شناسهٔ خبر: 38530 - سرویس اندیشه

رضا داوری اردکانی/ بخش دوم؛

علم و بنای عالَم اسلامی

رضا داوری اردکانی جامعه‌شناسی، اقتصاد، مردم‌شناسی، تاریخ غربی و... بحران‌های جامعه‌ی غربی را حل كرده است حالا ما با آن‌ها می‌خواهیم مسائل خودمان را حل كنیم؟ آن‌ها پاسخ به مسائل ما نیستند، پاسخ به مسائل دیگری است؛ اما ما از آن جهان بحرانی جدا نیستیم بحران آن جهان، بحران ما هم می‌شود، چنان‌كه بحران ما بحران آن‌ها هم می‌شود، به این جهت ما نمی‌توانیم از آن علم جدا باشیم چنان‌كه فیزیك مستقلی نمی‌خواهیم بسازیم، جامعه‌شناسی و اقتصاد مستقلی هم نمی‌توانیم بسازیم؛ اما اقتصاد و جامعه‌شناسی ما باید پاسخ به مسائل ما باشد.

فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:

                                 

ما باید برای حل مسائلمان برنامه‌ریزی كنیم و در این راه صبرمان را از دست ندهیم. باید به این نكته توجه داشته باشیم كه همه‌كس همه كاری نمی‌‌توانند بكنند و اگر همه‌كس هم جمع بشوند باز به‌زودی و در مدت كوتاهی كار انجام نمی‌شود. یكی از عیب‌‌‌‌های ۲۰۰ ساله‌ی اخیر ما این بوده است كه از همان روز اول می‌خواستیم كه مسئله حل بشود؛ یعنی از همان روز اول فكر می‌كردند كه خب ما مسئله‌ی علمی را كه از غرب اقتباس کرده‌ایم را یك‌ساله حل می‌كنیم. سال بعد هم دوباره منتظر بودند كه یك سال دیگر مسئله حل بشود. حل مسائل این‌چنینی خیلی جای حرف دارد. من به‌عنوان كسی كه كارش فلسفه است، نمی‌توانم به وضعی كه در زندگی و جامعه‌ی خود می‌‌‌‌بینم بی‌اعتنا باشم.

 بنابراین فكر كردم علم كه مهم‌ترین ركن از اركان جامعه‌ی جدید است چگونه تحقق پیدا می‌کند و چگونه حاصل می‌شود. به موازات این به خیلی چیزهای دیگر كه جامعه‌ی جدید با آن‌ها ساخته شده است نیز توجه کرده‌ام كه چگونه تحقق پیدا می‌كنند. در این راستا به سکولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و سایر چیزهایی كه در جامعه‌ی جدید است توجه کرده‌ام؛ اما علم یك جایگاهی دارد كه تعیین‌کننده‌تر از آن‌هاست. جامعه‌ی جدید جامعه‌ی توسعه‌یافته است و بدون این علم حاصل نمی‌شود. این علم با علمی كه متقدمان و پدران ما داشتند تفاوت دارد، این علم، علم قدرت است. علم قدرت معنی‌اش این نیست كه هركسی صاحب این علم شود قدرت پیدا می‌كند، بلكه نسبت دادن قدرت به این علم از آن جهت است كه این علم ما را بر طبیعت مستولی می‌کند، ما را متصرف می‌کند و به ما قدرت استیلای بر جهان می‌دهد.

