شناسهٔ خبر: 50227 - سرویس اندیشه

چرا فلسفه از «بازی کردن» غافل شده است؟

احیای قدرت بازی

فلسفه بازی دست‌کم ما به‌نوعی معرفت‌شناسی بازی (که به‌دنبال این باشد که چگونه بازی دانش تولید می‌کند) و اخلاقیات بازی (که مسائل هنجاری بازی را وامی‌کاود) نیاز داریم. می‌توانیم علی‌رغم بدگمانی ارسطو به بازی، از او شروع کنیم. او برای نمونه، موسیقی را نوعی سرگرمی و تفریح می‌پندارد که درخور نجیب‌زادگان و مردم آزاده است. او در «سیاست» چنین نتیجه‌گیری می‌کند: موسیقی نیاز به هیچ‌گونه برهان‌آوری و توجیهی ندارد، زیرا «در هر کجا به‌دنبال سودمندی گشتن، به‌هیچ‌روی مناسب مردم آزاده و بزرگ‌منش نیست.»

فرهنگ امروز/ استفان ت.آسما، ترجمۀ فاطمه شمسی:

استفان ت.آسما استاد فلسفه و جزء همکاران گروهی تحقیقاتی در زمینۀ ذهن، علم و فرهنگ در دانشگاه کلمبیا، کالج شیکاگو است. او نویسندۀ کتاب‌های «هفت کتاب»[۱] و «یک گیتاریست سبک بلوز»[۲] است.

پختگی مرد یعنی آن جدیتی که آدمی در کودکی در بازی داشته است

 نیچه، فراسوی نیک و بد

***

بازی، عالی‌ترین شکل فعالیت انسانی است. حداقل این چیزی است که نیچه در «چنین گفت زرتشت»، هنگامی که سه مرحله از تکامل روح انسان را بازگو می‌کند، پیش می‌کشد. اول از همه، روح آدمی صورت یک شتر را دارد؛ چراکه بار سنگین وظایف فرهنگی (تعهدات اخلاقی، مراتب اجتماعی و بارِ سنت) را بر دوش دارد. در مرحلۀ بعد، شتر به شیر تبدیل می‌شود که نشان‌دهندۀ تمرد روح یا «نه مقدس»ی است که انسان قانون‌مدار را از اطاعتی برده‌وار رها و به مرجعی مختار تبدیل می‌کند. در آخر، این مرحلۀ منفی تمرد، به‌تدریج عالی‌ترین سطح از بشریت را می‌پروراند که به‌طور نمادین به‌صورت کودکی در حال بازی (معصوم و خلاق) نشان داده می‌شود؛ یعنی همان «آری مقدس» در سمفونی ریچارد اشتراوس.[۳]

بنا بر معمول، می‌شود با نیچه معنای دقیق این تشبیه مبهم و اسرارآمیز (برای مثال، آیا کودک همان ابرانسان ضدنهیلیسم نیچه است؟) را به بحث گذارد، اما حداقل این مشخص است که نیچه بازی را برای بشریت بسیار مهم تلقی می‌کند. گرچه جدا از این ستایش کمیاب، فلسفه به بازی علاقۀ کمتری نشان داده است و در جایی که به آن وقعی نهاده، معمولاً همراه با بی‌اعتنایی و تحقیر بوده است. برای بسیاری از متفکران سرسخت و یک‌دنده، بازی به‌عنوان نمادی از بی‌نظمی کاربرد دارد. انتقاد افلاطون از هنرمندان در رسالۀ «جمهور» خود، به‌عنوان تنها کسانی که در وادی توهم به بازی مشغول‌اند، همچون ادعای ارسطو در اینکه بازی دقیقاً آسودگی یا ازکارافتادگی است، در مقابل انسان‌های کوشا، مشهورترین نمونۀ این گرایش است. او بازی را نوعی استراحت روح می‌خواند و آن را از «فعالیتی که شایستۀ اوقات‌فراغت» باشد، جدا کرده و به کناری می‌نهد.

برای ارسطو، فراغت مسئله‌ای جدی است. کلمۀ «scholar» به‌معنای «دانشمند» در زبان انگلیسی از کلمۀ یونانی «skole» به‌معنای «فراغت» ریشه گرفته است. بنابراین در نظر ارسطو، نباید برای مفهوم بازی به هدر رود؛ چراکه برخلاف جهدهای عالمانه، بازی تنها به‌عنوان یک استراحت کوتاه یا خواب بعدازظهر سودمند است.

