شناسهٔ خبر: 48153 - سرویس اندیشه

گزارشی از پاسداشت مقام رضا داوری اردکانی در کتابخانه ملی؛

تفکر در سایه تفکر

داوری فیلسوف جست‌وجوگر است، اندرزگو نیست و لحن پیامبرانه و پیشگویانه و تحکمی نیز ندارد که اگر بخواهد به این سمت برود دیگر فیلسوف نیست. سخن او تلخ نیز نیست زیرا کسانی تمایل به تلخ‌گویی دارند که فکر می‌کنند حقیقت مطلقی را از آن خود کرده‌اند و چون دیگران آن را نمی‌فهمند سخن آنها تلخ می‌شود. فیلسوف ملتزم به اندیشه و به طور مداوم در حال طرح پرسش‌های نو است.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمس: رضا داوری اردکانی در میان استادان پیشگام فلسفه در دانشگاه تهران از چند جهت چهره‌ای متمایز است، نخست اینکه تنها در سطح یک «آکادمیسین» و پژوهشگر فلسفه باقی نمانده و کوشیده با پایبندی به یک دستگاه فکری- فلسفی معین (فلسفه مارتین هایدگر) فلسفه ورزی کند، در این زمینه او حتی از استاد سابقش احمد فردید نیز فراتر رفته و با نگارش آثار متعدد تلاش کرده اصالت اندیشه خود را به اثبات برساند؛ ویژگی دوم داوری که او را از بسیاری از همکارانش در گروه فلسفه دانشگاه تهران متمایز می‌کند، حضور موثر و بی‌پروا در حوزه عمومی است، داوری هم در مقام یک روشنفکر و هم به عنوان چهره‌ای دانشگاهی که سمت‌های اجرایی مهمی در عرصه‌های رسمی فرهنگی داشته، نقش‌های متفاوت و گاه بحث‌برانگیزی در حوزه فرهنگ ایران ایفا کرده است، خواه در مقام منتقد پوپر و «پوپری»ها و خواه به مثابه متفکری که تلاش کرده نگاهی متفاوت به سنت فکری فلسفه اسلامی داشته باشد، تا جایی که قرائتش از فارابی جزو معدود آثاری با این سبک و سیاق است که از سوی اندیشمند منتقدی چون جواد طباطبایی سربلند بیرون آمده است. ویژگی سوم داوری حضور او در مناصب مهمی در عرصه سیاستگذاری فرهنگی کشور است، از عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی گرفته تا ریاست فرهنگستان علوم، این در حالی است که داوری همواره تاکید کرده حضورش در عرصه سیاست رسمی از بد حادثه بوده. اما همین ویژگی‌ها سبب شده که این استاد کهنسال فلسفه را از جنبه‌های متفاوت داوری کرده‌اند، برخی به تندی و گاه نامنصفانه به نقادی او پرداخته‌اند و گروه بیشتری با ستایش از نقش موثرش در اندیشه معاصر ایرانی دفاع کرده‌اند. جلسه روز سه‌شنبه ٢٨ دی ماه در کتابخانه ملی اما به پاسداشت مقام رییس فرهنگستان علوم و چهره ماندگار فلسفه اختصاص داشت، نشستی که در آن همزمان با رونمایی از کتاب گاه‌خرد (گردآوری حسین کلباسی اشتری)، چهره‌های کثیری از اصحاب فرهنگ و فلسفه و صد البته سیاست حضور داشتند، از سید محمود دعایی و نجفقلی حبیبی و پرویز ضیاء شهابی و محمدرضا بهشتی و شهین اعوانی و حسین نمازی تا بیژن عبدالکریمی و قاسم پورحسن و علی اصغر مصلح و محمدرضا تابش و حجت‌الاسلام نقویان و نادر طالب‌زاده و محمد علی حیدری و جواد میری. در ادامه گزارشی از برخی سخنرانی‌هایی که در این نشست بیان شد، از نظر می‌گذرد.