 علم قدیم هرچه بود این ویژگی را نداشت، علم قدیم عالِم را آزاد می‌کرد قدرت سیاسی هم به علم نیاز ضروری نداشت. قدرت سیاسی با علم تفنن می‌کرد، علم زینت بود. ببینید محمود غزنوی، فردوسی را می‌خواست نه به اعتبار مقام بزرگ فردوسی، نه به اعتبار شاهنامه بلكه او شاعری به بزرگی فردوسی می‌خواست كه در دربارش باشد، چنان‌كه می‌خواست ابوریحان بیرونی و ابن‌سینا هم باشند، هرچند علم ابوریحان و ابن‌سینا به درد حكومت هم می‌خورد؛ اما در زمان ما رابطه‌ی علم و سیاست چیز دیگری است. اكنون سیاست و علم از هم جدا نمی‌شوند سیاست بی‌علم نمی‌شود، علم و سیاست به یكدیگر پیوسته هستند، معنایش این نیست كه سیاست از علم استفاده می‌کند؛ چون گاهی برای ما سوءتفاهم پیش می‌آید كه سیاست از علم استفاده می‌کند و می‌توانیم توجیهاتی برای این حرف داشته باشیم كه سیاست از علم استفاده می‌كند.

 مگر در غرب قدرتمندان اقتصادی، سوداگران اقتصادی و قدرت‌های نظامی، پژوهش‌های علمی را جهت نمی‌دهند؟ مگر در اتحاد جماهیر شوروی بیشترین پژوهش‌ها در ارتش شوروی صورت نگرفته است؟ این موبایل كه الآن در دست همه‌ی ماست اولین بار در ارتش شوروی ساخته شد، اولین بار ارتش شوروی بوده كه وسیله‌ای ساخته كه از جو زمین گذشته و انسانی را هم به خارج از جو زمین فرستاده است. قدرت‌های سیاسی می‌توانند به علم كمك كنند حتی می‌توانند به علم جهت دهند پژوهش‌هایی را تعطیل كنند و پژوهش‌هایی به جای آن‌ها پیشنهاد كنند این كار را می‌توانند كنند؛ اما به علم نمی‌توانند جهت بدهند، علم را نمی‌توانند متوقف بكنند، می‌توانند تشویق كنند وسایل و امكانات فراهم بكنند؛ ولی به علم نمی‌‌‌‌‌‌توانند تحكم بكنند، علم راه خودش را می‌‌‌رود درعین‌حالی كه به قدرت سیاسی كمك می‌کند. علم با قدرت سیاسی متحد است این اتحاد اگر هماهنگ و بی‌تكلف باشد به نتیجه می‌رسند و اگر با تکلف توأم باشد علم جواب نمی‌دهد؛ یعنی اگر میان سیاست و علم نزاعی به وجود بیاید سیاست از عهده‌ی آن بر نمی‌آید. سیاست جهت پژوهش ما را می‌تواند معین كند؛ اما جهت علم را نمی‌تواند معین كند. سیاست نمی‌تواند بگوید چه فیزیكی می‌خواهم، در علوم انسانی همین‌طور است سیاست، در علوم انسانی هم نمی‌تواند تحكم‌آمیز برخورد كند. اگر ما نمی‌توانیم به مكانیك، مهندسی الكترونیك و فیزیك تحكم بكنیم، به علوم انسانی هم نمی‌توانیم تحكم بكنیم.

 علوم همیشه این نبوده كه اكنون هستند، علم قرون وسطی یك علمی بوده، علم دوره‌ی اسلامی یك علم و این علم جدید هم یك علم است. علم در هر دوره یك طبیعتی دارد و می‌تواند دچار تحول نیز بشود. علم قرون وسطی متحول شده است به علم دوره‌ی جدید؛ یعنی یك علم دیگری شده است علمی كه علم تصرف نبوده و حالا علم تصرف شده است و این تحول در حالی صورت گرفته است كه امر و حكم سیاست در آن تأثیری نداشته است. تحول در وجود بشر ایجاد شده و بشر دیگری به وجود آمده كه می‌خواهد بر زمین مسلط باشد. علم جدید نیز در این راه به خدمت این بشر درمی‌آید. در واقع، هر علمی متناسب با خواست و تمنای هر عصر ایجاد می‌شود. اگر بشر امروز توسعه می‌خواهد باید به سراغ علم متناسب با آن برود. ما نمی‌توانیم بگوییم توسعه می‌خواهیم؛ اما به جای این علم جامعه‌شناسی، این اقتصاد، این مردم‌شناسی، این تاریخ چیز دیگری را طلب كنیم، این تمنا، تمنای محالی است.

