شناسهٔ خبر: 28286 - سرویس اندیشه

گفتاری از مصطفی مهرآیین؛

امکان تاریخ فرهنگی در سنت «ساخت‌گراها» و «پساساخت‌گراها»

مهرآیین دیدگاه نئوکلاسیک‌ها مثل برگر و لاکمن یا پدیدارشناس‌ها یا انسان‌شناس‌هایی مثل گیرتز، مقداری به دیدگاه تاریخ فرهنگی نزدیک‌تر است، اما از این دیدگاه هم تاریخ فرهنگی درنمی‌آید. این‌ها بیش از دورکیم و مارکس و وبر برای دنیای نمادین ارزش قائل هستند. استقلال دنیای نمادین را به رسمیت می‌شناسد و اصولاً معتقد هستند هم جامعه و هم فرد، محصور در دنیای نمادین هستند.

اشاره: تاریخ فرهنگی یکی از گفتمان‌‌ها و شاخه‌‌های پر‌رونقی است که از دهه‌ي 1970 به بعد گسترش یافته است، اما در ایران، تاریخ فرهنگی هنوز چندان شناخته‌شده نیست. یکی از ضرورت‌‌های معرفتی ما در این مرحله، معرفی و آشنایی با چیستی و چگونگی این رشته از دانش، رویکردها، قلمرو موضوعی، کاربردها، روش‌‌ها و سپس تحلیل نسبت آن با رشته‌‌های کاملاً مجاور آن، مانند مطالعات فرهنگی و تاریخ است. در این راستا، گروه تاریخ فرهنگی پژوهشکده‌ي مطالعات فرهنگی روایت، در ادامه‌ي سلسله نشست‌های تاریخ فرهنگی، به موضوع «نسبت تاریخ فرهنگی و مطالعات فرهنگی» پرداخت. این نشست با سخنرانی دکتر مصطفی مهرآیین در محل این پژوهشکده برگزار شد. آنچه در ادامه می‌آید، خلاصه‌ای از سخنرانی مصطفی مهرآیین در نشست مذکور است.

 

در نقد سنت کلاسیک و نئوکلاسیک

سه سنت کلاسیک‌ها، نئوکلاسیک‌ها و ساخت‌گراها و پساساخت‌گراها سنت‌های بنیادی در مطالعات تاریخ فرهنگی هستند، اما تاریخ فرهنگی در سنت ساخت‌گراها و پساساخت‌گراها ممکن شد. در سنت کلاسیک‌ها، مارکس و دورکیم و وبر به‌عنوان آغازگران جامعه‌شناسی، بحث‌هایی را در حوزه‌ي جامعه‌شناسی فرهنگ حول دوگانه‌ي سوژه و ابژه، یعنی کنشگر اجتماعی و جامعه، مطرح کردند. بحث آن‌ها این بود که درست است که ما به‌عنوان کنشگران اجتماعی، جامعه را ساخته‌ایم، اما این جامعه از ما مستقل و جبری شده است. پیشنهاد آنان برای آشتی با جامعه این بود که اگر ما بتوانیم زندگی اجتماعی  به سخن تبدیل کنیم، آن موقع یک لایه‌ي بالایی به نام «زندگی اجتماعی به‌سخن‌درآمده» شکل می‌گیرد که همان فرهنگ است. اما اتفاقی که افتاد این بود که ما علاوه بر جامعه، با فرهنگ هم بیگانه شدیم. این‌ها در آثار خود سعی کردند به دو مقوله بپردازند: یکی اینکه تاریخ را به طبقات بالای جامعه محدود نکنند و دیگر اینکه به بحث فرهنگ بپردازند. اما باید توجه داشت برداشت همه‌ي این‌ها ذهن‌گرا بود. هیچ‌کدام از تئوری‌هاي آن‌ها متن ندارد. همه در حد همان دریافت ذهن‌گرایانه از فرهنگ باقی ماندند. همچنین آن‌ها هیچ استقلالی برای فرهنگ قائل نبودند. فرهنگ را وابسته به جامعه کردند و گفتند هر نوع جامعه‌ای که وجود دارد، مطابق آن یک نوع فرهنگ، بینش و ذهنیت وجود دارد. اما در باورها و ذهنیت‌های انگاشته به فرهنگ،‌ تاریخ فرهنگی ممکن نمی‌شود. نکته‌ي دیگر اینکه رویکرد دورکیم و مارکس و وبر بیش از اینکه تحقیقات جامعه‌شناختی را ممکن کند، روان‌شناسی را ممکن کرد. دورکیم و مارکس می‌گفتند جامعه که عوض می‌شود، فرهنگ هم با آن عوض می‌شود، اما مکانیسم‌های واسطی بین آن‌ها وجود دارد که دورکیم و مارکس و وبر نمی‌توانستند این مکانیسم‌های واسط را نشان بدهند. نکته‌ي دیگر اینکه اگر فرهنگ تنها باور و ذهنیت انسان‌ها باشد، به‌واسطه‌ي اینکه انسان‌ها می‌میرند، تحقیق تاریخی درباره‌ي فرهنگ منتفی می‌شود.

دیدگاه نئوکلاسیک‌ها مثل برگر و لاکمن یا پدیدارشناس‌ها یا انسان‌شناس‌هایی مثل گیرتز، مقداری به دیدگاه تاریخ فرهنگی نزدیک‌تر است، اما از این دیدگاه هم تاریخ فرهنگی درنمی‌آید. این‌ها بیش از دورکیم و مارکس و وبر برای دنیای نمادین ارزش قائل هستند. استقلال دنیای نمادین را به رسمیت می‌شناسد و اصولاً معتقد هستند هم جامعه و هم فرد، محصور در دنیای نمادین هستند. از نگاه برگر و لاکمن، همه‌ي ما در واقع در یک اینجا و اکنونی زندگی می‌کنیم که همان زندگی روزمره‌ي ماست. نئوکلاسیک‌ها به ما می‌گویند فرهنگ نظم معانی مشروعیت‌ساز زندگی ماست. این نظام معنایی مهم‌ترین کارش مشروع‌سازی زندگی اجتماعی است.

 

اهمیت زبان در تاریخ فرهنگی

هم در رویکرد کلاسیک‌ها و هم در رویکرد نئوکلاسیک‌ها، یک مسئله در کانون نظریه‌ي فرهنگ است و آن مسئله، معناست. اما دیدگاهی که تاریخ فرهنگی را ممکن کرد، اصلاً مسئله‌اش معنا نیست. بحث، نظام‌های حاکم بر معناست. کتاب‌های تاریخ فرهنگی، عمدتاً سعی می‌کنند این بحث را از فوکو شروع کنند، اما این اشتباه است. این بحث‌ها را باید از سوسور شروع کنند. فوکو چیزی جز آن چیزی‌ که سوسور و باختین گفتند نیست، اما در ایران این متفکر جدی‌تر شده و دلیلش هم خیلی ساده است. دلیلش این است که علم زبان‌شناسی در ایران رشد پیدا نکرده است. اصلاً من به شما بگویم تاریخ فرهنگی جزئی از کار زبان‌شناسان است، نه مورخان یا نظریه‌پردازان فرهنگ. بنیاد تحقیقات فرهنگی در جهان امروز، شناخت دستور زبان و تبارشناسی واژه‌هاست. سوسور آغاز رویکرد ساخت‌گراست. او سه تعریف از زبان کرد: لانگاژ و لانگ و پارول. لانگاژ را که به معنای کل زبان است کنار می‌گذارد. پارول یعنی زبان در موقعیت و کاربرد. از نگاه سوسور، باید تاریخ واژگان را کنار گذاشت. از نظر او، وظیفه‌ي ما بررسی در زمان نیست، بلکه بررسی ایستا و ساختار زبان است. از نظر سوسور، اگر در تنوعات گیر کنید، به ساخت زبان نمی‌رسید. سوسور چند نکته بیان کرد. اول اینکه فرهنگ ساختار دارد و ساختارش قدرت دارد. دیگر اینکه برخلاف دورکیم و مارکس و وبر، او فرهنگ را تابع نمی‌داند و آخر اینکه این ساختار، ما را مقید و مشروط به اجزا و روابطش می‌کند.

اما باختین به رویکرد سوسوری دو سه نقد وارد می‌کند. او دوباره‌ ما را به تاریخ برمی‌گرداند. باختین می‌گفت واژه‌ها تاریخ دارند. نکته‌ي دوم اینکه از نظر باختین، برخلاف نظر سوسور، ساختارهای فرهنگی یکدست نیستند. از نگاه باختین، در درون ساختارها، شکاف وجود دارد. نكته‌ي سوم اينكه کنشگران با کنش‌های زبانی‌شان، ساختارها را به هم می‌ریزند. باختین سعی می‌کند دیدگاه سوسور را تکمیل کند. او می‌گفت برگردیم دوباره به سمت پارول، نه به سمت لانگ؛ اما باختین به سمت پارولی که بی‌اعتنا به لانگ باشد برنمی‌گردد.

از این نظر، از نگاه باختین، مهم‌ترین وظیفه‌های تاریخ‌نگار فرهنگ، نوشتن تاریخ یک جامعه از منظر تاریخ معانی در سه سطح است. در سطح اول، باید با تنوعات واژه‌ها درگیر شود و منطق گفتمانی را بررسی کند. در سطح دوم، رابطه‌ي این گفتمان با گفتمان رقیب را بررسی کند و در سطح سوم، آن را در بستر اجتماعی بگذارد. بنابراین سوسور به ما گفت که معنا مهم نیست، بلكه آن ساختارهایی که بر معانی حاکم می‌شوند مهم هستند و باختین آن ساختارها را در بستر اجتماعی جست‌وجو کرد، نه در الگوهای فرهنگی انتزاعی سوسور. اگر فقط منطق نظام‌های فرهنگی را دربیاوریم و رابطه‌اش با گفتمان‌های رقیب را بررسی کنیم، به گفته‌ي فوکو، کار دیرینه‌شناسی انجام داده‌ایم و اگر در بستر اجتماعی قرار دهیم و بگوییم چه شرایط اجتماعی‌اي این روابط و این گفتمان‌ها را ممکن کرده است، تبارشناسی کرده‌ایم.

 

تاریخ فرهنگی در دو سطح

تاریخ فرهنگی رویکردی است که نشان‌دهنده و به دنبالِ قدرت فرهنگ است. الآن برای اینکه فرهنگ بتواند قدرت پیدا کند، باید ساختار شود و اگر بخواهد ساختار شود، باید تدوین گردد و اگر بخواهد تدوین شود، محقق فرهنگ باید فرآیندهایی را که تدوین ممکن می‌کند توضیح دهد که چگونه این ساختار شکل گرفت و دارای قدرت شد. البته باید توجه شود که اولاً این امر در تاریخ ممکن شده و طبیعی نبوده است. ثانياً محدود به منافع خاص ایدئولوژیک است و ثالثاً یک معرفت است و می‌شود به‌راحتی آن را نقد و از آن گذر کرد. تاریخ فرهنگی در دو سطح توصیفی و انتقادی امکان‌پذیر است. اگر پژوهشگر فقط نظام‌های فرهنگی را بررسی کند و بگوید که دامنه‌ي فرهنگ یک جامعه تا کجاها حرکت می‌کند و تاریخ این واژگان و معانی تاریخی این زبان کجاست، این کار توصیفی است؛ اما اگر نقدش کند و بگوید از این ساختار چگونه باید خلاص شویم، کارش انتقادی است.