شناسهٔ خبر: 14447 - سرویس اندیشه

گفت‌وگوی تفصیلی فرهنگ امروز با منوچهر صانعی؛

دیلتای مؤسس علوم انسانی است

منوچهر صانعی ما یک روش تاریخی داریم، هر متفکری را می‎توانیم با ماقبل آن بررسی کنیم با مابعد آن نمی‎توانیم بررسی کنیم. دکارت را می‎توانیم با ارسطو مقایسه کنیم؛ اما دکارت را نمی‎توانیم با کانت مقایسه کنیم، بلکه کانت را می‎توان با دکارت مقایسه کرد. در مورد دیلتای اگر قرار شد که تطبیق و مقایسه صورت دهیم، می‎توانیم او را با شلایرماخر مقایسه کنیم یا با اصحاب هرمنوتیک قرون وسطی مقایسه کنیم؛ اما دیلتای را نمی‎توانیم با گادامر مقایسه کنیم.

 

فرهنگ امروز/سیاوش شوهانی: دیلتای (۱۹۱۱-۱۸۳۳) را هم فیلسوف زندگی می‌نامند هم پایه‌گذار علوم انسانی جدید، او هم یکی از واضعان علم هرمنوتیک است، هم خود را در مقام مورخ آزموده. با وجود این طیف گسترده، دیلتای اندیشه‌ای نظام‌مند دارد. مجموع آثار او در زبان آلمانی در ۲۶ جلد در قطع رحلی بزرگ و بیش از ۱۰٬۰۰۰ صفحه منتشر شده است. دیلتای در این آثار چه گفته؟ این موضوعی بود که به بهانه‌ی انتشار دومین مجلد از مجموعه‌ گزیده‌ی آثار ۶ جلدی دیلتای به سراغ مترجم آثار دیلتای در ایران رفتیم.

دکتر صانعی دره‌بیدی را همه‌ی اهل فلسفه به‌خوبی می‌شناسند، او با ترجمه‌ی آثار کانت و دكارت و دیلتای خود را به‌عنوان فیلسوفِ مترجمی که با هدف‌گذاری مشخصی ترجمه می‌کند، شناخته شده است. از جمله آثاري كه دكتر صانعي ترجمه كرده است، عبارت است از اص‍ول‌ ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ی‌ دكارت (۱۳۶۴)؛ ق‍واع‍د ه‍دای‍ت‌ ذه‍ن‌ دكارت (۱۳۷۲)؛ ف‍ری‍دری‍ش‌ شلایرماخر اثر اس‍ت‍ون‌ س‍ای‍ک‍س‌ (۱۳۷۶)؛ درس‌ه‍ای‌ ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ی‌ اخ‍لاق‌ كانت (۱۳۷۸)؛ فلسفه‌ی دکارت (۱۳۷۸)؛ م‍اب‍ع‍دال‍طب‍ی‍ع‍ه‌ی‌ اخ‍لاق‌ كانت (۱۳۸۰)؛ دی‍ن‌ در م‍ح‍دوده‌ی‌ ع‍ق‍ل‌ ت‍ن‍ه‍ا اثر كانت (۱۳۸۱)؛ ن‍ق‍د ع‍ق‍ل‌ ع‍م‍ل‍ی‌ كانت (۱۳۸۴)؛ فلسفه‌ی حقوق كانت (۱۳۸۸)؛ فلسفه‌ی فضیلت كانت (۱۳۸۸) و ۴ جلد از مجموعه آثار ديلتاي يعني مقدمه‌اي بر علوم انساني (۱۳۸۸)؛ تشكل جهان تاريخي در علوم انساني (۱۳۸۹)؛ دانش هرمنوتيك و مطالعه‌ی تاريخ (۱۳۹۱) و به فهم درآوردن جهان انساني (۱۳۹۲).

 او همچنين آثاري چون ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ی‌ اخ‍لاق‌ در ت‍ف‍ک‍ر غ‍رب‌ (۱۳۶۸)؛ رش‍د ع‍ق‍ل‌: ش‍رح‌ م‍ق‍ال‍ه‌ای‌ از ک‍ان‍ت‌ ب‍ا ع‍ن‍وان‌ «م‍ع‍ن‍ای‌ ت‍اری‍خ‌ ک‍ل‍ی‌ در غ‍ای‍ت‌ ج‍ه‍ان‌‌ وطن‍ی»‌ (۱۳۸۱)؛ ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ی‌ لای‍ب‌ ن‍ی‍ت‍س‌ (۱۳۷۸)؛ ج‍ای‍گ‍اه‌ ان‍س‍ان‌ در ان‍دی‍ش‍ه‌ی‌ ک‍ان‍ت‌ (۱۳۸۴)؛ م‍ب‍ان‍ی‌ ان‍دی‍ش‍ه‌ه‍ای‌ ف‍ل‍س‍ف‍ی‌ (۱۳۸۴) و پ‍ی‍ام‌ ن‍ی‍چ‍ه‌ (۱۳۸۶) را تألیف كرده است.

 

نخستين سؤالی كه به‌عنوان يك مخاطب فارسي‌زبان معاصر درباره‌ی ترجمه آثار ديلتاي پيش مي‌آيد اين مهم است كه چرا به سراغ ترجمه‌ی آثار ديلتاي رفته‌ايد؟ - با توجه به آثار بسیار با اهمیت در حوزه‌ی هرمنوتيك همچون حقيقت و روش گادامر که هنوز ترجمه و منتشر نشده است- آيا ضرورتي در ترجمه‌ی انديشه‌ی ديلتاي در ايران وجود داشت يا به‌حسب اهميت ديلتاي در تاريخ تفكر غرب اين ترجمه‌ها صورت پذيرفت؟

دیلتای در علوم انسانی نقطه‌ی عطف است و اندیشه‌ی دیلتای به اعتبار آنکه مؤسس علوم انسانی است برای امروز مهم است. مسئله به علوم انسانی بازمی‎گردد، در واقع این سؤال تکراری است و در مجلدات قبلی همکاران شما تقریباً چنین سؤالی پرسیدند و من جواب دادم؛ اما در اینجا کمی مفصل‎تر می‎پردازم. در ۳، ۴ سال پس از پیروزی انقلاب در دفتر یونسکو در تهران سرکار خانم دکتر عارف‎نیا به من گفتند که دفتر جهانی یونسکو تصویب کرده است انجمن‎هایي در جامعه‌شناسی تشکیل شود و اهل فلسفه نیز در آن مجامع باشند. سپس ایشان گفتند که من از چند جامعه‌شناس دعوت می‌کنم و شما برای فلسفه بیایید، البته خانم عارف‎نيا جامعه‌شناس هستند. در چند جلسه به دفتر یونسکو رفتم، در آنجا آقایان اصرار داشتند که چیزی به نام جامعه‎شناسی اسلامی است که به غیر از جامعه‌شناسی غربی است. بنده هرچه اصرار کردم که به این آقایان بفهمانم که علم از زمان ارسطو تا به حال عبارت است از مطابقت ذهن با واقع که تعریف ارسطو است، به قول سعدي دم گرمم به آهن سرد ايشان اثر نكرد. حتي امثال پوپر و تالسکی و ... که آخرين انتقادات را بر ارسطو وارد کردند این شیوه را قبول دارند.