محمدرضا بهشتی: فیلسوف، تلخ‌گویی نمی‌کند
 

«گاه خرد» پرسش‌های کتبی عده‌ای از استادان و پرسندگان و پاسخ‌های دکتر داوری اردکانی است. من نیز به تناسب اینکه در این کتاب سه پرسش از استاد کرده‌ام، لحظاتی را در خدمت شما باشم تا نه‌تنها درباره کتاب بلکه درباره رویکرد ایشان به عنوان کسی که سال‌ها در حوزه فلسفه اندیشیده است صحبت کنم. پاسخ‌های ایشان در سراسر کتاب ناشی از دغدغه فلسفی نسبت به مسائل جامعه ما است و آهنگی دغدغه‌مند دارد. پرسش‌ها همگی ناظر به تحولات فکری، فرهنگی و اجتماعی در جهان معاصر و جامعه کنونی است. این کتاب نشان می‌دهد که یک اندیشمند نه از سر فضل‌فروشی و به رخ کشیدن معلومات بلکه از سر دردمندی و دغدغه‌مندی به موضوعات می‌نگرد و همانطور که فلسفه اقتضا دارد کوششی را در پیش می‌گیرد. فلسفه از زندگی آغاز می‌شود و به زندگی نیز بازمی‌گردد. فلسفه‌ای که از زندگی آغاز نشود جان و طراوت خودش را از دست می‌دهد و فلسفه‌ای که به زندگی برنگردد به سخن بیهوده یا از سر تفنن و فضل‌فروشی و حتی وسیله‌ای برای امرار معاش تبدیل می‌شود. اما چه می‌شود که یک متفکر آغاز به تفکر می‌کند و چه بسا در این مسیر رنج‌های فراوانی را متحمل می‌شود. در سرآغازهای فلسفه در یونان آنچه اندیشمندان بزرگ مثل ارسطو، افلاطون و... را به تکاپوی عظیم واداشت یک دغدغه بزرگ و آن احساس تزلزل و فروریختن ارزش‌ها در جهان آنها بود. ارزش‌های اخلاقی یا اجتماعی که در آن دوره آنها را به میراث برده و بدیهی می‌شمردند به دلیل اختلاط فرهنگ‌ها بداهت خود را از دست داده بودند و به نظر می‌رسید که ارزش‌ها همه یکسان شده و طبق گفته معروف پروتاگوراس انسان معیار همه‌چیز شده بود. این بحث ابتدا در حوزه ارزش‌ها مطرح و بعد به حوزه شناخت و معرفت کشیده شد. یعنی دیگر بد و خوب و درست و نادرست با آن بداهتی که از قبل موجود بود از هم قابل تشخیص نیست. خروج از بداهت، تغیر و پرسش مراحل بعدی است. اگر بخواهیم تاریخ اندیشه باستان را از نظر پرسش‌ها تقسیم‌بندی کنیم، عبارت است از؛ پرسش از کجایی، پرسش از کی‌ای، پرسش از چیستی و پرسش از چرایی. به نظر می‌رسد در هر پرسش جدی فلسفی ما ابتدا خروج از یک بداهت را داریم. هم افلاطون هم ارسطو سرآغاز فلسفه را حیرت دانسته‌اند. اما این مبدا چیست؟ آیا تنها یک آغاز و سر برآوردن است یا به معنای اصل حاکم بر هر چیز نیز هست که هستی و چیستی آن به همین آغاز برمی‌گردد و همانی می‌شود که هست. بنابراین بر این تعریف، فلسفه تا وقتی فلسفه است که با تحیر و در نتیجه با پرسش همراه است و این ویژگی پرسشگری را حفظ می‌کند. پس آغاز، ادامه و پایان فلسفه، حیرت و پرسش است. گرچه ممکن است این سوال به ذهن بیاید که آیا تحیر اولیه با حیرت پایان آن یکی است یا خیر. فلسفه یک تلاش است، تلاشی برای از آنِ خود ساختن. اما به محض اینکه فکر کند که به پاسخ‌های نهایی رسیده دیگر فلسفه نیست. افلاطون سه نقد بر سوفیست‌ها کرد؛ نخستین نقد او بر این بود که آنها می‌گفتند حقیقت آن چیزی است که به تملک درمی‌آید. دوم اینکه آنها معتقد بودند حقیقت چیزی است که می‌توانیم آن را در اختیار دیگران قراردهیم و سوم هم اینکه می‌گفتند حقیقت چیزی است که می‌توانیم در ازای آن مالی طلب کنیم. این درحالی است که حقیقت به مالکیت کسی درنمی‌آید و وقتی در اختیار کسی نیست دستمزدی نیز نمی‌شود گرفت. فیلسوف جست‌وجوگر است، اندرزگو نیست و لحن پیامبرانه و پیشگویانه و تحکمی نیز ندارد که اگر بخواهد به این سمت برود دیگر فیلسوف نیست. سخن او تلخ نیز نیست زیرا کسانی تمایل به تلخ‌گویی دارند که فکر می‌کنند حقیقت مطلقی را از آن خود کرده‌اند و چون دیگران آن را نمی‌فهمند سخن آنها تلخ می‌شود. فیلسوف ملتزم به اندیشه و به طور مداوم در حال طرح پرسش‌های نو است. کسانی هستند که نگهبان قلعه اندیشه خود می‌شوند اما کسانی مثل کانت هستند که مدام در حال نقد اندیشه‌های خود است البته در اواخر عمر او نیز احساس می‌شود در مقابل جوانانی که بی‌رحمانه از اندیشه‌هایش می‌پرسند او نیز نگهبان قلعه خویش می‌شود. اندیشمند مبدع اندیشه نظام‌مند ندارد و از او نمی‌توان توقع اصطلاحات شسته و رفته داشت. اندیشمند مبدع اسیر اصطلاحات نیست چون اگر اینگونه باشد به همان نسبت از روح فلسفه دور می‌شود. آنچه من در دکتر داوری یافتم تلاش ایشان برای اندیشه جست‌وجوگرایانه است و به گمانم قصد فضل‌فروشی ندارد. او سوالات خود را دغدغه‌مند می‌پرسد و دغدغه‌مند نیز در پی پاسخ است. در پایان، باید سپاسگزاری کرد از کسی که علاوه بر اینکه تلاش می‌کند خود راهیابی کند حداقل شمه‌ای از راهیابی جست‌وجوگرانه حقیقت را پیش چشم ما آورده است.

