فرهنگ امروز/محمد توحید چافی: حكايت حاجيبابا اصفهاني تألیف جيمز موريه داستان غمانگيز انسان سرگشتهايست كه جز در مواردي اندك به گناه نكردهاش مجازات ميشود و اين تلخیها و مرارتها از حاجي چنان اعجوبهاي ميسازد كه بسياري از پلشتیهای آن روزگار در نگاه و اندیشهاش مجال بروز مییابد.
پرسشي كه ايجاد ميشود اين است كه آيا به راستي حاجيبابای اصفهاني و شخصیتهای داستان نمایندهی افكار يك ملت و تمام ايرانيان است و يا فرديست بيمار به ناچار! به راستی چه قصدي در نوشتن اين قصه كه در ادبيات ما كه در نوع خود نمونهی نادري بوده وجود داشته است؟ آیا ميتوانيم و حق داريم كه قياسي کنیم بين این قصه و گلستان كه ورقپارههايش توتياي چشم جهانيان گشته و به راستی شاهكار حكمت، جامعهشناسي، فلسفه، الهيات، روانشناسي، عشق و عرفان و مهرورزي، علوم تربيتي، مردمشناسي، انسانشناسي، پند و اندرز، شعر، قصهپردازي، دشمنشناسي، مروت، ايراندوستي، سياست مدن، تدبير منزل، حقوق بشر و صدها هنر و دانشي است كه امروزه براي آموختن آن بايد جور فراواني برد؟
آيا هدف نويسندهی حاجيبابا شناساندن خلقوخوي ايرانيان بوده و يا همان هدفي را كه بسياري از قصهپردازن كلاسيك و امروزي غرب دنبال ميكنند در نظر داشته است؟ اگر هدف نويسنده تنها قصهپردازيست پس چرا گاه قضاوت صريحي كه به حشوي بيرون از جريان قصه مينمايد و چنان نيست كه از يك قصهی هنري انتظار ميرود از نويسنده سرميزند؛ مثلاًٌ در جايي مستندگونه چنانكه نخنمايي آن به قول شاعران و قصهپردازان امروزي آشكار است قضاوت ميكنند كه ايرانيان در ايام محرم چنان عزاداري بيجايي به جا ميآورند. اگر او ميخواست چنين انتقادي از اين حركت اعتقادي مردم ايران –كه تنها خاص ايرانيان هم نيست– بنمايد، چون هنر داستان را در اختيار داشته ميتوانسته با همان زبان هنري همين نكته را با ظرافت بيان کند.
موريه نيز ميتوانست مانند ديگر سفرنامهنويسان صریحاً و در غالب سفرنامههايي چون سفرنامهی گوبينو، شاردن، تاورنيه و ... كه اتفاقاًٌ آنها نيز انتقاداتي در امور ايرانيان داشتهاند و بیماریهای اجتماعي ايراني را در جايجاي نوشتههاي خويش برشمردهاند، عمل کند.
اگر دقيقاًٌ مشخص ميشد كه نويسندهی داستان كيست و آيا چنانچه جمالزاده پنداشته جيمز موريه است يا ميرزا حبيب، قصه و قضاوت ما از زمين تا آسمان تفاوت خواهد داشت؛ چراكه نگاه مرد فاضل و انديشمندي چون ميرزا حبيب بسيار تفاوت خواهد داشت با جيمز موريهی انگليسي كه مأمور بريتانيا بوده و در تختجمشيد حتي از شكستن و انتقال بخشهایی از بنا به انگلستان ابايي نداشته است. اگر چنين قضاوتي كرده باشد همان حكايت جدال جهود مسلمان را به ياد متبادر ميكند.
گلستان سعدي در روزگاري تأليف شده كه نه داعيهی غربيان رنگي داشته و نه قصهپردازي و رمانهاي امروزي اروپا چشمنواز خوانندگان بوده است، اگرچه تأثير قصهپردازي هيچگاه از نظر انديشمندان به دور نبوده و خداي بزرگ نيز اكثر آيات خود را به همين زبان هنري و تأثيرگذار بر بندگانش نازل كرده است. کتابهای هندي، آثار زرتشتيان ايراني و حتي آثاري چون اديسه و هومر و نيز نوشتههايي چون كليله و دمنه و جديدتر قلم خاص عبيد زاكاني نشان ميدهد كه بشر هميشه به اهميت انتقال پيام بهوسيلهی اين زبان هنري آگاه بوده است. اما هیچگاه كارهاي عبيد بهحساب همهی ايرانيان و آثار شكسپير بهحساب همهی مردم انگليس گذاشته نشده است.
