فرهنگ امروز:محمدعلی فتحالهی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی و دکترای علوم سیاسی است. وی در گفتوگو با سایت فرهنگ امروز با محوریت «سیاستگذاری علم» به پرسشهای ما پاسخ دادند که در ادامه میآید.
ما در عرصه علوم انسانی در کشورمان، شاهد وجود نهادی متولی متعددی هستیم که تا اندازه ای هم فرصت سیاستگذاری و هم اجرای سیاست های علوم انسانی را دارند. به نظر شما ذات وجود نهادهای متعدد در این زمینه چه تاثیری بر عرصه علوم انسانی نهاده است؟
اگر تاریخ سی و چند ساله انقلاب اسلامی را در نظر بگیریم؛ و تحول علومانسانی را در این مقطع مطالعه کنیم، نمیتوانیم بگوییم که علومانسانی هیچگونه پیشرفتی نداشته است و نمیتوانیم بگویم که در حد قابل قبولی پیشرفت داشتهایم. عوامل متعددی در این وضعیت مؤثر بودند که از جمله بحثهای مدیریتی در این حوزه است که تحت عنوان تکثر بخشهای مدیریتی مطرح میشود. البته سوال شما به نهادهای متولی علومانسانی در کشور ما باز میگردد. به هر حال این تکثر فینفسه نه میتواند خوب باشد و نه بد. در بعضی مواقع این تکثر نهادهای متولی علومانسانی میتواند مفید باشد و در برخی از شرایط هم مفید نیست. بعضاً از تکثر نهادهای متولی علومانسانی لطمه خوردهایم اما به این معنی نیست که ذات علومانسانی ایجاب کند که متولیان علومانسانی حتماً در نهاد واحدی متمرکز شوند. شاید هم تکثر نهادها در دراز مدت به نفع علومانسانی باشد. عرصه علومانسانی عرصهای است که اختلاف نظرها و دیدگاه باید به رسمیت شناخته شود و باعث رشد و تعالی علومانسانی شود. درست است که ممکن است مقداری پیشرفت را کند، کند، ولی در دراز مدت مفید هم هست. بنابر این برای بررسی تاریخ سی و چند ساله تحول علومانسانی نمیتوانیم، قضاوت دقیقی را نسبت به خوب و بد بودن وضعیت نهادهای متولی داشته باشیم. در جامعه ما این تکثر وجود دارد. مهم این است که یک همدلی و همآوایی شکل بگیرد. ما نهاد حوزه علمیه را داریم. نهاد حوزه علمیه رکن اصلی علومانسانی در کشور ما میباشد. از طرف دیگر نهاد دانشگاه را داریم که نهادهای متولی دانشگاهها هم متکثر هستند. دانشگاه آزاد را داریم و خود دانشگاه آزاد هم متولی جداگانهای دارد. سؤال این است که آیا با وجود این تکثری که ذکر شد، همآوایی و همدلی و روح واحدی در همه وجود دارد یا نه؟ وگرنه مشکل در تکثرشان نیست. در حال حاضر از وضعیت موجود در کشور راضی نیستیم و این عدم رضایت تا حدی همهگیر است و نگرانی در همه وجود دارد. نمیخواهم مشکل را در کثرت نهادهای متولی ببینم. در این که یک نگرانی عمومی پیدا شده، فصل مشترک خوبی است که همه به این مشکل فکر کنند و شاید لازم باشد که در آینده این تکثر نهادها برداشته شود. ولی فعلاً نمی توانیم اظهارنظر قطعی را در این جهت داشته باشیم.
