شناسهٔ خبر: 31724 - سرویس کتاب و نشر

نقدی بر کتاب «علم و عقلانیت، نزد پل فایرابند» نوشته غلامحسین مقدم حیدری؛

لغت‌بازی در علم

مقدم حیدری فایرابند معتقد است که اگر روشی علمی وجود داشته باشد، باید بتوان نشانه­‎های آن را در دستاوردهای موفق علمی یافت؛ در حوزه­‎های گوناگونی مثل نجوم، زیست‌شناسی، فیزیک و... چیستی این روش و این‎که چه ویژگی­‎هایی دارد، خود نظریه­‎ای درباره‎­ی علم است

 

 

فرهنگ امروز/ علی اردستانی: نگارنده نمی‌تواند خوشحالی خود را از انتشار کتابی در مورد فایرابند پنهان کند؛ به‌ویژه که در این ملک بلازده، به‌ندرت به مباحث فلسفه‌ی علم توجه می‌شود و تنها عاشقان این رشته به خون دل، حله­‎ای برای آن می‌تنند! کتاب حاضر از معدود کتاب­‎هایی است که به‌طور مستقل به آرا و نظرات فایرابند می‌پردازد. با این حال، آنچه داغ تأسف و اندوه را بر دل می‌نهد، وجود کاستی­ها و نقایص فراوان کتاب است. دست‌کم اینکه انتظار می‌رود کتابی در این ابعاد کوچک (اگر ملحقات آن را نادیده بگیریم تقریباً ۱۴۰ صفحه می‌شود)، تا این حد اشتباهات ساختاری و ویرایشی نداشته باشد. در اینجا مجال آن نیست تا تمام این کاستی­‎ها توضیح داده شود و صرفاً به مهم­ترین این موارد اشاره می‌شود تا در فرصتی مغتنم، بالتمام مورد بررسی قرار گیرد.

از حیث محتوایی، شاید مهم‎­ترین اشکالی که به کتاب وارد است، به عدم توجه اصولی آن به روش ویژه و خاص فایرابند برمی‌گردد که از آن تحت عنوان آنارشیسم نظری یا معرفت‌شناختی نام برده می‌شود. برای نگارنده واقعاً جای این سؤال وجود دارد که چطور می‌توان کتابی در مورد فایرابند با تمرکز بر علم و روش علمی نوشت، اما تنها در صفحات پایانی آن صرفاً سه یا چهار بار تحت عنوان کلی آنارشیسم به این موضوع اشاره کرد. (ص ۱۴۰ و ۱۴۱)

در واقع به نظر نمی‌رسد جز این ملک بلازده، که وقتی از چیزی خوش‌شان نمی‌آید کمر به حذف آن می‌بندند، جای دیگری را بتوان یافت که اساس تفکر شخصی نادیده گرفته شود. در واقع تمام آنچه از آنارشیسم گفته می‌شود، بسیار موجز و سربسته است و با ذکر این جمله از فایرابند که «آنارشیسم گرچه ممکن است فلسفه‌ی سیاسی جذابی نباشد، اما قطعاً داروی بسیار خوبی برای معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی ماست»، به این نتیجه‌ی حیرت‌انگیز می‌رسد که «توصیه به آنارشیسم توصیه به یک داروست... [و] پس از اینکه بیماری بهبود یافت، دیگر احتیاج به مصرف دارو نیست.» (ص ۱۴۱)

این تنفر یا دست‌کم بی‌توجهی به آنارشیسم، منجر به برداشتی کاملاً سطحی و منتاقض‌نما از آرای فایرابند شده است. باید توجه داشت که این روش، مبنای تفکر فایرابند را تشکیل می‌دهد و نه صرفاً دارویی موقتی برای مقابله با عقل! شیوه‌ی درست آن بود که مؤلف محترم با تمرکز بر روش خاص فایرابند، به توضیح آرا و نظرات وی می‌پرداخت.