 اگر علم چنان‎که از زمان ارسطو تا به امروز ۲۴۰۰ سال است که می‎گویند مطابقت ذهن با واقع است، به این ربطی ندارد که به قول آنان سوژه یا فاعل شناخت فرضاً مسیحی است یا مسلمان است یا حنبلی است؛ مثلاً نماز اول وقت می‏‎خواند یا آخر وقت یا اصلاً نمی‌خواند؛ یعنی فیزیکدان، جامعه‌شناس یا هر چیزی که باشد هر چیزی که به‌عنوان امر واقع فکت (fact) در نظر می‎گیرند و وقتی می‎گویند ذهن با آن منطبق شد، اسم آن علم و دانایی است. جامعه‌شناسان اصرار دارند که بگویند کار آنان علمی و Science است، اگر این‌طور باشد چیزی به‌عنوان جامعه‌شناسی اسلامی وجود ندارد؛ چون چیزی به‌عنوان جامعه‌شناسی مسیحی وجود ندارد. محقق در جامعه یک زمانی مونتسکیو است که او مسیحی است، زمانی ابن‌خلدون است که مسلمان است؛ اما نه جامعه‌شناسی ابن‌خلدون ارتباطی با مسلمان بود او دارد نه جامعه‌شناسی مونتسکیو ارتباطی به مسیحی بودن او دارد، مسئله علم است که یک جامعه‌شناس می‎خواهد بداند طلاق چگونه در جامعه پیدا می‎شود، یا درست می‎فهمد یا اشتباه‎ می‎فهمد. هر اهل علمی ممکن است خطا کند، ریاضی‌دان ممکن است در جایی بگوید دو دوتا، پنج‌تا، به خطاها کاری نداریم؛ اما اینکه درست فکر می‎کند یا خطا فکر می‎کند اصلاً ارتباطی به باور دینی او ندارد. موضوع این است که جامعه‌شناسی اسلامی به چه معناست؟ بنده در چند جلسه با آن آقایان بودم و هرچه من اصرار کردم دیدم اثری نداشت و متوجه شدم آنان اصرار دارند که بگویند جامعه‌شناسی اسلامی است. بعداً از خانم عارف‎نیا عذرخواهی کردم و به آن جلسات نرفتم.

 

این وقایع مربوط به چه سالی است؟

سال ۶۶ و یا اوایل سال ۶۷ بود.

 

آیا طرح موضوع امکان جامعه‌شناسی اسلامی ارتباطی با پروژه‌ی یونسکو داشت؟

در یونسکو تصویب کرده بودند که بحث جامعه‌شناسی مطرح شود؛ اما اینکه جامعه‌شناسی اسلامی مطرح شد، حرف این آقایان بود.

 

نهایتاً آن بحث به کجا ختم شد؟

از آن روز ۳۰ سال گذشته و من می‎خواستم بدانم این جامعه‌شناسی اسلامی کجاست؟ تعریف، منطق و مبانی آن کجاست؟ مسائل، روش و نتیجه‎ی آن کجاست؟ در آن روز به دوره‌ی طاغوتی نزدیک بودیم و به‌تازگی از دوره‌ی طاغوتی بیرون آمده بودیم و حالا ۳۵ سال گذشته و این جامعه‌شناسی اسلامی کجاست؟

 

شما پس از ۳۰ سال عزیمت‎گاه اصلی علوم انسانی را در دیلتای دیدید؟

بله. بعدها که ۳۰ و چند سال فلسفه تدریس کردم متوجه شدم که خلأ وجود دارد و چیزی است که باید در جامعه باشد و آن تعریف علوم انسانی است. ساختار علمی چگونه در ذهن ما شکل می‎گیرد؟ علوم انسانی چه ارتباطی با علوم دیگر دارند؟ دیلتای در واقع استاد پاسخ‌گویی به این پرسش‌هاست.

 

از مجموعه آثار متعدد ديلتاي چرا مجموعه گزيده‌ی آثار ديلتاي (۶ جلدي) از انگليسي براي ترجمه انتخاب شد؟ و از اين مجموعه گزيده‌ی آثار ديلتاي چرا ترتيب مجلدات حفظ نشده است؟ یعنی در سال ۱۳۸۸ جلد اول (مقدمه‌اي بر علوم انساني)، در سال ۱۳۸۹ جلد سوم (تشكل جهان تاريخي در علوم انساني)، در سال ۱۳۹۱ جلد چهارم (دانش هرمنوتيك و مطالعه‌ی تاريخ) و در سال ۱۳۹۲ جلد دوم (به فهم درآوردن جهان انساني) ترجمه و منتشر شد.

به علت اینکه ترجمه‌ی اصل آثار، عمر یک گروه چندین نفری را می‎خواهد و این مجموعه‌ی ۶ جلدی توسط خود آلمانی‎ها انتخاب و گزینش شده است؛ یعنی گزیده آثار دیلتای به آلمانی ۶ جلد است، هم‎زمان با آن مترجمان و ویراستاران انگلیسی آن مقالاتی را که آلمانی‌ها گزینش کردند، برای ترجمه انتخاب کردند. البته قبل از اینکه این ۶ جلد انگلیسی بیرون بیاید من اشاره کردم که مجموعه‌ای ۸ جلدی به زبان اسپانیایی زودتر بیرون آمده است. برنامه‌ی کار من این بود که در واقع از روی اصل آلمانی آن با کمک ترجمه‌ی انگلیسی، ترجمه کنم؛ اما اصل آلمانی آن به دستم نرسید. حدود ۱۵ سال پیش این ۶ جلد آلمانی حدود ۵۰۰٬۰۰۰ تومان بود که بنده نتوانستم بخرم؛ بنابراین از روی جلد انگلیسی آن ترجمه کردم. علت این نامرتب بودن در ترجمه به دلیل این بود که اول، جلد اول ترجمه شد و جلد دوم را نداشتیم و سپس جلد سوم و چهارم را ترجمه کردم و بعد جلد دوم رسید.