آیا می توان گفت که تکثر نهادها باعث افزایش هزینهها و انجام کارهای تکراری میشود؟
درواقع ممکن است باعث انجام کارهای تکراری و موازی بشود؛ ولی باید گفت که در علومانسانی کار تکراری همیشه بد نیست. ممکن است در دانشگاهی دو پایان نامه راجع به یک موضوع علومانسانی نوشته شود ولی این دو به یک نتیجه واحدی نرسند و نوع ورود و خروجشان در پژوهش فرق کند. لذا اگر بگوییم راجع یک موضوع یک پایاننامه نوشته شده و دیگر کسی راجع آن موضوع پایاننامهای را ننویسد، درست نیست. هر تکراری الزاما بد نیست. این امر نمیتواند آسیب برساند. اتفاقاً اگر تمرکز در نهادهای تصمیم گیر علومانسانی باشد و نهاد متولی قصد داشته باشد که دیدگاه خاصی را مطرح کند که همه گرایشهای مطرح دیگر را در کشور پوشش ندهد و دیدگاه فراگیر را نداشته باشد؛ دچار مشکل می شویم. فرض کنید نهاد متولی، نگاه فنی و مهندسی به علومانسانی داشته باشد و اجازه ندهد دیدگاهها و روشهای دیگر به کار گرفته شود؛ مسلما رشد و تعالی لازم را برای علومانسانی نخواهیم داشت. حتی اگر نگاه عام و فراگیری که علومانسانی را در بستر تاریخی فکراسلامی و تفکر جهانی می ببیند، حاکم باشد؛ باز هم باید این نگاه حاکم و فراگیر بتواند در بطن خودش دیدگاههای فرعی گوناگون را پوشش دهد.
بنابراین نظری که معتقد است همه سرنوشت علومانسانی وابسته به مدیریت یک نهاد واحدی بشود، حداقل در کشور ما جواب نمیدهد. در سازمان تفکر جامعه اسلامی، سنت اسلامی بر این بود که فضا برای دیدگاههای مختلف باز بوده و این نحلههای مختلف در تعاملاتی که با هم داشتند پیشرفت کردهاند. لذا باید تعریف معین و روشنی را از کارکرد نهاد مدیریتی علومانسانی داشته باشیم. این نهاد تا چه اندازهای میخواهد سیاستگذاری داشته باشد و تا چه حد مداخله در فرایند های پژوهشی داشته باشد. بعضی از نهادها هستند که اتفاقاً فضا را برای حرکتهای بیشتر مهیا میکنند و الزاما خود را تحمیل نمیکنند.
در مجموع بنده از فضای باز در علومانسانی بیشتر حمایت میکنم و تمرکز مدیریتی اگر نخواهد این بحث را در نظر بگیرد، مشکل ساز میشود تا اینکه بتواند در عرصه علومانسانی موفقیت آفرین باشد. من معتقدم مهم این است که عملکرد نهادها چگونه میخواهد باشد؛ تکثر نهادها یا تمرکزشان مهم نیست. ما نهاد حوزه علمیه، دانشگاه و مراکز پژوهشی جدا داریم. بعضی بخشهای خصوصی در علومانسانی فعالیت میکنند. این مسائل نه بد است نه خوب. اگر تمرکز را طوری درنظر بگیریم که علومانسانی از لحاظ محتوایی هم محدود شود، دچار مشکل میشویم و پیشرفت صورت نمیگیرد. ولی اگر تمرکز نهادها با حفظ آزادی عمل و رشد علمی توأم باشد؛مسئله ای به وجود نمیآید.
گاهی اینچنین به نظر می رسد که تکثر نهادها در عرصه علوم انسانی باعث افزایش تنش ها شده است. مشکل اینجاست که این تنش ها به عنوان مانعی در مقابل رشد و پیشرفت عمل نموده است. نظر شما در این باره چیست؟
گاهی در این اختلاف نظر و سلیقه، راههای جدیدی هم شکل میگیرد. اگر تکثر در نهادها را داشته باشیم ولی تمامی نهادها یک سلیقه واحدی را پیگیری کنند و عرصه علومانسانی همه دیدگاهها و سلیقه ها را در بر نگیرد، ما نیازمند تجدید نظر خواهیم بود. تاکید میکنم مشکل نه در تکثر نهادهاست و نه در تمرکز نهاد. گاهی دو نهاد، سلیقه خاصی را اعمال میکنند و گاهی یک نهاد، سلیقه های گوناگونی را تحمل کرده و فضا میدهد.