بیژن عبدالکریمی: در عین خودآگاهی


رونمایی از کتاب بهانه‌ای است اما برگزاری چنین مراسمی ضرورت داشت. ما از دکتر داوری آموخته‌ایم که تفکر تنها در سایه تفکر صورت می‌گیرد و یکی از رسالت‌های کتاب «گاه خرد» حفظ میراث است. متاسفانه ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که خود با دستان خویش میراث‌مان را از بین می‌بریم. ما توانمندی ارتباط با معاصر فرهنگی خود و قدرت خواندن متن را از دست داده‌ایم و نمی‌توانیم با آن دیالوگ برقرار کنیم و این یکی از نشانه‌های انحطاط در روزگار ما است. اما چرا داوری؟ من آگاهانه از تعابیری مثل استاد و فیلسوف بزرگ پرهیز می‌کنم زیرا مخاطب من جمعی نیست که در اینجا حضور دارد زیرا این جمع به نحوی با دکتر داوری آشنایی و به ایشان ارادت دارد. مخاطبان من کسانی هستند که کمتر در این جمع حضور دارند و به نحوی با داوری بی‌مهری می‌ورزند. من از کاربرد صفات و القاب خودداری می‌کنم تا مبادا این تصور ایجاد شود که زبان پدیدار را سرکوب می‌کند بلکه پدیدار تا آنجا که امکان‌پذیر است خود را آشکار کند. از میان متفکران معاصر تنها کسی که به این موضوع توجه دارد که فهم جهان یک امر دم‌دستی نیست دکتر داوری و آثار ایشان است. به اعتقاد من، ما ایرانی‌ها باید به داوری و معاصر فرهنگی خود بیندیشیم و نسبت خود را با آنها مشخص کنیم و این تعیین تکلیف به کمک می‌کند تا در واقع، تقدیر خود را رقم بزنیم. اما پاسخ به این پرسش ربط وثیقی به این دارد که ما چه تلقی‌ای از تفکر و اندیشه داریم. سوال این است که خارج از همه تعارف‌ها «آیا داوری یک فیلسوف است؟» بسیاری در این امر تردید دارند و این تردید قابل تامل است. اینکه ما او را متفکر یا فیلسوف بدانیم بسیار بر سرنوشت فردی و اجتماعی ما تاثیر دارد؛ چرا که هر گونه پاسخی به این پرسش، مبتنی بر درکی است که ما از «سرشت تفکر» داریم و درک ما از سرشت تفکر مولفه‌ای بسیار بنیادین در تعین بخشی و تقدیر فردی، اجتماعی و تاریخی ما است. به راستی، آیا می‌توان داوری را فیلسوف یا متفکر است؟ عبارتی از ایشان خواندم که گفته بود من در میانه فلسفه و ژورنالیسم در نوسان بودم. خود او نیز ادعا دارد فیلسوف و متفکر نیست و من می‌خواهم بر این نکته دست بگذارم. تفکر یعنی خودآگاهی و اینکه داوری خود را فیلسوف نمی‌داند ناشی از یک تواضع تاریخی و اخلاقی نیست بلکه عین خودآگاهی است. در آثار داوری خودآگاهی موج می‌زند و این خودآگاهی نیز مرز میان تفکر و ناتفکر است.
کسانی از من می‌پرسند چرا کانت، هایدگر و... را رها کرده‌ای و از شریعتی و فردید و داوری سخن می‌گویی؟ کسانی که نسبت به داوری موضع نامهربانانه دارند به این دلیل است که بر اساس یک عقل خطی، انتزاعی و ترحمی می‌اندیشند در حالی که تنها کسی او را می‌فهمد که واقعیت تاریخی و اینجا و اکنون را درک می‌کند. به تصور کسانی که با چنین لحنی به داوری حمله می‌کنند تفکر یک امر سوژه محور، غیرتاریخی و انتزاعی است اما کسی که کم و بیش سرشت تفکر را درک می‌کند و می‌داند که تفکر امری سوژه‌محور و تابع اراده ما نیست، درک خواهد کرد که معاصر فرهنگی ما چه تلاش سترگی کرده‌اند. فردید شدن، شریعتی شدن و داوری شدن و بودن کار ساده‌ای نیست. این را کسی می‌فهمد که تجربه زیسته‌ای از تفکر داشته باشد. اما بنای بی‌مهری با داوری چیست؟ اهمیت، شأن و جایگاه داوری در میان ما بستگی به اهمیت، شأن و جایگاه تمام فلسفه دارد کسی که برای داوری شأنی قایل نیست با فلسفه نسبتی ندارد. وقتی کسی در چارچوب اندیشه‌های ایدئولوژیک و تئولوژیک می‌اندیشد، کاملا بدیهی است که نمی‌تواند با کسی که می‌خواهد زیست فلسفی داشته باشد ارتباط برقرار کند. گفته شده است زبان داوری دشوار و فهم آن دشوارتر است. من نیز می‌پذیرم زبان داوری دشوار است اما اگر ما نخواهیم به سخن صاحب‌تفکری گوش فرا دهیم، زبان وی هر چقدر نیز ساده باشد، بر گوش‌های ما گران و نافهم خواهد آمد. برای من زبان هایدگر به هیچ‌وجه دشوار نیست زیرا اراده معطوف به شنیدن دارم. گفته شده است داوری پریشان‌گو است. من هم می‌پذیرم اما این پریشان‌گویی برای کسانی است که ساده‌اندیشانه و خام‌اندیشانه چشم ‌انتظار یافتن پاسخ ‌ها، راه ‌حل‌های چهارجوابی و آسان هستند. تلقی من این است که ما مساله نداریم بلکه بحران داریم و کمتر کسی این موضوع را جدی گرفته است. ما برای حل مسائل خود نیاز به طرح و برنامه داریم که البته وجود دارد اما استراتژی آن وجود ندارد. برای داشتن استراتژی نیاز به نظریه اجتماعی و برای نظریه نیاز به فهم ایدئولوژیک داریم که این فهم در جامعه ما و در این بحران وجود ندارد. ما برای فهم جهان احتیاج به مساله داریم و بی‌تعارف، از میان متفکران معاصر تنها کسی می‌فهمد که فهم جهان یک امر دم‌دستی نیست و احتیاج به تفکر دارد، دکتر داوری و آثار ایشان است.

حجت‌الاسلام سید محمود دعایی: حراست و نگهبانی از مرزهای عقلانیت

 