بيشك چنانكه در متن به آن خواهيم پرداخت بیماریهای اجتماعي فراواني در گذشته و حال ايران و بسیاری از سرزمینهای شرق و غرب وجود داشته و دارد، ولي بيتردید اگر بگوییم كه تمام اصناف و اقشاری كه در حاجیباباي موريه يا ميرزا حبيب به آنان پرداخته شده داراي همين صفات بودهاند، نه تنها سخني علمي نيست بلكه عقلا بر چنین انديشهی سادهانگارانهاي خط بطلان کشیدهاند.
شايد اين جملهی كنت دوگوبينو را در اثر سه سال در آسياي او خواندهایم كه میگوید: ايراني مدام عاشق آشوب و اغتشاش و درهمريختن است و خوشي او اين است كه داد و فرياد راه بيندازد و كسي را توانا و نيرومند بخواند، اما درعينحال در دل به او دشنام دهد.
اگر بخواهيم چنين جملاتي را مورد بررسي قرار دهيم بايد زمان و مكان سخن و شرايط نويسنده را در نظر داشته باشيم. به راستی آيا ميتوان براي همهی اقوام يك ملت خصلتي واحد را برشمرد حال آن خصلت زشت باشد يا زيبا!
نگاه جامعهشناسانه و روانشناسي پيشرفتهی امروزي حكم ميكند كه نپذيريم كه مثلاًٌ همهی آمریکاییها خودبزرگبين، مغرور و خواستار برتريطلبي بر تمام دنيا باشند؛ چراكه در همان حال كه دولت آمريكا بمبهايش را روانهی اسرائيل ميکند تا به نام دفاع از خود بر سر بيگناهان فلسطيني و يا لبناني بريزد راشل، جواني آمريكايي كه براي جلوگيري از ويران شدن خانههاي مردم فلسطين به اين سرزمين سفر كرده بود زير بيل لودر رانندهی اسرائيلي قرار ميگيرد و له ميشود.
يك حقيقت تاريخي
در گذشته ایرانیها يكي از اصول اوليهاي را كه به فرزندان خود ميآموختند راستگویی بوده است، پس چرا شرايط قرنها بعد چنان ميشود كه در قصهی حاجيبابا ايراني بهعنوان دروغگو، بيوفا، هرزه و دهها خصلت زشتِ ريز و درشت معرفي ميشود. وقتي به حوادث تاريخي و توالي امور پس از حملهی اعراب به ايران نگاهي مياندازيم، ميبينيم كه اقوام مختلفي در طول اين سالها هریك وارد خاك ما شدهاند و پس از ورود به خاك ايران و اشغال نظامي آن به فرهنگ غني ايراني جذب شده و اين نكته به يك مثل ساير تبديل شده كه نمونهی بارز آنها خود اعراب، تركها و سرانجام مغولها هستند كه سرانجام مروج فرهنگ ايراني در جايجاي حكومت خود بهخصوص در هند ميشوند.
بديهي است كه اين اقوام هریك خصلتهاي گونهگوني را كه بسياري از آنها خصلتهاي ناروايي نيز بودهاند با خود به ارمغان ميآورند و طبيعي است كه ملت مورد تهاجم قرارگرفته، همانطوری كه بسياري از سرزمينهاي تحت اشغال جهان نشان دادهاند، بسياري از خصوصيات آنها را جذب ميكنند. چنانكه كشورهايي چون مصر، ليبي، سوريه، عراق و... حتي زبان خود را نيز به فراموشي سپردهاند و چنان خلقوخوی عربها را اخذ كردهاند كه جز اهل تحقيق نميدانند كه اینها اصلاًٌ روزگاري با عرب نبوده و حتي گاه جزء حوزهی فرهنگي يونان و زماني ايران بهحساب ميآمدند.
