فرهنگ امروز/محمدپورغلامی: مسئله نوع نگاه به علوم انسانی از جمله موضوعاتی است که چندیست فضای دانشگاهی کشور را دوباره به خود مشغول داشته است. آیا علوم انسانی اسلامی امری قابل تحقق است یا خیر؟ لوازم و امکانات تغییر در این راه کدامند؟ برای این تغییر چه مسیری می بایست طی شود؟ اینها از جمله سوالاتی است که ذهن بسیاری از محققان علوم انسانی را به خود مشغول داشته است. آنچه پیش رو دارید، قسمت اول گفت و گویی است که فرهنگ امروز با دکتر مظفر نامدار در این زمینه تربیت داده است. وی که تا چندی پیش دبیری «شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی» را بر عهده داشت، به خوبی با دغدغه های ما آشناست و می تواند به ارزیابی عملکرد مسئولین در این زمینه بپردازد.
در ابتدا بفرمایید ضرورت به وجود آمدن «شورای بررسی متون دانشگاهی» در حوزهی علوم انسانی چه چیزی بوده است؟
مقام معظم رهبری در سالهای 73 و 74 تأکید زیادی روی علوم انسانی کردند و بیان داشتند ما باید به این حوزه عمیقتر نگاه کنیم. ایشان نیز تأکید کردند باید تحولاتی در این حوزه اتفاق بیفتد و اگر این چنین نشود در آیندهای نزدیک باید تاوان بدهیم. آن دید، دید عمیقی بود و شاید یکی از مشکلات بزرگ ایران در دورهی معاصر همین بحث (علوم انسانی) است و به این معنی نیست که ما در علوم دیگر مشکلی نداریم، خیر. دوباره به صحبت رهبری ارجاع میدهم که ایشان تعبیر زیبایی در این خصوص دارند. ایشان میگفتند که بعضی از علوم مثل پول توجیبی میماند، شما هزینه و خرج میکنید و برای همین کار است، ولی علوم پایه و علوم انسانی سرمایه است و شما سرمایه را مبنای تولید قرار میدهید؛ یعنی کسی سرمایه را مصرف نمیکند. بر اساس این مباحث، در همان زمان بحثهایی در وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح میشود که چگونه این توصیهها تبدیل به سیاستگذاری شود و از درون آن راهبردها و راهکارهایی استخراج شود.
دکتر گلشنی که رئیس وقت پژوهشگاه و نیز نمایندهی رهبری در شورا بودند با صحبتهایی که کردند تصمیم گرفته شد فیالبداهه اولین کار، درست کردن جریانهایی در دانشگاهها و مراکز آموزشی، پژوهشی باشد تا حداقل یک برآورد اولیه از وضعیت علوم انسانی در کشور به دست بیاید، چون اگر برآورد اولیه را نداشته باشیم و تا ندانیم وضعیت ما چگونه است، نمیتوان کاری انجام داد.
وقتی ما از علوم انسانی صحبت میکنیم یک بخش خیلی کوچک آن را میگیریم و معمولاً حرف ما و ارادهی ما ناظر به این مباحثی است که در مراکز رسمی کشور، در رأس آن دانشگاهها است. درحالیکه این مباحث، یک سوم مباحثی است که ما از علوم انسانی داریم و حجم زیادی از متون و مباحث در جریانها، گروهها و احزاب تولید میشود که ارتباطی با دانشگاه و پژوهشگاه ندارد. ممکن است غیرمستقیم تحت تأثیر جریانات دانشگاهی باشد، اما لزوماً تولید آنها در دل دانشگاهها اتفاق نمیافتد. حتی یک بخش عظیمی از تولیدات علوم انسانی به حوزههای ما برمیگردد که در دایرهی این بحثها قرار نگرفت و مباحث فقط ناظر بر دانشگاهها شد.