استاد داوری، فیلسوف فلسفه است. فیلسوفی است که دهه‌هاست بر بلندای فلسفه ایران حضوری شاخص و متمکنانه دارد. اگر دهه ٤٠ را دهه دانش‌طلبی ایشان بدانیم، دهه ٥٠ دوره تشخص ایشان خواهد بود و از دهه ٦٠ به بعد در مقام یک فاضل بر کرسی استادی تکیه زده که بیش از سی سال است دوامی پر برکت یافته است. جامعه علمی- فرهنگی ایران در این سال‌ها شاهد فلسفه‌ورزی بزرگمردی بوده است که گستره وسیع و بیکران فلسفه را گام به گام پیموده و به وادی ایمن آن راه یافته است. از اینجاست که اندیشه‌های فلسفی قدیم و جدید در بیان و بنان دکتر داوری به نحو استقرار و اطمینان مطرح می‌شود. وقوف او بر فلسفه غرب و نحله‌های فلسفی جدید، قطعی و بلاتردید است. کیست که بر اشراف ایشان بر فلسفه‌های مضاف، تردید و تشکیک کند؛ از فلسفه علم تا فلسفه تکنولوژی تا فلسفه ورزش و... جولانگاه فلسفه‌ورزی استاد داوری بوده است. با این حال، آنچه در افق دید ایشان به صورتی محسوس هویداست ارایه و الغای دروس فلسفه به گونه‌ای عمیق و تحلیلی است. از این حیث می‌توان او را از پیشگامان فلسفه تحلیلی در نظام فلسفه ایران دانست. آنچه در شیوه فلسفه‌ورزی استاد عیان است جمع سنت و تجدد در کنار و در عرض یکدیگر است. ممکن است گروهی دکتر داوری را جزو فیلسوفان متجدد معاصر به شمار آورند که سخن صحیحی است و برآمده از آثار و مباحث او است اما این تمام سخن نیست. زیرا آنچه دانه‌های جذاب و خوشرنگ تسبیح تجدد را در نظام اندیشه‌ای استاد گرد آورده است ذات همین تسبیح است که بازگشت آن به اصالت است و از آن جز اصالت صادر و ساطع نمی‌شود. بی‌گمان ایران زمین به وجود استاد داوری افتخار می‌کند. این افتخار از سر تعارف و تظاهر نیست، فرق است بین افتخار تشریفاتی تا افتخاری که از بلندای اندیشه بر کوهسار فلسفه می‌ریزد.
دکتر رضا داوری نخستین کسی بود که در اوج گرایش و تمایل عمومی به فلسفه در اوایل انقلاب، طنین بحران فلسفه و فلسفه بحرانی را با نگارش «فلسفه در بحران» طنین انداز کرد. در آن سال‌ها این تلنگر بر حسب ظاهر، نابهنگام و ناموجه جلوه می‌کرد اما زمان باید می‌گذشت تا حقیقت بحران نمایان شود. آنچه به صورت نامریی و زیرپوستی از فلسفه‌های جدید و کم‌بنیاد وارد رود اندیشه‌ای ایران می‌شد در حقیقت، حاوی بحران‌های فکری متعددی بود که کمتر کسی از نما و شمای آن اطلاع دقیقی داشت اما دکتر داوری پیش از همگان دیده و بانگ برآورده بود تا به رسالت فلسفه فیلسوف عمل کند. ما امروز می‌توانیم به اتیان این رسالت و تکلیف توسط استاد شهادت دهیم و اذعان کنیم که او روزی را بدون فلسفه ورزی به سر نیاورده‌ است. اقرار می‌کنیم که او در انجام وظایف یک فیلسوف آگاه و خبره و متعهد کوتاهی نکرده است. اعتراف می‌آوریم که او علاوه بر حکمت نظری که پیوسته به اسلوب آن مشی کرده، در واحه حکمت عملی نیز گام زده است، با شجاعت با دانایی و دانشوری و با وفاداری کامل به ادب و اخلاق. فراموش نکرده‌ایم که او در اوج گسترش بداخلاقی‌های سیاسی، صدای اعتراض بلند کرد و از ترویج دروغ در ساحت سیاست اظهار ناراحتی کرد. کدام فیلسوف را می‌شناسید که اینچنین در خصوص نبض جامعه و ضربان قلب و ذهن آن حساسیت داشته باشد؟ سخن درباره اقلیم‌های وجودی و عملی و رفتاری آقای دکتر رضا داوری گسترده‌تر از آن است که در این وجیزه قابل تلخیص باشد. این سخن مجال وسیعی را می‌طلبد تا حق سخن ادا شود و مطلب به آستان کمال مشرف شود. اشاره به این نکته را خاتمه‌بخش این گفتار قرار می‌دهم که دکتر داوری را باید فیلسوف فلسفه تلقی کنیم. عده‌ای از دانشوران، او را فیلسوف فرهنگ می‌دانند و این صحیح است، اما او پیش از اینکه فیلسوف فرهنگ باشد، فیلسوف فلسفه است. چون در طول این سال‌ها بخش عمده حساسیت و تمرکز و اصلاح‌اندیشی و تذکر و تذکار او، پیرامون فلسفه بوده است. او کج‌اندیشی در باب فلسفه را تاب نمی‌آورد. به همین جهت، چونان مرزبانی که حراست از مرزهای یک کشور را وظیفه خود بداند، دکتر داوری هم حراست و نگهبانی از مرزهای عقلانیت را وظیفه‌ای تخلف‌ناپذیر و اجتناب‌ناپذیر تلقی کرده است.