شاعر رومی، جوونال (در سدۀ اول بعد از میلاد) از عبارت «نان و سیرک» برای توصیف سقوط و تبدیل کارِ دولتی رومی‌ها به سرگرمی صرف، استفاده می‌کرد. او به‌عتاب چنین می‌گوید: مردم عامی و خودخواه اکنون با کژکاری و بی‌توجهی خشنودند. آن‌ها برای آیندۀ دورتر رومیان ارزشی قائل نیستند، زیرا بازی ذهن آن‌ها را از توجه به آگاهی اجتماعی‌شان بازداشته است.

اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، فلسفه به‌طور کامل از طرفداران بازی خالی نبوده است. برتراند راسل در مقاله‌اش در سال ۱۹۳۲، با عنوان «در ستایش بطالت»، دیدگاهی مثبت در مورد «بطالت» و فراغت ارائه می‌دهد. وی از اینکه «انسان امروز می‌اندیشد که هر چیز می‌بایست برای خاطر چیز دیگری انجام گیرد و نه هرگز برای خود»، تأسف می‌خورد. او همچنین می‌گوید: «راه خوشبختی و کامیابی در کاستن از کار به‌طور نظام‌مند است.» اگر کار روزانۀ خود را به چهار ساعت تقلیل دهیم، می‌توانیم برای تفکر و تأمل در موضوعات مختلف، به‌خصوص نابرابری‌های اجتماعی پیرامون و دخالت دولت، اوقات‌فراغت داشته باشیم.

بنابراین آیا بازی یک «چیزکیک» فرهنگی است که از اقتباسات نبوغ‌آمیز انسان، مانند زبان و تخیل تراوش کرده است یا خصیصه‌ای عمومی در زندگی حیوانی است؟ اکنون از رفتارشناسی حیوانات و عصب‌شناسی عاطفی پی برده‌ایم که بازی به‌طور گسترده‌ای در رستۀ پستانداران فراگیر است. بازی خردسالان در پستانداران ابزاری مهم برای تعامل اجتماعی است که به حیوانات کمک می‌کند با اندام‌های خود آشنا شوند و از طریق اتحادهای دوستانه، تناسب سلطه و فرمان‌برداری را یاد بگیرند، و چیزهایی را تجربه کنند که بیشتر شبیه شادی کردن است. آزمایش عصب‌شناسانۀ «قلقلک موش» ژاک پانکسپ[۴] مشهورترین نمونه برای توضیح این مطلب است که چگونه موش‌ها بازی می‌کنند و به‌طور اعجاب‌آور حتی «می‌خندند» (با جیرجیری برابر ۵۰ کیلوهرتز فراصوت). بازی توسط یک عقل فطری پیش‌نویس شده است؛ جایی که به‌واسطۀ تحرکات دوپامین،[۵] بازی بی‌نظم‌وقاعده، موجه و پیش‌بینی شده است، درحالی‌که به نظر می‌رسد خود بازی باعث آزادسازی نوعی مخدر لذت‌بخش و هورمون اکسی‌توسین می‌شود.

دانشمندان حیوان‌شناس می‌گویند بازی به‌تدریج به‌عنوان نوعی انطباق و سازگاری در جهت پیوندهای اجتماعی تکامل پیدا می‌کند. اثر پیتر فارب با عنوان «انسان به‌سوی تمدن برمی‌خیزد»، نظریه‌ای ارائه می‌دهد که طبق آن، بازی هنگامی که دوران کودکی امن‌تری برای انسان اولیه فراهم آمد، به میزان قابل توجهی ترقی و توسعه پیدا کرد. ساختار خانوادگی پایدار و امن‌تر در طول دورۀ پلیستوسن (عهد چهارم زمین‌شناسی) فراغت بیشتری را برای مغزهای بزرگ ما برای انباشتن‌شان با یادگیری، آفرینش و بازی فراهم کرد. حتی در دوران اخیر در قبیله‌هایی با سنت شکارگری، مانند شوشون در گریت باسین واقع در غرب آمریکا، از اوقات‌فراغتی که به‌ناگهان دست می‌دهد، لذت می‌بردند؛ چراکه کاری که برای امرار معاش انجام می‌دادند تراشکاری و کنده‌کاری بسیار سخت بود.