 

نكته‌اي كه درباره‌ی ترجمه‌ی آثار ديلتاي به زبان فارسي وجود دارد اين مهم است كه اين مجموعه از زباني واسطه ترجمه شده است. اين امر منتقداني به همراه داشته كه بخشي از اين انتقاد به انتخاب زبان مبدأ (انگليسي) بازمی‌گردد و معطوف به اين نكته است كه زبان انگليسي براي فهم فلسفه‌ی آلماني ناتوان است و بخشي به حذف ظرافت‌های زبان آلماني در ترجمه‌ی آثار ديلتاي از زبان واسطه. چه ضرورتي در ترجمه‌ی اين آثار از زبان واسطه وجود داشته است؟ آيا نكته‌اي كه در مقدمه‌ی جلد نخست (مقدمه‌اي بر علوم انساني) فرموده‌اید يعني در دسترس نبودن مجموعه به زبان آلماني که اکنون هم به آن اشاره کردید- تنها دليل انتخاب شما از گزيده‌ی ۶ جلدي آثار به زبان انگليسي بوده است؟

این اشکال انصافاً وارد است و واقعاً این اشکال وجود دارد. بنده در تأیید این اشکال از کانت یک مثالی بزنم. کانت که به زبان آلمانی می‎نویسد در مباحث علوم انسانی بحث ذات انسان و خداوند دوتا اصطلاح دارد، یکی دازاین است (همان دازاینی که بعدها هایدگر مطرح کرد، البته اصطلاح برای کانت است)، دیگر اصطلاح اگزیستانس است. اگزیستانس در اصطلاح کانت یعنی نمود؛ یعنی وقتی می‎گوید اگزیستانس انسان؛ یعنی وجود جغرافیایی انسان؛ یعنی انسان به اعتبار اگزیستانس خود، ایرانی و آلمانی دارد، عرب و عجم دارد، سفیدپوست و سیاه‌پوست دارد، باسواد و بی‎سواد دارد، ثروتمند و فقیر دارد، تمام این موارد اگزیستانس انسان می‎شود؛ یعنی نمود ظاهری آن است. چیز دیگری به نام دازاین انسان است که دیگر ارتباطی به اینکه که هست، کجایی است و چه مقدار درس خوانده، مسلمان و یا مسیحی ندارد. انگلیسی‎ها هر دو را به اگزیستانس ترجمه کردند. اگر قرار باشد ما ایرانی‎ها کانت را به انگلیسی بخوانیم در این مورد کاملاً گمراه خواهیم شد، مطلب گم می‏شود؛ چراکه کانت در مورد انسان‎شناسی دو اصطلاح دارد، اگزیستانس‎شناسی را می‎گوید، انتروپولوژی یا به قول آلمانی‎ها آنتروپولوگی، آن شناخت اگزیستانس را می‎گوید انتروپونومی (اصطلاحی که کانت وضع کرده است)؛ یعنی شناخت آثار انسان.

 این اشکال وارد است؛ اما مگر تنها به این امر ختم می‎شود، مگر ما امروز ارسطو را از یونانی ترجمه کرده‌ایم؟ خوشبختانه مرحوم دکتر شرف زبان یونانی می‎دانست. این گرفتاری ناشی از فقر ماست؛ اما در مورد این آثار باید عرض کنم بنده آلمانی می‎دانم و می‎توانم کتاب را با کمک دیکشنری بخوانم و بفهمم و اگر ترجمه‌ی انگلیسی نیز در دست داشته باشم، بسیار خوب است. کارهای کانت را چنان‌که در روی مقدمهاش نیز نوشتم از روی متن آلمانی به کمک انگلیسی ترجمه کردم. بسیاری از لغزش‎های مترجم انگلیسی را در کارهای کانت دیدم. در مورد دیلتای مترجمان انگلیسی تصریح کردند ترجمه‌ی آثار دیلتای به انگلیسی دشوار است، این امر را صریحاً گفته‌اند.

 زبان فارسی ما نیز خوشبختانه امتیازهایی دارد که ما مفاهیم آلمانی را بسیار راحت‌‎تر از انگلیسی‎ها می‎توانیم به فارسی برگردانیم؛ یعنی مشکلاتی را انگلیسی‎ها دارند که ما این مشکلات را در فارسی نداریم. به‌رغم همه‌ی کمبودها و مشکلات باید ترجمه کنیم، ما باید از هر جایی که شده است شروع کنیم و کار را پیش ببریم. وقتی می‎خواهیم کارهای ارسطو را ترجمه کنیم باید یونانی بدانیم. باید روی این ترجمه‎ها کار شود، به این بهانه که کانت آلمانی است و من آلمانی نمی‎دانم، پس ترجمه نکنیم که نمی‎شود، آن هنگام برای همیشه بی‎اطلاع می‎مانیم. باید بشود و باید استمرار پیدا کند. باید کسانی باشند که ازاین‌به‌بعد ترجمه‌ی بنده را از اصل آلمانی این کتاب مشاهده کنند و از آلمانی ترجمه کنند.

 کتابی در ادبیات اسطوره‎ای عرفانی هندی هست به نام گیتار، کتاب کم‌حجمی است، این کتاب را مترجم فارسی‎اش گفته است که چندین بار به انگلیسی ترجمه شده است. آن عدد را به انگلیسی آورده است، حدس می‏زنید چند بار به انگلیسی ترجمه شده است؟ صحتش بر گردن مترجم فارسی آن است، می‎گوید ۲۰۰ بار به انگلیسی ترجمه شده است. نسل قبلی همچون مرحوم بزرگمهر، مرحوم یحیی مهدوی و ... کارهایی را ترجمه کردند؛ ولی باید ما نیز به‌نوبه‌ی خود این موارد را از نو ترجمه کنیم. امکانات وجود نداشته و آن‌ها نمی‎دانستند باید چگونه فنومن را ترجمه کنند. واژه‌ی اگزیستانس را مرحوم مهدوی گذاشته، هست بودن، این کار از روی ناچاری است. اگر در حال حاضر ترجمه کنیم بهتر می‎دانیم واژه‌ی اگزیستانس را چگونه باید به کار ببریم.

 

با این توضیح، اصطلاحاتی که در ترجمه‌ی آثار دیلتای به‌صورت آلمانی ضبط شده است و شما برای برخی توضیحاتی داده‌اید از متن انگلیسی استخراج شده است؟

بله، در ترجمه‌ی آثار دیلتای متن آلمانی در اختیارم نبوده است، مترجم انگلیسی این واژه را آورده است و من توضیح دادم. به ندرت چند لغت بوده است که در انگلیسی وجود داشته و من با دیکشنری آلمانی آن را پیدا کردم که بگویم معنای این لغت، این است. البته به ندرت و بسیار کم پیش آمده است؛ اما بیشتر مترجمان انگلیسی آورده‎اند که ترجمه کرده‎ایم.