 توسعه، علم متناسب با خودش را می‌طلبد؛ اما اگر ما جامعه‌ی اسلامی می‌خواهیم ابتدا باید معین كنیم جامعه‌ی اسلامی چیست و از چه اجزایی تشكیل می‌شود و این اجزا چه ارتباطی با هم دارند؟ بر اساس تعریفی كه ارائه می‌دهیم آن‌گاه می‌بایست علمی را محقق كنیم كه آن روابط مدنظر ما را محقق كند. بنابراین ابتدا باید بپرسیم چه نظمی و چه جامعه‌ای و چه روابط و مناسباتی می‌خواهیم؟ اگر این سؤالات را از خودمان پرسیدیم آن‌وقت به پاسخ‌هایی می‌رسیم كه آن پاسخ‌ها مال ماست و علم ما را شكل می‌دهد، حال می‌خواهید اسمش را اسلامی بگذارید، دینی بگذارید یا می‌خواهید نگذارید. ما علم را با بخشنامه نمی‌توانیم درست كنیم، هیچ‌كس از بیرون علم نمی‌تواند بگوید كه این علم را به این صورت در بیاورید یا به این صورت كه هست، نباشد. خواسته‌ی درستی است وقتی ما می‌گوییم كه جامعه‌شناسی‌ای می‌خواهم كه با جامعه‌ی اسلامی متناسب باشد، حرف درستی زده‌ایم؛ اما این كاری نیست كه هركس از عهده‌اش بر بیاید.

 ما یك وقت می‌گوییم اقتصاد و جامعه‌شناسی نمی‌خواهیم، یك زمان هم می‌گوییم ما اقتصاد می‌خواهیم؛ اما اقتصاد آدام اسمیت را نمی‌خواهیم که این حرف دیگری است، البته این حرف به آن معنا نیست كه ما اقتصاد آدام اسمیت را مطالعه نكنیم؛ چراكه در غیر این صورت متوجه نمی‌شویم كه چه عیبی دارد یا كدام قسمتش به درد این جامعه نمی‌خورد. در سایر شاخه‌های علوم انسانی هم وضع بدین صورت است؛ به طور مثال در جامعهشناسی ماكس وبر معلم جامعه‌شناسی است؛ اما معلم عمل اجتماعی ما نیست ما این دو را با هم نباید خلط كنیم. بسیاری نزاع‌ها و بحث‌هایی كه می‌شود از این خلط به وجود می‌آید. جوانی كه می‌گوید من جامعه‌شناسی‌ای می‌خواهم متناسب با جامعه‌ی اسلامی، مقصودش همین است. مانعی ندارد كه دوركیم را بخوانیم؛ اما دوركیم دستورالعمل اجتماعی ما نیست شاید دستورالعمل اجتماعی فرانسوی بوده است، این به جامعه‌ی ما ارتباطی پیدا نمی‌کند.  

علم اجتماعی ما مشكلش این نیست كه دوركیم و وبر را می‌خواند، ما اگر جامعه‌شناسی می‌خواهیم باید این‌ها را بخوانیم، اگر اقتصاد می‌خواهیم باید فریدمن را بخوانیم، آن‌وقت با این تأمل، نظام اجتماعی خود را متناسب با شرایط خود شكل دهیم؛ بر این اساس هرچه از اروپا و آمریكا می‌آید بلافاصله مصرف نمی‌کنیم و بلافاصله نمی‌خواهیم عوضش كنیم. اگر ما دینی زندگی كردن را برای جامعه و زندگی خود در نظر می‌گیریم در این صورت روابط ما نیز تحت تأثیر این انتخاب قرار می‌گیرد. نگاه ما به عالم، اشیای مصرفی، تكنیك، علم و... فرق می‌کند، آن‌وقت هست كه مستعد می‌شویم كه با تصرف، علم اقتصاد را بخوانیم با قوه‌ی تصرف جامعه‌شناسی یاد بگیریم و با جامعه‌شناسان بحث كنیم در غیر این صورت با وزش هر بادی در عالم ما هم همراه آن باد می‌رویم. ما ظواهری كه امروز از غرب می‌آید و جوان و جامعه‌ی ما را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد را نمی‌توانیم تغییر دهیم، آن‌وقت چطور می‌خواهیم علم و باطن آن را تغییر دهیم؟

