شناسهٔ خبر: 42836 - سرویس اندیشه

رویکردی ریشه‎‎‎شناختی به بحث عدالت در کتاب پنجم اخلاق نیکوماخوس ارسطو؛

تأملی در نگاه ارسطو به عدالت

ارسطو ارسطو، از یک طرف عدالت را زیرمجموعه‌ی فضایل اخلاقی قرار می‌دهد و فضایل اخلاقی را اکتسابی می‌داند، به این معنا که اساساً فضایل اخلاقی و عدالتی که هم‌راستای فضایل اخلاقی قرار می‌گیرد، اکتسابی‌اند و ناشی از طبیعت ما نیستند؛ از طرف دیگر وی قانونی را که مطرح می‌کند، نوموس نه در معنای اولیه آن، بلکه نوموس به معنای قوانین موضوعه است.

فرهنگ امروز/ قاسم زارع مؤیدی*:

 

مبحث عدالت در اخلاق نیکوماخوس ارسطو، در ارتباطی وثیق با دو شاخصه‌ی «فضیلت و قانون» مطرح شده است. از آنجایی‎‎‎ که یکی از مهم‎‎‎ترین دغدغه‎‎‎های این نوشتار تفکیک نسبی بین انواع قانون (ثمیس، ثسموس، نوموس، پسیما و کریگما) و نیز انواع عدالت (dike, dikaiosyne) است، قبل از ورود به بحث عدالت در اخلاق نیکوماخوس، به این مقوله می‎‎‎پردازیم.

به نظر می‎‎‎رسد قدیمی‎‎‎ترین معادل برای قانون، مفهوم «ثمیس/ Themis/ Θέμις» (حالت جمع آن: themistes) است که به عرف و سنت در قبایل یونان اطلاق می‎‎‎شده است و واجد سویه‎‎‎های مذهبی است و حتی گاهی به آن‎‎‎ها «فرمان‎‎‎های خدایان/ Decrees of go» نیز اطلاق می‎‎‎شده است (Gray, ۲۰۱۳: ۳۵۴). این مفهوم با انتقال به پولیس جای خود را به «ثسموس» می‎‎‎دهد؛ بنابراین درک دیگری از مفهوم عدالت جایگزین درک قبل می‎‎‎شود، طوری که مناسب شرایط زیست پولیس باشد؛ ازاین‌رو ثمیس جای خود را به قانون رسمی‎‎‎تری به نام ثسموس داد. البته بنا بر نظر اوکشات، «این تغییر از ثمیس به ثسموس هیچ تغییر بنیادی در این مفهوم جدید قانون باقی نگذاشت و ثسموس نیز هنوز سویه‎‎‎های مذهبی خود را حفظ کرد. نکته قابل ‌توجه اینجاست که در این گذار باارزش‎‎‎ترین، قابل‌قبول‌ترین و مفیدترین سنت‎‎‎های قبایل به ثسموسِ پولیس تبدیل شد»(Oakeshott, ۲۰۱۱: ۶۸) .

اما نوموس از مفاهیم چندپهلو و چندمعنایی در یونان باستان بوده که چند لایه معنایی را پشت سر گذاشته است. از معنای اولیه‌ی آن که به عرف و سنت نانوشته اطلاق می‎‎‎شد تا معانی بعدی آن که به قوانین نوشته و موضوعه‎‎‎ای که بشر برای سامان زیست سیاسی و اجتماعی خود آن‎‎‎ها را وضع می‎‎‎کند، اطلاق شد. نکته‎‎‎ای در اینجا قابل ذکر است، اینکه همان‌طور که گاگارین با اشاره به پژوهش‎‎‎های مارتین استوالد اشاره می‎‎‎کند، یکی از بغرنج‎‎‎ترین مباحث در این ‌ارتباط، مبحث نوموس و ثسموس است؛ زیرا مفهوم نوموس که در دوران کلاسیک به قوانین نوشته اطلاق می‎‎‎شد، در دوران باستان به معنای «عرف و سنت و قوانین نانوشته» بود. در همین دوران وقتی یونانیان شروع به نگارش قوانین کردند برای اشاره به «قوانین نانوشته» از مفاهیمی چون ثسموس یا agrophos" / "αγραφος و مانند این‎‎‎ها نیز استفاده می‎‎‎کردند.