در همان زمان به دکتر گلشنی مأموریت داده شده (که البته پیشنهاد خود ایشان بود) تا یک مرکز و نهادی را در پژوهشگاه تأسیس کنند و برآورد اولیهای از حداقل چیزی که در دانشگاهها، اساتید و دانشجوها با آن سروکار دارند؛ یعنی متون درسی، سرفصلها و اساتیدی که این متون را تدریس میکنند، صورت بگیرد. بر اساس همین دستور در سال 74 شورایی در دل پژوهشگاه تأسیس شد که بعدها به «شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی دانشگاهها» معروف شد. برای این نهاد مقرر شد تا ارزیابی اولیهای از متون درسی در رشتههای مختلف علوم انسانی به ویژه رشتههایی که حساسیت بیشتری نسبت به دیگر رشتهها دارند مثل علوم اجتماعی، اقتصاد، علوم سیاسی، روانشناسی و علوم تربیتی که حدوداً 12 رشته بودند، داشته باشد. در این امر اساتیدی صاحبنظر چون دکتر گلشنی که مسئولیت امر بر عهدهی ایشان بود، دکتر علی احمدی از سازمان سمت، حجتالاسلام والمسلمین صادقی رشاد، حجتالاسلام والمسلمین مهدی هادوی تهرانی، دکتر صادق آینهوند، دکتر داوری و دیگران اساتیدی بودند که در این امر دخیل بودند و این نهاد را در پژوهشگاه تأسیس کردند.
در بدو تأسیس، شورای مربوطه با تعداد محدودی از گروهها شروع به کار کرد و البته بعداً به 12 و 13 گروه رسید و تقریباً همهی شاخههای علوم انسانی را دربر گرفت. اولین مسئلهای که شورا روی آن متمرکز شد بحث منابع و متون علوم انسانی در دانشگاهها بود، چه آنهایی که به عنوان کتاب در دانشگاهها تدریس میشدند و چه متونی که به صورت جزوه در اختیار دانشجو قرار میگرفت، همهی آن متون برای بررسی و ارزیابی جمعآوری شدند سپس یک مکانیزم داوری و ارزیابی برای این متون طراحی شد به طوری که هر متن در اختیار دو داور قرار میگرفت، بعد از داوریهای متن، دو ارزیاب نیز متون داوریشده را دوباره ارزیابی میکردند. با بررسیهای اولیه حداقل فهمیدیم در دانشگاهها چه خبر است و متون درسی که از دل آن دانشجو بیرون میآید، چه چیزی است، اگرچه متون درسی همهی علوم انسانی نبودند.
شما در برآورد ابتدایی خود از کتب علوم انسانی دانشگاهها به چه نتیجهای رسیدید؟
برآوردها نشان میداد که اوضاع خوبی در حوزهی دانشگاهی نداریم. بعد از بررسی متون، شورا به سراغ برنامهریزی درسی و سرفصلها رفت و متأسفانه فهمیدیم که بسیاری از سرفصلها مربوط به دههی 40 یا 50 است و هنوز در دانشگاهها تغییر نکرده است. برخی مربوط به اوایل انقلاب بود، قسمتی برای بازگشایی دانشگاهها به سرفصلها اضافه شده بود و فقط عناوین اسلامی داشتند و همچنان محتوا، محتوای غربی بود.
این موضوع نشان میداد که ما نتوانسته بودیم بعد از انقلاب، تحولات عمیقی در این حوزه و مسائل مربوط به آن ایجاد کنیم. درسهایی اضافه شدند و عدهای زحمت کشیدند ولی اینکه منجر به تحول عمیق بشود و نوع نگاه ما را به این علوم و به تعبیر رهبری، بحثها منجر به تولید انسان تراز جمهوری اسلامی شود، خیر، نشده بود. بزرگترین چیزی که ما متوجه شدیم اینکه آموزههای موجود، توانایی تولید ندارند به خصوص بعد از انقلاب.
