شناسهٔ خبر: 61436 - سرویس مبانی علوم‌انسانی

مردمی نامه‌نویسی، چیستی و چرایی در گفتاری از داریوش رحمانیان؛

سیاست پوپولیستی روی دیگر تاریخ مبتذل

داریوش رحمانیان از منظر آسیب‌شناختی، تاریخ‌نویسی معاصر ایران چند آفت مهم دارد. نخست اینکه قدرت‌زده است یعنی اینکه تاریخ ابزاری در دست ارباب قدرت است، دوم ایدئولوژی‌زدگی است مثلا بسیاری از اصحاب تاریخ معاصر ما به شکل ایدئولوژیک با تاریخ برخورد کردند.... در ربط دو ویژگی فوق باید آفت سوم را سیاست‌زدگی خواند. آفت چهارم عوام‌زدگی است. در این میان آنچه غافل مانده، تاریخ روش‌مندی است که باید ذهن مردم را برای کنش صحیح و سالم در عرصه سیاست تقویت و آماده کند.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: از حدود ۱۵۰ سال گذشته که ایرانیان ناگزیر به گردونه تجدد راه یافته‌اند، تاریخ‌نویسی ایرانی هم بر منهاجی نوین پای گذاشته و سنت کهن تاریخ‌نگاری ما با تکانه‌های سختی مواجه شده است، اگرچه آن‌طور که داریوش رحمانیان در گفتار پیش رو تاکید می‌کند، همچنان ردپای بسیاری از ویژگی‌های تاریخ‌نگاری گذشته ما در کوشش‌های معاصر پیداست. یکی از اصلی‌ترین خصایص تاریخ‌نویسی مدرن، ورود مردم در معنای عام به کتاب‌ها و روایت‌های تاریخی است. هم‌سو با تحولات انقلابی و به میدان آمدن مردم در معنای عام آن در عرصه‌های گوناگون سیاسی و اجتماعی، مورخان هم متوجه حضور این نیروی اصلی و اساسی پیش‌برنده تاریخ شده‌اند و در نتیجه صدای آدم‌های عادی و معمولی هر روز بیش از پیش به گوش می‌رسد. در جامعه ما نیز برخی مورخان و پژوهشگران به اهمیت توجه به مردم و نقش موثرشان در تحولات تاریخی پی برده‌اند و بر ضرورت نگارش تاریخ با محوریت مردم اصرار دارند. داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران، یکی از این اساتید تاریخ است که با بر ساختن مفهوم «مردم نامه» برای مفهوم «تاریخ مردم» (people’s history) و انتشار مجله «مردم نامه» بر این مهم اهتمام می‌ورزد، اگرچه همواره در گفتارها و نوشتارهایش به نقش پیشکسوتان و بزرگانی چون محمدابراهیم باستانی‌پاریزی و عبدالحسین زرین‌کوب تاکید می‌کند. رحمانیان در گفتار کنونی که عصر چهارشنبه ۲۵ دی ‌ماه در سالن اجتماعات موزه ملی علوم و فناوری ارایه شد، ضمن انتقادات تند و تیزی نسبت به وضعیت تاریخ و رشته تاریخ در ایران، به برخی ویژگی‌های مردم نامه‌نویسی و مردمی نامه‌نویسی اشاره کرد و بر اهمیت آن در ترویج دانش تاکید کرد.

ریشه شناسی انحطاط

سال‌هاست که به علل و عوامل انحطاط و عقب‌ماندگی ایران و جهان اسلام می‌اندیشم، نمونه‌اش در این زمینه کتاب تاریخ علت‌شناسی انحطاط و عقب ماندگی است که رساله دکترای من است و تاکنون یک بار در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است. دیدگاهی مطرح است که مبتنی بر نقش بنیادین علم و معرفت در ترقی یا زوال جوامع است. برخی نظریه‌پردازان گفته‌اند که علم موتور محرکه تمدن و فرهنگ بشری است و در جایی که بسترهای لازم برای رشد و شکوفایی علم وجود نداشته باشد یا موانعی درونی یا بیرونی بر سر آن قرار بگیرد مثل موانع سیاسی یا عقیدتی یا در نتیجه چیرگی نیروهای بیرونی، آن تمدن و فرهنگ رو به افول می‌رود. مثلا برخی نویسندگان و پژوهشگران ما از تعبیر «خاموشی چراغ علم» استفاده کرده‌اند و به نقش کسانی که در کوره علم‌ستیزی و ستیز با اندیشه آزاد دمیده‌اند، اشاره کرده‌اند.

ترویج مهم‌تر از تولید

نکته باریک در این میان در روایت تاریخ ایران و تمدن اسلامی، مفهوم «عصر طلایی» یا «عصر زرین» است که در مورد ایران نیز به کار رفته است. برای نمونه ایران‌شناس نامدار امریکایی، ریچارد فرای کتابی تحت عنوان «عصر زرین فرهنگ» نوشته است که راجع به دوره آل‌بویه و حکومت‌های متقارن و پیداش جریان‌های بزرگ علمی، فکری و معرفتی در آن دوره است که چهره‌های برجسته‌ای مثل ابوریحان بیرونی، خوارزمی، زکریای رازی، ابوعلی سینا و... در آن دوره ظهور کردند. پاره‌ای از نظریه‌پردازان به این نکته تاکید کرده‌اند که در این عصر زرین رشد و نوآوری فراوان بود اما بنا بر علل و عواملی این امر در خواص باقی ماند و امکان ترویج نیافت و به تعبیر توماس کوهن، تبدیل به یک پارادایم مسلط نشد. پارادایم شدن یک فکر و معرفت و نوآوری مهم است. مثلا برخی می‌گویند فرضیه کرویت زمین توسط ابوریحان بیرونی کشف شده است. این را می‌پذیریم که ابوریحان بیرونی یکی از کسانی است که پیش از گالیله و کپرنیک و کپلر این نظریه را مطرح کرده است. در یونان باستان نیز کسانی مثل اریستارخوس ساموسی این نظریه را مطرح کردند که زمین بر خلاف دیدگاه غالب بطلمیوس در آن زمان، تخت و مرکز زمین و ثابت نیست و سیاره‌ای است که دور خودش و خورشید می‌گردد. اما مهم صرفا کشف یک نظریه و کاشتن یک بذر نیست بلکه مهم‌تر ترویج و رشد آن در سطح جامعه است به گونه‌ای که عموم آن را بپذیرند تا در زمین فرهنگ کاشته و تبدیل به نهالی بارور شود و ثمربخش باشد. کاشتن یک بذر جدید در شوره‌زار میوه‌ای در بر ندارد.

نوهراسی

در آسیب‌شناسی تمدن اسلامی و ایرانی و افول علم نیز برخی گفته‌اند که این تمدن با همه درخشش و رقم زدن یک عصر طلایی، عاجز از ترویج شد. این هم دلایل گوناگونی از جمله باورهای جزمی داشت. بسیاری از فلاسفه مجال طرح سخنانی نوآورانه که با باورهای مردم همخوانی نداشته باشد، پیدا نمی‌کردند و اگر هم جرات و جسارت بیان می‌یافتند، متهم به انواع و اقسام اتهام‌ها می‌شدند یعنی بلایی که در قرون وسطی بر سر بسیاری از دانشمندان اروپایی آمد یعنی دستگاه انگیزاسیون(تفتیش عقاید) سرکوب می‌کرد و مانع ترویج حرف‌های نو می‌شد. در واقع نوعی «نو هراسی» در فرهنگ جامعه وجود داشت و کسانی که در تخت قدرت و سردمدار حکومت و باورها بودند از آن برای سرکوب اندیشه‌های نو و جلوگیری از ترویج آنها بهره می‌گرفتند. برای مثال این شعر منسوب به ابن سینا را در نظر بگیرید که می‌گفت: کفر چو منی گزاف و آسان نبود/ محکم‌تر از ایمان من ایمان نبود// در بحر چون من یکی و آن هم کافر/ پس در همه دهر یک مسلمان نبود.

عرفان زدگی مانع ترویج

به هر حال مساله ترویج مهم است و با سرنوشت تاریخی ما گره خورده است. اگر کسی بخواهد از سرنوشت تاریخی ایرانیان و مسلمانان پرسش کند بدون توجه به ناتوان ماندن از ترویج علم و معرفت راه به جایی نمی‌برد. باید دید به چه علل و عواملی اعم از ارادی و ساختاری و شرایط و پیشامدهای تاریخی و چگونه ما در ترویج علم ناتوان ماندیم و علم در دایره خواص باقی ماند؟ من به عرفان ایرانی بسیار علاقه‌مند هستم و معتقدم یکی از درخشان‌ترین ابعاد فرهنگ ماست. در بسیاری از جاها بزرگان عرفان ما از استثناها سخن می‌گویند اما ما آنها را تبدیل به قاعده عمومی کرده‌ایم. برای مثال نزد اهل عرفان، معرفت(نه به معنای فیزیک و شیمی و تاریخ و...) به معنای عرفانی را نباید عوامانه کرد و نباید سر را آشکار کرد. مثلا حافظ می‌فرماید: آن یار کزو گشت سردار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد یا در غزل بسیار زیبایش می‌گوید: غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید/ کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد... ایشان می‌گفتند، عرفان مربوط به خواص است. اما بسیاری این حکم را به عموم معارف و علوم بشری تسری دادند و مانع از گسترش و ترویج علم شدند.

