شناسهٔ خبر: 17132 - سرویس اندیشه

گفتاری از نعمت‌الله فاضلی/ بخش دوم؛

شاد و ناشاد در پارادایم توسعه

نعمت الله فاضلی اولین دیدگاه در پارادایم ناشاد دیدگاهی است که شاخص اصلی آن «نرخ رشد اقتصادی» است و اولین دیدگاه در پارادایم شاد «توسعه‌ی اجتماعی» و به‌طور مشخص مفهوم «هم‌بستگی اجتماعی» است. مبنای نرخ رشد اقتصادی، بهبود و سامان دادن بازار کسب‌وکار و رونق عرضه و تقاضا است. همچنین 2 مشخصه‎ی توسعه‎ی اجتماعی این است که سیاست‎های توسعه باید بتوانند حس تعلق اجتماعی را بالا ببرد.

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: در نشست «شادمانی به‌مثابه توسعه‌ی شادی» که با سخنرانی نعمت‌الله فاضلی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، فاضلی به مفهوم شادی و شادمانی در بحث توسعه پرداخت که مشروح بخش دوم و پایانی صحبت‎های وی در ادامه می‎آید.

 

پارادایمهای توسعه چیست؟

نعمت‌الله فاضلی در بخش دوم صحبت خود به پارادایم‎های توسعه پرداخت و گفت: من پارادایمها و دیدگاههای توسعه را به ۲ دسته تقسیم کردهام: پارادایمهای شاد و پارادایمهای ناشاد. پارادایمهای ناشاد توسعه در واقع پارادایمهای هستند که به توسعه‌ی کالاها، اشیا و بهبود وضعیت مادی یا عینی زندگی فردی و اجتماعی توجه دارند. اولین دیدگاه در پارادایم ناشاد، دیدگاهی است که شاخص اصلی آن «نرخ رشد اقتصادی» است؛ یعنی اگر بخواهیم یک دال مرکزی برای گفتمان توسعه در نظر بگیریم آن دال مرکزی «نرخ رشد» است. این نرخ رشد، زوایای مختلف تولید ناخالص ملی، رشد اقتصادی و درآمد سرانه است، ولی آن چیزی را که مبنا قرار میدهند این است که بتوانیم با افزایش تولید مثلاً فولاد، اتومبیل یا بهبود بازار کسب‌وکار، رونق عرضه و تقاضا و مفاهیم دیگری که اقتصاددانان در حال کار روی آنها هستند را سامان دهیم.

در این دیدگاه که نرخ رشد دال مرکزی است طبیعتاً انسان وجود ندارد؛ یعنی انسان مسئله‌ی اصلی کانونی نیست و این مهمترین ویژگی آن است، البته به این معنا نیست که به انسان ارتباطی ندارد. اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک تا سالهای ۱۹۷۰، انسان مسئله‌شان نبوده، بلکه نظامهای اقتصادی مسئله‌ی آن‎ها بوده است. به همین دلیل تئوریهایی که از درون مکاتب اقتصادی بیرون آمد در نهایت انسان‎زدا و انسان‎گریز شدند نه انسانگرا. البته باز هم این نیست که هیچ پیامد مثبتی برای زندگی انسانها نداشت، قطعاً به تعبیر اینگل هارت، در پرتو همین تحولات اقتصادی که صنعتی شدن، شهرنشینی و رشد اقتصادی را به وجود آورد، توانستیم از یک جامعهی کمیاب به یک جامعه‌ی وفور و فراوانی گذار کنیم، ولی مسئله و دغدغه‎ی آن انسان ما هو انسان نبود. برای همین من آن رویکردهای مبتنی بر رشد را در نهایت رویکردهای انسانگریز میدانم.

رویکرد دوم که از سالهای ۱۹۳۰ به بعد شروع می‎شود و در دهه‎های ۴۰، ۵۰ و ۶۰ به اوج خود میرسد نظریه‎‎های نوسازی (Modernization Theories) است. این نظریه‎‎ها زمانی که به کشورهای درحال‌توسعه رسید مفهومیتر شدند، اگرچه تجربه‌ی نوسازی فقط برای کشورهای درحال‌توسعه نیست، کشورهای توسعهیافته هم با فرایندهای گسترده Modernization روبهرو بودند. دیدگاه نوسازی ماهیتاً به جای اقتصاد بر دگرگونی نهادهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به‌صورت کلی نگاه میکند؛ یعنی نوسازی در نظام سیاسی که عمدتاً با ایدهی نظامهای پارلمانی و نمایندگی سروکار دارد، تحول در نظامهای فرهنگی یعنی گسترش آموزش و پرورش، دانشگاه و مراکز سازمانهای آموزشی را مبنا قرار میدهد. تحول در نهادهای اجتماعی یعنی نوسازی خانواده و دیگر نهادهای اصلی زندگی یعنی حتی دین را هم دربرمیگیرد، نهادهایی چون کلیسا، مسجد و امثال آن‎ها.

فاضلی در این باره گفت: دیدگاه نوسازی نیز مسئله‌اش انسان نیست و این دیدگاه نیز به چند دلیل درست مثل «دیدگاه نرخ رشد» ما را به سرمنزل مقصود یعنی خوشبختی نرسانده است. دلیل اول اینکه امروز بعد از حدود ۷۰ یا ۸۰ سال تجربه‌ی نوسازی در کشورهای مختلف جهان میبینیم که بحرانهای این کشورها روزبه‌روز در حال شدیدتر شدن است. در ایران حداقل بعد از مشروطه به بعد، تجربه‌ی نوسازی را داشتیم به‌ویژه در دوره‌ی رضا پهلوی رسماً به‌طور گستردهای دیدگاه نوسازی مطرح میشود. این دیدگاه عمدتاً تکیهاش بر نوعی غربیسازی یا با این عنوان که میخواهیم تجربههای جهانی را به خدمت بگیریم مطرح میشده است. ما میبینیم که کم‌وبیش در همهی کشورهایی که تجربههای نوسازی را داشتند نوسازی، تنشها، بحرانها و اشکال گوناگون چیزی که ما به آن میگوییم وضعیت عقبماندگی را بازتولید کرده است؛ یعنی کشورهای جهان‌سوم هنوز جهان‌سوم هستند، کشورهایی که با معمای عقبماندگی روبهرو بودند هنوز به قول معروف اندر خم یک کوچه هستند. بحران مرگ‌ومیر کم و نرخ باروری متعادل شده است، اما همان جمعیت موجود با بحران بیکاری، فقر و حتی بحران بیسوادی روبهرو است.