 

یک عده معتقدند که اندیشه‎ورزی دیلتای ۲ دوره است؛ دوره‎ای که اساس تفکرش تنها بر مبنای اصول روان‎شناختی است و آن را در آثار قبل از ۱۹۰۰ او می‎دانند و دوره‌ای که به تاریخ‌باوری به نوعی گرایش پیدا می‎کند که این دوره را به آثار بعد از ۱۹۰۰ اطلاق می‌کنند. جالب توجه این است که در گزیده‌ی آثار ۶ جلدی به انگلیسی، در این مجموعه آثار وجه کرنولوژیک رعایت نشده است؛ یعنی مقدمه‎ای بر علوم انسانی اولین اثر دیلتای است و تشکل جهان تاريخي در علوم انساني آخرین اثر دیلتای؛ اما در مجموعه آثار ۶ جلدی این ۲ اثر مجلدات اول و دوم هستند. پرسش من این است که آیا می‎توان بدون در نظر گرفتن دوره‌های تاریخی اندیشه‎ورزی دیلتای آثار دیلتای را این‌گونه گزینش کرد؟

چنین کاری البته شدنی است و مستلزم این است که فرد به کل آثار دیلتای اشراف و دسترسی داشته باشد و سپس تاریخچه‌ی تألیف این آثار را بداند که دیلتای هر کتابی را در چه تاریخی نوشته است. این گزیده که آلمانی‎ها ابتدا اقدام کردند و سپس انگلیسی‎ها ترجمه کردند، آن تقسیم‎بندی را لحاظ نکرده است. آن مقدمه‌ها به‌خصوص در مقدمه‌ی جلد اول در مناسبت‎هایی توضیحاتی ارائه شده است به‌خصوص آنکه شاگردان دیلتای به استادشان لقب «قهرمان جلد اولی» داده بودند؛ یعنی گفته بودند جلد دوم را بعداً می‎نویسد؛ اما آن را ننوشته است. هر متفکری در خصوص مباحث فلسفی در طول زندگی‎اش اندیشه‎هایش تغییر می‎کند. مرحوم فروغی در کتاب سیر حکمت گفته است که اگر می‎خوانید و درونتان تغییر می‎کند شما از جمله کسانی هستید که میفهمید. اگر خواندید و تغییری نکردید، بدانید که وقت خود را تلف کردید و کتاب را به‌مانند روزنامه خواندید. این تحولات را در ارسطو و کانت و دکارت داریم. در برخی‎ها این تحولات به یک و دو تقسیم شده است مانند ویتکنشتاین. هایدگر را نیز اگر تقسیم‎بندی کنیم به متأخر و متقدم تقسیم‎بندی می‎شود.

 در مورد دیلتای نیز این تحول است؛ اما من با توجه به آنکه از این مجموعه‌ی ۶ جلدی -ترجمه‌ی جلد پنجم هم رو به اتمام است و فقط جلد ششم را ندیده‌ام- تصور می‎کنم این‏گونه نیست که بگوییم دو تا فلسفه دیلتای وجود دارد. دیلتای هرچه جلوتر آمده است، فکرش تاریخی‎تر شده است و روی مفهوم هیستوریسیزم و هیستوریکال و اندیشه‎های تاریخی بیشتر متمرکز و علاقه‎مند شده است اما آن جایگاه روان‎شناسی در اندیشه دیلتای محکم است و آن را رها نکرده است. دیلتای معتقد است بنیاد علوم انسانی و به‌اصطلاح امروزی‎ها ابژکتیویته‎‌ی آن تاریخی است و علوم انسانی را علوم تاریخی میداند. دیلتای اصطلاحات علوم فرهنگی (Cultural Sciences)، علوم انسانی (Human Sciences) و علوم تاریخی (Historical Sciences) را برای یک مسّما به کار می‌برد.

 

البته علوم روحي هم در عرض اين سه مفهموم قرار مي گيرد.

 علوم روحی يا Geisteswissenschaften لغت آلمانی است که به آن علوم روحی می‎گوییم. ایرانیها که می‎گویند علوم انساني از روی ترجمه انگلیسی Human Sciences یاد گرفته‎اند. اصل لغت به آلمانی علوم روحی است؛ اما از روی ترجمه‌ی انگلیسی به آن علوم انسانی میگو‎ییم.

این علوم انسانی به دلیل ساختار بیرونی آن، تاریخی است و علوم طبیعی علوم تاریخی نیست. به لحاظ درونی، علوم انسانی روان‎شناختی هستند؛ یعنی پایه و فونداسیون علوم انسانی از لحاظ سابژکتیو روان‎شناسی است؛ یعنی علم حقوق، جامعه‎شناسی، اقتصاد، هنر و ... روان‎شناسی هستند.

 

ديلتاي هرمنوتيك را روش اصلی و مبنايي برای علوم انساني قرار مي دهد. پرسش اينجاست كه معناي دقيقي كه ديلتاي از هرمنوتيك وضع مي‌كرد، چه بود؟

البته این مطلب را در مقایسه با علوم طبیعی می‎توان دید؛ یعنی باید بدانیم این علوم طبیعی چه ویژگی‎هایی دارند و آن زمان دیلتای علوم انسانی را در مقابل آن‎ها مطرح می‎کند، مسئله‌ی هرمنوتیک آن زمان مطرح می‎شود. به لحاظ تاریخی که پیش می‎آییم، ارسطو اولین بار واژه‌ی پلیتیکن در زبان یونانی را به کار برد و این لغت همان است که امروز به آن در انگلیسی politics می‎گوییم، البته در اینجا سیاست ترجمه کردند که اشتباه است و به معنای لغوی آن، دانش شهرنشینی است، به عربی هم که ترجمه کردند باید مدنیت، علم مدنی، یا معرفته المدنی ترجمه می‎کردند. این پولیتیکن ارسطو مجموعه‎ای از مطالعاتی بود که کمکم اسم آن علوم انسانی شد. در قرن‎های ۱۷ و ۱۸ که آن فضای کلامی قرون وسطی کنار رفت و محققین اروپایی به آن اصل یونانی بازگشتند واژه‌ی پالیتیکس را به کار می‎بردند تا آنکه در قرن ۱۹ برای اولین بار آگوست کنت واژه‌ی سوسیالوژی را در زبان فرانسه جعل کرد و اسم این مباحث را سوسیالوژی گذاشت -به فارسی به آن جامعه‌شناسی می‎گوییم-. این جامعه‎شناسی آگوست کنت در واقع معادل دانش شهرنشینی ارسطو است؛ یعنی همان علم سیاسی ارسطو، همان پالیتیکن است؛ یعنی آنچه که مربوط به مقررات انسان و شرایط زیستی انسان در مقابل علوم طبیعی است. بعدها در انگلیس جان استوارت میل همان حرف را از آگوست کنت گرفت و قوت بخشید.