بنابراين اگر تعصب را كنار بگذاريم درمییابیم كه خصلت ما ایرانیها نيز ميتواند در گذر اين حوادث و تهاجمهاي ويرانگر اندکی بيمار شده باشد و به بسياري از خلقوخوي اقوامي چون مغولان و ... آلوده شده باشد و شكي نيست كه بيماري بهتر از مرگ است و بيمار ميتواند اميد شفا و رهايي داشته باشد. بديهي است وقتي به مقايسهی ايراني كه بارها مورد تهاجم وحشيترين و خطرناکترین اقوام دنيا قرار ميگيرد با ساير كشورها ميپردازيم، میبینیم كه بيماري فرهنگي ايراني هيچگاه بدخيم نبوده و هرگز بر عليه فرهنگ اصيل خود قيام نكرده و نخواسته به تقويت فرهنگ جديد بپردازد.
در هند جداي از برخي دانشمندان، دولتهای هند با نفوذ ایرانگرایی كه لازمهی شناخت فرهنگ اصيل هند است به مبارزه ميپردازد. ملتي كه در برابر تهاجمات سترگی چون هجوم مغول جاي آنكه تن به مرگ دهد بيمار ميشود، ولي بهموقع بلند میشود و چنان عظمتي را در دورهی صفويه و افشاريه در خود ميبيند كه اروپا براي كنترل عثماني دست به دامانش ميشود.
در اوج انقلاب فرانسه و در روزگاري كه قلمها براي مبارزه برخاسته بودند، تساهل مذهبي و سياسي موجود در ايران دستمايهی روشنفكران اين كشور براي طعنه زدن به حاكمان خودكامهی خود شده بود. در اروپا تنها پس از جنگهای دهسالهی ايران و روس بود كه ضعف كشورمان آشكار ميشود و جامعهی سرخوردهی ايران از شكست در جنگهای دهساله به گونهاي انفعالي در راه تجدد و نوخواهي آن هم با تقليد صرف از غرب گام برميدارد.
حكايت قصهپردازي در حاجيبابا
میگویند در مثل مناقشه نيست، وقتي قصهاي ساخته ميشود اگرچه ممكن است بسياري از خصلتها با آداب و عادات يك ملت و زمان و مكان پرداختن قصه در آن انعكاس يابد، اما غرض گوينده هیچگاه -بهخصوص آنچه قصههاي جديد اروپا و مدرن دنيا به دنبال آن است- قصد تخطئهی يك ملت نیست، بلكه قصد و هدف ارزيابي يك بيماري و مبارزهی روانكاوانه و جامعهشناسانهی –درست يا نادرست– يك جامعه است، نه اينكه قصد حمله به تمام هويت يك فرهنگ باشد.
شكي نيست كه حاجيباباي اصفهاني در زمان انتشارش در اروپا ملاك قضاوت بسياري از اروپایيان بهخصوص انگليسيان دربارهی ايران و ايراني قرار گرفته، اما هيچگاه در بين خواص یا آنها كه جداي از مسائل سياسي به شناخت ايران مينگريستند مؤثر واقع نگشت و حتي به موضعگيري ایرانشناسان قابلي چون ادوارد براون انجاميد.
ضعف جامعهشناسي در حاجيباباي موريه
در نگاه موريه تقريباًٌ كمتر به شخصیتی كه به يكي از زشتخوییهای مورد اشاره آراسته نباشد، پرداخته شده است. اگر موريه قصد نقد يك ملت را داشته باشد بايد حق نقد را ادا کند. بیماریهای اجتماعي در تمام دنيا وجود دارد، اما هميشه در همهی ملتها هستند كساني كه به نيكي گراييده و با پرهيز از برخي ميعادگاههایی كه انسان را به ورطهی ناهنجاري میغلتاند، خود و افراد جامعهی خود را مصون میدارند.