در همین رابطه، نکته‌ی دیگری که وجود دارد، عدم نظم و انسجام درونی کتاب است. بدین معنا که به نظر می‌رسد نویسنده، که به دنبال یافتن تناقض‌گویی فایرابند است، خود در دام تناقض‌گویی افتاده است. در سراسر کتاب، فعالانه کوشش می‌شود به خواننده این موضوع القا شود که فایرابند با علم و عقلانیت غربی مخالف است و در آثارش می‌کوشد آن­ها را به چالش بکشد. حتی در فصل چهارم تحت عنوان «پارادوکس‌های نقد عقلانیت»، فایرابند به تناقض‌گویی متهم می‌گردد و گفته می‌شود:

«بنابراین به‌کارگیری این ابزار [یعنی برهان خلف به‌عنوان جزئی از منطق غربی] از طرف فایرابند، بدان جهت نیست که او برای این ابزار وثاقتی جهان­‎شمول قائل است، بلکه بدان سبب است که او برای نشان دادن ادعایش، چاره‌ای جز به‌کارگیری منطق زبان سنت غربی ندارد. بدین ترتیب، اینکه فایرابند روش برهان خلف را به کار می‌گیرد، به سبب باور داشتن به یکتا و جهان­‎شمول بودن قواعد و روش‎­های منطق نیست، بلکه از آن روست که او برای نشان دادن نارسایی‎های موجود در نظر فیلسوفان، باید با زبان آن­ها سخن بگوید و قواعد زبان آن­ها را همچون قواعد منطق رعایت کند. از این رو، چاره‌ای جز این کار ندارد.» (ص ۱۲۵)

سپس در جایی دیگر، به‌یکباره کل مطالب قبلی نادیده گرفته می‌شود و فایرابند به‌عنوان هوادار سنت «روشنگری» معرفی می‌شود که معتقد است آموزه­‎های عصر روشنگری هنوز ناتمام و کاملاً اجرا نشده است. به بیان دیگر، در اینجا تلاش می‌شود به خواننده القا شود که فایرابند همچنان در سنت روشنگری غرب دست‌وپا می زند و می‌کوشد معضلات آن را حل کند و «آموزه­‎های عصر روشنگری را به خالص­ترین صورت خود احیا کند.» (ص ۱۴۶) براساس همین برداشت از فایرابند، نویسنده معتقد است که وی با مجموعه‎­ای از پارادوکس­‎ها، نظیر پارادوکس روش، عقلانیت و نسبی‌گرایی مواجه است. چنان­که گذشت، به نظر می‌رسد این پارادوکس‎­ها، بیش از آنکه در نزد فایرابند باشد، در ذهن مؤلف است که برداشتی اولیه و غیرمنسجم از او ارائه می‌کند.

در همین راستا، مشکل دیگری که در کتاب وجود دارد، اجتهادها و لغت‌بازی‌هایی است که در سراسر اثر به چشم می‌خورد. نویسنده بدون تدقیق و امعان نظر (که در چنین کتاب­‎هایی ضروری است)، مفاهیم و اصطلاحات خاص فلسفه‌ی علم را بدون محابا به کار می‌گیرد و توجهی به ریشه‌ی خاص آن­ها نمی‌کند. ما در اینجا به‌واسطه­‎ی محدودیت فضا، تنها به چند مورد پُرکاربرد اشاره می‌کنیم که بعضاً موجب بیان جملاتی مهمل شده است. نخستین مثال به اصطلاح «verification» مربوط می‌شود. این اصطلاح، که یکی از اصطلاحات بسیار مهم در فلسفه‌ی علم است و از دل مجادلات فیلسوفان علم، معنای واقعی خود را به دست آورد، در کل کتاب به «تحقیق‌پذیری» ترجمه شده است و حتی گفته می‌شود که ما روشی به نام «روش تحقیق‌پذیری» داریم. (ص ۱۶) جالب است معادلی که برای این روش تحقیق‌پذیری وضع می‌شود، با عنوان همخوانی ندارد: «principle of verification» (ص ۱۷)

مسئله‌ی اساسی جایی نمود می‌یابد که با استناد به وایزمن، کوشیده می‌شود این به‌اصطلاح «روش» توضیح داده شود و به نقل از وی گفته می‌شود که «گزاره‌ای که نتواند به هیچ روشی تحقیق شود، هیچ معنایی ندارد.» (همان) روشن است وایزمن هیچ‌گاه چنین جملات مهملی را نمی‌گوید، زیرا به‌خوبی می‌داند که تمام گزاره‎­ها به‌نحوی قابلیت تحقیق دارند. مشکل کجاست؟ به نظر می‌رسد مشکل را باید در ترجمه‌ی کلمه‌ی «تحقیق» جست‌وجو کرد که در زبان فارسی معنایی کاملاً متفاوت با «verification» پیدا می‌کند. در واقع، آنچه وایزمن و سایر فیلسوفان نوپوزیتیویست از این کلمه افاده می‌کنند، تأیید تجربی یک گزاره است. به عبارت دیگر، وایزمن می‌گوید گزاره‌ای را که نتوان به هیچ روشی تأیید تجربی نمود، فاقد معناست. در همین رابطه، می‌توان به اصطلاح «verisimilitude» اشاره کرد که در اینجا به «حقیقت‌مانندی» (ص ۱۹) ترجمه شده است.