مسئله مهمتر ارتباط علومانسانی با زندگی عملی و واقعی جوامع انسانی است. ماهیت علومانسانی اساسا با جامعه پیوند دارد. با اساس مدیریت جامعه پیوند دارد. مدیریت جامعه هر چه قدر قوی باشد، علومانسانی بیشتر رشد میکند. آیا این نیروی اداره جامعه الزاما وابسته به تمرکز درنهادهاست یا با تکثر نهادها هم امکان پذیر است. در جامعه ما جایگاه ولی فقیه در صدر قرار دارد، اما این نهاد فضا را به گونهای باز کرده است که نهادهای مختلفی زیر پرچم ولایت فقیه به راحتی تعامل میکنند. در عین تکثر قوا و آراء و سلیقههای مختلف، اِشرافیتی هم از سوی ولایت فقیه بر کل جامعه داریم. این امر مساوی با این نیست که سلیقه خاصی تحمیل شود. بلکه فضای آزادی هم فراهم شده که سلیقهها و آراء مختلف بخش خصوصی و بخش دولتی نیز میتوانند؛ در آن فضا تنفس و کار کنند.
بنابر این ابتدا باید منظورمان را از تمرکز و تکثر بیان کنیم. تمرکز در توان مدیریتی و تولیت علومانسانی، اگر الهام گرفته از شیوه ولایت فقیه باشد؛ طبیعتاً مجال به دیدگاههای مختلف داده و فضا را برای رشد آماده خواهد کرد. اما اگر تمرکز از نوع شیوههایی که سلیقه خاصی را اعمال کرده و مجال به بخشهای دیگر ندهند، باشد؛ در اینجا تمرکز به ضرر است. لذا اظهار نظر صریح در این مورد سخت است و باید روشن شود که چه نوع تمرکز و تکثری را لازم داریم. بنابراین علومانسانی مانند مدیریت کل جامعه اهمیت دارد، پیچیدگیهای آن را نیز خواهد داشت. درواقع تمرکز نهادهای تصمیم گیر علومانسانی درکشور ما باید توأم با تکثر دیدگاهها باشد. در این جهت می توان از اصل فلسفی ملاصدرا، یعنی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت هم الهام گرفت. هم مدیریت جامعه ما باید با نظام وحدت در عین کثرت باشد و هم این نگاه را در مدیریت علومانسانی باید داشته باشیم. تمرکز مدیریتی که بتواند به افراد فضایی برای اظهار نظر بدهد میتواند مفید باشد.
چه مقدار از سیاستگذاریهای حوزه علومانسانی بر مبنای پژوهش صورت می گیرد؟
اندازهگیری آن از عهده من خارج است و من نمیتوانم مقدار آن را محاسبه و اندازهگیری کنم. اما با توجه به نمونههایی که در جامعه موجود است میتوانم بگوییم؛ سیاستگذاریها و حتی کسانی که سیاستگذاری میکنند، بیبهره از پژوهش نیستند. پژوهشهایی انجام دادهاند و خود نیز اهل پژوهش هستند و به هر حال بیگانه با علومانسانی نیستند. اما چه مقدار از پژوهشهای دیگران بهره میگیرند؛ جای بحث دارد. امر سیاستگذاری پیوند کاملی با پژوهشهای انجام گرفته دارد و تصمیمات و سیاستگذاریها باید مبتنی بر انجام این پژوهشها باشد. اگر این بنابر پژوهش در این زمینه باشد، قدرت تصمیم گیری بهتر میشود. همانطور که عرض کردم اظهارنظری در رابطه با آن که در حال حاضر چگونه است و چه مقدار مبتنی بر پژوهش است و چه مقداری پژوهش در این زمینه صورت میگیرد، ندارم.