بزرگي میگفت اينكه ما تمام غرب را فاسد و ولنگار بناميم نمیتواند صحيح باشد؛ چراكه هيچ بنايي نيست كه با ستونهاي پوسيده دوام آورد، پس جامعهی غرب نيز بناهاي محكمي دارد كه هنوز سرپا مانده و حتي امروزه در مواردي بهسوي دين و معنويت گراييده است. مسلم است كه در كنار ولنگاري و دينگريزي و گرايش به خصلتهای ناهنجار همچون همجنسبازي و ... انسانهایی انديشمند و فرهنگي وجود دارند كه بناي استوار آن تمدن را از فروريختن مصون نگه میدارند. در ميان مردم زمانهاي كه حاجيباباي موريه در آن میزیسته انسانهای وطنپرست، صادق، درستكار، سالم، وفادار و ... وجود داشته است كه بناي ايران را از توفان حوادث چنان حفظ كردهاند كه كمتر ملتي را ميتوان سراغ گرفت كه اینگونه از باد و باران در امان مانده باشد.
ضعف تاريخي در حاجيبابا اصفهاني
در اين كتاب به جنگهاي دهسالهی ايران و روس كه سرانجام به شكست ايران و عهدنامههاي بهاصطلاح ننگين انجاميده نيز اشارهای شده است.
موريه در اين اثر حكايت فرماندهاي را شرح ميدهد كه احمقانه به مصاف دشمن ميشتابد و چون با سلاحهای جديد روبهرو ميشود بزدلانه پا به فرار ميگذارد. اما حقيقت اين است كه اين جنگها در بسياري از موارد با دلاوري ايرانيان به جنگهاي بسيار خونيني بدل ميشود و كم مانده بود كه روسيه در برابر قدرت ايران و ايراني تن به شكست بسپارد. متأسفانه ضعف تدبير، عدم فرصتطلبي، ضعف تداركات، ضعف بنيهی اقتصادي و ويراني عظيم اقتصادي چنان عرصه را بر ايرانيان تنگ ميكند كه سرانجام به شكست آنها ميانجامد.
در كتاب حاجيبابا ايرانيان چنان سادهدل و احمق متصور ميشوند كه در بحبوحهی نبرد به سادگي فريب جاسوس دشمن را ميخورند و تن به شكست ميسپارند. درحاليكه اين جنگ به اين سادگي هم نبوده و ايران و ايراني رشادتها و سربلندیهای هم داشته كه توانسته جنگ را تا 10 سال ادامه دهد و اگر ضعف پادشاهي و عدم انگيزه سبب شكست نهايي ايرانيان ميشود نشان از بزدلي و سادهدلي و حماقت قوم ايراني نيست. چگونه ميتوان به شاهي وفادار ماند كه تمام هم و غم وليعهدش پس از شكست اين است كه دشمن وطنش كه چنان خفتي را به او تحميل كرده بخواهد كه از وليعهدي و پادشاهي وي و خاندانش پس از فتحعليشاه حمايت كند. کتاب حاجيبابا در آن عرصه حداقل تأثيري كه داشت به عقلاي ما فهماند كه ما بيماريم و ما را متنبه ساخت و يادآور شد كه احتياج مبرم و حياتي به مداوا و معالجه داريم.
نگاه سعدي به بيماريهاي اجتماعي و تفاوت آن با ديدگاه موريه
نه سعدي را ميتوان با موريه قياس كرد و نه ما را ياراي قياس گلستان و حاجيبابا است، اما از آنجا كه هر دو نويسنده به برخي از بیماریهای جامعهی ايراني اشاره كردهاند شايد بتوان دليلي براي انديشيدن به اين مطلب پيدا كرد. از نظر اينجانب حتي اگر مؤلف حاجيبابا قصد به چالش كشيدن فرهنگ ايراني را داشته باشد باز به بیماریهای گريبانگير فرهنگ تمدن ايراني پرداخته و آنچه كه او در شخصيت حاجيبابا و شخصيتهاي مشهور قصه پرداخته، تنها شخصيت كساني است كه در اثر شرايط زمانه به چنان رفتارهايي پناه آوردهاند؛ چراكه حتي خود نويسنده نيز وقتي از زبان دراويش به قصهی زندگي آنان ميپردازد صداقت آنها را در بيان كجراهههاي خويش معترف ميشود، همانان كه در مراجعه با شدايد و شاهنشاه بيرحم و سفاك و نيز شريعتمداران خشكمغز از ترس جان خويش و براي حصول رهايي بستنشين حرم معصومين ميشوند.