به نظر شما چرا این امر تا به امروز هنوز محقق نشده است؟
اتفاقاتی که در کشور افتاد تأثیرگذار بودند ولی من شخصاً به عنوان این که بیش از دو دهه در این زمینه مستقیماً کار کردم و دبیر شورا بودم، معتقدم ارادهی تغییر علوم انسانی در کشور وجود ندارد. وقتی از ارادهی تغییر صحبت میشود در قالب سازمانهای رسمی و مرکزی و در قالب بخشنامهها تحقق پیدا نمیکند. اینکه یک وزیر تمایل به علوم انسانی داشت و چند بخشنامه برای بازنگری سرفصلها داد و مواردی به درسها اضافه کرد، اراده نیست، بلکه یک سلیقه است، موجی کاذب است، مثل کاری که در دولت نهم در وزارت علوم رخ داد، بحثهای میانرشتهای مطرح شد و میلیونها تومان سرمایهی این ملت را دور ریختند. این همه موج، جریان و تشکیلات در پژوهشکده فرهنگی و علوم اجتماعی وزارت علوم برای این موضوع، نتیجهی کار چه چیزی بود؟ همان زمان بنده عنوان کردم این نوع نگاه، نگاه موجی و گزارش کاری است. در همهی دولتها این اتفاق افتاد و مختص دولت نهم و دهم نیست. اصلاً نگاه تحول در حوزهی علوم انسانی وجود نداشت. اگر معمولاً اتفاقی در دانشگاهها میافتاد نتیجهی برخی دیدارهایی بود که رهبری با دانشجویان و دانشگاهیان داشتند و جنبوجوشی اتفاق میافتاد و بعد دوباره به فراموشی سپرده میشد.
بههرحال بودند افراد معدودی که دغدغه داشتند، چرا این امر اتفاق نیفتاد؟
اتفاقاً اختلاف بر سر همین است. آیا این اراده، ارادهی سازمانی است یا خیر؟ آیا ارادهی سازمانی میتواند این تحول را ایجاد کند؟ ارادهی سازمانی یعنی نهادهایی که متصل به دولت است و از اعتبارات عمومی استفاده میکنند، اگر متولی این کار شوند از طریق همین بخشنامههای سازمانی اتفاق میافتد. البته برخی معتقدند همینقدر کفایت میکند، اما کسانی نیز هستند که معتقدند این اراده باید متعلق به خود اصحاب علوم انسانی باشد. کسانی که به هر دلیلی زندگیشان در این رشته است، علاقه به علوم انسانی دارند و تولیدکنندهی این رشته هستند. این طور بگوییم اراده از پایین، اراده از بدنهی اصلی علوم انسانی باشد نه از سازمانی که به این تشکلات پول میدهد و بر آن نظارت دارد.
بنده از طرفداران نوع دوم هستم در عین اینکه از حمایتهای نوع اول غافل نیستم. معتقدم ما چه بخواهیم و چه نخواهیم سیاست در سرنوشت ما تأثیر دارد، بلکه در سرنوشت تمام دنیا تأثیر دارد. سیاست در سرنوشت دین، دانش و علم تأثیر دارد. ما نمیتوانیم جریانی در سطح کشور راه بیندازیم و چشم را در مقابل آن چیزی که در سطح سیاسی کشور رخ میدهد، ببندیم و انتظار داشته باشیم نتیجه بدهد، نتیجه نمیدهد و منتهی به برنامهریزی و سیاستگذاری نمیشود همان طور که منجر به تحول و تحرک بزرگ نمیشود.
به اعتقاد بنده این اراده هنوز هم وجود ندارد، ما خود را با بعضی ظاهرسازیها و صورتبندیهای ظاهری فریب میدهیم. آیا اگر ما در علومی چون علوم سیاسی یا درسی در حوزهی علوم سیاسی، چند آیه بیاوریم، چند نام اسلامی ضمیمهی متن کنیم، دموکراسی را قدسی کنیم و سرفصلها را عوض کنیم، کار تمام میشود؟
به نظر شما چرا ارادهی تغییر در اصحاب علوم انسانی وجود ندارد؟
کاش یک بخش از این تحولات مستقیماً از دل حوزههای علمیه ما بیرون میآمد؛ زیرا با این مباحث بسیار سروکار دارند، ولی عجیب است که آنها نیز تحت تأثیر بعضی از آموزههای دانشگاهی ما قرار گرفتهاند و اگر در حال تولید هستند در دل این نوع نگاه یعنی نگاه دانشگاهی، در حوزهی علوم انسانی تولید میکنند و این غیر از نگاهی است که ما در حوزهی معرفت اسلامی خود به علوم انسانی داریم. من به جرئت به شما میگویم که حوزهی علمیهی ما از زاویهی نگاه ساختار دانشگاهی به متون علوم انسانی نگاه میکند، این نوع نگاه هم عقیم است، چرا؟ زیرا این نگاه تولیدکننده نیست، بحثی که شاید یک دهه است آن را هم در صحبتها و هم در نوشتههایم دائماً تکرار میکنم. در ایران اولاً دانشگاههایی که در حوزهی علوم انسانی، از دورهی پهلوی به این طرف تأسیس شده بود و حتی قبل از آن، به هیچ عنوان برای تولید ساخته نشده بودند؛ یعنی ساختار آن برای تولید نبوده است، درست شده بودند که تقلید کنند، در علوم دیگر هم بود ولی در علوم انسانی به طریق اولی وجود داشت. حتی شما به متن اولیهای که به مفهوم علوم انسانی جدید در ایران تولید شدهاند، متنهایی امثال ملکمخان نگاه کنید، مدعی است همان طور که تلگراف را باید تقلید کنید و از خارج بیاورید، باید سازمانها و نهادهای سیاسی و فرهنگی و علوم انسانی را نیز تقلید کنید، حق ندارید از خود چیزی اختراع کنید و حق ندارید تجربه، تعقل، تفکر و تولید داشته باشید. این یک دستور بود و بر مبنای این دستور دانشگاهها تأسیس شدند.
