فرهنگ امروز: ناصر فکوهی استاد شهیر دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است؛ وی دانشآموخته دکترای انسانشناسی سیاسی از دانشگاه پاریس میباشد، همچنین دارای تألیفات، ترجمهها و مقالههای متعدد در حوزه انسان شناسی و فرهنگ است. فکوهی در گفتوگو با فرهنگ امروز پیرامون موضع پایاننامههای دانشجویی و چگونگی انتخاب موضوعات پایاننامهها ، به عنوان یکی از چالشهای نظام آموزش عالی ایران، به پرسشهای ما پاسخ دادند که در ادامه میآید.
تا چه میزان رسالههای دانشجویی علوم اجتماعی مسئله محور و ناظر به حل مسائل جامعه ایران است؟
متاسفانه در این باره نمیتوان اظهار نظر دقیق کرد؛ زیرا نیاز به مطالعات فراتحلیلی زیادی وجود دارد که رابطه میان موضوع پایاننامهها و مسائل کشور را بررسی کنند و تا جایی که من در جریان هستم، چنین کارهایی انجام نشده است. اما صرفا بر اساس تجربه میتوانم بگویم که پایان نامهها ارتباط زیادی به مشکلات کشور ندارند و بیشتر حاصل نیازهای درونی نظام دانشگاهی ما هستند. مثلا این نیاز که به صورت تصنعی رشتههای علوم اجتماعی از یکدیگر جدا شوند که کاملا بیمعنا است و بر عکس نگاه و رویکردهای بین رشتهای چندان مطرح نباشند که به نظر من بدون آنها اصولا کاری نمیتوان برای کشور کرد.
رشتههای تاسیس شده در علوم اجتماعی، سطوح تحصیلی تعیین شده و میزان رشد کمی ابدا با نیازهای کشور انطباق ندارند و بیشتر به نیازهای دانشگاهها و کادر علمی آنها پاسخ میدهند که در ادامه بحث و پرسشهای شما مثالهای مشخصی خواهم آورد.
موضوعات پایاننامههای تحصیلات تکمیلی، تحت چه شرایطی انتخاب میشوند به عبارت دیگر آیا ضابطهی مشخصی در این باره وجود دارد؟
موضوعات قاعدتا باید بر اساس علاقه دانشجویان تعیین شوند، اما عملا چنین نیست. زیرا بخش قابل توجهی از درآمد اساتید به خصوص در سطح دکترا، از محل پایاننامههای دکترا و گاه نیز ارشد تأمین میشود، لذا بسیار دیده میشود که در این یا آن گروه دانشگاهی میان اساتید، برای گرفتن پایاننامه رقابت سختی در میگیرد و بدیهی است که هر استادی نمیتواند، هر پایان نامهای را راهنمایی کند؛ اما به هر شکل میخواهد این کار را انجام دهد. بنابراین دانشجویان را تشویق میکند که در حوزه او پایان نامه بگیرند، بدون آنکه توجه کند آیا آن موضوع در اولویتهای پژوهشی کشور است یا خیر. منطق دانشگاهی ما کاملا کمیگرا است. به جای آنکه به کیفیت توجه کنند به کمیت توجه دارد. برایشان مهم این نیست که چه مقالاتی در مجلات علمی پژوهشی داخلی یا خارجی منتشر میشود و این مقالات چه دردی را از ما دوا میکنند، بلکه مسئلهاش این است که تعداد این مقالات چقدر است. به همین دلیل نیز برخی از این مجلات متاسفانه بدل به محل بده و بستانهای دانشگاهی، میان اساتید شدهاند که به دنبال امتیاز بیشتر و ارتقا هستند.