 بااین‌حال، نوموس حتی بعد از گذار به دوران کلاسیک که بیشتر در مورد قوانین نوشته به کار گرفته می‎‎‎شد کاملاً از معانی قبلی خود یعنی «عرف و سنت» تهی نشد؛ به‌عنوان ‌مثال در آنتیگونه سوفوکلس، هر جا که آنتیگونه از قانون نانوشته خدایان صحبت می‎‎‎کند از عباراتی مانند "nomima"، "agraphoi nomoi" و مانند این‎‎‎ها استفاده می‎‎‎کنند که «منظور همان قوانین نانوشته خدایان/ thesmos است» (Gagarin, ۲۰۰۸: ۳۳-۳۴).

«پسیما» را در انگلیسی با مفاهیمی چون "حکم مجمع/ Decree of the assembly" و یا "حکم شهروندان/ "ordinance of the people معادل‎‎‎گذاری کرده‎‎‎اند. در ارتباط با مفهوم یونانی پسیما باید گفت که پسیما به احکامی گفته می‎‎‎شد که به شکلی رسمی توسط "اکلسیا/ Ecclesia/ ekklesia/ ἐκκλησία" یا "مجلس شهروندان/ Assembly of citizens" و "بول/ "Boule/ βουλή یا "شورای شهروندان/ "council of citizens گرفته می‎‎‎شد (Roisman, ۲۰۱۱: ۳۵). بنابراین، پسیما به احکامی گفته می‎‎‎شد که به ‌نوعی شهروندان پولیس واضع آن بودند و به همین منظور در برخی منابع برای توضیح پسیما از عبارت رأی دادن استفاده می‎‎‎کنند. چنانچه کارتلج و میلت ذکر می‎‎‎کنند: «پسیما در یونان باستان حکمی بود که به رأی رسمی از سوی مجلس شهروندان نیاز داشت» (Cartledge & Millett, ۲۰۰۳: ۲۳۰). 

«کریگما» با معادل‎‎‎هایی نظیر "edict" ،decree"" " به معنی اعلام و فرمانی عمومی است که توسط بالاترین مقام اجرایی یعنی رئیس پولیس صادر می‎‎‎شود و از ضمانت اجرایی و نیروی اقتدار بهره‎‎‎مند است.

اما درخصوص مفهوم عدالت یکی از قدیمی‎‎‎ترین معادل‎‎‎ها برای عدالت در یونان باستان، مفهوم دیکه است. در ارتباط با "دیکه/ Θέμις / Dike" نیز -که در اسطوره‎‎‎‎‎‎شناسی یونانی حاصل پیوند زئوس و ثمیس است- همان‎‎‎گونه که در کتاب «تفکر یونانی: راهنمای دانش کلاسیک» اشاره شده است، «در ابتدا به نظم طبیعی "کیهان/ "natural order of kosmos اشاره داشته است» (Brunschwig & Pellegrin, ۲۰۰۰: ۹۸). یا درجایی دیگر از کتاب، از دیکه به "عنصر طبیعی کیهان/ natural element of the kosmos " و یا "طبیعت/ physis" اشاره می‎‎‎کند (Brunschwig & Pellegrin, ۲۰۰۰: ۹۸) . بنابراین دیکه در ابتدا بیشتر با نظم طبیعی کیهان هم‎‎‎پیوندی می‎‎‎یابد.