با توجه به بار فلسفی مفهوم حقیقت و مجادلات پیرامون این مفهوم، بهتر بود که به «واقع‌نمایی» ترجمه می‌شد تا مناسبت بیشتری با فضای حاکم بر مباحث فلسفه‌ی علم داشته باشد. در راستای همین لغت‌بازی‌ها می‌توان به تفکیک نویسنده میان انواع نسبی‌گرایی اشاره کرد. ایشان بارها در کتاب متذکر می‌گردد که فایرابند به «نسبی‌گرایی دموکراتیک» باور داشته است. (برای نمونه، بنگرید به ص ۱۱۱ و ۱۴۴) اولین سؤالی که به ذهن متبادر می‌شود این است که مگر ما نسبی‌گرایی توتالیتر، اقتدارگرایانه یا مستبدانه هم داریم؟ ما می‌توانیم از نسبی‌گرایی فلسفی، سیاسی یا معرفت‌شناختی نام ببریم، اما نمی‌توانیم آن را به صفاتی نظیر دموکراتیک، توتالیتر و یا استبدادی متصف کنیم.

در همین رابطه، می‌توان به مثال دیگری اشاره کرد. نویسنده عامدانه می‌کوشد تا در مقابل واژه‌ی «language game» از معادل «بازی زبان» (ص ۴۱ و ۴۷) استفاده کند که اساساً بی‌معنا و مبهم است. معادل رایج این اصطلاح به‌مراتب بهتر می‌تواند معنای مورد نظر واضعان این اصطلاح را افاده کند: بازی زبانی. یا در همین رابطه می‌توان به عبارت «تسجیلی» (ص ۱۶) در مقابل کلمه‌ی «protocol» اشاره کرد که خود نیازمند به توضیح است. در اینجا (همانند برخی مترجمان) استعمال خود عبارت لاتین بهتر می‌تواند ناظر به معنای اصلی باشد. چنین لغت‌بازی­هایی در سراسر کتاب به چشم می‌خورد و جای تأسف است که مؤلفان و مترجمان به‌جای تلاش برای فهم آسان­تر عبارات و جملات، عامدانه تلاش می‌کنند تا معادل­‎هایی انتخاب کنند که فهم اثر را برای خواننده‌ی فارسی دشوار می‌سازد. به نظر می‌رسد ذکر همین چند مورد می‌تواند مبیّن کلیّت کتاب باشد.

در کنار این مشکلات محتوایی، چیزی که به‌شدت آزاردهنده است مشکلات ویرایشی است. چنانچه کتاب‌هایی که در حوزه‌ی فلسفه‌ی علم و اندیشه نگاشته می‌شوند، به امر ویرایش و کاربرد صحیح علایمِ نگارشی توجه نکنند، ممکن است سرمنشأ سوءفهم‌های اساسی گردند. آیین نگارش چیزی نیست که ما به دلخواه، از آن‌ها استفاده کنیم یا نکنیم، بلکه حاصل زحمت شبانه‌روزی ادیبان بزرگ است که با هدف فهم درست جملات و کلمات وضع شده است.

بی‌توجهی به این موضوع به‌ حدی است که حتی یک نمایه نیز برای کتاب لحاظ نشده است؛ چیزی که امروزه تقریباً از اجزای اصلی هر کتابی به شمار می‌رود. نکته‌ی دیگری که در این زمینه می‌توان به آن اشاره کرد، تأکید بر جدانویسی بیش از حد است؛ به‌گونه‌ای که در برخی موارد، به ابتذال منجر می‌شود: نظیر کلمه‌ی «یکدیگر» که عامدانه سعی می‌شود به صورت «یک‌دیگر» نوشته شود و یا کلمه‌ی «گردایه» (ص ۴۲) که استعمال آن امروزه مرسوم نیست. نگارنده مشکلی با این نوع رسم‌الخط ندارد و برحسب تصادف موافق آن نیز هست، اما مشکل اینجاست که اگر قرار است ما تا این حد به سره‌نویسی رو بیاوریم، باید در همه‌جا این رویه را اعمال کنیم، نه اینکه کاملاً گزینشی برخورد کنیم و در جایی دیگر، کلمات لاتین را به‌شکلی نامأنوس به کار ببریم؛ مانند دیالکتیکال، پارادوکسیکال یا سیستماتیکی. برای مثال، می‌توان به جمله‌ی زیر اشاره کرد:

«...علم یکی از فعالیت­های خیلی معدود بشری و شاید یگانه فعالیت است که در آن خطاها به‌طور سیستماتیکی نقد می‌شوند...» (ص ۲۶)

در جمله‌‌ی فوق، کلمه‌ی «سیستماتیکی» کل جمله را نارسا کرده است که به‌آسانی می‌شد با جایگزین کردن عبارت «منظم» آن را مرتب کرد. یا در جمله‌ی زیر که نقل‌قولی از فایرابند است، نویسنده ترکیب «فرایند دیالکتیکال» را استفاده می‌کند که در زبان فارسی کاملاً نامأنوس است:

«عقل و عمل دو نوع ماهیت متفاوت نیستند، بلکه بخش­‎هایی از یک فرایند دیالکتیکال منفردند.» (ص ۶۴)

در این مورد هم بهتر بود از کلمه‌ی «دیالکتیکی» استفاده می‌شد که هم رساتر بود و هم کاملاً با ذهن خواننده‌ی فارسی‌زبان آشناتر است. شاید در وهله‌ی نخست، این نکات ایراداتی به‌نظر جزئی بیایند، اما برای سلاست و روانی متن، جنبه‌ی اساسی دارند.

نکته‌ی ویرایشی دیگری که وجود دارد این است که نویسنده‌ی محترم در برخی موارد، سه یا چهار صفحه مطلب سنگین و کاملاً فرمول‌بندی‌شده را ذکر می‌کند، بدون آنکه منبع مطلب را ذکر کند و در پایان، با ذکر یک جمله‌ی کوتاه از یک نویسنده، مثلاً فایرابند، کل این چند صفحه را سرهم‌بندی می‌کند. برای نگارنده این شیوه‌ی ارجاع‌دهی یادآور پایان‌نامه‌های دانشجویی است که از این‌طرف و آن‌طرف مطالبی را به عاریت می‌گیرند و به نام خود منتشر می‌کنند. (برای مثال، بنگرید به: ص ۷۲ تا ۷۴، ۸۱، ۸۲ و ۸۷ تا ۹۰) متأسفانه این موضوع گاهی چنان ناشیانه صورت گرفته است که خواننده‌ی فارسی‌زبان را دچار آشفتگی می‌سازد. ذکر یک نمونه از این موارد خالی از لطف نیست:

فایرابند معتقد است که اگر چنین روشی [یعنی روشی علمی] وجود داشته باشد، باید بتوان نشانه­‎های آن را در دستاوردهای موفق علمی یافت؛ در حوزه­‎های گوناگونی مثل نجوم، زیست‌شناسی، فیزیک و... چیستی این روش و اینکه چه ویژگی­‎هایی دارد، خود نظریه­‎ای درباره‎­ی علم است. (ص ۴۸)

فقط نگاهی اجمالی به ساختار جمله کافی است تا نشان دهد که جملات فوق، نه تنها ترجمه‌ای ناشیانه از دیگران است، بلکه اساساً ساختار دستور زبان فارسی نیز در آن رعایت نشده است. متأسفانه کتاب آکنده از این موارد است که گاه با استعمال بیش از حد ضمایر، به‌شدت سلاست و روانی خود را از دست می‌دهد. به نظر می‌رسد رعایت این نکات در متون مربوط به متدولوژی و فلسفه‌‌ی علم ضروری است، زیرا این متون فی‌نفسه سخت و دشوار هستند و عدم رعایت نکات ویرایشی و دستوری می‌تواند به صعوبت آن بیفزاید. در این زمینه می‌توان به موارد دیگری نیز اشاره کرد که ما به‌واسطه­‎ی محدودیت حاکم بر این نوشتار، به همین مقدار بسنده می‌کنیم. امید می‌رود مؤلف محترم کتاب، با تأمل مجدد در ساختار کتاب و ویرایش مجدد آن، کار ارزنده‌ی خود را تکمیل کند. باید توجه داشت تمام این ایرادات نباید منجر به نادیده گرفتن این اثر و نکات مثبت آن گردد. نگارنده امیدوار است این اثر، زمینه و بستر لازم را برای انتشار آثار دیگری در حوزه‌ی فلسفه‌ی علم، به‌ویژه در مورد فایرابند، فراهم سازد.