شناسهٔ خبر: 52463 - سرویس اندیشه

چرا تاریخ‌نویسی آکادمیک در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟

دشواری‌های عبور

جعفریان تاریخ‌نگارانی هستند که عوض کار علمی، برای استفاده از مزایای مالی و اجتماعی و یا حفظ موقعیت‌های اداری، وسوسه می‌شوند و وارد عرصه‌هایی از نگارش تاریخ می‌گردند که سنخیتی با کار آکادمیک ندارد. اما مهم‌تر از آن، پدید آمدن نسلی از تاریخ‌نگاران غیردانشگاهی است که تاریخ را با رمان به‌عمد یا سهو، خلط کرده با خلق آثاری فراوان می‌توانند تأثیرگذار باشند. ادارۀ این افراد برای دولت‌ها، آسان‌تر و بردن آنان در مسیری که هر دو طرف نیازمند به آن هستند، سهل‌تر است.

فرهنگ امروز/ رسول جعفریان:

به‌طور معمول گفته می‌شود پیدایش تاریخ‌نگاری آکادمیک و دانشگاهی، در یک دورۀ نسبتاً صدساله وارد نظام پژوهشی ما شد. ضمن اینکه ما به‌صورت سنتی، میراث قابل توجهی در زمینۀ علم تاریخ داشته‌ایم؛ برخی از مقاطع آثاری برجسته و در دوره‌هایی با روش‌های عقب‌مانده. جرقۀ این قبیل تاریخ‌نگاری در دورۀ قاجار زده شد؛ با ترجمه و تصحیح و طبعاً ارتباط با غرب. در دورۀ پهلوی اول، چهره‌هایی مانند اقبال و یاسمی نقش مهمی داشتند. ضمن اینکه کسروی تجربۀ ویژه‌ای بود. این حرکت کُند بود، اما ادامه یافت و تا به امروز نیز با حفظ سهمی اندک از مجموعۀ آنچه به نام تاریخ منتشر می‌شود، تولید کارهای آکادمیک ادامه دارد. پرسش این است که چرا این سهم اندک است و در واقع، چرا تاریخ‌نویسی آکادمیک جدی گرفته نشده است؟

در این‌باره دلایل یا فرضیه‌های توجیهی مختلفی وجود دارد که هرکدام از آن‌ها متکی به شواهدی است که باید درست سنجیده شود. برای اینکه ابتدا فرضیه‌های مهم را بگویم، آنچه در این‌باره قابل طرح است، عرض می‌کنم.

۱

نخستین فرضیه‌ای که به نظر می‌آید، این است که در آخرین سال‌های تاریخ میانی ما و درحالی‌که جهان نگاه تازه‌ای به جهان و انسان و دانش می‌انداخت، علم تاریخ دچار نوعی انحطاط شد و مع‌الاسف در اثر توقف زیاد و به‌دلیل جا خشک کردن در برکه‌های دورمانده از دریای علم، متعفن و غیرقابل تحمل گردید. در عصر جدید و زمانی که «علم تاریخ» تصمیم گرفت تحرکی به خود دهد، از مرحلۀ قبل عبور کند و به‌سمت تاریخ‌نگاری علمی و آکادمیک برود، گرفتاری‌هایی مشابه عبور همۀ موارد هم‌شکل از علوم سنتی به علوم مدرن را داشت. درست مثل نجوم و جغرافیا و بسیاری از علوم دیگر که گرفتار همین دشواری بودند. هرچند تاریخ به ‌مقیاس جغرافیا، مشکلات بیشتری داشت و نجوم در جایی میانۀ آن‌ها بود، زیرا نجوم دانشی بود که جنبۀ «انسانی»‌ آن جدی‌تر و ریشه‌های آن در سنت‌های علمی کهن متناسب با عرف زندگی عامه، قوی‌تر بود. بااین‌حال و به‌دلیل فشاری که فرهنگ قدیم وارد می‌آورد، «تاریخ» هم در کنار سایر علوم، خواه‌ناخواه در دورۀ میانی قاجار رو به تحول گذاشت. این تحول به‌سمت تاریخ‌نگاری مدرن، در سایۀ ترجمه‌هایی بود که صورت می‌گرفت. طبق معمول نخستین جرقه‌ها در تماس برخی از پژوهشگران ایرانی با فرنگ پدید آمد. تحصیل‌کرده‌های بیرون و داخل در مدارس نو، نسل بعدی بودند و عباس اقبال شاخص آن‌ها بود. به‌تدریج نسلی پدید آمد و تربیت شد که کارهای جدی‌تری را در این زمینه آغاز کرد. در این فرضیه می‌توان مهم‌ترین مشکل را در شکل نگرفتن تاریخ‌نگاری آکادمیک، «دشواری‌های عبور» نامید؛ پدیده‌ای که اختصاصی تاریخ نیست و در هر دورۀ گذار، مشابه آن پیش خواهد آمد. اول مخالفت صددرصد، سپس موافقت بسیار اندک و تغییرات ساده و تدریجی که تا برسد به پنجاه‌درصد، آدم را نصف‌عمر می‌کند. بعد از آن به‌آرامی سرازیر می‌شود، اما همچنان تغییرات کُند است. عاقبت هم ریشه‌های قبلی همچنان می‌ماند و گاهی تجدید حیات می‌کند.

۲

فرضیۀ توجیهی دیگر این است که موانع بر سر راه شکل‌گیری و گسترش تاریخ‌نگاری آکادمیک به «شرایط تاریخی» ما برمی‌گردد. این مسئله و دشواری هم صرفاً در حوزۀ علم تاریخ نیست، بلکه در تمامی علوم و آثار تمدنی آن و خروجی‌های ناشی از آن وجود دارد. در واقع در این مورد خاص، مسئله به تعارض طبیعت علم جدید با شرایط تاریخی ما برمی‌گردد. مقصود از شرایط تاریخی به‌طور مشخص مسئلۀ توسعه‌نیافتگی است که سبب می‌شود دانش‌ها مانند پدیده‌ها و مفاهیم دیگر نتوانند در شکل طبیعی خود ظاهر شوند. بیشتر به این دلیل که بومی نیستند و تا همساز شوند، زمان می‌برد.

تفسیر این «شرایط تاریخی»، اهمیت خاصی در ارتباط با عدم نضج‌گیری علم تاریخ به‌صورت آکادمیک دارد که باید اندکی آن را توضیح داد. در اینجا اول باید مقصود از علم آکادمیک را بیان نمود. ممکن است نتوان تعریف دقیقی کرد، اما می‌توان به برخی از ویژگی‌های آن اشاره کرد: توجه جدی‌تر به شواهد و تنوع منابع و مدارک تاریخی، شفافیت جدی‌تر، بی‌طرفی تا سرحد امکان، تحلیلی بودن، توجه به همۀ جنبه‌های اجتماعی و اقتصادی در کنار عوامل سیاسی برای یک پدیده و نکاتی دیگر که هرچند بر سر آن‌ها چون‌وچرا هست، اما در کل به‌عنوان ویژگی‌های تاریخ‌نگاری آکادمیک مورد توجه قرار دارد.

این مسئله را از زاویۀ دیگری هم می‌توان مورد توجه قرار داد تا به درک جدی‌تری رسید. این زاویه، توجه به برخی از جنبه‌های سلبی در تاریخ‌نگاری آکادمیک است؛ به‌خصوص آنچه در چارچوب همان «شرایط تاریخی»‌ پیش‌گفته می‌تواند مدنظر باشد. از شرایط سنتی که عبور کردیم، درست به‌دلیل توسعه‌نیافتگی، گرفتار برخی از جنبش‌های اجتماعی و ایدئولوژیک شدیم که نوعی سیطره بر همۀ علوم را توصیه می‌کرد. سیطرۀ این ایدئولوژی‌ها ناشی از شرایط تاریخی خاصی است که ما داشتیم و حتی غربی‌ها هم داشتند. مارکسیسم یکی از جنجالی‌ترین ایدئولوژی‌هایی است که سیطره بر همۀ معارف و علوم اجتماعی و انسانی را با تحکم هرچه تمام‌تر و بسته‌تر پیشنهاد و تعقیب می‌کرد. دانش تاریخ در کشور ما در یک دوره، به‌رغم تجربه‌ای که به دست آورده بود، تحت سیطرۀ مارکسیسم قرار گرفت. جنبش فکری مارکسیستی، که صورتی جهانی هم به خود گرفته بود، ولو موقت، در سطح ملی و با توجه به گستره‌ای که از نظر فراگیری نخبگان داشت، تأثیر شگرفی روی نوعی عدول از تاریخ‌نگاری آکادمیک به‌خصوص در کشور ما و حتی در بین عرب‌ها گذاشت. تاریخ‌نگاران مارکسیست، چه کسانی که آثارشان به فارسی ترجمه شد و چه آثاری که توسط مارکسیست‌های ایرانی نوشته می‌شد، نوعی مسیر انحرافی در جریان پیشرفت تاریخ‌نگاری آکادمیک و علمی بودند؛ کسانی که چندین دهه تاریخ‌نگاری ما را از مسیر آکادمیک خارج کردند.

این قبیل ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه در حوزۀ علم، به‌صورت‌های مختلفی در اروپا هم وجود داشته است. تاریخ‌نگاری مارکسیستی در آنجا هم نیرومند بوده است؛ چنان‌که تاریخ‌نگاری‌های نژادگرایانه و فاشیستی هم فراوان وجود داشته است. در بسیاری از کشورهای عربی، علاوه بر مارکسیسم، تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه، حتی در مراکز دانشگاهی و آکادمیک، حرف اول را زده است. چندین دهه تسلط افکار بعثی در سوریه، عراق، لیبی و یمن، تاریخ‌نگاری آن کشورها را در مسیر غیرآکادمیک پیش برده است.

مشکل مشابه در کشور ما و این‌بار از نوعی دیگر، خواست دولت‌ها برای هدایت و مهندسی دانش تاریخ است. بخشی از آن ریشه‌هایی مانند ملی‌گرایی به‌مثابۀ یک ایدئولوژی مورد حمایت آن‌ها و بخشی هم گرفتار کردن مورخان در گرداب حمایت از ریشه‌های تاریخی آن‌هاست. برای این دولت‌ها، تاریخ ابزاری برای القای ایدئولوژی مشخص و همچنین تأیید ریشه‌ها و ستون‌های پیشین آن‌ها در گذر تاریخ است. حجم آنچه در دورۀ پهلوی دربارۀ تاریخ شاهنشاهی نوشته شد و حمایتی که از این سبک تاریخ‌نگاری و موضوع‌یابی صورت گرفت، نشان‌دهندۀ مداخلۀ دولت در جریان خشکاندن تاریخ‌نگاری علمی و رشد دادن تاریخ‌نویسی تبلیغاتی و سیاسی به‌صورت کارمزدی است؛ امری که به‌راحتی توانسته مسیر تاریخ‌نگاری علمی و آکادمیک را سد کند. این رشته سر دراز دارد.

در این مسیر، تاریخ‌نگارانی هم هستند که عوض کار علمی، برای استفاده از مزایای مالی و اجتماعی و یا حفظ موقعیت‌های اداری، وسوسه شده و وارد عرصه‌هایی از نگارش تاریخ می‌شوند که سنخیتی با کار آکادمیک ندارد.

اما مهم‌تر از آن، پدید آمدن نسلی از تاریخ‌نگاران غیردانشگاهی است که تاریخ را با رمان به‌عمد یا سهو خلط می‌کنند و با خلق آثاری فراوان می‌توانند تأثیرگذار باشند. ادارۀ این افراد برای دولت‌ها، آسان‌تر و بردن آنان در مسیری که هر دو طرف نیازمند به آن هستند، سهل‌تر است. داستان پدید آمدن این جریان تاریخ‌نگاری و انواع آن خود موضوع یک پژوهش جدی است؛ کسانی که باید نامشان را مورخان غیرحرفه‌ای، اما حریف نامید. آنان توانایی آن را دارند که در هر موضوعی قلم بزنند و این بستگی به امکاناتی دارد که در اختیار آن‌ها گذاشته می‌شود.

البته این‌ها (یعنی کسانی که تحت‌الحمایۀ دولت‌ها و حاکمیت‌ها قرار می‌گیرند) تنها کسانی از معلمان رسمی و حرفه‌ای تاریخ یا مورخان غیرحرفه‌ای اما حریف نیستند که به‌خاطر وابستگی‌های مالی و اداری می‌نویسند، بلکه کسانی هم هستند که علایق فکری و ایدئولوژیک خودشان اقتضای ورود به آن مسیر را دارد. این گروه با انگیزه‌های درونی در حمایت از یک جریان فکری تلاش می‌کنند؛ جریانی که ممکن است در مسیر خواست حاکمیت هم قرار گیرد. درهرحال نتیجه یکسان است و آن دور شدن از مسیر تاریخ‌نگاری آکادمیک است. در تاریخ‌نگاری معاصر ما، کم نیستند کسانی که با هر انگیزه‌ای در خدمت تاریخ‌نگاری دولتی درآمدند. نگاهی به آنچه میان سال‌های ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۴ با حمایت دربار پهلوی دربارۀ تاریخ شاهنشاهی نوشته شده است، نشان می‌دهد که در لابه‌لای نوشته‌ها، نام برخی از مورخان حرفه‌ای هم هست. البته بیشتر آن افراد از میان گروه مورخان غیرحرفه‌ای حریف در تاریخ‌نویسی بازاری هستند، اما چنین نیست که افراد متخصص حضور نداشته باشند. برای نمونه، سعید نفیسی را اگر از معلمان تاریخ‌نویسی بدانیم، از جمله کسانی است که در این مسیر قرار گرفته و کتاب او با عنوان «تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی»‌ (از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۲۴ شهریور ۱۳۲۰) اثری است که دقیقاً در این مسیر نوشته شده و تماماً تملق و چاپلوسی است. این اثر در سال ۱۳۴۴ از طرف شورای مرکزی جشن‌های بنیادگذاری شاهنشاهی ایران منتشر شده است. به‌طور کلی و به‌اختصار باید گفت مشکل یادشده به‌عنوان مشکلی برگرفته از «شرایط تاریخی»‌، مسئله‌ای است که کشور ما و کشورهای مختلف بسته به شرایطی که دارند، گرفتارش هستند.

۳

در اینجا به فرضیۀ دیگری هم می‌توانیم بپردازیم. اساس این فرضیه در حوزۀ علت عدم شکل‌گیری تاریخ‌نگاری آکادمیک، این است که ما به تسلط افکار فلسفی کهن بر علوم و از جمله تاریخ و علوم اجتماعی و انسانی به‌مثابۀ نخ تسبیح یا نوعی هالۀ نور توجه داشته باشیم. نگاه‌های فلسفی حاکم که در واقع فلسفۀ علوم را هم روشن می‌کند، تاریخ را به‌عنوان یک علم نمی‌شناسد. اگر هم بشناسد، یک دانش کاملاً ابزاری است که باید به‌صورت گزینشی نسبت به آن اقدام شود و صرفاً در مسیری باشد که بتواند با کلیت آن فلسفه هماهنگ باشد. به عبارت دیگر، پارادایم‌های حاکم بر علوم انسانی که ریشه در عمق نگره‌های قرون میانه‌ای اسلامی دارد، تاریخ را مانند بسیاری از علوم دیگر، در رتبه‌ای پس از دانش کلیات به‌معنای عام آن قرار می‌دهد و نه‌تنها آن را یقینی و برهانی نمی‌داند، که بیش ‌از حد نقل‌ونقالی برای آن ارزشی قائل نیست. در این نگرش، همۀ علوم فدای یک علم واقع می‌شوند و باید به یک نقطۀ ازپیش‌تعیین‌شده و تعریف‌شده بازگردند. بدین‌ترتیب این قبیل آگاهی‌ها غالباً زائد به نظر می‌آید، فاقد ارزش و غیربرهانی تلقی می‌شود و گذاشتن عمر برای آن، وقت تلف کردن است. اغلب دربارۀ این قبیل دانش‌ها سؤال می‌شود چه فایده‌ای دارند؟ در اینجا مقصود از فایده، نوعی نگاه به علم در دورۀ گذشته است که خود برگرفته از نوع تلقی از دانش در دورۀ میانی تاریخ ما، به‌خصوص عصر پس از تسلط تصوف و دور شدن از واقع‌گرایی نسبی در قرن‌های سوم تا پنجم هجری است.