 جان استورات میل و آگوست کنت حرفشان این بود که دیسیپلین علمی یکی بیشتر نیست -فضا، فضای قرن ۱۹ است و فضای سلطه‌ی پوزیتیویسم است، البته لغت پوزیتیویست را آگوست کنت به کار برده است- و آن ذهن ما است. به نظر آگوست کنت موضع نسبت به واقعیت‎ها یا دانایی است یا نادانی، یا واقعیت را می‎دانیم یا نمی‎دانیم. به نظر آگوست کنت ممکن است نظر ما به آن واقعیت‌ علوم انسانی همان‌گونه است که فرضاً اتم آهن چند تا است؟ همان‌گونه می‌توان پرسید مسئله یا علت شیوع طلاق چیست؟ به نظر آگوست کنت واقعیت یکی بیشتر نیست. حرف اگوست کنت این بود که تفاوت جامعه‌شناسی با علوم طبیعی، تفاوت موضوعی است و ابژه‎ها دو تا هستند؛ اما متد و روش علمی یکی بیشتر نیست، ما یک روش داریم، منطق و پایه‌ی آن تجربه و مشاهده و تجربه‎ای که از کارهای جان لاک در انگلیس در قرن ۱۷ بود که آنان تکمیل کردند. وقتی این مطلب به دست دیلتای می‎رسد، دیلتای یک نسل پس از آگوست کنت و جان استوارت میل در نیمه‌ی دوم قرن ۱۹ است. کراراً در آن مقدمه به آرای آگوست کنت و جان استوارت میل و ... اشاره کرده و گفته است که این افراد مطلب را تا کجا پیش بردند و اشکال کار آن‎ها چه بوده است؟

 مسئله‌ی فهم و هرمنوتیک برای دیلتای از آنجا مشخص می‎شود که ما در طبیعت با یک فنومن‎هایی مواجه هستیم (از ماه‌گرفتگی و خورشیدگرفتگی و زلزله و هر نوع پدیده‌ی طبیعی) که اولاً، این پدیده‎ها مستقل از دست انسان هستند و بدون دخالت اراده‌ی انسان رخ می‎دهند. ثانیاً، پدیده‎های طبیعی تکراری است؛ یعنی قوانینی که موجب می‎شود چیزی به‌عنوان آتشفشان رخ دهد، این قوانین برای کره‌ی زمین و مریخ و ... بیرون از منظومه‌ی شمسی و کهکشان راه شیری، آن چیزی که موجب می‎شود پدیده‎ای به نام آتشفشان رخ دهد این پدیده در طبیعت یک‌سان است؛ بنابراین تکراری است. این دو نکته که مستقل از اراده است و حوادث طبیعی تکراری است، این موارد را در مفهومی به نام مکانیکی جمع می‎کند که رویدادهای طبیعی مکانیکی است.

 بنابراین، مکانیکی که می‎گوییم یعنی اولاً، تکراری است با یک قانون ثابت و یک‌نواخت، دوماً، مستقل از اراده است. در کنار این مجموعه پدیده‎ها در کره‌ی زمین، در جامعه‌ی بشری پدیده‎هایی داریم که برخلاف پدیده‎های طبیعی، ارادی هستند؛ یعنی در اقتصاد پدیده‎هایی مانند گرانی، ارزانی، تولید، مصرف، مبادله، ذخیره، تورم، رکود و... قائم به اراده‌ی انسان است. شما در طبیعت چیزی به نام گرانی ندارید، بلکه این امر یک اراده‌ی انسانی است که به یک مناسبتی محصول خود را گران می‎کند. دیگر اینکه پدیده‎های انسانی تکراری نیستند، بلکه زمان‎مند هستند. پدیده‎های انسانی، رفتار حقوقی، دینی، عبادت، رفتارهای اقتصادی، ارزش‎های اخلاقی تکراری نیستند، بلکه متناسب با شرایط زمان رخ می‌دهند؛ یعنی طبق شرایط خاصی ناهنجاری اجتماعی رخ می‎دهد. شرایط که تغییر می‌کند پدیده‎ها نیز تغییر می‌کند، در واقع، پدیده‎های انسانی وابستگی با کارکرد ذهن انسان دارند و آن قوه‌ی فهم است.

 بنابراین، در طبیعت ابزار کارمان مشاهده و استقرا است. هر پدیده‌ی طبیعی را با مشاهده و استقرا قانون‎مند می‎کنیم؛ فرضاً قوانین علوم طبیعی در فیزیک که شما اگر فلز را حرارت دهید منبسط می‎شود، این به‌عنوان قانون ساده‌ی طبیعی تا پیچیده‎ترین پدیده‎های علوم طبیعی است. آنان تکراری، یک‌نواخت و مکانیکی هستند. در قلمرو انسانی، در جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و اسطوره و دین و اقتصاد و تاریخ و حقوق و کل هنرها، این مجموعه را پدیده‎های انسانی می‎گوییم و آن معرفتی که به آن می‎پردازد را علوم انسانی می‎گوییم. در اینجا به جای تکرار، نوآوری است، کار هنرمند، حقوق‎دان، اقتصاد‎دان، نوآوری است. در هر کشوری می‎گویند این اقتضا وجود دارد که ما قانون وضع کنیم که با فلان کشور خوب است روابط دوستانه داشته باشیم یا خوب نیست که روابط دوستانه داشته باشیم. این پدیده‎ها چون نوآوری هستند؛ یعنی بحث خلاقیت مطرح می‎شود و در قلمرو علوم انسانی آفرینش است و تکرار نیست. آفرینش ذاتاً نوآوری است، به معنی آنکه انسان یا سوژه یا فاعلی که چیزی را خلق می‎کند، تکرار نیست و خلق، نوعی نوآوری است. این امر ریشه در مسائل کلامی دارد و چیزی که متکلمین هم به اسم علیت مبقیه نام می‎برند. میگویند خدا علت مبقیه است؛ یعنی اینگونه نیست که یک‌باره خلق کرده باشد و سپس رها کند، بلکه خدا آن به آن در حال خلق جهان است. این آن به آن خلق کردن به معنای آن است که خلقت ذاتاً نوآوری است؛ یعنی لحظه به لحظه از راه می‎رسد. دیلتای می‎گوید ذات علوم انسانی به این صورت است.