انسانشناسي سعدي
اما سعدي در بيان نظرات خود عملاًٌ يك جامعهشناس است و خود نيز از سر آگاهی بدان ميپردازد. «در گلستان انسان با دنيايي سروكار دارد محسوس و واقعي، نه فقط با عالم نگارين و خيالآميز برخي اخلاقنويسان كه غالب لمسنشدني است و دور از دسترس.»[1]
سعدي در گلستان انسانشناس و هستيشناسي به تمام معناست و درد او درد آدمي است و اگر از قومي به تمثيل ياد ميكند تنها براي اثبات دعوي خود است، برايش فرق نميكند كه اين فرد اصفهاني، ايراني است يا عرب بیابانگرد.
در نگاه سعدي جهان بسيار ديدني و قابل تأمل است. پستترين بندگان هارونالرشيد در غايت جهل به حكمراني مصر ميرسد، كيمياگري گرسنه ميماند و ابلهي در خواجه گنج مييابد.[2]
اینها بيان بيماريهاي جامعهی بشري است. براي سعدي فرقي نميكند هارونالرشید عرب باشد يا عجم، ابله نيز همه جا هست چه در عرب و چه در ميان ايرانيان و اگر قصهی حاجيبابا در ميان اروپایيان به معني اين به كار رفته كه همهی ايرانيان چنین هستند به دلیل ضعف نويسنده در بيان مقصود خود است و اگر نويسنده دانسته به چنين نتيجهگيري دست زده باشد كه از هنر عاريست.
مردمشناسي سعدي
سعدي مردمشناسي قابل است. سالها قبل از آنكه رشتههاي مردمشناسي در غرب افتتاح شود سعدي به جهت تحصيل و تدريس در نظاميهها كه پيشرفتهترين دانشگاههای زمان خود بودند و نيز به مدد جهانگردي و انديشهی سترگ خويش از موارد نقص و عيب و استعداد نيكوي انسان بسيار سخن ميگويد. همه جا ديدهی واقعبين سعدي است كه حقايق تلخ و شيرين را ميبيند و ما را با آنها آشنا ميكند. يك جا يكي از مردم شام را ميبينيم كه در بيشهاي منزوي است قناعت ميورزد و چون به نعمت و راحتي ميرسد از عهدهی تمنيات خود برنميآيد و غرق در لذتجويي ميشود. يا آن اعرابي كه در بيابان تنها و گرسنه مانده بود و كيسهاي يافت و پنداشت در آن گندم بريان است و تلخي نوميديش وقتي معلوم شد كه کیسه پر از مرواريد است. با مالداري خسيس نيز روبهرو ميشويم كه خيرش به هيچكس نميرسد و آب از ناخنش نميچكد ولي وقتي در درياي مغرب گرفتار توفان ميشود دست به دعا برميدارد.
تلون طبع پادشاهان، ذهن نكتهياب سعدي را متوجه ميكند كه وقتي به سلامي برنجند و وقتي به دشنامي خلعت دهند. ازاينقبيل است سخن ديگر سعدي كه حاكي از تجربه و معرفت به نفوس آدميان است. سعدی خصلتهاي زشت آدمي را چون دروغگویی، خِسَت، ريا، مكر، تلون و ... برميشمارد، اما چون جامعهشناس، آن را به قوم خاصي نسبت نميدهد، بلكه نمود آن را در مردم سرزميني نشان ميدهد.
«حاجيبابا» نيز خصلت پادشاهان را برميشمارد و ميداند كه فلان دروغ كه از دهان فلان كس درميآيد از ترس جان است و فلان بيوفايي كه از كسي سر ميزند از نداشتن انگيزه در دفاع از ديكتاتور زمان است، ولي چنان مينمايد كه مثلاًٌ همهی اصفهانيها چنانند و همهی وزرا چنين!