مردم نامه و مردمی نامه

تعبیر «مردمی نامه» همزاد تعبیر «مردم نامه» است. این دو تعبیر را من در ترجمه مفهوم people’s history (تاریخ مردم) وضع کرده‌ام و یک جریان یا سبک در تاریخ‌نویسی مدرن است. امواج تاریخ مردم‌نویسی از سده هجدهم برآمده و با افت و خیزهایی همراه بود تا اینکه در سده بیستم به یک شیوه بدل شده است. تاریخ مردم، تاریخی است که مورخ در آن به توده مردم عادی و نقش بنیادین آنها در رقم خوردن رویدادهای تاریخ و سرنوشت تاریخی آنها توجه می‌کند. این رویکرد به تاریخ در برابر رویکرد قهرمان‌باور و قهرمان‌پرست و در برابر رویکرد سیاست‌زده در تاریخ قرار می‌گیرد یعنی تاریخی که صرفا به رویدادهای کلان توجه می‌کند. من با توجه به اینکه ایرانیان سنت قدیمی ریشه‌دار در تاریخ‌نویسی دارند که تعبیر شاهنامه آن را نمایندگی و بیان می‌کند از تعبیر مردم نامه استفاده کرده‌ام. به عبارت دیگر تاریخ‌نویسی قدیم ما که شخص باور و شخص محور و مبتنی بر دولت و حکومت و فرمانروایان و شاهان و سرداران و وزراست و مردم در آنجا غایب‌اند را شاهنامه‌نویسی می‌خوانیم. البته این سخن به‌ طور خاص ربطی به کتاب ارجمند شاهنامه نوشته حکیم ابوالقاسم فردوسی ندارد. اما از آنجا که سنت شاهنامه‌نویسی داریم در برابر آن برای تاریخ مردم از تعبیر «مردم نامه‌نویسی» استفاده کرده‌ام.

عوام‌ زدگی و ابتذال تاریخی

در نقد تاریخ‌نگاری معاصر ما که بسیار ضرورت دارد، یکی از نکات مهم این است که تاریخ‌نویسی ایرانی به دلایل گوناگون در ابعادی به ابتذال دچار شده است. این امر به تعمیق یافتن و رشد یک بیماری مهلک به نام عوام‌زدگی منجر شده است. یعنی تاریخ عوام‌زده و روایت عوامانه مبتذل از تاریخ ابزاری برای رشد خود این بیماری شده و این بیماری تا همین حالا گریبان ما را گرفته است. این خطری است که همه جوامع را تهدید می‌کند. در نتیجه عوام‌زدگی سیاست پوپولیستی می‌شود، یعنی وقتی که جامعه درک عوامانه از خودش و تاریخ داشته باشد و حافظه‌اش از روایت‌های عوامانه انباشته شود، سیاست پوپولیستی نیز می‌شود و عوام‌فریبان حاکم می‌شوند. کوتاه سخن آنکه وقتی تاریخ عوام‌زده شود، تاریخ پوپولیستی می‌شود و وقتی سیاست عوام‌زده شود، کل جامعه دچار می‌شود. این آفت بسیار مهلک را با رویکرد صحیح مردمی نامه‌نویسی می‌توان از بین برد یعنی تاریخی که بدون گرفتار عوام‌زده شدن، بتواند به شکلی روش‌مند و عالمانه با رعایت قواعد مشخص و طبق اصول نوشته شود و نیاز مردم جامعه را برطرف کند.

آفات تاریخ‌ نویسی معاصر

از منظر آسیب‌شناختی، تاریخ‌نویسی معاصر ایران چند آفت مهم دارد. نخست اینکه قدرت‌زده است یعنی اینکه تاریخ ابزاری در دست ارباب قدرت است، دوم ایدئولوژی‌زدگی است مثلا بسیاری از اصحاب تاریخ معاصر ما به شکل ایدئولوژیک با تاریخ برخورد کردند، سرنوشت حزب توده در این زمینه بسیار عبرت‌آموز است. تمام مساله حزب توده به عنوان بزرگ‌ترین و تشکل یافته‌ترین حزب در تاریخ معاصر ایران در ۳ دهه بسیار حساس تاریخ معاصر ما این بود که آیا ایران از نظر اجتماعی به شرایط انقلاب پرولتری رسیده یا در شرایط و مرحله انقلاب دموکراتیک ملی است؟ در ربط دو ویژگی فوق باید آفت سوم را سیاست‌زدگی خواند. آفت چهارم عوام‌زدگی است. در یک کلام به دلیل آفات مذکور تاریخ‌نویسی معاصر ما در بسیاری از موارد به ابزار مبارزات فرقه‌ای و باندی و ‌دار و دسته‌ای و سیاسی بدل شده است یعنی ابزار مبارزه ایدئولوژیک. در این میان آنچه غافل مانده، تاریخ روش‌مندی است که باید ذهن مردم را برای کنش صحیح و سالم در عرصه سیاست تقویت و آماده کند.