از موارد فوق می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که بازی بخشی حیاتی و بسیار مهم در طول زندگی انسان بوده است و با این حال، فیلسوفان بسیار کم در باب آن سخن گفته‌اند. معمولاً اگر بررسی دربارۀ بازی انجام گیرد، کوششی در جهت نشان دادن سودمندی پنهان آن است: «دیدید، بالأخره معلوم شد عملی است! ببینید چگونه موسیقی نواختن شما را در دیگر فرم‌های ارزشمندتر اندیشیدن، مانند ریاضی، منطق یا حتی برنامه‌ریزی کسب‌وکار باهوش‌تر می‌سازد؟ ببینید چگونه بازی عنصری سازنده در تکامل اجتماعی است؟» البته همۀ این موارد حقیقت دارد، اما ممکن است کسی بخواهد در باب معنای انسانی و منحصربه‌فرد بازی و فراغت تدبر کند. آیا می‌توانیم بازی و فراغت را به‌عنوان چیزی دارای ارزش ذاتی و مستقل از سودمندی‌های عرضی در نظر آوریم؟

یک آزمایش فکری فلسفی ممکن است به ما در اینجا کمک کند. سنت داستانی سناریوهای غیرواقعی (مانند «حلقۀ گوگس» در رسالۀ جمهور افلاطون، آزمایش فکری جان راولز با عنوان «موقعیت اولیه»[۶] و فیلم هارولد رامیس با عنوان «روز دوم ماه فوریه»)[۷] اغلب به ما در بررسی جداگانۀ ارزش‌ها و تعهدات پنهانمان کمک می‌کند. بنابراین برای یک لحظه تصور کنید اگر احتیاج به کار کردن نبود، زندگی چگونه می‌شد. نه چیزی شبیه بازنشستگی صرف، بلکه جهان را به‌خودی‌خود پس از کار کردن تصور کنید. تصور کنید که «عصر دوم ماشین»[۸] برای ما آرمان‌شهرِ هوش مصنوعی رباتیک را به ارمغان آورد؛ جایی که در آن انسان‌ها برای زنده ماندن احتیاجی به کار کردن ندارند. باکمینستر فولر چنین آیندۀ تکنولوژیکی را تصور می‌کرد؛ هنگامی که می‌گفت: «کار واقعی مردم باید بازگشت به دوران مدرسه و تفکر دربارۀ هرآنچه در آن زمان به آن فکر می‌کردیم باشد؛ یعنی پیش از اینکه کسی آمد و به ما گفت خودت باید مخارج زندگی‌ات را تأمین کنی.»

نکتۀ این آزمایش فکری این است که پرسش ارسطو را برای خود مطرح کنیم. پیشۀ شایستۀ فراغت چیست؟ عبارت «پیشۀ فراغت» مشکل اصلی را نمایان می‌کند. فایدۀ بی‌فایدگی چیست؟ باید و بهتر است با اوقات‌فراغتمان چه کنیم؟ پس از جهان کار کردن، زمان، انرژی و تمایل برای فلسفیدن، هنرورزی، مطالعۀ تاریخ، یادگیری زبان‌ها و مصرف نوشیدنی‌های صنعتی خواهیم داشت؟ آیا باز خلاقانه بازی خواهیم کرد یا تنها به تماشای بیشتر تلویزیون اکتفا خواهیم نمود؟

پیرامون مطالب بالا، می‌خواهم پیشنهاد کنم که بازی را به دو دستۀ عمدۀ فعالانه و منفعلانه تقسیم‌بندی کنیم. صورت‌های منفعلانه (نامش را سرگرمی بگذاریم) دسته‌ای شک‌برانگیز هستند؛ چراکه به نظر می‌رسد شخص عاملش را سرمست و غرق کند و لزوم خلاقانه بودن بازی را کاهش دهد. از فرهنگ تلویزیونی «نان و سیرک» ما گرفته تا فرهنگ سومایِ آلدوس هاکسلی در رمانش با نام «دنیای قشنگ نو»، صورت‌های منفعلانه از گذران فراغت، لذت‌هایی نازل است که بی‌هیچ تلاش، مهارت و چالشی به دست می‌آیند. در سوی دیگر، بازی خلاقانه (هر چیزی از ورزش گرفته تا موسیقی و شطرنج و حتی بازی‌های ویدئویی) به شخص عاملش انرژی می‌بخشد و مستلزم تمرین، مهارت، تلاش و سوزاندن کالری است. حتی کاوش آگاهی درونی از طریق ابزار طبیعی یا مصنوعی، می‌تواند بسیار فعالانه باشد. برای مثال، فرهنگ‌های حقیقی مراقبه، گواهی برای سخت‌گیری‌های بازی درونی هستند.

