلیل همین تجارب تدریجی، توسعه داخلي مييابد. سومین ویژگی حرفه «داشتن مهارت» و چهارمین مؤلفه «داشتن توانایی افزون بر مهارت» است. توانايي فعلیت یافتن سه عنصر قبلی است. ممکن است کسی جراحي پنجهطلا باشه و هم دانش خوبی داشته باشد و هم تجربه و مهارت خوبی اما دچار یک تکان هیجانی شود. مثلاً، خبر ناگواری بشنود و در اتاق عمل، دستش به جراحی نرود. اين را ناتوانی ميگوييم. توانایی با عناصری مثل هوش (I.Q)، سعه صدر و حلم ارتباط دارد كه اخلاقياند. اینها توانایی را در درون حرفه افزایش میدهند. عنصر بعدی «نگرش» (Image) است. تلقیهای درون حرفه متمایزند و تمایز آنها هم به این است كه اهل حرفه، معمولاً، دورنگرند، بلندمدت فکر میکنند و در مورد اهداف نگرش سیستمی دارند. پس، حرفه از درون توسعه مییابد. مثلاً، تفکر انتقادي (Critical) در حرفه آن را از درون رشد میدهد. مطالعات تجربي نشان داده است که حرفهایها بیشتر خودانتقادگرند و رفتارهای خودشان را بیشتر میپايند. مثلاً، در آموزش، ارزیابی درونی کسانی که حرفهای به آموزش نگاه میکنند بالاتر است. آخرین عنصر «داشتن مرام» است. بنابراین، حرفه حداقل این مؤلفهها را دارد اما در کشورهای مختلف وزنهها فرق میکند. در انگلستان دانش، در آمریکا تجربه و در کشور ما مهارت وزن اصلي را دارد تا حدي كه ما، در عرف، مهارت و حرفهای بودن را معادل هم ميپنداريم.
اما نکتهای را در مورد تعیني عرض كنم كه شغل و حرفه به صاحبان خود میدهند. به همان چيزي که شما عنوان جامعهشناختی «نقش» داديد، ما گاه تعین میگويیم، به این معنا که شغل يك معمار برای او تعیني در جامعه میآورد و در پي تعین، نقش اجتماعی، توقعات و تمایزها ميآيد. شغل برای من تعین میآورد، تعینی که آن نقش هم از اوست، جایگاه اجتماعی هم از اوست. حرفه هم چنين است اما فرق اين دو این است که در حرفه، تعینات همیشه تصاعدی و بالنده است اما در مشاغل تعینات بسته است. ببینید، وقتی شما در بایگانی کار میکنید، از اول تا آخر بایگاناید اما وقتی به بایگانی نگاه حرفهای دارید، خود مفهوم بایگانی تجدد مییابد و به تبع این تجدد، تعین حرفهای هم تجدد مییابد. زماني شما معلمی را شغل میدانید (غالباً در مملکت ما معلمی شغل بوده است). در اين صورت، دانش تخصصی را لازم نمیبينيد. معلم همیشه معلم است و تعیني بسته دارد و هرگز توسعه نمیيابد. اما وقتی شما به معلمی از دریچه Education نگاه کنید، ميتوانيد آن را به یک حرفه تبديل كنيد. آنوقت این معلمی بالنده میشود. این خود تعین معلمی را عوض میکند و در پي آن، نقش اجتماعی هم عوض میشود. پس حرفه از چند جهت با اخلاق ارتباط دارد. تواناییهای حرفه مرهون عوامل اخلاقی است و با ابزار اخلاق میتوان بر تواناییها و نگرشها افزود. نگاه اخلاقی همیشه میتواند بخشی از نگاه حرفهای باشد. من، بر اساس دانشی که آموخته بودم، دیدم كه حرفه نزدیکترین ارتباط را با اخلاق دارد و احساس کردم اگر به اخلاق بپردازم، ميتوانم به پروفشنالیزم كمك كنم.
با توضيحات شما جنبه حرفهاي «اخلاق حرفهای» بهخوبي روشن شد اما مناسب است كه جنبه اخلاقي آن هم كمي روشنتر شود. اساساً، هر صاحب حرفه، به اين لحاظ که انسان است، تابع عقاید، اصول و ضوابط عام اخلاقی است. چه نیازی است که ما از اخلاق حرفهای به عنوان اخلاق خاص بحث کنیم؟ آیا آنچه شما ضوابط خارجي ناميديد بهتنهايي برای بازداشتن شخص از یکسری خطاها كفايت نميكند؟ آيا به اخلاقي خاص نياز داريم؟
ببینید، اینجا دو سؤال مطرح است كه هر دو سخت به هم مرتبط اند. بگذارید از اولی شروع کنیم: «آیا مشاغل میتوانند از درون با قوانين نظم بگیرند؟ آیا ما میتوانیم مشاغل را صرفاً با قوانین و مقررات یا هنجارهای حرفهای هدایت کنیم؟ آیا با داشتن قوانین و مقررات و آداب هنوز جایي براي اخلاق وجود دارد؟». جواب من مثبت است و من انکار اخلاق به دلیل وجود قانون و مقررات یا هنجارهای حرفهای را نوعی تقليلگرايي (Reductionism) میدانم. علتش را توضیح میدهم. ببینید، قوانین و مقررات محتاج ممیزی اخلاقی است. هنجارهای حرفهای هم همینطور است. هنجارهای حرفهای هم میتوانند ممیزی اخلاقی شوند، یعنی میتوانند غیرمنصفانه باشند. پس هنجارهای حرفهای نیازمند اخلاقاند. نکته دوم این است که گرچه همیشه در قلمرو اخلاق منطقه فراغ وجود دارد و هرگز نمیتوان همه شؤون حرفهای را تابع مقررات کرد، اصول اخلاقي اهميتي بسيار دارند (مثل صوریسازی منطق که امروزه، فهمیدهایم بهکل هوس نیست و ميتوانيم به صوری شدن نزدیک شویم). اخلاق، هم شامل اصول میشود و هم شامل نحوه اجرای اصول. میتوان قدرداني را بدل به مقررات کرد اما این قدردانی صورتهایی دارد كه بعضی از آنها غیراخلاقیاند. مثلاً، اينكه من با نگاهی غیرمحترمانه قدردانی کنم، غيراخلاقي است. میخواهم بگويم که حقیقتاً، اگر بگويیم در حرفه هیچ چیزی جز مقررات نیست، چنين مشكلاتي بهوجود ميآيد. بنابراین، من قانون، مقررات و هنجارهای حرفه را شرط لازم توسعه حرفهها میدانم اما شرط کافی نمیبینم چون پای انسان در میان است و انسان تنوع دارد.
پس مقررات را باید ممیزی اخلاقي کنیم. در بسياري از کشورهای توسعهیافته ممیزی و مشاوره اخلاقی وجود دارد و میپرسند که اگر این طرح بخواهد وضع و قانون شود، آیا منصفانه، عادلانه و سازگار با انسانيت است. حال، شما این را در مورد مشاغل در نظر بگيريد. مشاغل را یا نهادهاي غيردولتي (N.G.O) هدایت میكنند یا سازمانهای رسمی. بالاخره، كساني مقررات وضع میکنند. ميتوان از اخلاقي بودن اين مقررات پرسيد. در دانشگاه ما، آییننامهای وضع شده بود که دانشجوبان فلسفه بايد هنگام انتخاب واحد فرمی را پر كنند و تعهد دهند که رسالهشان نوشته خودشان باشد و از شخص دیگري نباشد. کسی که این مقررات را وضع کرده، نفهمیده است که این اتهام دزدی است و اخلاقی نیست. یعنی نباید فرض كرد که دانشجو دزد است تا از او تعهد بگيريم. اگر از کسانی که این مقرره را وضع کردهاند بپرسیم، میگويند: «ما داریم مقررات درست میکنیم تا به امور ثبات بدهیم». اما اینها نکات مهمی است. اخلاق و قانون ارتباط پیچیدهای با هم دارند. اولاً، اخلاق روح قانون است. قانون بدون اخلاق میمیرد و منصفانه بودن قانون محتاج ممیزی اخلاقی است. ثانياً، اگر انسانها بخواهند در حرفه پايبند مقررات و قوانین باشند، باید اخلاقی باشند تا قانونپذیر باشند. بنابراین، با داشتن قانون و مقررات، همچنان به اخلاق نیاز داریم. نمونههاي بسياري از این مشكل در کشور ما ديده ميشود. تقليل اخلاق به قانون در بخشهایی موج میزند. من با مدیران وزارت کار این چالش را بسيار داشتهام. آنان با امنیت شغلی فقط مواجهه قانونی میکردند و اصلاً، به آن نگاه اخلاقی نداشتند.
به سؤال دوم بپردازیم. اجازه دهید من از فارابی کمک بگیرم. فارابی کتابی به نام تحصیل السعاده دارد. او در این کتاب میگويد فضائل یا «نظری»اند یا «فکری» یا «خلقی». او بین «قوه نظر» و «قوه فکر» فرق میگذارد و میگويد به قوه نظر به حقایق اشیا در هستی میرسیم. مثل ديدگاه لايبنيتس، در نظر او، این حقایق پیشینبنیاد، ثابت و غيرمتغيرند. مثلاً، فرد بودن 3 و زوج بودن 4 یا این را که جهان علت دارد بهمدد قوه نظر بهدست میآوریم. از معلومات پيشين و معقولات نخستین و بدیهیات به برهان اِن یا لِم ميرسيم. فارابي ميگويد يك قوه فکر هم در كار است. آنچه او را به این دوگانگی مجبور کرده این است كه میگويد ما در حوزههایی به شناختی نیاز داریم که متعلق آن دائماً در تغییر است؛ کوتاهمدت یا بلندمدت و وابسته به شرایط است. مثلاً، من در مدیریت منزل خود اطلاعاتی لازم دارم. این اطلاعات از جنس اطلاعات نیاز معلول به علت نیست؛ اطلاعاتی است که گوناگون، متغیر و وابسته به شرایط است. یعنی اگر شرایط منزل من عوض شود، من اطلاعاتی دیگر خواهم داشت. این اطلاعات ثابت ریاضی نیستند و وابسته به شرایطاند. از نظر فارابی، اين اطلاعات گوناگون و نسبیاند و نسبت به آنچه من حاجت دارم فرق میکنند. مثال ميزند که همین حالا، در این شرایط، به این تصمیم نیاز دارد و يكسری اطلاعات باید داشته باشد اما این اطلاعات با تصمیمگیری من در مکان و زمان ديگر فرق میکند. بعد، میگوید از شخص من به منزل و از منزل به مدینه بياييد. در بخش جهاد، در بخش مالی و ساير بخشهاي مدينه شما تصمیمگیریهایی میكنيد که کاملاً متغیر و متفاوتاند.
فارابي اين مباحث را به اموری ميرساند که بین امم مشترکاند و بعد، میگويد این دانشها را لازم داریم اما آنها نمیتوانند از قوه نظری برآيند چون قوه نظری به آن ثابتات میرسد. پس، ناچاریم بگويیم انسان یک قوه فکری هم دارد چون كار قوه فکری استنباط این امور است. استنباط درست در مواضع مورد نياز ما در مقایسه با غایت ترسیم ميشود. اينها را بهعنوان مقدمه عرض کردم تا بگويم من، كه اخلاقیات را بهصورت عمومی میدانم، وقتي وارد حرفه میشوم، بايد با توجه به شرايط حرفه هر لحظه تصمیمگیری اخلاقی کنم. اينجا دانش عمومی برای تصمیمگیری اخلاقی در حرفه کافی نیست. اينجا تعارضات اخلاقی خاصی پیش میآيد و انسان احساس میکند حوزه تخصصیتری وجود دارد.
بگذارید كمي عقبتر برگردم. بین «اخلاق نظری» و «اخلاق کاربردی» فرقي جدی وجود دارد. اخلاق نظری همیشه کبريها، اصول و قواعد اخلاقی را به ما میدهد. در اخلاق کاربردی، ما به وضعیت معینی وابسته هستیم و بايد در این وضعیت تصمیم بگيريم که دو پایه صغری و کبری میخواهد. کبری را از علم اخلاق نظری میگیریم اما صغری یک زمینه چندتباری است؛ یعنی ریشه در علوم مختلف دارد. من همیشه میگويم که تفاوت «اخلاق نظری» و «اخلاق کاربردی» مثل تفاوت «روانشناسی» با «رواندرمانی» است. رواندرمانی با وضعیتی روبهرو میشود که این وضعیت در بعد جامعهشناختی، اقتصادی و سیاسی ریشه دارد و روانشناسی فقط یکی از ابزارهاي آن است. وقتی در اخلاق کاربردی وارد یک حیطه میشویم، مسائل بسیار خاصی پیدا میکنیم. مسائل اخلاقی امور مالي یا مدیریت صنایع با مسائل اخلاقی کشاورزی هرگز یکسان نیست و با مدلهای واحد هم نمیتوان در مورد آنها عمل کرد. مدلهای وابسته به زمینه میخواهد. بنابراین، تصور من این است که دانش اخلاق حرفهای یک حوزه تخصصی در اخلاق است، که به دلیل موقعیت خاصی که با آن روبهرو میشود، اطلاعات خاصی میخواهد. مثالي ميزنم. ببینید، من، بهعنوان فرد اخلاقی، اگر خود را قائل به امانتداری بدانم، از آن برای خود تعریفي دارم. اما وقتی مدیر منابع انسانی شوم، امانتداری در مواجهه با منابع انسانی یعنی چه؟ با حفظ همان امانتداری، به مفهومي تازه نياز داريم. بهعبارت دیگر، امانتداری مبانی معقول واحدي دارد ولي در حوزههاي خاص تفاوتهایی پیدا میشود. امانتداری در مدیریت منابع انسانی با امانتداری در جای دیگر فرق میکند. وقتي من رییس دانشکدهام، اگر افراد مناسب را در جای مناسب حفط کنم، امانتداری كردهام. خُب، این امانتداری را شما هرگز نمیتوانید در اخلاق عمومی نشان دهید؛ این یك زمینه تخصصی است. حال، اگر ريیس دانشکده در ابزارها، نه منابع انسانی، هم امانتدار باشد، معناي آن استفاده بهینه و بهرهوری است. شؤون حرفهای ما شؤوني بسیار خاصاند و نميتوان فقط با گنجینه اخلاق عمومی مشکلات را حل کرد. ما به تخصصی کردن دانش نیاز داریم و جالب این است که امروز اخلاق حرفهای خود مثل همان اخلاق عمومی عام شده است. اخلاق حرفهای مانند فلسفههاي مضاف شده است گرچه من این تعبیر را دوست ندارم. الان، «اخلاق امور مالي»، «اخلاق بانکداری»، «اخلاق صنعت» و «اخلاق ورزش» داریم. میگويیم بايد در داوری «منصف» باشیم. آیا تعریف منصف بودن در داوری علمی همان داوری منصفانه در فوتبال است و مشکلات تصمیمگیری اخلاقی را ميتوان با اطلاعات واحد حل كرد؟ ظاهراً نه. بنابراین، سعی کردهام نشان دهم که عبور از اخلاق عمومی به اخلاق حرفهای، اساساً، «لبس بعد از خلع» نیست، «لبس بعد از لبس» است. یعنی آنها را داریم و حالا، چیزهايی افزوده و تخصصی میشود.