بنای نیمه ‌کاره تاریخ

نکته مهم در این میان سرنوشت خود رشته تاریخ است. از منظر آسیب‌شناختی(پاتولوژیک) و بدون نفی و انکار دستاوردهای گروه‌های تاریخ، معتقدم که ما چیزی به اسم رشته تاریخ نداریم و یک رشته نما یا بنای نیمه‌کاره داریم. به عبارت صریح‌تر و دقیق‌تر، رشته تاریخ در ایران تاسیس نشده است، گامی است که بلند شده اما به زمین فرود نیامده است. ما در یک بنای نصف و نیمه ۸۰ سال است که زندگی می‌کنیم. به قواعد و اصول و روش‌های تاسیس رشته تاریخ توجه نکرده‌ایم. این امر باعث شده، رشته تاریخ یکی از مهم‌ترین وظایف خودش یعنی تاریخ برای مردم و مردمی نامه‌نویسی و روایت تاریخ برای مردم که جزو نیازهای ذاتی همه جوامع است، باز بماند. سرنوشت تاریخی رشته تاریخ در ایران نشان داده که ناتوان است از اینکه در حوزه عمومی بتواند تاثیرگذار شود به همین دلیل عرصه برای تاریخ عوامانه و مبتذل گشوده شده است. برای مثال یک نمونه خوب از مردمی‌نویسی آثار باربارا تاکمن، مورخ نامدار درگذشته امریکایی است که آثارش را صرفا برای خواص و متخصصین نمی‌نویسد بلکه برای آگاه کردن مردم و توده مردم و به حرکت واداشتن آنها می‌نویسد. از میان آنها می‌توان به تاریخ بی‌خردی(ترجمه حسن کامشاد)، برج فرازان(ترجمه عزت‌الله فولادوند)، توپ‌های ماه اوت (ترجمه محمد قائد) و سلام اول(ترجمه حسن افشار) اشاره کرد. تاکمن در تاریخ بی‌خردی از توهم سخن می‌گوید و نشان می‌دهد که چگونه ارباب قدرت در طول تاریخ متوهم شده و خیال کردند که خودشان به تنهایی ماموریت نجات یک جامعه و ملت را دارند. باربارا تاکمن نشان می‌دهد که در اکثر مواقع تاریخ، این بیماری داشتن وظیفه آسمانی برای نجات جامعه گریبان بسیاری از قدرتمندان را گرفت و آن جوامع و نظام‌ها و تمدن‌ها را به تباهی و ذلت کشاند. او این کتاب را در بحبوحه جنگ ویتنام نوشت. کتاب راجع به جنگ‌آفرینان از جنگ تروا تا جنگ ویتنام است. تاکمن در آثارش بسیار به تاریخ جنگ‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد که جنگ‌ها به این دلیل رخ داد که گروهی متوهم بر سر قدرت و مردم دچار روایت‌های خاصی از تاریخ بودند که تحت تاثیر امثال موسولینی و هیتلر قرار می‌گرفتند. روایت تاریخی نازیستی و فاشیستی بود که سبب شد، هیتلر و موسولینی بر سرنوشت ملت‌های بزرگی چون آلمان و ایتالیا چیره شوند؛ به عبارت دیگر آن تاریخ‌های ملی که بیشتر ابزار مبارزات ایدئولوژیک و گرفتار در عوام‌زدگی بود، زمینه‌ای برای ظهور و چیرگی هیتلرها فراهم کرد.