شما نگاه ما در حوزه سیاستگذاری علوم انسانی را به چه اندزه مبتنی بر پژوهش های بلندمدت می بینید؟ آیا می توان گفت بیشتر سیاستگذاری های ما مبتنی بر پژوهش های کوتاه مدت است؟
برنامهکوتاه مدت نمیتواند بیارتباط با پژوهشهای عمیق باشد. اگر پژوهشی، عقبه بلندمدت نداشته باشد، کار کوتاهمدت هم نمیتواند، انجام گیرد. اگر پژوهشهای کوتاه مدت تجمیع شوند، میتوانند فضایی برای پژوهش عمیقتر فراهم کنند. پژوهشهای کوتاه مدت میتوانند ادامه پیدا کنند و به پژوهشهای بلندمدت منجر شوند. همین که پژوهشی صورت بگیرد مفید است. کوتاه مدت هم باشد، که طبیعتا به بلندمدت منتقل میشود. در حال حاضر پژوهشهای بلندمدت در جامعه علمی ما کم و بیش صورت میگیرد. اما باید هزینههای بیشتری شود تا بتوانیم پیشرفت زیادی را داشته باشیم.
آقای دکتر، به نظر شما چه کسانی صلاحیت دارند برای علومانسانی سیاستگذاری کنند؟
برای سیاست گذاری علومانسانی کسانی صلاحیت دارند که صلاحیت اداره اجتماع را داشته باشند. علومانسانی مانند باقی دانشها نیست که انتظار داشته باشیم صرفاً متخصصان این رشته، برای آن برنامهریزی و سیاستگذاری کنند. کسی میتواند در مورد علومانسانی سیاستگذاری و تعیین اولویت بکند که مدیر اجتماع هم باشد. کسانی که در علومانسانی صاحب نظر هستند، باید درکی داشته باشند که احساس کنند با سیاستگذاری در علومانسانی، در حال اداره جامعه هستند. هم مدیران جامعه باید بدانند که یکی از وظایف اصلیشان سیاستگذاری در علومانسانی است و هم کسانی که در علومانسانی کار میکنند باید بدانند این کار نوعی مدیریت جامعه است. چراکه علومانسانی با کلیت جامعه پیوند عمیق دارد.
زمانیکه نظریه و دیدگاهی را در علومانسانی مطرح می کنیم؛ درواقع با آن نگاه داریم جامعه را هم میسازیم. وقتی از انسان تعریفی میکنیم، در واقع جامعه را می خواهیم به جایی برسانیم؛ که آن تعریف در رسیدن به هدف ما کمک میکند. درعلومانسانی بیان هر مطلبی، عاملی است که جامعه را به سمت خاصی حرکت می دهد. اما در غیر علومانسانی ممکن است یک مطلب علمی، تأثیر چندانی در زندگی ما نداشته باشد و یا تأثیر آن غیر مستقیم باشد. وقتی میگوییم انسان کسی است که باید برای عدالت قیام کند جامعه را به این سمت سوق میدهیم و باور به وجود میآید. لذا کسانی که مدیریت جامعه ما را به عهده دارند؛ باید بدانند که نمیتوانند بدون حل مشکل علومانسانی، مشکلات جامعه را حل کنند. اداره جامعه این نیست که بودجهای را تعریف کنیم، سپس مجلس آن را تصویب کند. ادارهکردن جامعه تأثیرگذاری در علومانسانی کشور است. متولیان علومانسانی هم باید بدانند که آنها مدیران اصلی جامعه هستند. بنابراین در درجه اول باید روی نسبت مدیریت جامعه با علومانسانی برنامهریزی کنیم. از طرف دیگر کسانی که متخصص در علومانسانی بوده و در سیاستگذاری آن شرکت دارند؛ باید این امر را مدیریتی و حکومتی تلقی کنند. تصور نکنند که صرفاً یک کار حرفهای را انجام میدهند؛ بلکه درواقع دخالت در مدیریت جامعه دارند. بگونهای برنامهریزی کنند که مناسب جامعه ایران باشد. به تعبیر دیگر بایدگفت که با علومانسانی است که میتوان جامعه را اداره کرد. جدا کردن علومانسانی و مدیریت علومانسانی از مدیریت جامعه، خسرانی غیر قابل جبران خواهد بود.