در زمان هومر، دیکه به تجاوز از مرزهای مشخص و غرامتی که باید به خاطر این تجاوز پرداخت شود، گفته می‎‎‎شد که معمولاً این مرزها  تجاوز از مرزهای مشخص و غرامتی که باید به خاطر این تجکانی مشخص است. بعبارت دیگر قانون کرئن اولا توسط ساختار طبقاتی جامعه دیکته می‎‎‎شد. به نظر می‎‎‎رسد اولین کاربرد فلسفی دیکه در قطعه‌ی موجود از آناکسیمندر است، جایی که "عناصر/ Elements/ stoicheia/ Στοιχεῖα" که طبیعتاً با "اضداد/ Forces/ enantia ἐναντίος" در تغایرند، به جبران خسارت تخطی‎‎‎های دوجانبه در "فرایند زایش-تباهی/ "process of genesis-phthora نیازمند می‎‎‎شوند. «این محدودیت‎‎‎ها که اینجا مورد تخطی قرار می‎‎‎گیرند، محدودیت‎‎‎های جامعه‌ی انسانی نیست، بلکه به نظمی اشاره دارد که در جهان به‌مثابه کیهان، انضمامی می‎‎‎شود» .(Peters, ۱۹۶۷: ۳۸)

با سقوط طبقه‌ی اریستوکراتیک، دیکه به‌عنوان چیزی که به شکلی فراگیر در جامعه و بر همه‌ی شهروندان به ‌طور یک‌سان اعمال می‎‎‎شود و خودِ زئوس ضامن آن است، مورد توجه قرار گرفت. در این معنا دیکه با قوانین نوشته‎‎‎/ نوموس ارتباط می‎‎‎یابد و از این نظر اصطلاح dikaiosyne"/ "δικαιοσύνη که در انگلیسی با مفهوم "righteousness" و "justice" معادل‎‎‎گذاری شده است، برای عدالت به ‌کار برده شد که در این معنا عدالت به کیفیت اخلاقی انسانی اطلاق می‎‎‎شد که محدودیت‎‎‎های قانونی را مراعات می‎‎‎کند و از این نظر "عادل/ Dikaios/ δίκαιος" است .(Peters, ۱۹۶۷: ۳۸-۳۹) اوفیر نیز در اشاره به تحول معنایی دیکه اظهار می‎‎‎دارد که «معمولاً دیکه بر یک الگوی کنش و واکنش دلالت دارد و در تقابل با دیکه، "dikaiosyne" در ارتباط با زمینه‌ی سیاسی و به‌ویژه در ارتباطی وثیق با نوموس قرار می‎‎‎گیرد» (Ophir, ۱۹۹۱: ۱۷۰).

ازاین‌رو مفهوم "justice" معادل "dikaiosyne" در یونانی است و ازاین‌رو مفهوم justice"" معادل مناسبی برای دیکه که به نظم کیهانی اشاره دارد، نیست؛ زیرا «بعد از قرن ششم و نیمه‎‎‎های قرن پنجم قبل از میلاد -که قوانین نانوشته نقش اصلی را داشتند و دیکه نیز در پیوند با این قوانین قرار می‎‎‎گیرد- قوانین نوشته از اهمیت برخوردار شدند و ازاین‌رو تدریجاً مفهوم "dikaiosyne" جایگزین دیکه شد» (Sinha, ۲۰۰۶: ۲۱). پیتکین نیز به نقل از ارنست بارکر در اشاره به این تحول مفهوم، ضمن ارائه‌ی دلایل فوق اظهار می‎‎‎دارد که «به‌هیچ‌وجه "justice" معادل مناسبی برای دیکه نیست» (Pitkin, ۱۹۹۳: ۳۰۶). با این پیش‎‎‎زمینه در مورد دو مفهوم عدالت و قانون وارد بحث عدالت از منظر ارسطو می‎‎‎شویم.

ارسطو در رساله‌ی اخلاق نیکوماخوس بحث مستقلی را در باب فضیلت مطرح می‎‎‎کند. وی در ابتدای بحث خود در کتاب دوم، فضیلت را به دو دسته تقسیم می‎‎‎کند: «"فضایل عقلی/ Intellectual virtues/ διανοητικός" و "فضایل خلقی/ Moral virtues/ ἠθικὴ". فضایل عقلی از طریق "آموزش/ Teaching/ διδασκαλία" پدید می‎‎‎آید و رشد می‎‎‎کند (به این معنی که نیازمند تجربه/ Experience/ ἐμπειρίας و زمان/ Time/ χρόνος است)، درحالی‌که فضایل خلقی، نتیجه‌ی "عادت/ Habit ἔθος"هستند» (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۰۳a۱۴-۱۱۰۳a۲۵) .