 در نظر بگیریم که در کشور خودمان ایران اعلام شد که اندکی بیش از ۲۰ میلیون بیسواد و کمسواد داریم، بیش از ۱۰ میلیون بیسواد و ۱۰ میلیون هم کمسواد که البته گفته می‎شود کمسوادهای ما هم بیسواد هستند؛ زیرا آموزشهایی که ما دادیم عمیق نبوده و خیلی زود فراموش شده است و تقریباً خیلی از افرادی که از طریق نهضت سوادآموزی آموزش دیده بودند بیسواد هستند، این یکی از فرایندهای نوسازی بوده است. شکلگیری مدارس و نظام آموزشی جدید که حاصل آن، این شده است که ما امروز ۲۰ میلیون نفر بیسواد داشته باشیم. حساب کنید سال ۱۳۰۰ که ما ۷ میلیون جمعیت داشتیم اگر همهی آن ۷ میلیون بیسواد بوده باشند در حال حاضر ما ۳ برابر آن زمان بیسواد داریم، این یکی از دستاوردهای نوسازی برای ما بوده است. به همین ترتیب در حوزههای دیگر هم این بحرانها وجود دارد؛ مثلاً امروز ما آموزش عالی داریم، دانشگاهها خیلی زیاد شدند، رقم دانشجوها بالا رفته است و رقم دانشآموختگان و دانشجویانمان با هم ۱۰ میلیون نفر شده است، ولی هنوز تردید است که آیا به این مقداری که ما برای فضاهای آموزشی، علمی و فرهنگی سرمایهگذاری میکنیم، بهرهوری آن یک در هزار است یا خیر؟ در سال ۱۳۹۰ این نگاه به‌طور گستردهای مطرح شد که برای کشورهای درحال‌توسعه مقرون‌به‌صرفه نیست که آنجا سرمایهگذاری کنند؛ چون آن مقداری که در حال هزینه هستند هر جای دیگری سرمایهگذاری کنند سود بیشتری به دست میآورند.

این محقق گفت: من طرف‌دار این ایده نیستم، ولی می‌خواهم بگویم که نوسازی مشکلش این شد که چون انسان و رفاه درونی و فرهنگ را ندید و در کل شادی و شادمانی را ندید، نتوانست برای ما مشکل را حل کند. امروزه هم اقتصاددانان، هم جامعهشناسان و جمعیتدانان و روانشناسان، نوسازی را به‌عنوان یک پارادایم و موفقیت برای نجات جوامع از بحرانهای موجود خود نمیدانند.

سپس نعمت‌الله فاضلی به الگوی سوم حوزه‌ی ناشاد اشاره کرد و گفت: سومی پارادایم کلان در حوزهی ناشاد، «توسعه‌ی مفهوم صنعتی شدن» است، این ایدهای است که از همان قرن هیجدهم در انقلاب صنعتی به وجود آمد، ایدهای که بر اساس آن فناوریها میتوانند مشکلات انسان را حل کنند. البته این حرف خیلی بیراه نیست، در عمل دیدهایم خیلی از فناوریها در پزشکی، در حمل‌ونقل، در مسکن و خیلی جاهای دیگر بسیاری از دردهای لاعلاج ما را درمان کرده است، اما صنعتی شدن به‌عنوان یک شیوهی فقط تولید کالا نیست، بلکه یک شیوه‌ی زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. این شیوه اگرچه دستاوردهای مثبتی داشته است و همچنان هم خواهد داشت، اما نتوانسته است به‌عنوان یک راهبرد اساسی برای حل مشکلات ما چارهگشا باشد، به این دلیل که اولین مشکل صنعتی شدن، بحرانهای محیط زیستی است که به وجود آورده است. در کشور خودمان نیز نمونههای آن را میبینیم، در دیگر کشورها نیز این‌چنین است. دومین مشکل آن، این است که خود صنعتی شدن، جامعهی پر مخاطره را ایجاد کرده است، مرگ‌ومیرها، خشونت‌های شهری و بسیاری از بحرانهای ناشی از نابرابرهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به‌ویژه نابرابریهای بینالمللی در نتیجهی همین توسعهی صنعتی و فناوریها به وجود آمده است.

امروزه در یک تقسیم کار نابرابر و ناعادلانهی جهانی، کشورهای مرکز به‌عنوان تولیدکنندگان صنعت و برخورداران واقعی از آن هستند و کشورهای پیرامونی به‌عنوان مصرفکننده‌ی صنعت در حال ایفای نقش هستند. طبیعی است که این صنعتی شدن برای دوسوم کشورهای جهان دستاورد مثبتی نداشته است، علاوه بر این مسائل، خود صنعتی شدن به اشکال گوناگونی ماشین را جای انسان قرار داده است. خیلی از روحیات، حالات، احساسات و خلقیات که ضرورت زندگی انسانی است را از ما گرفته است؛ مثلاً روحیهی کار و تولید تضعیف شده و به جای آن روحیهی مصرف آمده است؛ چون صنعتی شدن یعنی تولید انبوه کالا و تولید انبوه کالا نیازمند بازار مصرف انبوه است و بازار مصرف طبیعتاً اقتضائاتی دارد. سلطهی کالا بر انسان، چیزی که چهرههای ایدئولوژیکی چپ از ابتدا میگفتند، از جمله بحث بیگانگی، کالایی شدن و شیگونگی از آن جمله است. در واقع صنعتی شدن شیء را جای انسان قرار داد، بتوارگی کالاها را تثبیت و عمومی کرد، بیگاری را به‌عنوان یک امر همگانی و عمیق در جامعهی انسانی به وجود آورد. منظور این نیست که باید صنعت را کنار بگذاریم یا اینکه نوسازی را کنار بگذاریم، بلکه من میخواهم از یک مدرنیزم انتقادی به تعبیر گیدنز صحبت کنم، اینکه باید به بازاندیشی انتقادی در تجربههای نوسازی، تجربههای صنعتی شدن و تجربههای دیگر بپردازیم تا به یک الگوی انسانگراتر و موفقتر برسیم. برای همین از سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به بعد، الگوهای جدیدی با توجه به بحرانهایی که پیش آمده است، مطرح شد. یکی از الگوها که امروزه هم مطرح است الگوی «توسعهی اجتماعی» است، این الگو انسانگراتر است و توسعهی کالا و ماشین یا لزوماً نرخ رشد اقتصادی را مبنای توسعه نمیداند، بلکه گسترش خدمات، توجه به آموزش به معنای واقعی، بهبود بهداشت و درمان، مسکن مناسب، افزایش امید و طول عمر، توجه به فراغت و توجه به مشارکت و بسیاری از دیگر بحثها را مبنا قرار میدهد.

 

الگوی توسعه‎ی اجتماعی بر مبنای هم‌بستگی اجتماعی

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه گفت: توسعه‌ی اجتماعی به‌طور مشخص بر مفهوم هم‌بستگی اجتماعی تأکید دارد. اینکه ما کاری کنیم که ۲ مؤلفه‌ی اصلی به‌عنوان اساس توسعه در زندگی باشد: ۱. افزایش تعلق عاطفی یا احساس تعلق عاطفی در بین مردم یک جامعه؛ ۲. افزایش احساس مسئولیت اجتماعی یا مسئولیتپذیری اجتماعی. ۲ مشخصهی توسعهی اجتماعی این است که سیاستهای توسعه باید بتوانند حس تعلق اجتماعی را بالا ببرد و این به سیاستها در حوزهی اقوام، جنسیت، عدالت اجتماعی، مشارکت اجتماعی و... برمیگردد.

دومین مفهومی که در سالهای ۷۰ مطرح شد و امروزه هم مطرح است، مفهوم کیفیت زندگی یا Quality of Life است. مفهوم کیفیت زندگی یک مفهوم اساسی است که تلاش میکند تا انسان را به‌عنوان مبنای توسعه جانشین رشد اقتصادی، ماشین و کالا کند. این مفهوم، همهی آن شاخصهای توسعه‌ی اقتصادی، اجتماعی را در نظر میگیرد و برخی مفاهیم را مثل نوعدوستی، ازخودگذشتگی، توسعه‌ی شخصی، تحقق استعدادهای افراد و همچنین مفهوم اکوسیستم و محیط زیست را هم در نظر دارد. مفهوم کیفیت زندگی از این جهت مهم است که نسبت به دیدگاههای کلاسیک نرخ رشد که رویکردی کمیگراست، یک رویکرد کیفیگرا است. یکی از مشکلات عمدهی رویکردهای کلاسیک توسعه این است که فقط میتوانند به ابعاد سنجشپذیر زندگی توجه کنند، به این معنا که آن دسته از ارزشهای کیفی که قابلیت سنجش کمی را نداشته باشند حذف میشوند.

بحرانهای توسعه عمدتاً معرفتشناختی هم هستند. علم پوزیتیو و اثبات‌گرا و تکثرگرا که در قرن ۱۹ شکل گرفت یکی از پیامدهای آن رویکرد توسعهگرای کمیگرا بود؛ چون پارادایم تکثرگرا برای ما شناختی را مشروعیت میبخشید که با خطکش، آمار و فرمولهای ریاضی قابلیت سنجش و اندازهگیری داشته باشند و همان نظام معرفتشناختی بود که انسان را حذف کرد؛ چون بخش عظیمی از ابعاد وجودی ما با آمار، اعداد و ابزارهای کمی قابلیت سنجش نیستند. بخش عظیمی از هویت انسانی ما، قابلیت مشاهده و اندازهگیری به مفهوم عینی که در معرفتشناسی پوزیتیویستی وجود دارد را ندارد، به همین دلیل آن نگاههای توسعهی ناشاد یک زیربنای معرفتشناختی دارند. ازقضا یکی از پارادوکسهای در واقع مدرنیته و نظام سرمایهداری (توسعه) این است که وعدههای عصر روشنگری که در قرن ۱۷ و ۱۸ مطرح شد و در قرن ۱۹ تثبیت شد یعنی روشنگری به ما کمک کند تا آزادی بیشتر شود، برابری به وجود بیاید، عدالت تحقق پیدا کند و استعدادها شکوفا شوند، تحقق پیدا نکرد؛ یعنی بهتدریج با رشد سرمایهداری اگرچه سرمایهداری تحول پیدا کرد، اما تبدیل شد به یک سرمایهداری که دیگر قدرت تحقق وعدههای روشنگری را نداشت. چرا؟ چون وعدههای روشنگری وعدههای کلیدی بودند. نظام معرفتی جدید پوزیتیویست قدرت فهم این ارزشهای کلیدی را از دست داد. مفهوم کیفیت زندگی در بحث توسعه یک رویکرد کیفی است که ریشه در یک چرخش معرفتشناختی پارادایمی دارد.

از سالهای ۱۹۶۰ به بعد بهتدریج در علوم اجتماعی در شاخصههای مختلف آن، رویکردهای کیفی رشد پیدا کردند و بهتدریج تفکر مدل و مدلسازی، نقشهکشی، اندازهگیری و آمار تعدیل و تلطیف شدند. البته نه به این معنا که آمار مفید نیست و اندازهگیری به کار نمیآید یا نیازی به آنها نیست، بلکه تعدیل و تلطیف شدند و در واقع جا برای آن دسته از معرفتشناسیهایی که بتوانند به ما بگویند که به ابعاد کیفی زندگی توجه کنیم، باز شد. رویکردهایی که امروزه تحت عنوان پدیدارشناسی، اتنوگرافی، تحلیلهای زبانی، تحلیل گفتمانی، تحلیل نشانهشناختی و فهمها و روشهای تاریخی و به‌طورکلی چیزی که به آن The qualitative approach یا رویکردهای کیفی گفته می‎شود، رشد پیدا کردند. یکی از دستاوردهای این رویکردهای کیفی این بود که ایده‌ی کیفیت زندگی از آن بیرون آمد. ایده‌ی کیفیت زندگی توجه ما را به این مسئله جلب نمود که توسعه باید ارتقای کیفیت زندگی ما باشد نه کمیت زندگی.

ایدهی سومی که در رویکرد شاد توسعه به وجود آمد ایدهی سرمایه‌ی انسانی یا توسعه‌ی انسانی Human Development است. توسعه‌ی انسانی از سالهای ۱۹۹۰ تثبیت شد و سازمان ملل و نهادهای بینالمللی که در حوزهی جهانی صحبت میکنند این را به رسمیت شناختند، اگرچه تا قبل از این هم زمینههایی داشت و مطرح شده بود. ایدهی توسعه‌ی انسانی بیان می‎کند توسعهی انتخابهای مردمی، رفع فقر، افزایش شرافت انسانی، مساوات، دستیابی به صلح و دموکراسی و پایداری در حفظ محیط زیست باید ایدههای کانونی باشند.

 

تفاوت الگوی نوسازی و توسعه‎ی انسانی

فاضلی افزود: تفاوت ایدهها در لحن و نکتهی تأکید آنهاست؛ زیرا ممکن است ما در تمام ایدهها چیزهای مشترک را ببینیم، اما اینکه این ایدهها و پارادایمها با چه گویش و چه تأکیدی بر کدام ابعاد زندگی توجه دارند، نکته است که باعث میشود ما بگوییم مثلاً تفاوت کلی بین پارادایم توسعه‌ی انسانی با کیفیت زندگی یا پارادایمهای شاد یا ناشاد در کجاست؛ زیرا در ایدهی نوسازی هم این مسائل مطرح بود، ولی تأکید نوسازی بر مسئله‌ی مثلاً کیفیت زندگی، انتخابهای مردمی، رفع فقر، شرافت انسانی، کرامت انسان، صلح و دموکراسی و مسئله‌ی محیط زیست نیست. به همین دلیل باید دقت کنیم مسئله‌ی تأکیدها، لحنها و گویشها در پارادایمهای توسعه اساسی‌ترین مسئله‌ایست که ما باید در موردش مطالعه کنیم. به همین ترتیب الگوهای صنعتی شدن یا الگوهای اقتصادی دیگری که مطرح کردیم، مسئله‌ی اصلی در تأکید است. در نظریهی توسعه‌ی انسانی تأکید بر مسئله‌ی دموکراسی، حقوق بشر و آزادیها است و کرامت و شرافت انسانی از اهمیت بالایی برخوردار است. البته این تأکیدها پیامدهایی دارند؛ مثلاً در شاخصههایی که در نظر میگیرند هریک از آن‎ها یک چیز خاصی را میبینند، برای مثال در بحث توسعهی انسانی «خودشکوفایی» یکی از اصلیترین شاخصه‎ها است، به این معنا که در الگوهای نوسازی و الگوهای صنعتی شدن، مسئله‌ی مصرف همگانی فرهنگ مهم است، اینکه مردم روزنامه بخوانند، کتاب بخرند و کتابخانه داشته باشند.

 اما در الگوی توسعهی انسانی مسئله‌ی خلاقیتها مهم است، تولید فرهنگ مبنا است نه مصرف فرهنگ. اینکه تأکید دارم لحن را دقت کنیم زیرا در الگوی نوسازی هم بیان می‎شود، کاری کنیم که همه جا فرهنگ‌سرا داشته باشند و برای مصرف همگانی فرهنگ کتابفروشی، رادیو و تلویزیون در دسترس باشد. در الگوی توسعهی انسانی گفته میشود که هر انسانی به مقداری که کتاب یا مقاله مینویسد، نقاشی میکشد، شعر میگوید، فیلم میسازد و به مقداری که در فرهنگ و تولید آن مشارکت میکند به همان مقدار نیز توسعهی انسانی رخ داده است.

 در الگوی توسعهی انسانی، داشتن سواد مبنای توسعه نیست، بلکه کاربردهای سواد مبنای توسعه است، این موارد خیلی با هم تفاوت دارند، حتی اگر امروز ما اعلام کنیم که برای آخرین بیسواد کشورمان که باسواد شد، جشن می‎گیریم معنایش این نیست که توسعهی انسانی رخ داده است، بلکه ما باید ببینیم که چقدر از سواد استفاده میشود و در چه زمینههایی و برای چه کارهایی مورد استفاده قرار می‎گیرد. اینکه بگوییم امروز همه به اینترنت دسترسی دارند کافی نیست، باید ببینیم که مردم از اینترنت برای چه چیزی استفاده میکنند. اینکه بگوییم همه دانشگاه می‎روند و صندلیها پر است و حتی باز هم ظرفیت داریم، این مبنای توسعهی انسانی نیست، توسعهی انسانی این است که ببینیم در دانشگاه چه چیزی انجام میشود، چهقدر به‌نحو خلاقانهای دانشجویان آموزش میبینند. به همین دلیل لحن رویکردهای اشاعه و توسعه در الگوی توسعهی انسانی عمدتاً بر مفهوم «خودتحققبخشی»، «خودشکوفایی» و به‌طورکلی «استخراج منابع انسانی» و «افزایش سرمایه‌ی انسانی» است.

 

«سلامت اجتماعی»، رویکرد شاد توسعه

یکی دیگر از رویکردهای شاد توسعه، مفهوم «سلامت اجتماعی» است. سلامت اجتماعی به ما می‎گوید باید کاری کنیم که یک جامعهی سالم داشته باشیم و جامعهای سالم است که انسان سالم و جسم سالم را تقویت و تولید کند. برای همین مفهوم سلامت اجتماعی همان بحثهای خودشکوفایی اجتماعی، هم‌بستگی اجتماعی و انسجام اجتماعی، پذیرش و مشارکت اجتماعی را دربرمیگیرد. هریک از این موارد باز خود شاخصهای مخصوصی دارند که امروزه گفته میشود مسئله‌ی بهداشت، درمان، محیط زیست با مسئله‌ی مشارکت سیاسی و مشارکت اجتماعی درهم‌تنیده شدهاند. ما نمیتوانیم بیمارستانی درست کنیم و فکر کنیم با آن می‌توانیم جامعه‌ی سالمی داشته باشیم، امروزه در جامعه باید روشهای پیشگیری را توسعه دهیم نه توسعهی کلینیکی و درمانی را و پیشگیری فقط این نیست که از هوای آلوده جلوگیری کنیم، بلکه از فضای فرهنگی آلوده و فضای سیاسی آلوده هم باید جلوگیری کرد.

 فضای سیاسی آلوده فضایی است که امکان مشارکت همگانی، امکان دموکراسی و امکان گفت‎وگوی آزاد را از بین میبرد. فضای سیاسی آلوده فضایی است که حرف زدن مجازات دارد و امنیت و کنترل حرف اصلی را میزند. فضای سلامت اجتماعی یعنی اینکه نظام سیاسی به مدیریت تولید رضایت در جامعه بپردازد. جامعهای که نظام سیاسی آن تلاش میکند که دائماً ناراضی‌ها را کنترل کند یک جامعهی بیمار است و دائماً بیمار تربیت میکند. نظام سیاسی سالم و جامعهی سالم، جامعهای سیاسی با حکومت قوی است. حکومت قوی به حکومتی گفته میشود که اعمال قدرت در آن پنهان است و این پنهان شدن سازوکارهای قدرت در واقع باید در ساختارهای انتخابات، مشارکت سیاسی، مشارکت اجتماعی و ... اتفاقهای بزرگ رخ دهد، در غیر این صورت شما مجبور هستید در خیابان، خانه، اداره و ... نیروی انتظامی و غیره به کار گیرید تا بتوانید ناراضیها را کنترل کنید. به همین دلیل سلامت اجتماعی مفهومی است که ما را به طرف یک نگاه کلنگر میبرد. سلامت اجتماعی ناظر به این است که تبعیضهای جنسیتی، قومیتی، مذهبی و فرهنگی به حداقل کاهش پیدا کند.

 

رویکرد توسعه‌ی فرهنگی در الگوی شاد توسعه

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه به مفهوم توسعه‌ی فرهنگی پرداخت و گفت: یکی دیگر از رویکردهای مهم در بحث پارادایم شاد توسعه یا پارادایم انسانگرا، مفهوم توسعهی فرهنگی است. این مفهومی است که ابتدا در سالهای ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵ به بعد یونسکو آن را مطرح و آن را جهانی کرد و سپس گسترش داد.

مفهوم توسعهی فرهنگی دارای چند بعد متفاوت است، اولاً، آن یک رویکرد انتقادی برای رویکردهای کلاسیک بود که فرهنگ را به‌عنوان زمینهی توسعه در نظر نمیگرفت. از سال ۱۹۶۵ به بعد این ایده به وجود آمد که توسعهی اقتصادی در جوامعی به وجود میآید که شرایط فرهنگی مناسب داشته باشند. بعدها این ایده نقد شد به این دلیل که میگفتند برخی فرهنگها اساساً نمی‌توانند رشد پیدا کنند و این یک قضاوت انسانی در مورد جوامع انسانی بود. معنای دیگر این نقد این بود که توسعه برای آن‎هایی که فرهنگشان مناسب است حق بسط میخواست. بعدها این ایده مطرح شد که فرهنگ را بدون ابزار توسعه در نظر بگیریم؛ یعنی به کمک فرهنگ (آداب و رسوم، میراث فرهنگی، تاریخ یک ملت و تجربههای تاریخی آنها) بتوانیم توسعه را ایجاد کنیم و البته بحث گردشگری، صنایع فرهنگی و ... نیز در همین چارچوب مطرح میشود.

اما در خوانش‎ها و نسخه‎های امروزیتر توسعهی فرهنگی، باز هم توجه به تولید فرهنگ است؛ یعنی همان خلاقیتها، خودشکوفایی، افزایش ظرفیت انسانی و غیره. امروزه رویکردهای نهادگرا و نونهادگرا در اقتصاد به این ایده بسیار نزدیک هستند. نظریهیهای نهادگرا به این توجه دارد که ما برای توسعه باید به ظرفیتهای نهادی و سرمایههای نهادی در ملتها و گروهها توجه کنیم و سرمایههای نهادی Capital Institutional عبارت است از: مجموعه‌ی قابلیتها، دانشها و ارزشهایی که در مناسبات اجتماعی نهادی شده است و در تاریخ ملتها و گروهها یعنی در خانواده، مذهب، هنرها، اسطورهها و همهی ابعاد دیگر وجود دارد. رویکرد نهادگرا در حوزه‌ی توسعهی شهری نیز به‌طور گستردهای مطرح است و برای مدیریت کلان‌شهرها و شهرها باید به ظرفیتهای مردمی توجه کنیم. مشکلات زنان در شهرها را وقتی میتوان حل کرد که زنها خودشان خواستههای خود را مطرح سازند و فعال شوند و نیز به تواناییهای بالقوه و بالفعل زنان توجه شود، خرده‌فرهنگ آنان به‌عنوان یک ظرفیت نهادی به رسمیت شناخته شود. به همین دلیل در این رویکرد گفته میشود که افزایش سرمایهی نهادی، ظرفیتسازی و توانمندسازی، اصلیترین راهبردهای توسعه است.