آقای دکتر آیا قائل به این هستید که علومانسانی در کشور ما مظلوم است. بخصوص با توجه به اینکه در سطح کلان بیشتر مهندسین هستند که برای علوم انسانی تصمیم می گیرند.
نمیخواهم بگویم این وضعیتی که الان هست قابل دفاع است، خیر اینطور نیست. اما در واقع به همان بحث قبلی بر میگردد. وقتی در میان مدیران جامعه، اصحاب علومانسانی را به اندازه لازم نداشته باشیم و از طرف دیگر سیاستگذاری برای علومانسانی، شأن مدیریتی است؛ طبیعتاً مشکل پیدا خواهد شد. مدیران جامعه مجبور به سیاستگذاری در حوزه علومانسانی هستند و نمیشود بدلیل آنکه متخصص در علومانسانی نیستند، مانع ایفای مسئولیت ذاتی آنها در این رابطه گردید. ایراد اساسی باز میگردد به اینکه اکثر کسانی که در محافل مدیریتی قرار دارند؛ دانشآموخته علومانسانی نیستند. حق سیاستگذاری در علومانسانی حق مدیران جامعه است. ولی مدیران باید کسانی باشند که اهل علومانسانی باشند. نمی توانیم به علت آنکه مدیری علومانسانی نخوانده است مسئله سیاستگذاری در علومانسانی را از وی سلب کنیم. سیاستگذاری در علومانسانی به عهده مدیریت جامعه است. آن مدیران باید کسانی از اصحاب علومانسانی باشند. این امر که چه علتی وجود داشته است که کسانی که علومانسانی خواندند، نتوانستند در عرصههای مدیریتی حضور داشته باشند، بررسیهای لازم خود را میخواهد. ممکن است در علومانسانی خوب پیشرفت نداشتند و یا عوامل متعددی دیگری وجود داشته است. در هر صورت اداره و هدایت علومانسانی بر عهده مدیریت سیاسی و اجتماعی جامعه است. کسانی هم که در آن منصبها از علومانسانی بیبهره باشند، در انجام مسئولیت خود ناموفق خواهند بود.
برخی معتقدند، مهندسین در قیاس با تحصیل کرده های علوم انسانی، ذهن بازیتری برای برنامهریزی دارند. به همین دلیل لازم است از مهندسین در حوزههای علومانسانی نیز استفاده شود. نظر شما در این مورد چیست؟
این مسئله را قبول ندارم که فقط مهندسی که دروس فنی خوانده است، میتواند یک پروژه را از اول شروع کند و به آخر برساند. در حالیکه در علومانسانی هم یک مسئله را شروع میکنیم و سپس به یک سرانجامی میرسانیم. در علومانسانی و همه پژوهشهای علومانسانی و فعالیتهایی که در آن وجود دارد؛ نیز از یک نقطه شروع میکنیم و به انتها میرسانیم. مشکل در جامعه ما اینگونه بوده که در یک مقطعی خصوصا در دوران پیش از انقلاب و در دوره پهلوی، بیاعتنایی به علومانسانی شده است و افراد با استعداد بیشتر به سراغ رشتههای مهندسی رفتهاند و طبیعی است که ضریب هوشی آنهایی که بالاتر بوده و این رشتهها را خواندند؛ در رأس مدیریت قرار میگیرند. یعنی اگر همان افراد با استعداد، دروس علومانسانی را میخواندند و به طور طبیعی به خاطر استعدادشان در عرصههای مدیریتی قرار میگرفتند؛ قطعاً میتوانستند مدیریت بهتری را نسبت به کسانی که صرفاً دروس فنی را خواندهاند اعمال کنند.