 بنابراین، مفاهیمی مثل نوآوری، زمان‎مند بودن، آفرینش و خلاقیت که کار ذهن انسان است، این‎ها را در کنار هم جمع کرده است و گفته است که اینجا قلمرو علوم انسانی برخلاف قلمرو علوم طبیعی بر مبنای فهم است، به معنای آنکه انسان با محصولات ذهن خود سروکار دارد. محصولات طبیعت فهمیدنی نیستند؛ فرضاً فیزیکدان به ما می‎گوید نور اگر به یک صفحه‎ای برخورد کند با یک زاویه‎ای می‎شکند و این زاویه برابر با زاویه‌ی تابش است. اگر شما از یک فیزیک‎دان بپرسید که به چه علت این‎گونه می‎شود، فیزیک‎دان جواب آن را نمی‎داند؛ یعنی ما نمی‎فهمیم طبیعت چرا آن‌گونه هست که هست، طبیعت فهمیده نمی‎شود، بلکه با مشاهده طبیعت را تبیین می‌کنیم.

 در علوم انسانی حرف این است که قابل فهم است. رفتار حقوقی انسان، رفتار دینی انسان و... قابل فهم است؛ چراکه انسان در این پدیده‎ها با ذات و روحیه‌ی خود سروکار دارد؛ یعنی انسان پدیده‎های عبادی را می‎فهمد برای آنکه آن انسان دیگر که می‎فهمد و به کلیسا و مسجد می‎رود روح و جسمش از همان کسی است که در حال مطالعه است. این بحث خلاصه‌ی داستان هرمنوتیک است و آنکه ما فهم را برای دانستن این پدیده‎ها به کار می‎اندازیم، برخلاف علوم طبیعی که در قلمرو فهم نیستند.

 

ديلتاي هرمنوتيك را مبنايي براي فهم «بيان­هاي حيات دروني انسان»، از بيان ادا و اطوار آدمي تا افعال تاريخي و قوانين اساسي و آثار هنري و ادبيات می­دانست. با چنين وسعتي آيا هرمنوتيك از ديدگاه ديلتايي -در مقایسه با هرمنوتیک فلسفی گادامر- به حوزه‌اي روش‌شناسانه تقليل نيافته است؟

این امر تکامل هرمنوتیک در مقایسه‌ی گادامر با دیلتای است تا از دیلتای به گادامر برسیم، باید از هایدگر عبور کنیم. گادامر حرفش این است که ساخت هستی، هرمنوتیکال است. وارث دیلتای شلایرماخر است. اصل مطلب که در جلد چهارم این مجموعه آمده است این است که مسیحی‎های اولیه در واقع سده‎های اول مسیحیت که شرقی هم بودند، در ترکیه، در شهرهای رُها، ادسا، انطاکیه و اسکندریه که در مصر است، نحله‎های مسیحی پا گرفته بود. این افراد کتاب مقدس را بر اساس دیدگاه‎هایی تفسیر می‎کردند. مسائل کلیدی این بود که خداوند ذاتش یگانه است؛ اما تجلی‎های سه‎گانه دارد. مسئله آن بود که حضرت عیسی دارای دو طبع بشری و الهی است و یا دارای یک طبع است؟ مسئله این بود که حضرت مریم مادر بخش انسانی عیسی است یا مادر بخش الهی آن نیز است؟ که کلیسای کاتولیک قرار گذاشت که هست و اگر امروز یک مسیحی مقام مادر خدایی حضرت مریم را از او سلب کند، آنان به او می‎گویند مرتد. مسائل دیگری مانند تبدیل نان و شراب به گوشت و خون و حضرت عیسی که در کلیسا روح حضرت عیسی وجود دارد و ... در فهم این مطالب چیزی به نام هرمنوتیک یا همان تفسیری که ما مسلمانان در قرآن آن را می‎فهمیم وجود دارد. هرمنوتیک در اینجا شکل گرفت و کاری مخصوص فهم کتاب مقدس بود، انجیل که بعداً به کتاب تورات نیز سرایت کرد.

 شلایرماخر در قرن ۱۹ بحث را پیش ‎برد، او گفت تنها کتاب مقدس نیست، شعر حافظ را نیز باید با هرمنوتیک بفهمیم. شلایرماخر بحث را تا آنجایی پیش برد که هرمنوتیک فهم متن است، نه تنها متن کتاب مقدس بلکه هر متنی می‎تواند باشد، متن نمایشنامه، تاریخ و ... نیز این‌گونه است. سپس دیلتای گفت بیشتر از این است و اساساً محصولات انسانی لزوماً نباید مکتوب و نوشته شده باشد. به نظر دیلتای مجسمه‌ی یک مجسمه‌ساز، نقاشی یک نقاش و هر نوع اقدام انسانی هرمنوتیکال است و در واقع هرمنوتیک یعنی کوشش برای فهم فعالیت‎های آگاهانه‌ی بشری است.

 

بحث من نیز همین است که دیلتای این بحث را به یک بحث روش‌شناسانه تقلیل می‌دهد.

ما نمی‎توانیم بگوییم تقلیل می‎دهد؛ اما دقیقاً هرمنوتیک از نظر دیلتای یک روش است. در مقطع تاریخی خود کار را پیش برده است؛ یعنی اگر کلمه‌ی تقلیل را به معنی فنی آن Redaction به کار ببریم، پاسخ مثبت است یعنی دیلتای می‎گوید هرمنوتیک عبارت است از روشی برای فهم پدیده‎هایی که محصول آفرینش انسانند.

 

با توجه به گزاره‌ی بسيار مشهور ديلتاي كه «ما طبيعت را تبيين مى­كنيم، اما انسان را مى­فهميم» و هجمه‌ی ديلتاي بر روش‌شناسي پوزيتيويستي در علوم انساني، آيا به معناي بستن هر نوع «تبيين» در علوم انساني است؟ و اگر چنين باشد اين به معناي تعطيلي هرگونه روش غيرهرمنوتيكي در علوم انساني از منظر ديلتاي خواهد بود؟

در واقع، حرف دیلتای این است که قلمرو علوم انسانی قلمرو فهم است، شما یا می‎فهمید یا نمی‎فهمید. اگر قرار باشد که شناختی رخ دهد این شناخت ذاتاً قلمرو هرمنوتیکی و فهم است؛ اما کسی مانند اگوست کنت می‌گوید هنگامی که می‎توانیم در علوم طبیعی تبیین کنیم در علوم انسانی نیز می‎توانیم. حرف دیلتای این است که اگر این کار را انجام دهیم فهم آن پدیده ناقص است، تا هنگامی که تبیین می‎کنیم به عمق قضیه راه نیافته‎ایم، زمانی به عمق قضیه وارد می‎شویم که مطلب را بفهمیم. در واقع، جواب سؤال این است که از نظر دیلتای روش تبیینی در علوم انسانی روش ناموفق و روش ناقصی است؛ یعنی علوم انسانی جایگاه و هویتشان مخدوش شده است اگر بخواهیم به روش تبیینی اقدام کنیم. در اینجا روش موفق و روش درست و روش کارآمد روش فهم است نه روش تبیین.