علی‌اصغر مصلح: داوری اندوهناک ولی امیدوار است

مقدمه‌ای که آقای عبدالکریمی برای کتاب نوشته‌اند از اهمیت زیادی برخوردار است و تفکر دکتر داوری در سخن ایشان درخشش ویژه‌ای پیدا کرده است. این مقدمه نشان می‌دهد که فکر دکتر داوری در حال تبدیل شدن به یک سنت قوی فلسفی است و شاید در تفکر فلسفی در ایران معاصر، سنتی با این قدرت و توان نداشته باشیم. اما سخنم که با استناد به برخی از عبارات کتاب «گاه خرد» ایراد می‌شود، بیشتر معطوف به وضع تفکر در ایران است. کسانی که دکتر داوری را از سال‌های دور می‌شناسند، می‌دانند که وی از چند دهه پیش در کنار تدریس و پژوهش در فلسفه، به تفکر درباره وضع فلسفه و تفکر نیز دعوت می‌کردند. استادان فلسفه اغلب مشغول تدریس دروس هستند و در حوزه‌هایی از فلسفه پژوهش می‌کنند اما داوری از ابتدا می‌آموخت که به کار فلسفه مشغول باشید و درباره وضع خود تفکر و فلسفه نیزبیندیشید. تفکر اگر تفکر است نمی‌تواند به وضع خود نیندیشد. داوری جزو نادر متفکرانی است که با درک عمیق و ملموس تفکر مدرن، آن را برای توصیف وضع فرهنگ ایران معاصر به کار گرفته است. خرد ایرانی ماقبل مدرن برای درک و فهم ایران امروز، به خصوص برای تدبیر ایران معاصر ناتوان است. کار بزرگ داوری تذکر عدم کفایت عقل ایرانی ماقبل مدرن و لزوم قرار گرفتن در مسیر درک و فهم و سپس حذف تفکر مدرن و معاصر به بعد در خامه فرهنگ ایرانی بوده است.
داوری در صفحه ٩٢ کتاب خود در پاسخ به این پرسش که مسیر فرهنگ ایرانی را به کدام سو می‌بینید، می‌گوید فرهنگ ایران به نظر می‌رسد که اکنون به گرد خویش می‌چرخد یا این سو و آن سو می‌رود، نه اینکه در اندیشه‌ها راهیابی نباشد اما به هر یک از مظاهر و مراتب فرهنگ که نظر می‌کنیم فروبستگی را بیشتر می‌بینیم. اگر ایران را یک واحد فرهنگی تلقی کنیم که البته دارای تنوع و تکثر در درون خود است و در مقایسه با کشورهایی که با آنها شباهت تاریخی و فرهنگی دارد به ویژه کشورهای همسایه، از نظر تفکر و به خصوص پژوهش‌های حوزه فلسفه وضع بهتر و حتی می‌توان گفت ممتازی دارد اما پرسش این است که روشنفکران و متفکران ایرانی در دهه‌های گذشته چه کرده‌اند و خود چه نسبتی باهم دارند و حاصل تفکر و پژوهش آنها برای بهبود زندگی و بهره ایشان چه بوده است؟ شیوه صورت‌بندی پرسش‌ها شاید نکته را یادآوری می‌کند که متفکر و پژوهشگر باید خود را جزو و نماینده این فرهنگ بداند. اگر این اصل پذیرفته شود راه برای گشودن راهی متفاوت برای گفت‌وگو باز می‌شود. آیا متفکران ایرانی به مرحله‌ای رسیده‌اند که با پذیرش محدودیت‌های خود، اصل تکثر درونی یک فرهنگ را بپذیرند و ضمن پذیرش اختلاف و تنوع، لزوم قرارگرفتن در کنار یکدیگر و مشارکت در حداقل‌ها را قبول کنند؟ آیا متفکران، روشنفکران و پژوهشگران ایرانی وارد مرحله‌ای شده‌اند که ضمن حفظ مقام و مقاصد خویش در مسیری قرار بگیرند که خرد جمعی را برای بهبود و تقویت، تثبیت کنند؟ اگر آری، چگونه و با چه تمهیداتی. متفکران هر موضعی داشته باشند البته به این اصل که اساس تحول و اصلاح، تفکر است باور دارند. متفکر اگر به تفکر امید نداشته باشد آب در هاون می‌کوبد. متفکران بیش از هر چیز به وضع خرد در قوم خویش می‌اندیشند. امروز خرد جمعی در حال پریشانی است و با جابه‌جایی در سیاست هم این پریشانی رفع نمی‌شود.
داوری در توصیف وضع تفکر در ایران، عباراتی چون «بی‌تاریخی»، «گسست»، «بحران»، «فروبستگی» و مانند آن را به کار برده است اما درک اینها منوط به فاصله گرفتن از شرایط و مقایسه اکنون با آن وضع مطلوب است. ما در مفهوم ساختن شرایط خود دچار مشکل هستیم. ما امروز در حالی احساس بحران می‌کنیم که فرهنگ جهانی در حال بحران است. به گفته دکتر داوری ما فرهنگ خود را در گذشته غرب جست‌وجو می‌کنیم و زمان ما زمان بیگانگی است. چون افقی وجود ندارد. داوری متفکری کم نظیراست که صدها صفحه کتاب نوشته اما کمتر هیجان شخصی را در آثار او می‌بینیم. برخی به موضوع جایگاه در تفکر پرداخته‌اند پس ضروری است که بپرسیم داوری در مقام تفکر کجا ایستاده است؟ امروز لازم است بیشتر از گذشته همدلانه با هم گفت‌وگو کنیم و درصدد شنیدن صدای همدیگر باشیم و بتوانیم مسائل فرهنگی متفکران برجسته را بررسی کنیم. وظیفه همه ما است که مهر و شفقت را پیشه کنیم چون فرهنگ ایران فرهنگ آشتی و سازگاری است. داوری اردکانی، متفکری است که از آثارش بوی مهر می‌آید و برای گفت‌وگو روی گشوده دارد. به نظرم وقت آن رسیده که اهل فلسفه وفکر بیش از گذشته به نقش خود در آنچه پدید آمده فکر کنند. سراسر کتاب داوری در این ٤،٣ سال اخیر بوی اندوه می‌دهد. آیا این اندوه را نشانه‌ای برای نزول برکات بدانیم؟ حکم وجود و تفکر، حکم امیدواری است. داوری اندوهناک ولی امیدوار است. «گاه خرد» بیش از همه حکایت دغدغه‌های متفکر معاصر ما دکتر داوری اردکانی است.