مهندسینی که در سطوح مدیریتی قرار گرفتهاند به علت تحصیل دروس فنی و مهندسی نیست؛ چرا که خیل عظیمی از مهندسین هم هستند که در عرصههای مدیریتی راهی ندارند. بلکه توان و قابلیتهای فردی آنها است که این موقعیت را برای آنها پدید آورده است. این افراد اگر علومانسانی میخواندند باز هم در مدیریت قرار میگرفتند. لذا نباید بگوییم، مهندسین بهتر میتوانند اداره کنند؛ یا افرادی که علومانسانی خواندهاند نمیتوانند به اداره و مدیریت جامعه بپردازند. افراد نخبه در یک مقطع زمانی، در جامعه ایران به سراغ علوم فنی و مهندسی رفتند؛ افرادی هم که ضریب هوشی کمتری داشتند، به رشتههای علومانسانی وارد شدند. طبیعی است در عرصه مدیریت، کسانی که مهندسی خواندند، پستهای مدیریتی را اشغال میکنند. این مسئله فضیلتی برای رشته مهندسی نیست. اگر جامعه ما به گونهای باشد که دانشآموزان و نخبههای کشور، ابتدا رشتههای علومانسانی را انتخاب کنند و افرادی که ضریب هوشی درجه دومی دارند، به سمت علوم فنی و مهندسی بخوانند؛ طبیعی است که مدیران جامعه از میان کسانی خواهند شد که علومانسانی خواندهاند.
بنابراین مسئله در رشته علومانسانی و علوم مهندسی نیست. لذا باید تعریف درستی داشته باشیم. اصل این است که علومانسانی را باید مدیران جامعه سیاستگذاری کنند، اگر مدیران جامعه متولی علومانسانی شدند، ارزشگذاری نسبت به علومانسانی در درجه اول قرار میگیرد. در این صورت، افراد هنگام انتخاب رشته خود، تحقیق میکنند و متوجه میشوند که جامعه ما برای علومانسانی ارزش بسیاری قائل است که مسئولیت سیاستگذاری علومانسانی را به مدیران درجه اول کشور واگذار کرده است و برعکس مسئولیت سیاستگذاری به طور مثال رشتههای فنی و مهندسی و صنعتی را به مدیران درجه دوم جامعه واگذار کرده است. لذا به طور طبیعی اقبال به خواندن علومانسانی در جامعه زیاد میشود. سپس نیروهای مستعد در این رشتهها وارد میشوند و در ادامه هم وارد عرصه های مدیریتی می شوند. حتی مدیریت کلان طرحهای صنعتی هم به آن افراد اختصاص داده میشود. به طور مثال تصمیم بگیریم، در صنعت تا چه اندازه ای پیش برویم؟نوع نگاهمان به صنعت، رابطه صنعت با محیط زیست، رابطه صنعت با فرهنگ، و... همه اینها را متخصصین علومانسانی برنامهریزی میکنند. ژ
مشکل ما در این نیست که علومانسانی این قابلیت را ندارد یا مهندسان ما این قابلیت را دارند. مسئله ما این است که در یک دورهای هر فردی که ضریب هوشی بالایی داشته، ابتدا به دنبال علوم مهندسی رفته و مهندس شده است. در حال حاضر هم کم و بیش همینگونه است. وقتی بدین صورت باشد، هیچ زمانی مدیریت جامعه در دست افراد علومانسانی نمیافتاد. به دلیل اینکه افراد با ضریب هوشی پایین علومانسانی میخوانند و طبیعی است که نمیتوانند در هماوردی با کسانی که ضریب هوشی بالایی دارند به جایی برسند. لذا مسئله در علم مهندسی یا علم انسانی نیست. ما نگاهمان نسبت به علومانسانی باید درست باشد. بدانیم که از وظایف اصلی حاکمیت، رسیدگی کردن به وضع علومانسانی است. علومانسانی و فردی که در علومانسانی کار میکند، باید احساس کند که کار حکومتی انجام میدهد و در کل حکومت تأثیر دارد. در آن صورت فردی که ضریب هوشی بالایی دارد احساس میکند، اگر به سمت علومانسانی برود، در جامعه تحقیر نخواهد شد؛ بلکه موقعیت او در حد موقعیت حکومتی خواهد بود. اگر علومانسانی یک امر حکومتی باشد، طبیعی است که فضا دگرگون خواهد شد. زمانی را میتوانیم داشته باشیم که کسانی که علومانسانی می خوانند، طرحهای مهندسی و صنعتی کشور را هم برنامهریزی کلی کنند، تصمیم بگیرند که صنعت از کدام شیوه استفاده کند، یا به طور مثال فلان شهر در صنعت رشد کند یا خیر. بنابراین سخن پیش پا افتادهای است که بگوییم فردی که مهندس است و درس ریاضی خوانده است، بهتر میتواند مدیریت کند و کسی که علومانسانی خوانده است، نمیتواند مدیریت کند. خیر این طور نیست.