همهی دانشگاهها چه در علوم پایه و چه در علوم فنی، مهندسی و چه در علوم انسانی، قرار بود تقلید کنند حتی در علوم انسانی مدعی بودند مفاهیم دینی و سرمایهها و میراث فرهنگی ما در عصر مدرن کارآمد نیستند و نمیتوانند تغییر و تحول که بعضی به عنوان تجددطلبی از آن بحث میکند، به وجود آورد، پس به طور طبیعی نهادهای مدرن آموزشی ناظر بر آن متون نبودند. متأسفانه این رویهی غلط در انقلاب اسلامی هم ادامه یافت؛ یعنی در همان دانشگاهها (با علوم دیگر کاری ندارم) در علوم انسانی 99 درصد درسهایی که در ایران تدریس میشود معلوم نیست مدافع چه چیزی هستند.
یکی از وظایف علوم انسانی و مجموع علوم در هر جامعهای این است که باید مدافع چیزی باشند؛ یعنی فلسفه و ماهیت وجودی داشته باشند، از چه چیزی دفاع میکنند و چه چیزی را قرار است بسط و نشر دهند. این بحثها، بحثهای بنیانی در علوم انسانی است. اگر شما از هر متفکر غربی سؤال کنید علوم انسانی در غرب، علوم انسانی به مفهوم علوم انسانی به ما هو، وظیفهاش چیست؟ خواهد گفت: حفظ، بسط و نشر مدرنیته. مجموع این علوم به دنبال این نیست که مسیحیت را تقویت کنند، اگر نگاهی به مسیحیت دارند از زاویه مدرن است؛ یعنی به دین هم از زاویهی فرهنگ نگریسته میشود.
این سؤال بزرگی که 15 سال است، میپرسم و کسی جرئت و جسارت جواب دادن به آن را ندارد حتی حوزههای علمیهی ما، مراکزی که دوزیست هستند و معلوم نیست دانشگاهی هستند یا حوزوی، اینکه علوم انسانی تدریسشده در دانشگاههای ایران مدافع چه چیزی هستند و در حال نشر و بسط چه چیزی هستند؟ چرا به این سؤال کسی پاسخ نمیدهد؟ علت این است که اگر در کنه و ماهیت آن بروند علوم انسانی در ایران ماهیت تاریخی ندارد. علوم در زمانی میتواند تواناییهای خود را نشان دهد که تاریخ داشته باشد، ولی علوم انسانی در ایران تاریخ ندارد.
غربیها از دورهی نوزایی به این طرف در مواجه با مسلمانان در جنگهای صلیبی، به نقاط ضعف خود پی بردند و گفتند باید به اصولها و اصالت خود باز گردیم. نگفتند چون اسلام اقتدار دارد چون ثروتهای افسانهای و تولید دارد از او تقلید کنیم، بلکه یک بازخوانی تاریخی کردند و گفتند در گذشته ما عظمت و شکوفایی داشتیم، باید علل انحطاط آن عظمت را پیدا کنیم. ازاینرو رجوع کردند به ذخائر خود در حوزهی فکر و فلسفه و فرهنگ، یونان را داشتند و در حوزه سیاست، روم بود. همین دو برای آنها تعیینکننده بود، «نوزایی بر مبنای ذخایر». ذخائر خود را انکار نکردند که به دنبال وام گرفتن از بیرون باشند. این مباحث را خیلی مطرح میکنم ولی گوش شنوا بر سر این مباحث نیست.
