شناسهٔ خبر: 12554 - سرویس سینما و رسانه

نقدی بر آثار جشنواره(36)/«زمستان آخر» ساختۀ سالم صلواتی؛

پایان شب سیه سپید است

زمستان آخر زمستان آخر درونمایه پرمغز و عمیقی دارد اما ریتم کند فیلم، عدم تعلیق و کُردی حرف زدن شخصیت ها با زیرنویس فارسی مخاطب را خسته می کند. این فیلم که بیشتر شبیه یک فیلم مستند است و نه فیلم داستانی، برای پخش از شبکه استانی کُردستان بسیار خوب است.

             

فرهنگ امروز/ نفیسه ترابنده: فیلم «زمستان آخر» به کارگردانی" سالم صلواتی" در بخش نگاه نو در جشنواره امسال حضور داشت. جوان کُردی که با یک فیلم آرام تصویری از روستایی از اقلیم کردستان را به کمک بازیگران منطقه کردستان ارائه کرد. «زمستان آخر» تاکنون در جشنواره‌های «کارلووی واری»، «زردآلوی طلایی ارمنستان»، «شانگهای چین»، «پتالومای آمریکا»، «بغداد»، «دهوک عراق»، «گوآ هند»، و فیلم کردی لندن» شرکت کرده است.

خلاصه داستان: باجی و کدخدا در یک روستای متروک در کُردستان زندگی می کنند. بیشتر اهالی روستا از آنجا مهاجرت کرده اند اما آنها هنوز منتظر پسرشان-برزان- هستند. برزان سرباز بوده است و چند سال پیش هنگام بازگشت به خانه گرفتار بهمن شده و مرده است اما باجی مرگ او را باور نکرده است. کدخدا برای گرفتن داروهای چشم باجی به روستایی دیگر می رود. در آنجا پسری که می خواهد با دختر نشون کرده برزان ازدواج کند از کدخدا می خواهد تا با پدر دختر صحبت کرده و رضایتش را جلب کند. کدخدا در خانه دختر خوابش برده و وقتی بیدار می شود که برف و بوران شده است. هیچ ماشینی حاضر نیست تا کدخدا را به روستایش ببرد. کدخدا که نگران باجی و فروریختن سقف خانه های روستاست با پای پیاده خودش را به خانه می رساند و در کمال تعجب می بیند که برف پشت بام ها پارو شده است. باجی به او می گوید که برزان برگشته و با کمک او برف ها را پارو کرده است. باجی او را به اتاقی که برزان خوابیده می برد و کدخدا نقش برزان با لباس سربازی روی پارچه بافته شده باجی می بیند.

"زمستان آخر" فیلمی در تقدیس امید و انتظار است. باجی باور نمی کند که تنها پسرش مرده است و سال ها با خاطره او زندگی می کند. در پایان فیلم نیز وقتی باجی مدعی می شود که با کمک برزان برف های پشت بام ها را پارو کرده است ما رد پایی می بینیم که به رودخانه منتهی می شود، جایی که برزان بر اثر ریزش بهمن در آنجا جان سپرده است. گویی برزان از آن دنیا آمده تا  در شب سخت برفی کنار مادر پیرو تنهایش باشد و بعد از آنکه از آمدن پدرش مطمئن می شود به محل مرگش بر می گردد.

باجی در تنهایی خود پارچه سفیدی دارد که با کاموا نقش روستا با همه چیزش از مسجد و مناره هایش گرفته تا همسایه ها و مرغ و خروس ها را روی آن می دوزد، با چشمانی کم سو که به سختی قادر به نخ کردن سوزن است. باجی در پایان فیلم نقش برزان با لباس سربازی را روی پارچه می دوزد و گویی با این کار به آرامش می رسد. باجی پیرزنی مهربان و دلسوز است، یادمان بیاید زمانیکه به گروه کوهنوردی پناه می دهد و با شنیدن اینکه در میان آنها دختر تازه عروسی است مانند بچه ها ذوق می کند.

فیلمساز سعی دارد تا به مسئولان گوشزد کند که در حفظ مناطق روستایی کشور کوشا باشند. اهالی روستای باجی و کدخدا بعد از آنکه سدی جلوی آبادی احداث می شود همگی روستای محل زندگی خود را ترک کرده و مهاجرت می کنند. روستای کدخدا که زمانی رونق داشته حالا به روستایی متروک تبدیل شده که حتی در این سرمای زمستان سهمیه بنزین ندارد. از بین رفتن مناطق بومی، حاصل این بی توجهی هاست که دلسردی و تنهایی را به وجودمی آورد و رنجی را به مردم وارد می کند که شاید مستحق این نوع محرومیت نباشند . کدخدا تمام سعی اش این است که حتی آن دو خانه ای که از روستایش باقی مانده است را نجات دهد و تا جایی که  می تواند خانه هایی که بافت فرهنگی خود را دارند سر پا نگه دارد.