با توجه به نکاتی که گفتید، می توان به این نتیجه رسید که پیش از هر چیز می بایست نوع برنامه و نگاهمان درباره علوم انسانی را در آموزش و پرورش تغییر دهیم؟
البته شاید تنها وظیفه آموزش و پرورش نباشد، بلکه کل جامعه باید نگاهش تغییر کند. خانوادهها مهم هستند، وضع اقتصادی جامعه در این جهت مهم است. لذا جوانی که میخواهد برای شغل آینده خود فکر کند وقتی میبیند کسی که علومانسانی خوانده است، ممکن است درآمد خاصی نداشته باشد و موقعیت شغلی برای فردی که مهندسی خوانده بسیار بیشتر است؛ طبیعتاً انتخاب رشته تحصیلی را متناسب با این وضعیت انجام خواهد کرد. نوع نگاه به قضیه در مجموعهی عرصههای مدیریتی کشور باید درست و اصلاح شود و طبیعی است که آموزش و پرورش در این جهت خیلی موثر است. زمانی که نگاهمان به مسئله علومانسانی حاکمیتی باشد و احساس کنیم، این مسئله ولایتی است و در چهارچوب مسئله ولایت باید مطرح شود، علومانسانی رشد میکند. الان علومانسانی در جامعه ما یک علومانسانی پراکنده است و مشکلی جدی از جامعه را حل نمیکند. به این علت که در علومانسانی تعریف حاکمیتی نداریم و در راستای سیاستهای مدیریتی تعریف نمیشود. وضع حاشیهای و تفننی دارد و زینت المجالس است، نه اینکه در واقعیت مدیریت جامعه دخیل شود. لذا در علومانسانیمان خیلی فعالیتهای حاشیهای و تکراری و بیثمر انجام میشود. اگر علومانسانی در مسیر حرکت عمومی جامعه حرکت کند و مشکلی را حل کند، آن زمان است که مشخص خواهد شد، که میتوان به گونه دیگری هم علومانسانی را دید. طبیعی است که نگاهها به این ترتیب عوض میشود. تردید خانوادهها از بین می رود. نوع تفکر دانشآموزها عوض میشود و ما فضای دیگری را در علومانسانی خواهیم داشت. یک تغییر اساسی در نوع نگاهها باید صورت بگیرد. البته متولیان سیاستگذاری هم مهم هستند. متولیان سیاستگذاری علومانسانی، باید مدیران اصلی جامعه باشند و این فعالیت را یک امر مدیریتی بدانند و احساس کنند؛ زمانی میتوانند اداره جامعه در دست بگیرند که علومانسانی در کشور رشد کرده باشد و رشد علومانسانی را کمکی برای رشد جامعه تلقی کنند. هنگامی که این مسئله را جدی بگیرند و بیشتر از فلان پروژه صنعتی، برای علومانسانی وقت بگذارند و آن را خوب طراحی کنند و بدانند که در چه مسیری این علم را هدایت کنند؛ ما شاهد رشد توأمان جامعه و علومانسانی خواهیم شد. اگر این نوع نگاه به حکومت و رابطه علم و حکومت در دید مدیران جامعه اتفاق بیافتد؛ قطعا مشکلات حل میشود و در مسیری حرکت خواهیم کرد که امیدوار باشیم که علومانسانی آن کارائی خوب و لازم را در جامعه ما خواهد داشت.