خود سیستم ارتقا در ایران یک مشکل اساسی است که ضوابطش تقریبا، کاملا کمی است و تقریبا محتوایی در کار نیست. مهم این است که چه مقالههای علمی و پژوهشی منتشر شدهاند و اینکه این مقالات در چه سطحی بودهاند و چه محتوایی داشته اند، اینها چندان مورد توجه نیستند. تعداد مهم است و محل انتشار و مهر تأییدی که وزارتخانهها بر آنها زدهاند. مهم این است که چند کتاب منتشر شده و اینکه محتوای آنها چه بوده و چه مقدار به درد کشور خورده است و ما را برای ارتقا علمی- واقعی و بین المللی کمک کردهاند، چندان مطرح نیستند. مصاحبه کردن و نوشتن در روزنامهها و رسانهها که در تاریخ علوماجتماعی مهمترین راه تماس میان نظام دانشگاهی با مردم و مسئولان بوده است و از همین راه نظام دانشگاهی برای کارهای علمی دقیقتر و پیشرفتهتر ابزارهای لازم را به دست آورده و حساسیتهای مورد نیاز را در میان مسئولان و مردم ایجاد کرده است، نه تنها برای دانشگاهیان امتیازی به حساب نمیآید، بلکه عموما کسی را که زیاد در حوزه عمومی کار کرده باشد، ولو آنکه کار علمی زیادی هم کرده باشد، به شدت مجازات و از ارتقا او جلوگیری میکنند. تمام اینها، راه تقلب را در مجلات به اصطلاح علمی ایرانی و خارجی را میگشاید و بازار بزرگی درست کرده است که بدون هیچ واهمهای روی دیوارها و حتی درون دانشکده برای خود تبلیغ میکنند. رسالههای دانشجویی تبدیل به مقالات عملی- پژوهشی میشود و به نام اساتید به عنوان نویسنده اصلی منتشر میشود. در این میان یک کار اساسی و درست یعنی انتشار مقاله مشترک که در همه جای دنیا باید وجود داشته باشد تا دانشجویان پیشرفت کنند، زیر سئوال میرود و به تدریج در سالهای اخیر شاهد آن هستیم که اساتید صاحب نام و آبرو به همین دلیل دیگر حاضر نمیشوند به هیچ دانشجویی کمک کنند که مقاله منتشر کند و نام خود را در کنار او بگذارند، زیرا میدانند که از این امر میتواند علیه او مثلا در کمیسیونهای ارتقا استفاده کنند. خود من از کسانی بودهام که شاید در طول بیست سال کار علمی کمتر از ده مقاله علمی با بهترین دانشجویانم منتشر کردهام. اما از امسال تصمیم گرفتهام دیگر مقالهای تا زمانی که مشخص باشد، برای مسائل شخصی خود نیازی به این کار ندارم، مقالهای با هیچکس منتشر نکنم. اما فکر میکنم این بیشتر جفا درحق دانشجو است.
شرکت در مجامع بحث و سخنرانی، حتی علمی، چندان جدی گرفته نمیشود و حتی در سطح بین المللی باز امتیاز بسیار پایینی دارد. تنها گروهی از رویکردها مثل مقاله های آیاسآی مورد نظر است بدون آنکه توجه کنیم، در علوم اجتماعی نمیتوان مثل فیزیک و شیمی مقاله بینالمللی ارائه داد، برای این کار نیاز به همکاریهای مشترک وجود دارد و این همکاریها نیز پیش زمینههایی میخواهد تا مشکلات دیگری برای کشور ایجاد نکند. پایان نامهها نیز دقیقا از همین ملاحظات پیروی میکنند، مثلا اینکه آیا میشود آن را تبدیل به مقاله برای مجله داخلی یا خارجی کرد یا نه؟ خوب حتی اگر تنها همین ملاحظه را بگیرید میبینیم که بسیاری از اساتید؛ دانشجویان خود را وادار میکنند، برای یک بازار داخلی یا خارجی با سلیقه خاصی و نه برای حل مشکلات اساسی کشور مطلب تولید کنند.