زمستان آخر درونمایه پرمغز و عمیقی دارد اما ریتم کند فیلم، عدم تعلیق و کُردی حرف زدن شخصیت ها با زیرنویس فارسی مخاطب را خسته می کند. این فیلم که بیشتر شبیه یک فیلم مستند است و نه فیلم داستانی، برای پخش از شبکه استانی کُردستان بسیار خوب است چراکه مطابق با فرهنگ آنهاست اما برای نمایش در جشنواره ای بین المللی شاید انتخاب مناسبی نباشد.

 

اما خواندن نظر یکی از مخاطبان فرهنگ امروز هم در باب این فیلم خالی از لطف نیست. صلاح الدین پناهی برای فرهنگ امروز نوشت:

 

بعضی وقتها افرادی هستند مثل کارگردان"زمستان آخر" که تا تهیه کننده ای را می بینند هزینه را تامین می کند تا کسی بیاید فیلمی بسازد می شتابند و پروژه را می گیرند، بدون اینکه از خود بپرسند چرا من؟من که ایده ندارم...وکار بلد نیستم. و آخرش هم فیلمی می سازند مثل زمستان آخر. فیلم داستان انتظار است، باجی و کدخدا تنها بازمانده‌های روستایی متروک هستند که روستایشان کم‌کم در حال زیر آب رفتن است. آنها هر کدام در آن ناکجاآباد منتظر سفر کرده‌های خویش هستند، چیزی که برای دیگران قابل درک و فهم نیست انتظار سالهاست سوژه فیلمسازان بوده و فیلمهای نسبتا خوب و خوبی هم ساخته شده است. نمونه جدیدش هم در همین جشنواره "شیار 143"است. که با همه پیکانهای اتهامی که به سویش رفته باز هم چندین برابر زمستان آخر برایش زحمت کشیده شده و روی فیلمنامه اش کار شده و بازیگر نقش اصلی اش که مریلا زارعی باشد از دل برایش مایه گذاشته که حتی اگر داستانی هم نباشد مخاطب مجذوب نوع بازیگری بازیگر می شود.

 

اساسا چگونگی انتظار ما را به سمت انتظار می کشاند نه عکس این. اینجاست که زمان معنای جدی می یابد. اما در فيلم زمان كاركردي دراماتيك- و كاركردي هستي شناسانه- ندارد. نه فيلمساز مي فهمدش و نمی گذارد ما هم بفهمیم.، علتش هم این است که معنای انتظار که چند سال باشد متفاوت است و نوع انتظار که برای فرزند باشد برادر یا هرکس دیگری متفاوت است و کارگردان این را نفهمیده است.

اما زمستان آخر چه چیزی دارد که مخاطب را جذب کند؟نه قصه ی درست و حسابی و به تناسب همین نبود قصه  و فیلمنامه نه دیالوگ و نه بازیگر و نه هیچ چیز دیگری که آدم بتواند تحملش کند.  در فیلم می شود همه چیز را حذف کرد. تا جایی که یک مستند چند دقیقه ای بماند. همه چیز قابل حذف است از شاهو و خانواده اش که پسر باجی و کدخدا هستند تا افراد داخل قهوه خانه که همینجوری برای خالی نماندن عریضه وراجی می کنند تا کوهنوردها.

از زیرنویس شدن فیلم و ایراداتی که دارد اگر بگذریم حرف یکی از دوستانم که باهم به تماشای فیلم نشسته بودیم نیز جالب است؛ اینکه باجی نامه پسرش را به زن کوهنوردی که کرد نیست و فارسی حرف می زند می دهد تا برایش بخواند. زن که می نمایاند که فارسی نمیداند کلمه ای مثل "خالو" به معنی دایی، معنی اش را میفهمد و به خوبی تلفظش می کند اما اسم"سیران" را بلد نیست چگونه تلفظ می شود و یعنی چه!!!!!!!!!

اما سكانس پایانی كه تصویر الکی است. کدخدا وارد اتاق مي شود و مي خواهد با پسرش را ببیند. دوربين در نمايي درشت از پشت وارد می شود و از بالا نمای بته بافته شده را می گیرد،که چه؟ موسیقی و فیلم می خواهند چیزی را منتقل کنند؟ نگاهها می خواهند بگویند برف ها را چه کسی پارو کرده؟

روز اکران فیلم در سنندج بودم. وقتی به کارگردان گفتم احتمالا نگاه منتقد و مخاطب در تهران نسبت به سنندج متفاوت است و اگر اینجا فیلمتان را تحسین می کنند شاید آنجا اینگونه نباشد، در جوابم می گوید:"من این مردم(یعنی مردم سنندج)برایم مهم هستند و اهمیت بیشتری دارند."اما آقای صلواتی  اگر اینگونه است و این حرفهایتان واقعیت دارد پس چرا خودتان و دیگران به هر دری  زدید تا فیلم را به جشنواره بیاورید تا دیده شوید؟

البته جشنواره فجر هم انگار آن دقت قبل را درباره فیلمها ندارد یا علل دیگری دارد که فیلمی مثل زمستان آخر را که یکی دوبار در شبکه استانی مرکز کردستان نمایش داده شده حالا به جشنواره آورده و در سینماها نمایش می دهد...