شناسهٔ خبر: 56141 - سرویس اندیشه

آیا تذکر یوسف اباذری مبنی بر «سیاست‌زدایی» در جامعه ایرانی به معنای «شکست» جامعه‌شناسی در آکادمی ایرانی است؟ (1)؛

قانون و رویداد

یوسف اباذری مفاهیم برآمده از قوانین عام هرگز نمی‌توانند توضیح دهند که چرا برخی رویدادها و پدیده‌های تاریخی اجتماعی از آرایشی خاص برخوردارند و نه از آرایشی دیگر. علوم قانون‌محور یکتایی و ویژه بودن واقعیتی را که در آن زندگی می‌کنیم به چنگ نمی‌آورند. فهم مناسبات و دلالت‌های تاریخی فرهنگی رویدادها در کلیت قانون از هم می‌پاشد.

فرهنگ امروز/ کاوه شمسایی:

نسبت بین نظریه ارزش ریکرت و روش‌شناسی وبر سویه‌های معنادار و متعددی می‌گیرد که در این میان می‌توان به واسطه‌ عینیت ارزش نزد ریکرت به مسئلۀ عینیت علوم فرهنگی نزد وبر نزدیک شد. در این قرائت برآمدگاه روش‌شناسی وبری و مسئلۀ عینیت علوم فرهنگی نزد وی جایی بین جریان نوکانتی (مکتب بادن) و فلسفه حیات (دیلتای) خواهد بود. نوشته‌های فلسفی ریکرت و به ویژه تلقی او از منطق علم و امکان علوم فرهنگی و تمایز آنها از علوم طبیعی یکی از مهمترین خاستگاه‌ها برای روش‌شناسی وبر است. عینیت ارزش‌هایی که پدیده‌های فرهنگی بر حسب آنها تعریف می‌شوند دخل فراوانی در ایدۀ عینیت علوم فرهنگی نزد وبر دارد. ایدآل تایپ وبری و جهت‌گیری آن نیز در چارچوب نظرات ریکرت، به ویژه پیوند بین عینت شکل‌گیری مفهوم و عینیت ارزش‌ها، بهتر درک خواهد شد. اساساً نسبت بین وبر و ریکرت به تعبیری می‌تواند نشان دهندۀ نوعی نسبت بین علوم اجتماعی و فلسفه باشد.

ارزش‌شناسی: علم قانون‌محور و علم فردنگر، قانون و رویداد

دهۀ ۱۸۸۰ میلادی مصادف است با مناقشه‌ای فراگیر در محافل آکادمیک آلمان بر سر هدف، روش و موضوع علوم فرهنگی اجتماعی و به ویژه نسبت آن با سیاست و سیاست‌گذاری. اگرچه این مناقشه بر سر علم اقتصاد (در آلمان و اتریش) شکل گرفته بود اما به زودی به مناقشه‌ای گسترده در فلسفه، تاریخ‌نگاری و جامعه‌شناسی نیز بدل شد. این مناقشه پیشاپیش خبر از بحرانی در علوم فرهنگی می‌داد که به زودی دامنگیر کل اروپا نیز شد. بسیاری از منازعات کنونی در علوم انسانی ریشه در همین بحران دارند. از مهمترین بازیگران در این مناقشات بخشی از متفکران آلمانی بودند که تحت عنوان آیرونیک نوکانتی مشهور شدند: ریکرت، ویندلباند، دیلتای.... به عنوان مثال ریکرت تلاش کرد مبانی علوم فرهنگی را که تفسیر رفتار انسان بود پی‌ریزی کند. از جمله آثار عظیم وی «مرزهای شکل‌گیری مفهوم در علم طبیعی» بود که به تعبیری فلسفۀ تاریخ نوکانتی محسوب می‌شود. ریکرت در این کتاب عظیم‌الشان که یادآور بناهای باشکوه عصر قیصر است، به تأسی از معلم خود ویندلباند وارد مناقشۀ ذکرشده در فوق می‌شود. پیشتر ویندلباند در سخنرانی معروف خود «تاریخ و علم طبیعی» دو تز عرضه کرده بود که ریکرت در چارچوب آن بحث‌های خود را به پیش می‌برد: فردانیت ارزش‌ها و تمایز بین شناخت قانون‌محور (nomothetic) و فردانی (idiographic). در همین کتاب بود که ریکرت با نقد منطق علم طبیعی نشان داد که علوم فرهنگی‌ـ‌تاریخی با فرضیات پوزیتیویستی ناممکن‌اند و با رد نسبی‌گرایی مطلق تجربه‌گرایی مدرن مدعی شد که آنها در عین دشمنی با عقل فلسفه را به آمیزه‌ای از جهانبینی‌هایی تقلیل می‌دهند که برحسب شرایط تاریخی تغییر می‌کنند. ریکرت قلمرو تاریخ را به مثابه فرهنگ می‌فهمید و از اینرو به نظر وی روش‌شناسی علوم فرهنگی همان نظریۀ «شناخت تاریخی» بود. در اینجا روش‌شناسی نه در معنایی تکنیکی و معاصر بلکه به معنای شکل‌گیری مفهوم است. روش‌شناسی علوم فرهنگی یعنی تحلیل و تکوین مفاهیمی که برای استقرار این علوم اساسی به شمار می‌روند. در مناقشه بر سر روش، که عمدتاً علیه نگرش پوزیتیویستی در جریان بود، مسئلۀ اساسی بر سر حیات و ممات فلسفه بود. در واقع پوزیتیویسم مسائل فلسفه را به مسائلی تبدیل می‌کرد که وظیفۀ حل آنها بر عهدۀ علوم طبیعی بود به همین دلیل قلمروهای فلسفه در تاریخ و روانشناسی منحل می‌شدند و فلسفه آواره و بی‌خانمان می‌شد. بی‌خانمانی فلسفه اولین گام در ناپدید شدن آن بود. به جای حقایق مطلق فلسفه و معیارهای آن فقط ادعاهایی متغیر و از حیث روانشناختی ممکن وجود داشت که از عصری به عصر دیگر و از شخصی به شخص دیگر متغیر بود. ویندلباند نشان می‌داد که پوزیتیویسم مسائل علّی مربوط به تکوین تاریخی و روانشناختی معرفت را با مسائل مفهومی مربوط به حقیقت و اعتبار آن خلط می‌کند.

پوزیتیویسم نه قادر بود برای علوم طبیعی تفسیری رضایت‌بخش فراهم آورد و نه برای فلسفه زیرا علل طبیعی و مبانی منطقی (تبیین و توجیه، وجود و ارزش) را یکی در نظر می‌گرفت. پوزیتیویسم با پاره پاره کردن واقعیت در علوم طبیعی مختلف مسئلۀ بنیاد و مشروعیت آنها را بی‌پاسخ می‌گذاشت و این همان وظیفۀ مشروع و ضروری فلسفه بود. پس فلسفه به ضرورت پیگیری مشروعیت است و از آنجا که اعتبار و مشروعیت را فقط می‌شد به ارزش‌ها منسوب کرد به نظر ویندلباند فلسفه نظریه‌ای عام درباب ارزش یا همان ارزش‌شناسی بود. پس فلسفه بنیاد ارزش‌هایی را می‌جست که بلاشرط و ضرورتاً اعتبار عام دارند و این جستجو برای اعتبار ارزش‌ها با روش نقد صورت می‌پذیرفت. بدین ترتیب معرفت‌شناسی و فلسفه چیزی نبود مگر نظریۀ ارزش. ارزش‌های مطلقی وجود داشت که اندیشه مبتنی بر آنها بود درست مثل قواعد اخلاقی و اصول ادراکی که در اخلاق و زیبایی‌شناسی حاکمند. به نظر ویندلباند صدق یک ارزش بود و به همین دلیل منطق نیز تابع نظریه ارزش. او گمان می‌کرد که ابژۀ ارزش منحصربه‌فرد است به همین دلیل رویدادهایی که تکرار می‌شدند یا اموری که ذیل یک مقولۀ علم قرار می‌گرفتند اهمیت و معنایی ارزش‌شناختی نداشتند. به عنوان مثال در تاریخ‌نگاری مسیحی هر رویدادی مشمول در روایتی یکه و تکرارناپذیر است. از نظر ویندلباند این امر ریشۀ علاقۀ نظری ما به امور فردانی و یکه است. تنها رویدادهای یکه‌اند که می‌توان به آنها ارزش‌ها را منسوب کرد. علم طبیعی فهم و علاقه‌ای به این امور منحصربه‌فرد ندارد؛ علم طبیعی کیفیات ممیزۀ اشیاء را نادیده می‌گیرد تا ویژگی‌های عام آنها را آشکار کند. از این منظر امور منفرد نمونه‌هایی از مفاهیم عامند و وظیفۀ علم طبیعی توسعۀ قوانینی انتزاعی است که فقط ویژگی‌های عام اشیاء را به دست می‌دهد، در این معناست که علم طبیعی قانون‌محور نامیده می‌شود. به تعبیر ویندلباند علم طبیعی در دریایی لنگر می‌اندازد که به نحو جاودان همان است! علم طبیعی علاقمند تغییر نیست بلکه صرفاً صورت نامتغیر تغییر را می‌جوید. از سوی دیگر علوم تاریخی فرهنگی فردمحورند. کیفیات فردی و یکۀ رویدادها موضوع علاقۀ این دسته از علوم است و علوم طبیعی آنها را نامکشوف رها می‌کند. در اینجا دیگر خبری از قوانین عام حاکم بر رویدادها نیست. در این چارچوب است که اساساً تاریخ ممکن می‌شود. علم طبیعی اساساً نمی‌توان امر سپری شده را بازسازی کند زیرا قادر نیست آن را در انفراد و یکه‌بودنش ببیند و زمانمندی و تکینگی رویدادها را قربانی می‌کند در حالی که علم فرهنگی قادر به این امر است. در همین بستر است که نقد پوزیتیویسم معنادار می‌شود؛ پوزیتیویسم امر اجتماعی را به شیئی محصل تبدیل می‌کند و بدین ترتیب با مکان زدایی و زمان زدایی آن را ممتنع می‌سازد. پوزیتیویسم با این شیئی‌سازی ناچار به استفاده از روش‌های علوم طبیعی است تا قوانین عام و جهان شمول را کشف کند، در حالی که خاص‌بودگی و بی‌همتایی رویدادهای فرهنگی تاریخی را قربانی می‌کند. تبیین علی و قانون‌مدار رویدادهای منفرد تاریخی نتیجۀ این انحراف است.

وبر و علوم فردنگر

مفاهیم برآمده از قوانین عام هرگز نمی‌توانند توضیح دهند که چرا برخی رویدادها و پدیده‌های تاریخی اجتماعی از آرایشی خاص برخوردارند و نه از آرایشی دیگر. علوم قانون‌محور یکتایی و ویژه بودن واقعیتی را که در آن زندگی می‌کنیم به چنگ نمی‌آورند. فهم مناسبات و دلالت‌های تاریخی فرهنگی رویدادها در کلیت قانون از هم می‌پاشد. در واقع وبر با نظر به همین پیشنهادهای ریکرت و ویندلباند است که معتقد بود قوانین هر چه عام‌تر باشند از محتوای کمتری برخوردارند و از این‌رو ارزش کمتری برای شناخت واقعیت انضمامی پدیده‌های تاریخی  دارند. اعتبار عام قوانین در علوم طبیعی اگرچه به ضرب انتزاع مخرج‌های مشترک بیشتری را پوشش می‌دهند اما به همان اندازه از محتوا و غنای کمتری برخوردارند؛ به زبان ساده، هر چه کلیت بیشتر محتوا کمتر!

مهمترین دانشمندی که به تفکیک این دو نوع علم توجه نشان داد کسی نبود به جز وبر. وبر در همین چارچوب معتقد بود شناخت امر عام به خودی خود هرگز ارزشمند نیست. در واقع برای فهم بهتر وبر چاره‌ای نداریم مگر توجه به سنت نوکانتی (ویندلباند، ریکرت و دیلتای).  نقد عقل تاریخی در سنت نوکانتی به دستاوردی روش‌شناسانه برای وبر تبدیل می‌شود تا به تدوین علمی بپردازد که امر اجتماعی را در کانون توجه خود دارد. در واقع می‌توان این نقد عقل تاریخی را به موازات نقد عقل نظری کانت ملاحظه کرد. کانت در کتاب اخیر به شرایط امکان علوم طبیعی در معنای نیوتونی آن پرداخت و به همین قیاس نقد عقل تاریخی به شرایط امکان، استلزامات، روش و مفهوم‌سازی در علوم اجتماعی تاریخی می‌پردازد. البته در اینجا تمایزات مشخصی وجود دارد؛ کانت امکان علم طبیعی را منوط به قانونگذار بودن سوژۀ استعلایی می‌دانست در حالی که، همان طور که دیدیم، علوم فرهنگی تاریخی علاوه بر تفاوت در موضوع (فرهنگ، جامعه و تاریخ- دیلتای) در روش (ریکرت و وبر) نیز از قانون‌محور بودن علوم طبیعی فاصله می‌گیرد. علوم فرهنگی تاریخی تکینگیِ ساختاریِ واقعیت انضمامی را در نظر می‌گیرند.

ادامه دارد ...