«از آنجایی‌ که فضایل خلقی نتیجه‌ی عادت هستند، نامشان "اِتیک/ ἠθικός / ethic"، حاصل اندک تغییری در کلمه "اتوس/ ἦθος / "ethos به معنی عادت، هستند. از این نکته می‎‎‎شود استنباط کرد که هیچ‌یک از فضایل خلقی از "طبیعت/ "φύσις ما سرچشمه نمی‎‎‎گیرند، زیرا هیچ موجود طبیعی ممکن نیست عادتی برخلاف طبیعتش بیابد؛ به‌عنوان‌ مثال، سنگ که طبیعتاً میل به گراییدن به سمت پایین دارد هرگز به بالا نمی‎‎‎گراید، حتی اگر ده هزار بار هم سعی کنند عادتش دهند که به بالا بگراید. پس فضایل در ما نه برحسب طبیعت پدید می‎‎‎آیند و نه برخلاف طبیعت. در عوض ما به‌ حکم طبیعت، این فضایل را کسب می‎‎‎کنیم و از طریق عادت، "تکامل/ make perfect/ τελειόω" می‎‎‎بخشیم» (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۰۳a۱۴-۱۱۰۳a۲۵).

در ادامه ارسطو به سیرت در نفس انسان اشاره می‎‎‎کند که شامل "عواطف/ "Passions/ πάθη ، "استعدادها/ Faculties/ δυνάμεις" و "ملکات/ States of character/ hexis/  ἕξις" می‎‎‎شود و ارسطو با ایجاد تمایز بین دو مورد اول با ملکات، فضیلت را یک ملکه در نفس انسان می‎‎‎داند و آن را این‎‎‎گونه تعریف می‎‎‎کند: «در هر چیزی که "پیوسته/ Continuous/ συνεχεῖ و قابل‌تقسیم/ Divisible/ διαιρετός" باشد میزان کمتر، بیشتر و مساوی هم نسبت به خودش و هم نسبت به ما وجود دارد. نقطه‌ی مساوی در واقع "حد وسط/ Intermediate/ μέσον" بین افراط و تفریط است. منظور ما از حد وسط نقطه‎‎‎ای است که از هر دو طرف افراط و تفریط مساوی باشد» (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۰۶a۲۴-۱۱۰۶b۷)؛ لذا از آنجایی که ارسطو در کتاب پنجم، عدالت را زیرمجموعه‎‎‎ای از فضایل اخلاقی می‎‎‎داند، لاجرم عدالت نیز باید حد وسط یک افراط و تفریط باشد، ازاین‎‎‎رو معتقد است: عدالت حد وسط بین "ارتکاب ظلم/ "acting unjustly/ ἀδικεῖν و "تحمل ظلم/ being justly treated/ ἀδικεῖσθαι" است که یکی بیش ‌از اندازه درست و دیگری مجبور شدن به قبول کمتر از اندازه درست است (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۳۳b۲۹-۱۱۳۴a۱۴).

لازم به ذکر است که عبارت"just action is intermediate between acting unjustly and being justly treated" در ترجمه انگلیسی بارنس، در ترجمه لفظی «عمل عادلانه، حد وسط ارتکاب ظلم و تحمل ظلم است» ترجمه شده است (ارسطو، ۱۳۸۷: a ۱۱۳۴(.

اما در مورد مقوله‌ی قانون باید گفت، قانونی که ارسطو در کتاب پنجم مطرح می‎‎‎کند همان نوموس به معنی قوانین موضوعه بشری است و در مورد ارتباط با قانون و عدالت اظهار می‎‎‎دارد: «"ظالم/ "Unjust/ ἄδικος کسی است که "بی‎‎‎اعتنا به قانون/ "Lawless/ para nomos/ παράνομος است و همچنین کسی که خواهان "نابرابری/ "Unequal/ ἄνισος در تقسیم چیزهاست؛ در مقابل "عادل/ observant of nomos/ just/ δίκαιον" کسی است که "مطیع قانون/ law-abidingνόμιμον" است و برابری شهروندان را پاس می‎‎‎دارد. به‌عبارت‌دیگر، عدالت عبارت است از احترام به قوانین و برابری و ظلم عبارت است از سر باز زدن از قانون و بی‌اعتنایی به برابری» (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۲۹a۲۷-۱۱۲۹b۱).