فلسفه باید به بازی بپردازد. دست‌کم ما به‌نوعی معرفت‌شناسی بازی (که به‌دنبال این باشد که چگونه بازی دانش تولید می‌کند) و اخلاقیات بازی (که مسائل هنجاری بازی را وامی‌کاود) نیاز داریم. می‌توانیم علی‌رغم بدگمانی ارسطو به بازی، از او شروع کنیم. او برای نمونه، موسیقی را نوعی سرگرمی و تفریح می‌پندارد که درخور نجیب‌زادگان و مردم آزاده است. او در «سیاست» چنین نتیجه‌گیری می‌کند: موسیقی نیاز به هیچ‌گونه برهان‌آوری و توجیهی ندارد، زیرا «در هر کجا به‌دنبال سودمندی گشتن، به‌هیچ‌روی مناسب مردم آزاده و بزرگ‌منش نیست.» پیشنهاد من این است که مشابه این منطق بلندنظرانه از مدنیت، در مورد بسیاری از صورت‌های دیگر بازی نیز به اجرا درآید.

سهم بازی اما بالاتر از آن است که می‌اندیشیم. بازی شیوه‌ای از بودن است که در برابر هستی مصلحت‌آمیز و ابزاری مقاومت می‌کند. در بازی، ما خود را در قالب اصطلاحاتی نظیر بازدهی محسوس (ارزش فرعی) نمی‌سنجیم، در عوض، حیات فیزیکی و ذهنی ما دارای ارزش درونی در ذات خود است. بازی منبعی فراهم می‌آورد که خیرات عرضی دیگر از آن جاری می‌شوند و در نهایت، به آن بازمی‌گردند.

وقتی فعالیتی نظیر موسیقی را تنها به‌عنوان «کلیدی برای موفقیت» می‌بینیم، خود و آن را دست‌کم گرفته‌ایم. نواختن یک ساز، هم در جهت به دست آوردن رضایت‌مندی و هم در جهت خود همان چیز (تحقق و عملی کردن پتانسیل موجود) است. در این مورد، نواختن یا حتی گوش دادن به موسیقی، نوعی تأمل و تعقل منحصربه‌فرد و متجسد است که می‌تواند هم ذهن و هم جسم را غنا بخشد.

هنگامی که در اوقات‌فراغت تمام جسم و روحمان را در چنین فعالیت «غیرعملی»، درگیر و متعهد می‌کنیم، آن را به‌خاطر لذتی که برای ما و دیگران به‌همراه دارد و برای فایدۀ ذاتی که در آن کار و تعهد وجود دارد، انجام می‌دهیم و نه چیز دیگر. این معنای واقعی «آری مقدس» است.

ارجاعات:


[۱]. Seven Books

[۲]. A Blues Guitarist

[۳]. سمفونی‌ای با نام «چنین گفت زرتشت» (Also sprach Zarathustra, Op. ۳۰) که توسط ریچارد استروس در سال ۱۸۹۶ و با الهام از کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه ساخته شد (مترجم).

[۴]. “rat tickler” Jaak Panksepp

[۵] . دوپامین (dopamine) انتقال‌دهندۀ عصبی یک جزء حیاتی برای سلامت احساسی و خلق‌وخوی است (مترجم).

[۶]. “original position,”

[۷]. “Groundhog Day”

[۸]. کتاب عصر دوم ماشین: کار، پیشرفت و رفاه در زمان اوج درخشان فناوری‌ها (The Second Machine Age: Work, Progress, and Prosperity in a Time of Brilliant Technologies)، اریک برین‌جولفسون، اندرو مک‌آفی (مترجم).