بحثی که امروز در اروپا در تنوع فرهنگی مطرح میکنند در همین دیدگاه مطرح است که تنوعات قومی، جنسیتی، زبانی و مذهبی را به‌عنوان ظرفیتهای نهادی و سرمایه‌ی فرهنگی بدانیم و آن هم نه به‌عنوان شعار و حرفهای زیبا، بلکه به همان مفهومی که بوردیو به کار گرفت، اینکه آن‎ها سرمایه هستند؛ یعنی میتوان اجزا و مؤلفه‌های فرهنگ را به کالای اقتصادی، کالاهای قابل مبادله و ثروت تبدیل کرد. از دیدگاه بوردیو سرمایه انواع دارد، سرمایه تنها پول نیست، سرمایه‌ی اجتماعی، سرمایه‌ی فرهنگی، سرمایه‌ی سیاسی، سرمایه‌ی اقتصادی و سرمایه‌ی زیستی همه جزء سرمایه‌ی هر کشوری هستند و نیز این سرمایهها قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر را دارند.

 جامعهی توسعهیافته جامعهای است که در آن شرایط تبدیل شدن سرمایهها به یکدیگر آسان باشد و جامعهی توسعهنیافته جامعهای است که امکان تبدیل سرمایهها به یکدیگر سخت و دشوار باشد. معنای سادهی این حرف این است که اگر من به‌عنوان استاد دانشگاه یا نویسنده، سرمایه‌ی فرهنگی، سرمایه‌ی نمادین دارم، بتوانم به‌راحتی با این سرمایهی خودم پول و ثروت به دست بیاورم و تولید کنم و بتوانم سرمایه‌ی سیاسی و اجتماعی به دست بیاورم. سرمایه‌ی اجتماعی یعنی بتوانم اعتماد اجتماعی را بالا ببرم، عضو شبکههای اجتماعی مختلف شوم. سرمایه‌ی سیاسی یعنی اینکه نظام سیاسی برای من منزلت و اعتبار واقعی قائل شود، ارزش من از یک نمایندهی مجلس بیشتر باشد نه کمتر، ارزش من به‌عنوان نویسنده و استاد دانشگاه از یک مدیر یا وزیر بیشتر باشد نه کمتر. این را میگویند فضایی که سرمایه‌ی نمادین به سرمایه‌ی سیاسی تبدیل میشود. فضایی که در واقع نظریه‎‎پردازان، هنرمندان و به‌طورکلی مولدان فرهنگ به‌عنوان صاحبان سرمایههای نمادین بتوانند مابهازای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایهی خود را به‌راحتی کسب کنند، این را توسعهی سرمایههای فرهنگی میگویند که امروزه این دیدگاه به‌طور گستردهای نیز مطرح است.

از سویی، در جامعهای تنوع فرهنگی، قومی و سرمایههای نمادین میتواند امکان تبدیل پیدا بکند که نظام سیاسی حداکثر تسامح و مدارا را فراهم کند؛ یعنی اگر یک نظام سیاسی نتواند یک جامعهی باز و با تسامح کافی را باز کند، طبیعتاً در آن جامعه فقط کسانی که سرمایهی سیاسی رسمی یا مشروع دارند امکان این را دارند که کالاهای خود را به سرمایههای اقتصادی تبدیل کنند. در آن ساختار، استاد دانشگاهی که در گفتمان رسمی افزونتر است به‌راحتی صاحب انواع ثروتها میشود، رئیس دانشگاه میشود، کاخ میسازد و همه نوع ثروتی به دست میآورد؛ چون سرمایهی سیاسی دارد، درحالی‌که ممکن است سرمایه‌ی معرفتیاش بسیار ناچیز باشد.

جامعهای که میخواهد بر مبنای توسعهی فرهنگی پیش برود جامعهای است که ساختار آن تسامح و مدارا و تحمل فرهنگها است، دیدگاهها و تضارب آرا امکان خودشکوفایی دارند، در غیر این صورت توسعهی فرهنگی تنها یک شعار لوکس خواهد شد...

 توسعهی فرهنگی به معنای توسعهی ایدئولوژی یا گسترش ایدئولوژیهای حاکم نیست، توسعهی فرهنگی به معنای این است که فرهنگها، گروهها و خرده‌فرهنگها از درون بر اساس ظرفیتهای انسانی و درونی خودشان امکان گسترش دارند و نیز امکان تبدیل سرمایهها به یکدیگر وجود دارد.

 

مفهوم سبک زندگی در رویکرد شاد توسعه

نعمت‌الله فاضلی در ادامه‎ی بحث خود با نام شادمانی به‌مثابه توسعه، به مفهوم سبک زندگی اشاره کرد و گفت: رویکرد بعدی در رویکردهای شاد توسعه، مفهوم سبک زندگی است. این بحث در امتداد همان گفتمان است منتها در این بحث تأکید بر این است که ما در زندگی خود کالاهایی که مصرف میکنیم اعم از کالاهای فرهنگی، مادی، رسانهای و... همه در مسیر شکل دادن به هویت فردی و جمعی ما است. سبک زندگی به‌خصوص برای گسترش انتخابهای فردی ما اهمیت دارد، اینکه بازار می‎رویم چه کالایی را میخریم، چه فیلمی را تهیه می‎کنیم، چه موسیقی را گوش کنیم، چه لباسی را تن می‎کنیم، چه برندی را استفاده می‎کنیم، در اوقات فراغت و تنهایی خود چه کاری را انجام می‎دهیم، تمام این انتخاب‎های فردی مفهوم سبک زندگی ما را دربرمی‎گیرد. این مصرف و این سبک زندگی میتواند مخرب یا سازنده باشد.