 

به نظر می‌رسد دیلتای معتقد است تبیین در علوم انسانی خواسته یا ناخواسته به راهی جز فهم منجر نمی‌شود؛ یعنی به‌عنوان مثال در ایران هنوز روش‎های تبیینی پوزیتیویستی است؟ اگر فردی پدیده‌ی انسانی را از روش پدیده‌ی پوزیتیویستی بررسی کند او هم ناخواسته به نوعی پدیده را فهم می‎کند؛ چراکه با پدیده‌ای انسانی، تاریخ‌مند، تکرارناپذیر مواجه است.

اگر کلمه‌ی فهم را به معنای فلسفی و فنی به کار ببریم، فهم غیر از تبیین است. اینکه فیزیکدان می‎گوید هنگامی که نور به صفحه برخورد می‎کند، می‎شکند با یک زاویه‎ای که این زاویه برابر با زاویه‌ی تابش است، این تبیین رفتار نور است و نور را گفته و بیان کرده است؛ اما اگر از فیزیکدان بپرسید که چرا نور این‎گونه عمل می‎کند جواب را نمی‎داند و وارد قلمرو فهم در علوم طبیعی نمی‎شود. وقتی مطلب را بیان می‎کنیم، بسیاری از جامعه‌شناسان در ایران با روش آماری کار می‎کنند و می‎گویند چند درصد جوانان معتاد هستند، علت اعتیاد این موارد بر اساس آمار است؛ یعنی ارقام را ارائه می‎کنند و این مورد تبیین می‎شود، این تبیین است و فهم قضیه نیست. اگر بخواهیم با روش دیلتای وارد شویم، بحث دیگری است.

 

ديلتاي «همدلي» يا «فهم همدلانه» با مؤلف متن از طريق بازسازى كليت ذهنى مؤلف را يگانه راه كشف معناي متن معرفي مي‌كند، آيا ديلتاي با بازگشت به قصد و نيت مؤلف به دنبال نوعي «عينيت دست‌نيافتني» نبود؟

بحث نیت مؤلف از بحث‎های بعد از دیلتای است و من در نوشته‎های دیلتای ندیدم، البته همدلی اساس هرمنوتیک است. من و شما می‎توانیم با یکدیگر یک پدیده‌ی اجتماعی را بفهمیم به علت آنکه یک همدلی بین ما وجود دارد. این به دلیل پیوند روحی و روانی است که بین انسان‎ها وجود دارد. ساده‎ترین مثال آن است که وارد مجلسی شوید و ببینید که همه غمگین هستند خودبه‌خود غمگین می‎شوید و وارد یک مجلسی بشوید که ببینید که همه شاد هستند شما نیز خودبه‌خود خنده‎تان می‎گیرد. این از ویژگی‎های روح است و بحث همدلی سابقه‎اش به قبل از دیلتای می‎رسد؛ اما موردی نیست که دیلتای مطرح کرده باشد. حرف دیلتای این است که مکانیزم فهم پدیده‎های اجتماعی همدلی است، همدلی زمینه‌ی پیوند روحی انسان‎ها است؛ اما داستان نیت مؤلف را دیلتای معرفی نمی‎کند، این بحث بعدها مطرح شد.

 

شاید این مفهوم «نیت مؤلف» مطرح نشده است؛ اما به «بازسازی ذهنیت مؤلف» می‎توان نقد وارد کرد که آیا دیلتای به دنبال یک عینیت دست‌نیافتنی است؟ به‌عنوان مثال شما چیزی در ذهن دارید و بیان می‎کنید و من می‎خواهم با دست یافتن به ذهنیت کلی شما، آن را بفهمم، به آنچه گفته‌شده نزدیک شوم و با همدلی متن را فهم کنم، چیزی که بر اساس تفسیرپذیری کلام و ذهنیت مفسر ممکن است به عینیت منجر نشود.

دیلتای بر این باور است که روش هرمنوتیک یک روش موفق است، این کار از طریق همدلی می‎شود. اگر این‌طور است پس فنومنالیزم یا اصالت پدیدار آن‎طور که هیوم مطرح می‎کند مردود است. اینگونه نیست که ذات امور ناشناخته باقی بماند. اعتقاد دیلتای این است که از طریق هرمنوتیکی می‎توان به ذات امور پی‌ببریم، اصل حرف این است که ذات امور ناشناخته باقی نمیماند.

 

آنچه بعدها گادامر تحت عنوان «تاريخ اثرگذار» در حقيقت و روش طرح مي‌كند و فهم معناي متن را نه امري توليدي بلكه فرايندي بازتوليدي معرفي مي‌كند و به اين معنا به خلق معنا به جاي كشف معنا در تفسير متن باور دارد، آيا اين گزاره نسخ كل پروژه‌ی ديلتاي در فهم متن و رد آن عينيت دست‌نيافتني و رد فهم همدلانه نيست؟ با این توضیح آیا اساساً همدلي امكان‌پذير است؟

ما یک روش تاریخی داریم، هر متفکری را می‎توانیم با ماقبل آن بررسی کنیم با مابعد آن نمی‎توانیم بررسی کنیم. دکارت را می‎توانیم با ارسطو مقایسه کنیم؛ اما دکارت را نمی‎توانیم با کانت مقایسه کنیم، بلکه کانت را می‎توان با دکارت مقایسه کرد. ابن‌سینا را می‎توانیم با ارسطو مقایسه کنیم؛ اما ابن‌سینا را نمی‎توانیم با دکارت قرن ۱۷ مقایسه کنیم؛ یعنی در مورد دیلتای اگر قرار شد که تطبیق و مقایسه صورت دهیم، می‎توانیم او را با شلایرماخر مقایسه کنیم یا با اصحاب هرمنوتیک قرون وسطی مقایسه کنیم؛ اما دیلتای را نمی‎توانیم با گادامر مقایسه کنیم.

 

آيا نقد دیلتای از منظر گادامر امکان‌پذیر نيست؟

نقد گادامر بر دیلتای روشی ناقص است. فرض کنید هرمنوتیک ۱۰۰ سانتی‌متر است دیلتای ۶۰ سانتی‌متر آن را جلو آمده است، ۴۰ سانتی‌متر آن را پیش نرفته است، در واقع حرف گادامر این است که کار دیلتای ناقص است و هستی ساختار هرمنوتیکال دارد. امثال هایدگر و گادامر از خود دیلتای هرمنوتیک یاد گرفته‎اند، این افراد شاگردان دیلتای بودند و دیلتای متوفی ۱۹۱۱ است. حتی پیش از هایدگر، هوسرل را نباید فراموش کنید؛ یعنی هوسرل واسطه‌ی بین هایدگر و دیلتای است، هایدگر شاگرد هوسرل بوده است. این نگرش مرحله به مرحله در سنت آلمانی پیش رفته است. اگر فرض کنیم آخرین فرد گادامر باشد، البته پس از گادامر در آمریکا و فرانسه و ... حرف‎های تازه‎تر به وجود آمده است، این تکامل مطلب است و این افراد حرف دیلتای را کامل کردند.