 امروز كه من این حرف‌ها را می‌زنم، می‌گویند فلانی یك زمانی ضد غرب بود، غرب‌ستیز بود حالا دارد از غرب دفاع می‌کند. نه غرب‌ستیز بودم، نه دفاع از غرب می‌کنم، من می‌گویم هر كاری می‌کنید شرایطش را آماده كنید به هر جا می‌خواهید برسید خودتان را آماده كنید. من همچنان منتقد تجددم من همچنان معتقدم كه جامعه بدون معنویت دوام نمی‌آورد و به‌ سلامت نمی‌رسد؛ اما جامعه‌ی معنوی سالم باید با خواست و با نیت ما متحقق شود. آن‌وقت كه به‌تدریج قدم برمی‌داریم كه چگونه متحققش كنیم، این چگونه متحققش كنیم، این علم اجتماعی ماست. مگر علم اجتماعی در غرب به چه صورت به وجود آمد؟ علم اجتماعی در غرب به این صورت به وجود آمد كه این ارگانیسم در حال فروپاشی بود و بحران در جامعه‌ی اروپا پیدا شد، ماركس انقلاب را پیش‌بینی كرد و این علم به وجود آمد كه این ضبط و ربط‌ها را برقرار كند و حیات جامعه‌ی اروپایی را تجدید كند و بحران‌ها را حل كند.

جامعه‌شناسی، اقتصاد، مردم‌شناسی، تاریخ غربی و... بحران‌های جامعه‌ی غربی را حل كرده است حالا ما با آن‌ها می‌خواهیم مسائل خودمان را حل كنیم؟ آن‌ها پاسخ به مسائل ما نیستند، پاسخ به مسائل دیگری است؛ اما ما از آن جهان بحرانی جدا نیستیم بحران آن جهان، بحران ما هم می‌شود، چنان‌كه بحران ما بحران آن‌ها هم می‌شود، به این جهت ما نمی‌توانیم از آن علم جدا باشیم چنان‌كه فیزیك مستقلی نمی‌خواهیم بسازیم، جامعه‌شناسی و اقتصاد مستقلی هم نمی‌توانیم بسازیم؛ اما اقتصاد و جامعه‌شناسی ما باید پاسخ به مسائل ما باشد.

درد من به‌عنوان یك معلم این است كه ما بیاییم حساب كنیم ۱۰ تا مقاله در علوم انسانی داریم. این را به‌عنوان سهم خود در علوم انسانی جهان عرضه كنیم. اگر این ۱۰ مقاله را داریم آن‌ها را معرفی كنیم تا جهان هم از آن‌ها استفاده كند.