قاسم پورحسن: فیلسوف حقیقی و بی‌وطن

 

داوری اردکانی حدود یک دهه است که فیلسوف بی‌وطن است. درست است که هر فیلسوفی صاحب وطن است ولی زمانی که اندیشه‌اش بخواهد همه انسان‌ها را سهیم کند فیلسوف بی‌وطن می‌شود. فیلسوف حقیقی و بی‌وطن کسی است که تفکر جهانشمول دارد و همه انسان‌ها را به آن دعوت می‌کند. سوال من در «گاه خرد» این بود که تلقی ما از سنت یونانی و اسلامی چیست؟ به عقیده من، ما بازخوانی درستی از این مواجهه نداریم. داوری هم در نوشته‌هایش به این موضوع معترض است و قایل به چرخش معرفتی فیلسوفان مسلمان نسبت به فیلسوفان یونانی نیست. او درباره فارابی با ظرافت اندیشیده ولی قایل به گسست معرفتی بنیادین نیست. داوری جزو نخستین فیلسوفان کشورمان است که درباره امکان فلسفه تطبیقی اندیشیده است. گرچه ایشان علاقه‌مند رویکرد پدیدارشناسی درباره این فلسفه هستند ولی باید قایل به گذار هم باشند.

رضا داوری‌اردکانی: جز نوشتن کاری ندارم

 

برخی به من می‌گویند چرا برای هرچیزی آنقدر می‌نویسی. باید بگویم من در زندگی کار دیگری جز نوشتن ندارم و از همین بابت از خدا شاکرم. من یک معلم روستایی هستم و بدون تواضع بگویم همیشه شغل معلمی را دوست داشته‌ام. من هیچ‌وقت از آن دسته معلم‌هایی نبودم که برای حضور در کلاس مطالبی را از قبل آماده کنم و ارایه بدهم. یادم می‌آید که یک بار سر یکی از کلاس هایم دکتر محمدرضا بهشتی که از شاگردان من بودند گفت: کلاس شما، کلاس درس نیست کلاس نکته‌ها است و من این گفته را مدح تلقی کردم و بسیار خوشحال شدم. مایه افتخار من است که در کلاسم نکته بگویم. من فکر می‌کنم سادگی روستایی، من را مورد محبت شما قرار داده است. من از ١٣-١٢ سالگی با شعر و رمان بزرگ شدم. یکی از مهمانانی که امروز اینجا هستند و من هم توقع داشتم و هم توقع نداشتم که باشند آقای نقویان است. ارتباط و نقطه اشتراک من با ایشان انس با حافظ است. البته پیش از آن خواندن اشعار حافظ، خواندن شعر را با فردوسی آغاز کردم و حتی دوست داشتم چیزهایی درباره او و قصه رستم و سهراب بنویسم و درباره آن فکر نیز کرده بودم ولی هیچ‌وقت این اتفاق نیفتاد. از نظر من شعر و فلسفه با هم خویشاوند هستند و هردو روی دو قله قرار گرفته‌اند.
من سه دوره با حافظ مانوس بوده ام؛ نخستین دوره، دوران جوانی و نوجوانی بود که اشعار رمانتیک حافظ را دوست داشتم. دومین دوره، دوره‌ای بود که تحت‌تاثیر فردید بودم و به اشعار پیچیده و مشکل حافظ توجه داشتم. دوره آخر هم که مربوط به زمان فعلی است، به اشعار ساده حافظ علاقه‌مند شدم و می‌خوانم. اجازه بدهید بیتی از حافظ برای شما بخوانم؛ رواق منظر چشم من آشیانه توست / کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست. همه صحبت‌هایی که امروز مهمانان درباره من کردند مایه سرافرازی من و همه از سر لطف و صدق است. واقعیت این است که من صادقانه فکر می‌کنم کشورم را دوست دارم و می‌خواهم بدانم کجا هستیم و قرار است به کجا برویم؟ پرسش از اینکه ما کجای تاریخ هستیم پرسش بی‌اهمیتی نیست. تاریخ محقق ما هستیم. بعدها می‌توانیم به خودمان رجوع و خودمان را تحلیل کنیم. ما توانایی برای آینده شدن داریم و آینده خود ما هستیم. اینکه بدانیم آیا آمادگی برای محقق شدن چیزی که در آینده قرار است بشود را داریم یا نه، بسیار مهم است.
 
آینده، معلوم و قابل تصرف نیست، ما قرار است آینده شویم و می‌توانیم متمکن زمان شویم. ما باید درباره آینده تامل کنیم و ببینیم چه می‌توانیم بکنیم. من روی واژه می‌توانم و چه می‌توانم بکنم خیلی فکر می‌کنم. فهم ما، توانایی ما و توانایی ما فهم ما است. البته این نباید باعث شود که علم انتزاعی را به آنچه هستیم مقدم بداریم. پیش از برنامه امروز، مراسم اینچنینی توسط افرادی چون دکتر جاسبی، مهدی محقق و... برایم برگزار شده بود. بنده در عین سپاسگزاری از برگزارکنندگان برنامه‌های اینچنینی معتقدم که بهتر است این اظهار لطف‌ها یک‌بار باشد. لازم نیست این همه مجلس و سمینار بی‌مصرف درست کنیم و حرف‌های تکراری بزنیم. بهتر است این پول‌ها را در راه‌های بهتری هزینه و اعتدال را رعایت کنیم. اینکه بزرگان را عزیز بداریم خوب است به شرطی که این عزیز دانستن در رفتار و کردارمان هم باشد. اگر این مراسم برای احترام به مقام علم است خوب است که علم را در همه جای جامعه محترم بشمریم. خدارا شاکرم که رعایت سن من و پرکاری من را می‌کنید. برخی به من می‌گویند چرا برای هرچیزی آنقدر می‌نویسی. باید بگویم من در زندگی کار دیگری جز نوشتن ندارم و از همین بابت از خدا شاکرم. شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا/ بر منتهای همت خود کامران شدم.

روزنامه اعتماد