اساتید در انتخاب موضوعات ناظر بر حل مسائل جامعه چه مقدار دخیل هستند؟
باز بنا بر تجربه عملی بنده، بسیار کم دخیل هستند. زیرا اساتیدی که بخواهند وارد مسائل اجتماعی شوند و برای آنها راهحل پیدا کنند و مفید باشند در سیستم ارتقا، مجازات میشوند. در این سیستم بیشترین امتیاز به کارهایی داده میشود که نظری باشند و کاملا خنثی و غیرقابل دسترس حتی برای مسئولان، حال از مردم عادی بگذریم. به همین دلیل میزان نفوذ این مقالات به اصطلاح علمی تقریبا نزدیک به صفر است و اصلا خوانده و دیده نمیشوند.
همین مسئله به تدریج سبب شده است که اساتید علوماجتماعی ما چندان در جریان مسائل و مشکلات کشور به خصوص در حوزه اجرایی نباشند و به طرف هر چه نظریکردن سوژههای خود بروند و یا یک موضوع کاربردی را چنان نظری کنند که دیگر به هیچ دردی برای تبدیل شدن به یک راهحل کاربردی نخورد. بنابراین در یک چرخه معیوب اساتید هر چه بیشتر با مسئولان بیگانه میشوند و زبان یکدیگر را نمیفهمند. مسئولان به تدریج ترجیح میدهند به جای دانشگاهها از سیستمهای پژوهشی درونی خود استفاده کنند و دانشگاهیان نیز هر چه بیشتر ترغیب به اینکه برای خودشان کارهای آموزشی جدید درست کنند: رشتههای جدید و شاخه شاخه کردنهای هر چه بیشتر به صورتی که دانشجوی علوماجتماعی ما وقتی ازدانشگاه خارج میشود مدرکی دارد که عنوانش بسیار تخصصی است، اما سطح معلومات او بسیار سطحی است و در واقع در هیچ رشتهای نمیتواند کار پیدا کند. چون اصلا دیدگاه بین رشتهای و شناخت لازم را از سیستم اجتماعی ندارد.
نبود دیدگاههای اساتید ما نسبت به علم در سطح جهانی چه در عرب چه در کشورهای پیرامونی و تحول آن، در برخی موارد حقیقتا تاسف برانگیز است. در رشتهای که خود من به آن تعلق دارم یعنی انسانشناسی، ما سالهای سال تلاش کردیم که نشان دهیم جهان در همه کشورها، از غرب تا شرق دارد به سوی جدید کردن سوژههای این رشته میرود و به همین دلیل نیز این نام انتخاب شده است. این امر یعنی بیرون آمدن از منطق استعماری و دیدن اینکه فرهنگ را باید در جوامع غیرشهری و روستایی، و دورافتاده جستجو کرد، فاصله میگیرد و به این سو میرود که امروز همه جا ما با فرهنگهایی روبرو هستیم که شهری شدهاند، اما سنت و عرف و آیین را با خود دارند، ولی محیطشان تغییر یافته است، سالها است تلاش کردیم، نشان دهیم که «انسان» باید در کلیتش بررسی شود و نه در مفهوم «مردم» که معنایی جز در زبان باستانگراها (در معنای شوینیستهای ملی گرا) به عنوان انسان ندارد. ولی نتیجه آن شد که باز هم به دلیل پوپولیسم حاکم در دولتهای نهم و دهم، نام انسانشناسی زیر حمله قرار گرفته و «مردمشناسی» در حال جایگزین شدن آن است. مثل اینکه شما سالها زحمت بکشید که واژه «شهرداری» را جا بیاندازید، ولی کسانی باز بیایند نام «بلدیه» را برای آن مطرح کنند. امروز هم میبینیم که سالها زحمت کشیده شد که ما از سنت بیگانهپرست، باستانگرا و استعماری که واژه «مردمشناسی»(ethnology) را در ایران به خصوص به وسیله مردمشناسان فرانسوی باب کردند، فاصله بگیریم و این در حالی است که دوباره صحبت از احیای این نام میآید که ریشهاش دقیقا نه در فرهنگ بومی ما بلکه در استعمار و سپس شوینیسم ملیپرست (و نه ملیگرا)، استبدادی، ضد عرب و ضد اسلام اوایل قرن بیستم در کشور ما بوده است و برای کشوری مثل کشور ما یعنی عقبافتادگی صد ساله در علوماجتماعی. این تنها یک نمونه از صدها نمونه بود که عدم شناخت مسائل به صورت ریشهای چگونه میتواند ما را در حوزه انحراف تا نقاط خطرناکی پیش ببرد. هر چند که این ابدا به معنی کاربرد این واژه تا سی سال پیش نیست و به کاربرد آمرانه و به دور از واقعیت آن در حال حاضر است.