بنابراین می‌بایست در این زمینه از افراط و تفریط حذر كنیم. نه بگوییم كه غرب، غرب است و غروب حقیقت است، هرچه گفته بیهوده است، نه از این طرف بگوییم كه هرچه غرب می‌گوید درست است، هر ملاكی كه آن‌ها دارند درست است هر چیزی راجع به علم، راجع به صنعت و تکنولوژی می‌گویند حتی راجع به سیاست علم می‌گویند درست است، هر سیاستی كه در كار علم دارند ما هم می‌گیریم. می‌دانید كه این سیاست‌های علمی كه ما داریم و خشك و غیرقابل انعطافشان هم می‌کنیم، همه مأخوذ از جای دیگر است، همه ترجمه است. حال وقتی ما سیاست علممان را ترجمه می‌کنیم چطور می‌توانیم اقتصاد و جامعه‌شناسی را ترجمه نكنیم. اگر ما مدعی هستیم انسان جامعه‌ی ما انسان دیگری است كه با انسان ماده‌پرست غربی متفاوت است این را باید در عمل اثبات كنیم، داعیه كافی نیست كه بگوییم ما چكار داریم به غرب ماده‌پرست، ما خداپرستیم. خداپرستی‌مان را باید در عمل اثبات كنیم اگر اثبات كردیم، بدانید كه علم توحید تجدید می‌شود، علم توحیدی‌ای به وجود می‌آید كه شیخ كلینی و شیخ مفید داشتند، جامعه‌شناسی ما جامعه‌شناسی مستقل می‌شود و همه‌ی علوممان مستقل می‌شود. این ما هستیم كه باید به علم رو كنیم و بدانیم كه كجا ایستاده‌ایم و برای چه و به كدام مقصد و به چه علمی داریم رو می‌کنیم.

امكان بومی كردن علم

علم بومی است، علم هر كجا هست بومی است. فیزیك در هر كجا كه باشد فیزیك است، تعلیمات فیزیك هم در همه جا یك‌سان است، چنان‌كه می‌بینید در مدرسه وقتی فیزیك درس می‌دهند از مدرسه‌ی چین و تایوان بگیرید تا كانادا، فیزیك كه درس می‌دهند یك‌سان درس می‌دهند، كم‌وبیش ممكن است انتخاب مطالب متفاوت باشد، حجم مطالب متفاوت باشد؛ اما مطالب فرق نمی‌کند. پژوهش‌هایی كه در این زمینه صورت می‌گیرد هر كشوری برای خودش و برای حل مسائل خودش پژوهش می‌کند؛ بنابراین فیزیك كانادا بومی است، فیزیک هلند و نروژ هم از این جهت بومی است. در علوم انسانی هم مادامی‌كه این علوم به مسائل درون یك جامعه بپردازند بومی هستند. مشكلی هم كه ما اینك با علوم انسانی جاری در كشورمان مواجه هستیم ناظر به همین مسئله است؛ یعنی ما با علوم انسانی‌ای مواجه هستیم كه متعلق به مسائل دیگری است.

ببینید ماركس مسئله‌ی اروپا را طرح و حل كرده، وبر مسائل اروپا را مطرح كرده، مسائل ما را كه مطرح نكرده است، گرچه به مسائل ما آشنا بوده است. ما زمانی به علم انسانی بومی می‌رسیم كه مسائل جامعه‌ی خود را خودمان طرح و حل كنیم. در علوم طبیعی و علوم مهندسی اختلافات كمتر است؛ یعنی بومی شدن علم اینجا آن‌قدر نیست كه محسوس باشد و بتوان بومی شدنش را نشان داد. در علوم اجتماعی اگر ما فكر كردیم و مسئله طرح كردیم، بومی بودنش آشكار است؛ یعنی علم اجتماعی بومی به وجود می‌آید. چون مسائل اجتماعی ما با مسائل اجتماعی بلژیك متفاوت است، تكنولوژی ما با تكنولوژی بلژیك متفاوت است.

 بنابراین علم اگر اصیل باشد، علم اگر درست به مسئله‌ی خودش پرداخته باشد هر كجا كه باشد (به درجات) علم بومی است، علم اجتماعی آشكارتر و علوم دیگر هم در حد خودشان علم بومی هستند. علم در زمین خودش باید ریشه كند، هر علمی كه هر جا هست باید در زمین ریشه بكند. یكی از مشكلات ۲۰۰ ساله‌ی ما این است كه ما گل چیدیم، میوه چیدیم، درخت را در زمین نكاشتیم، اگر درخت را در زمین می‌کاشتیم علم بومی می‌شد.

 

متن سخنرانی در کانون اندیشه جوان سال ۱۳۸۹