وقتی میگوییم، میخواهیم علوم انسانی اسلامی تولید کنیم، برخی حرفهای سادهلوحانهای میزنند، میگویند منظور شما این است که همین علوم انسانی موجود را میخواهید اسلامی کنید؟ داستان این نیست. غربیها ابتدا به ذخائر خود رجوع کردند و بعد این ذخائر را استخراج کردند و سپس ذخائر بهدستآمده، تصفیه شد و در نهایت آنها را تبدیل به سرمایه کردند و آن سرمایه از دورهی نوزایی به بعد شروع به تولید کرد. تولید شد و این تولیدات انباشته شد و هر چیزی که انباشته شود، متراکم میشود و خود را در نظریهها و تئوریهای متعدد بسط میدهد. این شد که غربیها حیطهی فرهنگی خود را بسط دادند و این حیطهی فرهنگی در خود اروپا و در کشورهایی که نگاهشان به حوزهی دین و فرهنگ و سیاست غربی بود، نماند، بلکه به تمام حوزههای فرهنگی دیگر نیز دستدرازی کرد. علتش به خاطر همان تراکم علمی و معرفتی بود، تراکمی که با رجوع به ذخائر به دست آورده بودند و منجر به تولید شده بود. آنها یک جرقه لازم داشتند که در جنگهای صلیبی زده شد. هر فرهنگی به هر دلیلی راکد شد یا در حال از بین رفتن است، یک جرقه لازم دارد تا دوباره زنده شود. وقتی زنده شد به ذخائر رجوع میکند چون ذخائر پشتوانهی تولید است کسی ذخایر خود را نفی نمیکند مگر اینکه جاهل یا غافل یا خائن باشد. این اتفاق در ایران نیفتاد، این عصر روشنگری که باید در دنیای اسلام و در ایران شروع میشد، نشد.
آیا انقلاب اسلامی آن جرقهی لازم نبود؟
اتفاقاً انقلاب اسلامی عصر روشنگری تاریخ ایران است، اما اینجا ما با جریانات متعددی سروکار داریم که غربیها با آن سروکار نداشتند. دیوانسالاری که در دست دولت تعیینکننده است، دیوانسالاری غربی است. وقتی دیوانسالاری غربی است و نوع برنامهریزی و سیاستگذاری و سازماندهی آن و نیز نوع نگاهش انقلابی و اسلامی نیست، معلوم است که سمتوسوی آن رجوع به ذخائر نخواهد بود. سمتوسو برای گرفتن وامهای سنگین و پربهره است، چون سریعتر به دست میآید و افراد با آن سریعتر گزارش کار میدهند. به همین خاطر مقام معظم رهبری میگویند نظام اسلامی درست کردهایم، اما هنوز دولت اسلامی نداریم. وقتی بحث از دولت اسلامی میشود یک بخش آن به دیوانسالاری برمیگردد. ما در مرحلهی اول ماندهایم، اما این را نیز متذکر شوم که خیلی دور نشدهایم و زود به این نقطهی آسیب پی بردهایم. خود این بازخوانیها برای ما خیلی مهم است. در غرب 300 یا 400 سال طول کشید تا به این مرز تولید رسیدند. شتاب تحولات برای ما خیلی بیشتر است، اما صبر ما کم است.
این بازخوانی که در غرب اتفاق افتاد از دوران انقلاب فرانسه به بعد است. درگیریهایی که بین باستانگراها و عقلگراها بود که معروف به جریان روشنفکری و روشنگری شد تقریباً یک فرایند 200 یا 300 ساله طی کرد، با تسویههای خونین، اما این درگیری را نه مرام ما و نه دین ما، به ما اجازه نمیدهد. منتها این روشی که رهبر دارند روش درستی است، اینکه ما پشت سر هم کتاب و پشت سر هم تحریک جریانهایی که متوجهی بحث هستند را داشته باشیم، به نظر من این روش جواب خواهد داد، البته هنوز به سمتوسوی آن حرکت نکردهایم. گفتم اگر این ساختار بخواهد برگردد به دانشگاه، یک تحولات بنیادی نیاز دارد.
ادامه دارد...