بايد ببينيم وقتي موريه بهعنوان يك مأمور دولتي وارد ايران ميشود با چه كساني سروكار داشته است. مسلماًٌ طرفهای وي درباريان، تجار و نزديكان شاه و خود شاه! بودهاند. تملق، چاپلوسي، دروغگویی از ترس جان و ... در همهی نظامهاي ديكتاتوري وجود دارد. در همهی نظامهاي ديكتاتوري مردم در مواقع خطر از وفاداري ظاهري خود دست برنميدارند؛ چراكه وفاداري زماني معنا دارد كه از روي آزادي و در كمال آرامش بيان شده باشد، چنانكه امروز نيز در قوانين كشورها اقرار و اعتراف بهاجبار ارزشي ندارد. همانگونه كه دروغگویی، خيانت و بيوفايي در قاموس همهی فرهنگها نادرست است، به خطر انداختن جان نيز به بهانهی راستگویی ارزشي ندارد و آنجا كه گفتهاند نجات در راستگویی است در اينجا نمينشيند.
نتيجه
در ایران از قديمالايام و بهواسطهی نظامهای استبدادي هيچگاه هيچچيز پايدار نبود نه سرمايهداري بر سرمايهداري خود اطمينان داشت و نه بزرگي به بزرگي خود اعتماد! چنانچه سعدي نيز در گلستان به تلون حال شاهان اشاره دارد «گاه به سلامي برنجند و گاه به دشنامي خلعت دهند».
سعدي نيز حكايت حاجيباباهاي زيادي را آورده و از ناپايداري سلاطين، فراوان ياد كرده است. وزيري را محمود غزنوي تا اوج عظمت و صدارت برمیکشد، اما مسعود وي را بر اسب چوبين مینشاند. در حكايت حاجيبابا نيز دلاكزادهای ناگهان منظور نظر صدراعظم و شاه ميشود كه تا ديروز فرمان به كشتنش داده بودند.
چه روزگار سعدي و چه روزگار حاجيباباي دورهی قاجار، ايران از داشتن قانون و عدالت محروم بود و به همين دليل چنان سرنوشتي كه بر سر «ملاي نادان» و «زينب» زن داستان و «حكيمباشي» ميآيد شايد بارها در دورهی قاجار و نيز در روزگار سعدي رخ داده باشد. همچنين در دربار ايران و در ميان درباريان رقابتهای آنچناني وجود داشته و هيچكس نميتواند منكر بسياري از خصايصي شود كه در حاجيبابا برشمرده شده است. مگر هنوز ما اصفهاني را زرنگ خطاب نميكنيم؟ مگر هنوز در ادارات ما بهواسطهی آنكه امنيت شغلي و رواني وجود نداشته و بود و نبود آن به جاي آنكه قائم به سيستم باشد قائم به مديران و بالادستيهاست، ريا، چاپلوسي و تملق از مديران و زيرآبزني و نانبُري وجود ندارد؟
با وجودي كه امروزه علم و دانش اینسان در كشور ما گسترش يافته هنوز هم رسيدن به مدارج عالي سياسي ربط چنداني به توانایي و علم و دانش و سوابق ندارد، آنچه حكم ميكند روابط است هنوز هم به اخم مديري دايرهی زندگي بيچارهاي پيچيده ميشود چه رسد در آن روزگار يعني روزگاري كه سعدي ترسيم كرده و روزگاري كه حاجيبابا در آن نفس كشيده، با آن مايهی استبداد و جهل كه مقاومت در مقابل شاه مساوي با باختن جان عزيز بود.
هم در روزگار سعدي خرافات وجود داشت و هم در روزگار حاجيبابا و نيز زمان ما كه روزگار نانوتكنولوژي و عصر فضاست. مگر در روزگار سعدي و نيز دورهی قاجار جنگ پيروان شريعت و طريقت وجود نداشت؟ مگر غرب امروز از خرافات و فرقهگرايي و فساد به دور است؟ با اينكه موريه و سعدی هر دو به بيماريهاي جامعهی ايراني اشاره ميكنند، اما نگاه سعدي ديگرگونه است. تضادي در سخنان سعدي ديده ميشود و پارادكس زيبايي كه در گلستان جلوهگر است دليلي است بر اينكه سعدي جهانيان را در حالات متنوع و مواقع و مواضع مختلف ميبيند و جهانبيني او جهانبيني خاصي است. او حتي زماني كه از ايران سخن ميگويد نگاهش به كل جهان است، شخصيت داستانش گاه در اسكندريه است و گاه در جامع دمشق، بعلبك و يا اعرابيای است در بيابان حجاز!
سعدي مردمشناسي است كه خصلتهاي همهی اقوام و ملتها را ميشناسد، اما چون هنرمند است و هنر كارش وحدت است، سخنانش به قول تولستوي (در كتاب هنر چیست؟) وحدتآفرين است! فرقي نميكند شخصيت منفي و يا مثبت داستانش در ايران است و يا بغداد و بعلبك و شام!
هنر داستانپردازي امروز حتي در خود غرب هم دنبال چنين وحدتي است و هر رماني در اين راه بكوشد موفقتر است حتي در ربودن برخي جوايز متنوع بینالمللی! حاجيباباي موريه دنبال چيست، آيا واقعاًٌ به دنبال قصهپردازي است؟ حاجي باباي قصه او كه نماد طمعكاري، نوكيسه بودن، خرافات، دروغ و دغل و حيله و نيرنگ است نماد تمام ايرانيان است؟ آيا چنين فردي در هيچ جاي دنيا نمود خارجي نداشته است؟ ناگفته پيداست كه وقتي واژههایی در قاموس سرزميني پيدا میشود بدين معناست كه آن خصلت در ميان مردمي از آن سرزمين وجود داشته وگرنه نه آن واژه به وجود ميآمد و نه معاني مثبت و مقابل آن ديگري جاي عرض اندام داشت.
وقتي واژهايي چون دروغ، خيانت، ريا، خرافه و يا وفا، راستگویی، شهوتپرستي و غيره در قاموس و فرنگيان وجود دارد معنايش اين است كه مردماني به آن خصائل بد يا خوب آراسته بودهاند. از طرفي حتي در زمان آفرينش حاجيباباي موريه رمانهای زيادي در اروپا پديد آمدهاند كه در آن افراد خسيس، دروغگو، خونریز، طمعكار و ... مضمون داستان بودهاند. اصلاًٌ مگر میتوان رماني نوشت و داستانپردازي كرد و در آن تنها به شخصیتهای مثبت پرداخت!؟ حاجيباباي موريه را نيز بايد با همين چشم نگريست و ناهنجاریهای شخصیتهای داستان را به پاي تمام مردم ايران ننوشت، همانگونه كه شخصیتهای بخيل، خسيس، آدمكش، دروغگو و سيّاس موجود در داستانهای قديم و جديد غرب را نمیتوان و نبايد به پاي تمام مردم آن سرزمين گذاشت.
اگر قصد موريه را داستانپردازي و نزديك شدن به ساخت هنر بپنداريم و مقاصد سياسي وي را پيش چشم نياوريم، بايد بگوییم كه او در اين كار موفق نبوده است. مردمي كه موريه تصور كرده، مردمي هستند كه بناي كاخ رفيع تمدنشان بر دروغ، ريا، فريب و هزاران هزار فساد ديگر بنا شده است. چگونه ممكن است بناي چنان رفيع با تمام ستونهای پوسیدهاش بر جاي بماند و از گزند باد و باران مصون بماند؟
اما آنچه ما در موريه و حاجيبابايش مشاهده میکنیم بیماریهای اجتماعي و مهمي است كه هم شرايط و هم زمان و هم سابقهی تاريخي و حوادث تلخ و شيرين از او ساخته است. اين نگاه نه تنها نبايد ما را به انفعال دچار كرده و به انكار حاجيباباهاي زيادي كه در زمانهی ما نيز كم نيستند وادار کند، بلكه بايد اين بیماریهای موجود را شناخته و با چشمي باز عوامل بهوجودآورندهی چنين شخصیتهایی را از بين برد، كاري كه سعدي پس از گلستان در بوستان نيز بدان پرداخته است؛ چراكه سعدي در گلستان به حكم جامعهشناس بودنش وقايع را آنچنانکه هست، برميشمارد و در بوستان بايدها و نبايدهاي جامعهی آرماني خود را به توصيف و تحليل مینشیند.
حقيقت اين است كه بايد به قول جمالزاده، افراط و تفريط را كنار گذاشت؛ چراكه افراط و تفريط و تعصب و بيانصافي دردي را دوا نمیکند. بايد اعتراف كنيم كه ايرانيان مانند همهی دنيا تركيب و معجوني هستند از خوبي و بدي و زشتي و زيبايي!
***
شكي نيست كه بيگانگان هنوز چون فرهنگ ما را با آنچه خود آموخته و بر آن استوارند مطابق نمیبینند و از آنجا كه بر همهی ريزهکاریهای فرهنگ ايراني و شرقي واقف نيستند، مانند آنان كه پاي و سر و دست فيل را لمس كرده و هریك به تصوري به توصيف آن میپردازد و مولانا چنان زيبا از پس آن برآمده است. مانند حكايت افرادي است كه هریک انگور میخواستند اما به زبان خود، مناقشه مینمودند.
دلايل زيادي هست كه نشان میدهد گلستان سعدي برخلاف حاجيباباي مورخ جهاني میاندیشد، چنانچه در ذيل اين كلام مسجع كه «هركس را عقل خود به كمال مینماید و فرزند خود به جمال میافزاید» :[3]
يكي جهود و مسلمان مناظرت كردند چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
بطيره گفت مسلمان گر اين قبالهی من درست نيست خدايا جهود ميرانم
جهود گفت به تورات میخورم سوگند و گر خلاف كنم همچو تو مسلمانم
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
جمع بدیها و زشتیها و خوبیها در گلستان ديدني است، «گاه با مردمي خداشناس روبهرو میشویم كه همهی موجود و ذرات جهان را تسبيحگوي» میبینند و بندهی حضرت كريم ...، در برابر جمعي هم هستند رياكار كه افكار و رفتارشان متفاوت است. در اين كتاب هم از عشق روحاني سخن میرود، هم از نظربازي و عشق مجازی، هم از اشخاصي كه ايثار و جوانمردي و بزرگمنشي آنان همتانگيزست و خواستني و هم از كساني كه در لُجّهی خودخواهي و حقارت دست و پا میزنند. سيماي بعضي به نور حكمت و خرد و فكر بلند روشن است و گروهي ديگر چهرهشان تاريك است، گاه در عين غفلت و ناداني به سر میبرند، همچنانكه مكانها نيز متنوعند.
اما در حاجيبابا ريتم داستان یکسویه است. همه مانند حاجيبابا، ملون، دروغگو، نیرنگباز، شهوتران، بيوفا، بيوطن و گويي تمام يك ملت داراي چنين اوصافند، انگار مثلاًٌ جز بازرگان، دلاك، پادشاه و درباريان و ملا، آن هم از نوع رياكارش كس ديگري در اين سرزمين نمیزید. همهی ايرانيان چنين هستند و همهی آنان انگلیسیان و اروپایيان را نجس میدانند و همه معتقدند كه پيرزنان بر انگليس و هند حكومت میکنند. شاه از غرب و اروپا هيچ اطلاعي ندارد، نمیداند كمپاني هند شرقي چه جانوريست! ينگهدنيا را نميداند كجاست! اما همين شاه و مردم بيوفا، 10 سال در برابر روسِ سراپا مسلح میایستد و 200 هزار نفر از هر سو كشته میشوند و از ميان اينهمه كشور تحت مستعمره هرگز به استعمار مستقيم هيچ كشوري درنمیآید و فرهنگش با همهی مصائبي كه بر آن گذشته هنوز پابرجاست و لااقل نيمهجاني دارد، روزگاري كه حتي كشور و تمدني چون يونان در شمار مستعمرات ديگران محسوب میشود.
فهرست منابع:
- گلستان سعدي: سعدي شيرازي، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفي، خوارزمي، تهران، 1373.
- سرگذشت حاجيباباي اصفهاني، جيمز موريه، با مقدمه و تصحيح يوسف رحيملو، تبريز 1351.
- سه سال در آسيا، كنت گوبينو، تهران، اميركبير،1383.
- پانزده گفتار دربارهی چند تن از رجال اروپا، مجتبي مينوي، تهران، 1333.
-هنر چيست؟، تولستوي، لئون. اميركبير، تهران،1373.
1. گلستان سعدي شيرازي، سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، خوارزمي، تهران، 1373، ص 31.
2. گلستان سعدي، همان.
[3]. گلستان سعدي، همان ص 175.