گفته میشود یک ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی توسعهگرا ساختاری است که امکان سبک زندگی سازنده را فراهم کند؛ یعنی در رفتارهای مصرفی، مردم محیط زیست را تخریب نکنند و به خودتخریبی نپردازند، سبک زندگی مصرف الکل، سیگار، مواد مخدر و غیره را رواج ندهند. سبک زندگی اگرچه ساحتهای فردی دارد اما همواره در چارچوب محدودیتها و الزامات ساختاری انجام میشود، به همین دلیل ساختارهای اقتصادی، سیاسی نقش مهمی در مسیر سبک زندگی دارند. سبک زندگی در واقع شاخص و راهبرد توسعه نیز است؛ یعنی اگر جامعهای بخواهد به توسعه برسد باید به این فکر کند که ساختارهای جامعه را طوری اصلاح کند که افراد در انتخابهای مصرفی خود به همافزایی دانش، هنرها، بهبود شرایط محیط زیست و ملاحظهی اقتضائات و الزامات انسانی بپردازند. اگر سبک زندگی افراد به سمت این برود که روزبه‌روز مصرف مواد مخدر بیشتر شود، روزبه‌روز افراد سیگاری افزون شوند، هوا آلودهتر و اتومبیلهای شخصی بیشتر شود، توسعه حاصل نخواهد شد.

 یک مثال ساده بزنم، گسترش بزرگراهها در شهرها و کلان‌شهرهای ما یک زیرساخت ویرانگر محیط زیستی است، چرا؟ چون هرچه بزرگراهها را بیشتر میکنیم در واقع راه برای اتومبیلها را بازتر میکنیم. به جای بزرگراهها ما باید مترو را توسعه بدهیم و ندادیم، باید به شهروندان آموزش بدهیم که باید از همپایی استفاده کنند؛ یعنی چند سرنشین در یک ماشین. به جای توسعهی بزرگراه باید آموزش بدهیم که اتومبیل چه زیانهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را دربردارد. اتومبیل اگرچه خوب است اما تابع قاعدهی بازدهی نزولی است. اگر از آن در یک حد معینی در زندگی استفاده شود خوب است، اما از آن بیشتر، برای فرد و جامعه ویرانگر است. ماشین‎ها به اندازه‎ی یک جنگ تمام‌عیار در حال نابود کردن محیط زیست و بدن‎های ما هستند، چرا؟ چون داریم سطح زندگی افراد را طوری مدیریت می‎کنیم که آن‎ها را هدایت کنیم که اتومبیل‎های بیشتری داشته باشند. در شهرهای اروپایی در پاریس، لندن، برلین و ... شما این بزرگراه‎ها را نمی‎بینید، نه اینکه آن‎ها تکنولوژی آن را ندارند یا عقلشان نمی‎رسد، آن‎ها می‎دانند اگر لندن را تبدیل کنند به بزرگراه چه فاجعه‎ای به وجود می‎آید. برای همین است که این کار را نمی‎کنند، آن‎ها می‎دانند این بزرگراه‎ها و این پل‎های دوطبقه‎ای که الآن درست کردیم فاجعهبار هستند. آیا اگر این ۳ میلیارد تومانی که خرج بزرگراه صدر شد، خرج حمل‌ونقل عمومی شهر تهران می‎شد بهتر نبود؟ این عملکردها ترافیک را بیشتر می‎کند، هرچه بزرگراه‎ها را بیشتر کنیم ماشین‎های بیشتری به خیابانها می‎آیند.

این چه سیاستی است، سیاستی که سبک زندگی را نمی‎فهمد، نمی‎فهمد که انتخاب‎های فردی مردم تابع الزامات ساختاری است که در جامعه برای او ایجاد می‎کنیم. با این عملکرد در واقع هر نوع آزادی را برای تخریب ایجاد می‎کنیم، آزادی‎های ساختاری مخرب؛ به‌طور مثال ایران بالاترین مواد مخدر را در جهان استفاده می‎کند. این چه ساختاری است که در حال نابود کردن محیط زیست و دریاچه‎های کشور است و هوای آلوده‎اش در حال زمین‎‎گیر کردن انسان‎هایش است؟ چون توسعه‎ی ما مبتنی بر سبک درست زندگی نیست، ما نمی‎توانیم با توصیه‎های اخلاقی به مردم بگوییم دروغ نگویند، سیگار نکشند، ماشین سوار نشوند، بلکه ما باید سبک زندگی را با تحول ساختار جامعه مدیریت کنیم.

هرقدر نظام سیاسی دموکراتیک‎تر، آزادتر و انسان‎گراتر باشد فرهنگ شادی هم در جامعه متضمن شادی بیشتری خواهد بود. هرقدر ساختار سیاسی جامعه دموکراتیک‎تر باشد توسعه به‌صورت همه‌جانبه‌تری دیده می‎شود. هرقدر ساختار سیاسی محدودتر باشد به همان مقدار ساحت‎های وجودی ما محدودتر ملاحظه و دیده می‎شود، برای همین باید این را در نظر داشت که توسعه‎ی همه‌جانبه، نیازمند یک نظام سیاسی و حکومت قوی است، نه حکومت ضعیف. حکومت قوی حکومتی است که امکان نگرش همه‌جانبه به توسعه را داشته باشد، امکان مشارکت جمعی را فراهم کند، امکان رشد و شکوفایی خلاقیت‎ها را در نظر بگیرد، به کیفیت زندگی توجه کند، درک روشنی از مفهوم سبک زندگی داشته باشد. هرقدر عدالت، سرمایه و مشارکت اجتماعی بیشتر باشد شادی بیشتر است.