زکریای رازی فیلسوف و طبیبي بود كه کتاب اخلاق خود را طب روحانی ناميد. در آثار کندی هم اثري با اين نام آمده ولی به دست ما نرسیده است. زکریای رازی میگويد که اخلاق برنامه تشخیص، پیشگیری و بهبود رفتار است. اخلاق 1. تشخیص خوبي يا بدي رفتار 2. پیشگیری از رفتارهای بد و 3. بهبود، یعنی از وضعیت خوب به عالی رفتن یا از وضعیت بد به خوب رفتن است. اگر تلقی شما از اخلاق اين باشد، مثل طب، که عمومی و تخصصی دارد، اخلاق هم صبغه تخصصی به خود میگیرد.
نگاه طبی یا طبیبانه داشتن به اخلاق فقط با نگاه فضیلتمحور در اخلاق سازگار است. يعني شخص، همانگونه که از بیماریهای جسمی جدا ميشود، از آفات غیراخلاقی و بیماریهای روحی هم جدا ميشود. طب روحانی فقط موقعی معنی دارد که شما به اخلاق نگاه فضیلتمحور داشته باشید.
سخن شما تاحدي درست است. میتوان گفت محمدبن زکریای رازی بیماریهای نفس را رذایل ميداند اما در کتاب او هرگز از هیچ فضیلتی بماهو فضیلت بحث نشده است. انديشه زکریای رازی در كتابهاي اخلاق طب خود هم معطوف به فضیلت نبوده بلكه حقمحور (Right Oriented) بوده است و نميتوان حقمحوري را به اخلاق فضيلت بازگرداند. او از حقوق پزشك و بيمار ميگويد كه باید آنها را رعایت کرد. فارابي هم همين نگاه طبي را به اخلاق دارد اما سعادت فرد را در سعادت جامعه میداند. یادمان باشد كه از نظر فارابی، ما یك «مدینه ضروری» هم داریم. مدینه ضروری از اقسام «مدینه جاهله» در مقابل «مدينه فاضله» و مبتني بر قوام مدنی و حداقلها است حتي اگر فضیلت در آن نباشد. وقتی من میگويم ما در جامعه و تاریخ، اخلاقهای «صلابتمحور»، «کرامتمحور» و «کمالمحور» داريم، منظورم اين است كه صلابتمحورها حداقلی میاندیشند. بر اين اساس، ميتوان گفت یک فارابیِ اول داریم که صلابتمحور میاندیشد و يك فارابیِ دوم که کرامتمحور میاندیشد. اما مرام زکریای رازی آمدن از وضعیت بد به وضعیت خوب رفتن است، نه از خوب به عالی. او يك مفهومسازی حداقل از سلامت ميكند.
نکته دیگر این است که براي بحث من، «سودگرايي»، «وظيفهگرايي» يا «عدالتگرايي» در اخلاق فرقي نميكند. تشخیص، درمان و بهبود نسبت به جهتگیری اخلاقی خنثی است و لازم نیست حتماً فضیلتگرا باشید. اگر كانت بخواهد اخلاق کاربردی داشته باشد، باید قدرت تشخیص بدهد. من بحثی هم دارم که فرصت طرح آن پيش نيامد و آن اين است كه ما در اخلاق همیشه دنبال «منش»ایم اما این منش در فرهنگ ما بد معنی شد و يك معنای ظاهری به نام «ملکه» با بار فلسفي ارسطويي پیدا کرد. من اعتقاد دارم اين منش فراتر از رفتار است. حقوق و قانون به رفتار میپردازد اما اخلاق به چیزی بیشتر میپردازد كه من به آن «سبک رفتار» يا «رفتار پایدارشده» ميگويم. اخلاق تشخیص میدهد رفتارهای پایدار ما خوب یا بدند. من تلاش ميكنم تا ميتوانم بر اين مفهوم بار فلسفی نظري نگذارم.
با تشکر.
*با تشکر از موسسه حکمت وفلسفه که این متن را جهت انتشار در اختیار فرهنگ امروز قرار دادند.