در رابطه با کمیت و کیفیت پایاننامههای علوم اجتماعی برای حل مشکلات جامعه نظرتان چیست؟
کیفیت البته اصل است. اما در یک نظام دانشگاهی که اصل را بر کمیت گذاشته است چگونه میخواهید که کیفیت تضمین شود. مشکل اصلی ما این است که دانشجویان باید تعداد بیشماری واحد را بگذرانند که هرگز به درد آنها نمیخورد، کاربردی نیستند، یا متعلق به مسائلی هستند که امروز شامل یک در صد مردم ما هم نمیشوند. در کشوری که ۸۰ در صد مردم آن شهر نشین هستند ما باز هم به دنبال اشکالی از زیست هستیم که حتی یک درصد جمعیت را هم پوشش نمیدهند. برای آنکه کار خود را توجیه کنیم، پشت سر سنت و میراثفرهنگی و غیره پنهان میشویم. مسئله اهمیت نداشتن آن یک در صد نیست، مسئله آن است که نیازها و اولویتها مشخص باشد و بر آن اساس ما دانشجو بگیریم و کار تعیین کنیم و نه صرفا با دیدگاههای کمیگرایی که هیچ ربطی به واقعیتهای جامعهای که در آن زندگی میکنیم ندارند و از جهان، نه صرفا ازجهان غرب، بلکه به ویژه ازجهان شرق از فرهنگهایی چون هند و چین و آسیا و آمریکای لاتین که امروز در راس کشورهای پیرامونی در حوزه علوماجتماعی قرار دارند، هر روز فاصلهمان را بیشتر کنیم.
چه راهکاری برای بهبود این امر که پایاننامهها در کشور کاربردی باشند پیشنهاد میکنید؟
تنها راهکار به نظر من اصلاح رادیکال نه در معنای انجام اعمال نمایشی و تندروانه بلکه بر عکس در جهت برنامهریزی و تفکر عاقلانه و در محیطی به دور از تنش، درگیری و مسائل صنفیگرایانه؛ به وسیله افرادی که این صنفیگر نبودن را نه با مدارک و رتبههای علمی صوری و مقاماتشان، بلکه در عمل نشان دادهاند؛ است. این افراد کم نیستند و همانهایی هستند که اتفاقا چون به بازی دانشگاهها برای این کمیگرایی و جدایی از مسائل اجتماعی تن ندادهاند، دارای سرمایه اجتماعی بسیار بالایی هستند و بسیاری از مسئولان و دانشجویان در همه محیطها از آنها استقبال میکنند، ولی اغلب در محیطهای دانشگاهی خود مورد حمله همکارانشان هستند. راهحل استفاده از چنین کسانی است که دیدی جهانی و منطقهای و بومی را بتوانند در جهت منافع کشور به خوبی ترکیب کنند و نه آنکه صرفا شعار عوام گرایانه بدهند و بخواهند شیوههای انحرافی را به نام سنت و بومیگرایی در قالبهای علم تخصصی و علمی و حتی «اسلامی» که طبعا هیچکدام اینها نیست، درست عکس آنها است، به مردم و نظام تحمیل کنند.