اما در پایان این نوشتار و برای اینکه از مقصود اصلی خود یعنی ریشه‎‎‎شناسی مفاهیم فاصله نگرفته باشیم، نکته‎‎‎ای قابل ذکر است. ارسطو از یک ‎‎‎طرف عدالت را زیرمجموعه‌ی فضایل اخلاقی قرار می‎‎‎دهد و فضایل اخلاقی را اکتسابی می‎‎‎داند؛ به این معنا که اساساً فضایل اخلاقی و عدالتی که هم‎‎‎راستای فضایل اخلاقی قرار می‎‎‎گیرد، اکتسابی‎‎‎اند و ناشی از طبیعت ما نیستند؛ از طرف دیگر، وی قانونی را که مطرح می‎‎‎کند، نوموس نه در معنای اولیه‌ی آن بلکه نوموس به معنای قوانین موضوعه است و شاهد ‎‎‎مثال ما جایی است که ارسطو در مورد تقاضا صحبت می‎‎‎کند و در مورد پول می‎‎‎گوید: «بنابراین، همه‎‎‎چیز باید با مقیاسی واحد سنجیده شود و این مقیاس در حقیقت، تقاضا است که همه‎‎‎چیز را پیوسته ‎‎‎به هم نگاه می‎‎‎دارد (اگر انسان‎‎‎ها نیاز نداشتند و یا نیازشان به یک نحو نبود، معاوضه اصلاً وجود نمی‎‎‎داشت یا به نحو برابر صورت نمی‎‎‎گرفت). پول از طریق قرارداد عمومی به ‌نوعی نماینده‌ی تقاضا شده و به همین جهت در زبان یونانی nomisma"/ "νόμισμα نامیده شده است: چون وجودش از طبیعت نیست، بلکه به‌واسطه‌ی قانون/ نوموس پدید آمده است و در اختیار ماست که تغییرش دهیم یا آن را بلااستفاده کنیم» (Aristotle, ۲۰۱۴: ۱۱۳۳a۷-۱۱۳۳b۲۸). ازاین‌رو، می‎‎‎توان نتیجه گرفت اهم بحث ارسطو در کتاب پنجم "Dikaiosyne" است و نه دیکه، زیرا از نظر ارسطو دیکه پیوند معناداری با فوسیس دارد. در متن یونانی اخلاق نیکوماخوس نیز در ارتباط با عدالت از اصطلاح "Dikaiosyne" استفاده شده است.

 

 

منابع:

 

Gray, Christopher B (۲۰۱۳). The Philosophy of Law: An Encyclopedia, Routledge.

Oakeshott, Michael (۲۰۱۱). Lectures in the History of Political Thought, Andrews UK Limited.

Gagarin, M., (۲۰۰۲). Antiphon The Athenian Oratory, Law, and Justice in the Age of the Sophists, University Of Texas Press.

Cartledge, Paul & Millett, Paul (۲۰۰۳). Nomos: Essays in Athenian Law, Politics and Society, Cambridge University Press.

Roisman, Joseph (۲۰۱۱). Ancient Greece from Homer to Alexander: The Evidence, John Wiley & Sons.

Peters F. E. (۱۹۶۷). Greek Philosophophical Terms, New York University Press.

Ophir, Adi (۱۹۹۱). Plato's Invisible Cities: Discourse and Power in the Republic, Rowman & Littlefield.

Sinha, Surya (۲۰۰۶). Jurisprudence (Legal Philosophy) in a Nutshell, West Academic.

Pitkin, Hanna F (۱۹۹۳). Wittgenstein and Justice: On the Significance of Ludwig Wittgenstein for Social and Political Thought, University of California Press.

Aristotle. (۲۰۱۴). The Complete Works of Aristotle, Jonathan Barnes, Princeton University Press.

 

 

*دانشجوی کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس