شناسهٔ خبر: 55629 - سرویس اندیشه

نقدی روانکاوانه بر مسئله جهانی‌شدن (۲)؛

شرق شناسی مدرن و تهاجم فرهنگی

تهجم تهاجم فرهنگی‌ در درازمدت و به‌طور غیرمحسوس اتفاق می‌افتد و زمانی‌ آن ‌را می‌فهمیم که دیگر دیر شده است. نزدیک به ۴۰ سال انقلاب، ۸ سال جنگ و چندین دهه تحریم و نبودن سوپاپ‌های اطمینان باعث می‌شود که مملکتی در مرز ترکیدن باشد و چه بهتر که این ترکیدن کانالیزه شود و انرژی‌ حاصل از آن در مصرف‌گرایی تخلیه شود؛ و اینجاست که ساخت و ترویج آرام‌آرام این نوع از برنامه‌ها و نشان دادن سبک زندگی‌ متفاوت کمک شایانی به سوق دادن فرهنگ یا ملتی به‌سوی دل‌خواه می‌کند.

فرهنگ امروز/ هوتن بهجت محمدی؛ روان‌شناس بالینی و روان‌درمانگر، هامبورگ:

در این گیرودار، جوامعی که در این تقلید با یکدیگر رقابت می‌کنند و از هم پیشی‌ می‌گیرند، در همان مکان‌ها و فضاهای مجازی تشویق می‌شوند و نمره می‌گیرند و لایک‌ها و پاداش‌های عاطفی مجازی به‌صورت «بله ما شما را آدم حساب می‌کنیم و به جامعۀ کشورهای متمدن خوش آمدید و هرکه با ما و مثل ما باشد از ماست!» دریافت می‌کنند. به همان‌گونۀ غربی نیز تشویق می‌شوند که نظرات خود را در فیس‌بوک و اینستاگرام و توییتر و غیره بگویند؛ یعنی‌ یک منبع و مخزن بسیار گران‌بها و مجانی بازاریابی برای کلیۀ شرکت‌های تجاری یا محافل سیاسی برای شناخت هرچه بیشتر افراد یک مملکت یا حوزه که خودشان با دست خودشان هرچه اطلاعات از نوع زندگی‌ و طرز تفکرشان هست در اختیار این شرکت‌های آمارگیری و نظرسنجی می‌گذارند. بازارهای غرب که اشباع شده و شرکت‌های اقتصادی و تجاری غول‌پیکر در حال این اندیشه‌اند که در کجای این کرۀ خاکی می‌توانند راحت سرمایه‌گذاری کنند و سودهای کلان ببرند. کجا می‌شود مفت و مجانی‌ بازاریابی کرد؟ در شبکه‌های مجازی ‌جهانی‌.

 فرهنگ جدید با تمام ابعادش آهسته‌آهسته وارد مملکت‌ها می‌شود؛ ورود شو و برنامه‌های تلویزیونی، رادیویی، اینترنتی و لایک و اسمایلی و سلفی (خودشیفتگی مفرط) و فیس‌بوک و میم‌های اینترنتی[۱] (مثل چالش‌های اینترنتی) و تلگرام و واتس‌اپ و اینستاگرام و توییتر و صدها مقوله و # دیگه که هست و خواهد آمد از این دسته‌اند. همراه آن‌ها مصرف‌گرایی و لذت‌جویی‌های بی‌هدف و سیاست‌زدگی و مراکز تجاری بی‌دروپیکر و واردات برند (به قول قدیمی‌ها مارک) و جنس و کالا. سبک زندگی‌ جدید و هیجان‌انگیز و حسرت نبودِ امکانات درست‌وحسابی‌ و آزادی‌های مثل اون‌ها در مملکت همانا و کلاً عوض کردن فرهنگ غنی‌ یک کشور از زیربنا به بهانۀ شعارهایی‌ مانند «جهانی‌شدن و دهکدۀ جهانی»‌ همان.

 البته مقولۀ آن‌چنان جدیدی هم نیست، قرن‌های متمادی است که از طریق شرق‌شناسان به عادت‌ها و آداب‌ورسوم و اخلاق و اندیشۀ شرقی‌ها پی‌ برده‌اند و می‌دانند که یکی‌ از ضعف‌های ما، در قبول نداشتن خود و پرستش دیگری و غریبه‌نوازی و تشنۀ‌ محبت و پذیرفته شدن از طرف دیگران است؛ این نوعش را می‌توان «شرق‌شناسی مدرن» یا در اصطلاح اقتصادی «بازاریابی پارتیزانی»[۲] نام گذاشت.

برای بسته شدن دهان مخالفان هم برنامه‌ریزی‌های ویژه به عمل آمده: «در دهکدۀ جهانی‌ جایی‌ برای ملی‌گرایی و ناسیونالیسم وجود ندارد، فرهنگ من و تو دیگه نداره، همۀ ما انسانیم و عین همیم (ولی‌ در عمل همۀ انسان‌ها با هم برابرند، اما بعضی‌ برابرترند!)[۳] همۀ ما یک‌جور هستیم و بابا تو دیگه کی‌ هستی‌، هرکی‌ با دنیای امروز پیش نره امل هستش و نباید از دنیا عقب بیفتیم و این‌همه سال تو تحریم بودیم، حالا بزار نفس بکشیم و حال کنیم.» وقتی‌ ملت‌ها به این شعارها اعتقاد پیدا کنند و آن ‌را درونی‌ سازند و سبک زندگی‌شان جهانی‌شدنی شود، دوست و یاور و هم‌پیمان شده و از نظر عاطفی نیز حمایت می‌شوند؛ «لذت ببر، سیاسی نباش، مصرف کن!» همان‌گونه که در غرب مشاهده می‌شود که جوانان به‌ندرت حساسیت سیاسی در خود می‌بینند، سرشان تا دسته در iPad و iPod و iPhone مدلِ یک و دو و پنجاه و هشتاد ‌و چهار و App و Apple و Tablet و … می‌باشد و کاری به سیاست‌مداران و سیاست‌گذاران و دلالان ندارند، اگر هم اعتراضی شود در فضای مجازی اتفاق می‌افتد نه در واقعیت، در واقعیت هم اگر اتفاق بیفتد خودش تبدیل به شو می‌شود و راه به دنیای مجازی پیدا می‌کند و این چرخه باز از نو می‌چرخد و در عمل همه‌چیز همان‌طور که بود باقی‌ می‌ماند. شاید در آینده‌ای نه‌چندان دور به‌سان عروسک‌هایی ‌شویم که مغزشان را برداشته باشند و از دهان آن‌ها صداها و آواها و حرف‌هایی بیرون می‌آید که دیگر با کشور خودمان هیچ‌گونه ارتباطی‌ ندارد. گویا هم‌اکنون شستِ موفقیتِ غربی، شستِ بیلاخِ شرقی‌ را از معرکه به در کرده باشد و شاید در آن زمان همه از این روند راضی‌ باشند. خدا داند!

پس به نظر نگارندۀ این سطور، منظور از تهاجم فرهنگی‌ «زیرورو کردن یک فرهنگ از بیخ‌وبن به نفع سودهای سیاسی، نظامی، اقتصادی یک فرهنگ ‌دیگر که به‌اصطلاح برتر است»، می‌باشد. تعویض زیربنای فرهنگی‌ و اجتماعی در درازمدت و به‌طور غیرمحسوس اتفاق می‌افتد و زمانی‌ آن ‌را می‌فهمیم که دیگر دیر شده است. نزدیک به ۴۰ سال انقلاب، ۸ سال جنگ و چندین دهه تحریم و نبودن سوپاپ‌های اطمینان باعث می‌شود که مملکتی در مرز ترکیدن باشد و چه بهتر که این ترکیدن کانالیزه شود و انرژی‌ حاصل از آن در مصرف‌گرایی تخلیه شود؛ و اینجاست که ساخت و ترویج آرام‌آرام این نوع از برنامه‌ها و نشان دادن سبک زندگی‌ متفاوت کمک شایانی به سوق دادن فرهنگ یا ملتی به‌سوی دل‌خواه می‌کند. ما شاهد تخلیۀ این اثرات در فضاها و مجتمع‌های غول‌آسای تجاری و فرهنگی‌ می‌باشیم.

از آنجا که این نوع فرهنگ‌سازی‌ها با حمایت‌های فوق‌العاده قوی اقتصادی داخلی‌ و خارجی‌ پشتیبانی می‌شوند، چنانچه بخواهیم نظام و ساختار آن ‌را درک کنیم، می‌بایستی ماهیت آن را به‌کل بشناسیم. فقط در این صورت است که می‌توانیم اثرات آن را روی انسان‌ها بررسی کنیم و آن‌گاه با هشیاری و درایت با این پدیده در سطح کلان برخورد ‌منطقی‌ و فرهنگی‌ و اقتصادی کنیم. پس اگر از آن فقط به‌عنوان تهاجم فرهنگی‌ نام ببریم و به راهکارهای فیزیکی‌ بسنده کنیم، مثلاً ماهواره‌ها را از روی پشت‌بام‌ها به پایین کشیده و خردشان کنیم و یا دارندگان آن‌ها را جریمه نماییم، آن‌وقت است که چشمانمان را به روی هدفمندی زیرکانه برای تغییراتی که پیش‌تر بدان اشاره شد خواهیم بست و فقط به ظاهر قضیه خواهیم پرداخت که این خود باعث اتلاف وقت می‌شود. در این حین زیربنای فرهنگی نوین محکم و محکم‌تر می‌شود و نسل‌های آینده در این زیربنا به دنیا خواهند آمد و با آن‌ بزرگ خواهند شد؛ مانند نسل نوجوان ما که احتمالاً دیگر تلفن‌های قدیمی‌ با شماره‌گیر انگشتی را نمی‌شناسند و با تلفن همراه بزرگ شده‌اند. در آن‌ زمان دیگر فهماندن آنکه «ما چیزی به غیر از این بودیم یا هستیم» به‌مراتب سخت‌تر خواهد شد (حکایت فیلِ شهر قصۀ بیژن مفید می‌شود که یکهو منوچهر شد و نفهمید که این بلا چطور و چه وقت به سرش آمد). در این صورت فقط به جنگ با پدیده‌ای برخواهیم خاست که آشنایی درستی‌ از آن نداریم و حتی راهکارمان نیز جز تقلید و کپی‌برداری و آن‌ هم از روی کپی نخواهد بود؛ به این معنا که باید برنامۀ «شام ایرانی» را در ایران بسازیم که مردم دست از دیدن مدل ماهواره‌ای آن «بفرمایید شام» که خود کپی دست‌چندم از (Come Dine With Me) می‌باشد و در کلیۀ کشورهای ‌اروپایی و آمریکا رواج دارد، بردارند و با این کار و به خیال خود تودهنی محکمی به تهاجم فرهنگی‌ زده‌ایم. تازه فکر می‌کنیم که با بومی کردن یک برنامۀ کپی‌شده خلاقیت به خرج داده‌ایم! درصورتی‌که خلاقیت یعنی‌ برنامه‌ای درست کنی‌ که آن‌قدر جالب باشد که تمام دنیا آن را کپی‌برداری کند.

 حتی در آن زمان هم باز خلاقیتی به خرج نداده‌ایم، چون همین «یک برنامه درست کردن» خودش یک نوع تقلید رسانه‌ای است، چراکه تلویزیون و سینما را ما اختراع نکرده‌ایم. در هر دو حالت، همیشه این ما هستیم که یک قدم از غرب عقبیم و مدام می‌دویم تا به او برسیم؛ یعنی‌ غرب را که نفهمیدیم هیچ، می‌خواهیم تمام مدت مثل او باشیم که نمی‌شود و تا ابدالدهر نیز ممکن نیست. می‌خواهیم جوری باشیم که نیستیم. هندوانه نمی‌تواند پرتقال شود آقاجان! یعنی‌ هرکسی‌ را بهر کاری ساخته‌اند!

«همان‌گونه که بسیاری از نظریه‌پردازان اجتماعی معاصر، چون گیدنز (Anthony Giddens)، استدلال می‌کنند تجدد یا مدرنیته به مردم قابلیت برنامه‌ریزی برای زندگی‌ می‌دهد […] ما در جوامع مبتنی‌ بر دانش زندگی‌ می‌کنیم نه فقط ازاین‌جهت که دانش به‌عنوان ابزاری برای جابه‌جایی‌ اجتماعی ضرورت دارد، بلکه -احتمالاً هولناک‌تر آنکه- تجدد مستلزم این است که ما هویت‌های خود را خود بسازیم [...] اما انسان تنها در اجتماعی می‌تواند امکان بالقوۀ واقعی‌ آن‌ را تحقق‌ بخشد که به آدمیان امکانات آموزشی داده شود تا دست به انتخاب‌های سنجیده و ارزشمند زنند. […] شادکامیِ‌ ناشی‌ از آزادی تنها زمانی‌ واقعاً به حداکثر می‌رسد که با آموزش همراه باشد.»[۴]

اگر این آموزش فقط از طریق تقلید یا فقط در مکان‌های مجازی رخ دهد دیگر نمی‌توان اسم آن را آموزش سنجیده گذاشت، بلکه آموزش طوطی‌وار می‌باشد که به اکثریت مردم هویت یا هستی‌شناسی ‌(به معنی تصور هر فرد از هستی‌ خویش در جهان) عرضه نمی‌کند؛ برعکس، امکانات نامشخص پایان‌ناپذیر دنیای نوین را بازمی‌تاباند و ما فکر می‌کنیم که از نظر آگاهی‌ پیشرفت کرده‌ایم، درصورتی‌که آب از آب تکان نخورده و در موقع مناسب باز همان اشتباهات گذشته تکرار می‌شود، چون پایۀ آگاهی‌ و هویت‌سازی ما بر روی تقلید بنا شده، بنابراین ما هویت خود را نمی‌توانیم خودمان بسازیم:

«۱۴ ژوئیه-جشن جمهوری. در خیابان‌ها گردش کرده‌ام. مراسم آتش‌بازی و پرچم‌ها مرا مانند کودکی به وجد می‌آورد. درعین‌حال بسیار احمقانه است که در تاریخی معین به دستور دولت شاد باشیم. […] به آن‌ها [مردم] می‌گویند: "شادی کنید!" شادی می‌کنند. می‌گویند: "بروید با همسایه‌تان دعوا کنید!" می‌روند دعوا می‌کنند. می‌گویند: "به سلطنت رأی دهید!" رأی می‌دهند. سپس به آن‌ها می‌گویند: "به جمهوری رأی دهید!" و به جمهوری رأی می‌دهند.»[۵] می‌گویند چلنج کنید، آواز بخوانید، جوک تعریف کنید، خبری را به اشتراک بگذارید، این‌وآن را بخرید یا نخرید، به حرف این‌وآن‌ گوش دهید، فلان چیز را نبینید یا ببینید، در فضای مجازی اظهار وجود کنید و خلاصه خود را برای دنیا به نمایش بگذارید و مطرح کنید؛ و همان‌طور که می‌بینیم، در همه جای دنیا مردم این کار را می‌کنند. بعد عکسی‌ را در فضای مجازی می‌بینید که به اشتراک گذاشته شده که گله گوسفندی را نشان می‌دهد و زیر آن آمده: «گوسفند نباشیم!!!!»

هدف نگارنده در این مقاله «شرق و غرب» درست کردن و آن‌ها را در برابر یکدیگر قرار دادن نیست؛ چراکه غرب با خود غربی‌ها نیز همین کار را می‌کند (با پنبه سر می‌برند) منتهی آن‌ها واکسینه شده‌اند و هر بلایی را نمی‌شود راحت به سرشان آورد. به قول کریشنا مورتی: «سعی‌ می‌کنیم که همراه با هم، دست به بررسی‌ بزنیم، مشاهده کنیم، هم‌فکری کنیم، اینکه جهان چیست و ما کی‌ هستیم، از این جهان چه ساخته‌ایم، چه بلایی سر این جهان آورده‌ایم و از خودمان نیز چه ساخته‌ایم […] این بسیار مهم است که بدانیم ذهنیت بشر، ذهنیت ما نیز هست، نه به شما تعلق دارد و نه تنها به ما، بلکه به همۀ بشریت تعلق دارد. […] اطاعت [یا تقلید] از دیگری به معنای انکار درک خودِ انسان و نادیده گرفتن قدرت و استعداد دیدن خودِ انسان است، شما تنها مقلد صرف باقی‌ می‌مانید. […] وقتی‌ تقلید می‌کنید، دیگر از هوش و ذکاوت خبری نیست، هوشمندی از شما می‌خواهد که شک کنید، سؤال کنید، تحت تأثیر دیگران نباشید، فریب هیجان و تبلیغات دیگران را نخورید [حتی در رابطه با همین مقاله که می‌خوانید] هوشمندی از ما می‌خواهد که تا حد امکان گردآوری اطلاعات نماییم با علم به اینکه این اطلاعات هرگز نمی‌توانند کامل باشند.»[۶]

ارجاعات:


[۱]. Internet meme

[۲]. Guerrilla marketing

[۳]. برگرفته از جملۀ مشهور قلعه حیوانات، اثر جورج ارول: «همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی‌ برابرترند!»

[۴]. لیبرالیسم، نوشته مارک هوگارد، ترجمه پری آزرم‌وند (مختاری)، در کتاب: دائره‌المعارف ناسیونالیسم دوره سه‌جلدی، زیر نظر الکساندر ماتیل، سرپرستان ترجمه فارسی: کامران فانی، محبوبه مهاجر، نشر کتابخانه تخصصی وزارت امور خارجه، چاپ اول، زمستان ۱۳۸۳، جلد دوم: مفاهیم اساسی‌ (د ـ ی)، صص ۷۱۴ ـ ۷۱۵

[۵]. هورلا (داستان‌های کوتاه)، ص ۱۹

[۶]. شبکه فکری، کریشنا مورتی، ترجمه پیمان آزاد، انتشارات هیرمند، چاپ دوم ۱۳۸۰، صفحه ۳۶- ۳۸