۴

فرضیۀ دیگر در چرایی عدم پیشرفت تاریخ‌نگاری آکادمیک، باقی ماندن علم تاریخ در روش‌های کهنه، عدم آمادگی درونی آن، نابالغی روش‌های پژوهش و ناپختگی دانش‌آموختگان ما در آگاهی از ماهیت این علم به‌عنوان یک علم است. دامنۀ وسیعی از مسائل و معارف در حوزۀ «علم تاریخ مدرن» وجود دارد که اغلب با آن ناآشنا هستیم و توانایی به‌کارگیری روش‌های نوین را نداریم. بیش از آن، فاقد تحمل و قدرت درک آن به‌عنوان یک تجربۀ مستمر و مستقل علمی هستیم. برخی از آن‌ها به ناآگاهی ما نسبت به فلسفۀ علم تاریخ بازمی‌گردد، برخی به ناآگاهی از روش‌های تحقیق مدرن، برخی به عدم استفاده از نظریات اجتماعی واقع‌بینانه در ایجاد پیوند میان فکت‌های پراکندۀ تاریخی مربوط به یک دوره و برخی هم به شرایط نامساعد در تدارک اسناد و مدارک لازم یا ابزارهای شناخت تطبیقی مانند تسلط بر السنۀ مختلف و آگاهی‌های بین‌رشته‌ای. بماند که مواد خام لازم هم که باید محصول دیجیتالیزه کردن معلومات قدیمی و معاصر به‌صورت سهل‌الوصول و با سرعت بالا در امر پژوهش باشد، در اختیار نیست. ما می‌خواهیم با بیل‌ و کلنگ و خشت و گل و آجر، ساختمان بسازیم. طبعاً نباید انتظار داشته باشیم که برج‌های صدطبقه بسازیم. باید به همان بناهای چندمرتبۀ قدیم اکتفا کنیم. همۀ این «نبودها» دست‌به‌دست هم می‌دهد تا درک درستی از این علم نداشته باشیم و طبعاً نتوانیم اثری آکادمیک در سطح مورد انتظار پدید آوریم و در عوض، به کلی‌گویی نامستند یا جزئی‌گویی پراکنده و بی‌سروسامان بسنده کنیم.

***

و نکتۀ آخر آنکه نباید تصور کرد دانش تاریخ در شکل آکادمیک آن، تاریخی خشک و بی‌روح، کاری مهندسی‌شده و ریاضی صرف و فاقد ظرافت‌های هنری و زیبایی‌شناسی و به‌ویژه متنوع است. به عبارت دیگر، حضور انواعی از هنر در نگارش آثار تاریخی، به‌معنای انحراف آن‌ها از مسیر آکادمیک نیست و بدون شک می‌توان راه‌هایی را در نظر داشت و میان آن‌ها را جمع کرد یا به‌عبارتی کارهای متنوع انجام‌شده را به‌شرط اشتراک در اصل روش‌های علمی و پژوهشی، در جمع کارهای آکادمیک پذیرفت. در واقع استفاده از نوعی خلاقیت‌های خاص در بیان مسائل و رویدادهای تاریخی، آن‌چنان‌که بتواند بهتر به فهم تاریخ کمک کند و آن را جذاب هم نشان دهد، ضمن اینکه ممکن است ریسک انحراف از مسیر آکادمیک را افزایش دهد، اگر در مسیر درستی قرار گیرد، توان آن را دارد تا این دانش را به‌عنوان یک دانش اجتماعی و انسانی (که از بُن غیرریاضی است) مقبول و مورد حمایت قرار دهد. بر این نکته برای این تأکید کردم که پذیرش صورت متعدد و تکثر در «بیان»‌ تاریخ، منافاتی با آکادمیک بودن ندارد و به‌دلیل آنکه تاریخ از زمرۀ علوم انسانی است، رنگ انسانی و تنوع‌خواهی حاصل از آن، در این علم نیز می‌تواند وجود داشته باشد. علاوه بر این، تاریخ‌نگاری، بخشی «بیان»‌ تاریخ و بخشی «بیان» حال است. این ترکیب، خود موجود تحول، تعدد و تکثیر است. مهم مقبولیت آن برای جامعۀ علمی و تلقی آثار و نتایج به‌عنوان آثاری روشمند و مستند و قابل قبول است. اگر معنای واقعی علم، اقناع مخاطبان فهمیده و نخبه در آن علم، به‌علاوۀ توده‌های صاحب درک از میان عموم مردم باشد، هر اثری که با استفاده از آخرین منابع و مدارک علمی، با بهره‌گیری از پیشرفته‌ترین و به‌روزترین روش‌ها و متدها نوشته شود، ولو با دیدگاه‌های مختلف باشد، می‌تواند در شمار آثار آکادمیک به‌حساب آید؛ مشروط به آنکه دور از اهوای نفسانی و تمایلات فرقه‌گرایانه، شفاف و قابل قبول برای شمار بیشتری از مخاطبان آن باشد.

منبع: شماره هشتم نشریه فرهنگ امروز