فاضلی ادامه داد: گفتم شادی چیزی نیست که با لبخند مجریان تلویزیون به وجود بیاید، شادی را مهران مدیری نمی‎تواند به خانه‎ها ببرد، شادی با جوک‎ها و پیامک‎های موجود به وجود نمی‎آید، شادی مستلزم تحولات ساختاری است. شادی وقتی به وجود می‎آید که عدالت، سرمایه و مشارکت اجتماعی افزایش پیدا کند، به همین دلیل تمام آن مفاهیمی که در موردش بحث کردیم در واقع به شادی ارتباط دارند. هرقدر تولید و مصرف فرهنگ بالاتر می‎رود جامعه شادتر خواهد بود. بله، تماشای تلویزیون، فیلم و خواندن روزنامه و کتاب به شادی کمک می‎کند، البته اگر فضاهای توسعه‎ی فرهنگ نیز در کنار آن باشد؛ یعنی آموزشی که بتواند به خودشکوفایی جوانان بیانجامد، نه آموزشی که جوانان را در دانشگاه سرگرم کند. نظام آموزشی نقش اساسی در شادی ملت دارد؛ چراکه شادترین انسان‎ها خلاق‎ترین انسان‎ها هستند. یک جامعه‎ی خلاق، جامعه‎ی شاد است، یک جامعه‎ی مولد، جامعه‎ی شاد است. جامعه‎ای که بتواند ارزش‎های زیبایی‎شناختی، هنری و فرامادی را اولویت زندگی انسان بداند، این جامعه، جامعه‎ی شاد است.

 من همیشه گفته‎ام، ادبیات، شعر، موسیقی و هنر برای سرگرمی نیست، برای دست یافتن به خوشبختی انسان‎ها به‌صورت زندگی جمعی آنها است. اگر ادبیات برای سرگرمی بود لحظه‎ای ارزش خواندن یا تولید کردن نداشت، اگر موسیقی برای هیجان بود ذره‎ای ارزش انسانی نداشت، اگر سینما، نمایش، تئاتر برای پر کردن اوقات فراغت ما بود ارزش انسانی نداشت. تمام هنرها برای این است که فضیلت‎های خلاقیت تحقق ببخشد. بنابراین باید دقت کنیم که توسعه‎ی فرهنگی اگر اتفاق بیفتد، جامعه شاد است.

وی گفت: جامعهای که ناشاد است مطمئناً فرهنگ در آن توسعه پیدا نکرده است، البته همه‎ی این‎ها با ارزش‎های اخلاقی هم ارتباط دارد، اگر مردم دروغ می‎گویند، خیانت، ستم و تحقیر می‎کنند و همچنین با یکدیگر مناسبات انسانی ندارند به این دلیل نیست که نمی‎دانند دروغ عمل زشتی است یا خیانت ناپسند است، بلکه به این دلیل است که ساختارهای الزام‎آور تولید دروغ و خیانت و ستم و تحقیر و خشونت فعالانه، این امور غیراخلاقی را تولید می‎کنند. به همین دلیل من معتقد هستم که توسعه‎ی فرهنگی یعنی توسعه‎ی خلاقیت‎ها است. توجه به تنوعات فرهنگی، توجه به سرمایه‎های فرهنگی و توجه به فرهنگ به‌مثابه‎ی سرمایه می‎تواند فضیلت‎های اخلاقی را در جامعه گسترش دهد. جامعه‎ای راست‎گوتر است که در آن هنرمندان بیشتری هستند، جامعه‎ای عادلانه‎تر است که در آن خودشکوفایی بیشتر است، نویسندگان بیشتری است، جامعه‎ای انسانی‎تر و اخلاقی‎تر است که روشن‌فکران آن محترم‎تر هستند و اندیشمندان و اندیشه‎ورزان آن در صدر می‎‏نشینند. جامعه‎ای محترم‎تر است که بورکراسی و دیوان‎سالاری و نظام اداری آن در خدمت انسان‎های خلاق باشد، نه برای مدیریت نیروهای خلاق جامعه. جامعه‎ای انسانی‎تر، اخلاقی‎تر و عادلانه‎تر است که سرمایه‎ی فرهنگی آن به سرمایه‎ی سیاسی آن ارجحیت و فضیلت داشته باشد. جامعه‎ای محترم‎تر است که بتوان سرمایه‎ی فرهنگی را به سرمایه‎ی سیاسی تبدیل کرد نه بالعکس. امروز ممکن است ما این احساس را داشته باشیم که اگر شما رئیس یک اداره‎ای شوید فردا ممکن است خیلی از مدارج و منزلت‎ها را کسب کنید، ولی عکس آن صادق نیست.

نعمت‌الله فاضلی در نهایت افزود: بین تمام آن بحث‎ها و رویکردهایی که گفتیم یک رابطه است. توسعه‎ی اقتصادی نیز با تولید شادی ارتباط تنگاتنگ دارد. منظور این نیست که اقتصاد، ثروت، شرایط مادی و شرایط عینی را حذف کنیم، بلکه منظور این است که همه‌جانبه و کل‎نگر نگاه کنیم. در جامعه‎ای که پول و ثروت تولید نمی‎شود طبیعتاً چنین جامعه‎ی فقیری نمی‎تواند به خودشکوفایی بیندیشد. جامعه‎ی گرسنه نمی‎تواند اندیشه‎ورز تربیت کند. جامعه‎ای که در آن ثروت به‌صورت قطبی‌شده در انحصار یک گروه خاصی قرار بگیرد و اکثریت غم نان پیدا کنند، طبیعتاً توسعه‎ی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مقولات دیگرش همه در حاشیه قرار می‎گیرد، پس توسعه‎ی اقتصادی در شادی یک ملت تأثیرگذار است. ازاین‌رو من نیز موافق صنعتی شدن و نوسازی هستم به شرط آنکه نرخ‎های رشد، سرانه‎ی درآمد، سرانه‎ی تولید ملی و سایر شاخص‎ها بتواند سبک و کیفیت زندگی و نیز سلامت و توسعه‌ی اجتماعی را در کنار هم ببیند و همه‎ی آن‎ها در صورتی نتیجه‎بخش خواهند بود که در نهایت انسان بتواند حرمت، کرامت، حقوق واقعی خود را به دست آورد. شادی از نظر من اصلی‎ترین مفهومی است که امروز ما باید در مورد آن صحبت کنیم تا بتوانیم راهی برای آینده‎ی بهتر برای فرزندان خود داشته باشیم.