 

یکی از تفاوت‎های اصلی علوم طبیعی با علوم انسانی این است که وقتی با دستاوردهای علم طبیعی از جمله تکنولوژی مواجه می‎شویم از تاریخ آن نمی‎پرسیم. آخرین دستاورد تکنولوژی را می‎گیریم و استفاده می‎کنیم؛ اما در علوم انسانی این‌گونه نیست و نمی‌توان آخرین بحث‌های هرمنوتیک را به‌عنوان درست‌ترین و کارآمدترین سخن پذیرفت.

بله، فیزیک‎دان امروزی اصلاً احتیاجی ندارد، بداند ارسطو چه می‎گفته است و اگر هم نداند که ارسطو چه می‎گفته است، نقصی در کار او نیست. پزشک امروزی حتی اگر اسم بقراط و جالینوس به گوشش هم نخورده باشد نقصی در کار او نیست؛ چراکه این شرایط علوم طبیعی است؛ اما در علوم انسانی یک سلسله‌ی زنجیری وجود دارد.

 

با این توضیح اساساً شاید غیرممکن باشد که بدون در نظر گرفتن اندیشه‌ی گادامر به سراغ دیلتای برویم، به‌ هر روی، گادامر پرسشی طرح کرده که امروز با آن به دیلتای می‌نگریم. پرسش این است که آیا همدلی و فهم همدلانه برای انسان امکان‎پذیر است؟ آیا ممکن است امروز من غزلیات حافظ را با همدلی با او فهم کنم؟

دیلتای یک فرضی دارد، مراقب است که اصطلاح جوهر را که می‎گفتند عقل یا روح، جوهری است که حداقل از ارسطو تا دکارت سفت و محکم قبول داشتند آن را به‌طورکلی کنار گذاشته است و در مباحث خود بسیار مراقب است که متوسل به آن نشود. در برخی موارد گفته است که این مفاهيم متافیزیکی است و چیزی به دست ما نمی‎دهد و این حرف‎ها را باید کنار بگذاریم؛ لذا شبکه‌ی زیستی یا شبکه‌ی حیات به کار میبرد، می‎گوید هر انسانی یک شبکه‌ی حیاتی و زیستی است که عبارت است از مجموعه‌ی تجربه‌ها. این اصطلاح در آلمانی معادل erlebnis به کار می‎رود كه در انگلیسی Lived experience ترجمه کردند و در فارسی به "تجربه زیسته" ترجمه شده است. خاصیت هریک از ما مجموعه‌ی تجربه‎های زیسته است.

 دیلتای معتقد است که در یک متن تاریخی این تجربه‎های زیسته با یکدیگر سنخیت دارند؛ یعنی من می‎توانم تجربه‎های زیسته‌ی حافظ را دریابم. این مسئله و نکته‎ای که در ذهن شما است داستان قصد مؤلف است که دیلتای هم این تعریف را به کار نبرده است و هم به این مرحله نرسیده است. فرضاً وقتی می‎خواهیم شعر حافظ را بخوانیم، هدف این است که بفهمیم که حافظ چه می‎گوید یا آنکه خیر من این مورد را از حافظ می‎فهمم و لزومی هم ندارد مطابقتی با دریافت من داشته باشد. این مورد را پس از دیلتای گفته‎اند که داستان مرگ مؤلف را هرمنوتیکی‎های جدید می‎گویند. فرضاً مهم نیست حافظ چه گفته است، بلکه مهم آن است که فهم من از شعر حافظ این است. دیلتای حرفش این است که یک زمینه‌ی اجتماعی و تاریخی وجود دارد برای این مجموعه و تجربه‎های زیسته که او کلمه‌ی شبکه را به کار می‎برد، مجموعه‌ای است از این رویدادها که ساختار فرهنگی انسانها را تشکیل می‎دهد و انسان‎ها چنین موجوداتی هستند.

 بنابراین، با فرضیات دیلتای آن سؤالی که داشتید که آیا اصلاً ممکن است که از طریق همدلی به عمق روح دیگری پی‌ببریم؟ جواب دیلتای مثبت است. به نظر دیلتای چنین چیزی ممکن است؛ چون روح به معنای آن گوهری که افلاطون و دکارت می‎گفت را کنار گذاشته است. روح انسان مجموعه‌ای از این تجربه‎های زیسته است، این تجربه‎ها زمینه‌ی تاریخی است که بین انسان‎ها مشترک است.

 

اگر بر اساس آنچه ديلتاي بدان باور داشت علوم انساني، علومي تاريخي و معادل آن فرض شود، مسئله‌ی فهم، خود امري تاريخي است و به‌تبع امري نسبي خواهد بود، در چنين وضعيتي كه ديلتاي ترسيم مي‌كند، آيا علوم تاريخي، خود دچار عدم قطعيت نمي‌شود؟

بله، درسته. اما من ندیدم در جایی این مسئله را به‌صراحت مطرح کرده باشد که بالاخره این داستان فهم و هرمنوتیک که پایه و مایه‌ی علوم انسانی است بالاخره نسبی یا مطلق است؟ چنین چیزی را به‌صراحت مطرح نکرده است؛ اما مجموع حرف‎هایی که می‎زند و نتیجه‎ای که می‎توانیم بگیریم این است که ما باید در علوم انسانی از علم مطلق دست برداریم و با آن خداحافظی کنیم. فکر می‎کنم این شرایط تاریخی به معنی این است که پدیده‎های انسانی (مجسمه، شعر، نقاشی و ...) شرایط تاریخی دارند و در این شرایط تاریخی فهم‎های گوناگون را در ذهن ما برمی‎انگیزند. فکر می‎کنم در آن زمان این مورد نسبی می‎شود تا آنجایی که خاطرم است در هیچ کجا دیلتای به آن نپرداخته است.

 

پس از انتشار جلد پنجم و ترجمه‌ی مجلد ششم مجموعه آثار دیلتای، قصد ترجمه‌ی اثر دیگری از دیلتای را دارید یا پروژه‌ی دیگری پیش روی شماست؟

یک اثر ۲ جلدی از دیلتای وجود دارد که بیوگرافی شلایرماخر است، اگر آن را به دست بیاورم قصد ترجمه‌ی این اثر را دارم.