چگونه تاریخ خطرناک می‌شود؟

سال‌ها پیش مرحوم دکتر محمدجواد شیخ‌الاسلامی مقاله مهم و کمتر خوانده شده‌ای به نام «رشد بی‌سوادی در دانشگاه‌های ایران» نوشت. او چند دهه پیش هشدار می‌دهد که غربی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم با این پرسش مواجه شدند که چرا جامعه اروپایی و آلمانی که ادعای تمدن و نوآوری و پیشرفت می‌کرد، دچار غول مهیبی به نام فاشیسم و نازیسم شد؟ چرا از آزادی گریخت و آن را مثل یک گوسفند پای دیکتاتورها قربانی کرد؟ پژوهشگران و متفکران غربی مسوول اصلی را بی‌سوادی و نفهمی تاریخی و بحران در خودآگاهی و معرفت تاریخی یافت. آنها دیدند که اگر ذهن جوانان غربی نه با تاریخ‌های عوامانه بلکه با تاریخ‌های درست انباشته شده بود، دنبال هیتلر و موسولینی نمی‌افتادند. به همین دلیل به ترویج تاریخ پرداختند.

تاریخ می‌تواند علم خطرناکی باشد، می‌تواند از بمب اتمی هم خطرناک‌تر باشد. دو هزار سال از زمان ارسطو تا به امروز پرسش محوری از فایده تاریخ بود. کسی از این نمی‌گفت که آیا تاریخ ضرر و زیانی هم دارد یا خیر؟ نیچه اولین کسی است که به‌ طور جدی و فیلسوفانه این پرسش را مطرح کرده است. او کتابی با عنوان «رساله در سود و زیان تاریخ» نوشت و گفت که تاریخ غیر از سود، زیان هم دارد. حافظه تاریخی که انباشته از کینه‌ها و عقده‌ها و نفرت‌ها و روایت جنگ و ستیز و روایت عوامانه برتری این ملت بر آن ملت و سروری من بر دیگری و خود مرکز انگاشتن من و تحقیر دیگران و... باشد، موجد جنگ و نابرابری و ستیزه و کینه است. چاشنی بمبی که در جنگ‌های جهانی اول و دوم ترکید و انبار باروت را مشتعل کرد توسط برخی مورخان تند ملی‌گرای قرن نوزدهم فراهم آمده بود. کارلایل نمونه‌ای از این مورخان است و خانم تاکمن این نکته را در آثارش به خوبی بسط می‌دهد.

دو مردمی نامه‌نویس ایرانی

در ایران نیز می‌توان برخی از اساتید تاریخ‌نگار را مردمی نامه‌نویس خواند. یکی از برجسته‌ترین افراد که تاریخ را میان مردم برد و به زبان آنها نوشت، مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی‌پاریزی است. باستانی‌پاریزی نه تنها از مردم سخن می‌گفت و در آثارش ده‌ها نفر از توده مردم به صحنه می‌آیند و زبان می‌گشایند و گرد فراموشی از چهره آنها روبیده می‌شود بلکه به زبان مردم نیز می‌نوشت. از این حیث او هم مردم نامه‌نویس و هم مردمی نامه‌نویس است. مثلا با قلم شیرین باستانی‌پاریزی، روایت‌های شیرینی راجع به یعقوب لیث بیان شده است. شاه منصور و گرز هفده من بسیار خواندنی است. کتاب از سیر تا پیاز او بسیار شیرین است. قلم او در خدمت مردم و برای ترویج است. کتاب تلاش آزادی او راجع به مرحوم حسن پیرنیا را همه می‌توانند بخوانند. نمونه دیگر برخی از آثار مرحوم استاد عبدالحسین زرین‌کوب است. ایشان به خوبی می‌دانست که آثارش را برای عموم مخاطبان اما نه به شکل مبتذل بلکه با رعایت اصول تاریخ‌نویسی و علمی بنویسد. مثلا او در تاریخ مردم ایران، روایت را به ذهن و زبان مردم نزدیک کرده و از زبان خشک و تخصصی مثلا تاریخ ایران بعد از اسلام دور شده است. نمونه مهم دیگر کتاب روزگاران اوست که به واقع یک مردمی نامه است. در ادبیات هم در کنار آثار تخصصی مثل بحر در کوزه و سر نی(هر دو در شناخت اندیشه‌ای مولانا)، کتاب شیرین و خواندنی پله پله تا ملاقات خدا را نیز نوشته است.

متاسفانه مورخانی مثل زرین‌کوب و باستانی‌پاریزی در ایران انگشت‌شمار هستند و تاریخ‌نویسی به دکان و بازار بدل شده و بسیاری به اسم تاریخ، علم و کتل برداشتند که نمونه‌هایش کم نیست و آفت‌ها و زیان‌های فراوانی را موجب می‌شوند. البته ترویج علم تاریخ صرفا وظیفه مورخان نیست و نهادها در این زمینه نقش بسیار مهمی بر عهده دارند. در این میان نقش صداوسیما بسیار مهم است و متاسفانه یکی بدترین آفت‌ها در روایت‌سازی‌های صداوسیما با دیو و فرشته‌سازی رخ داده است، یعنی یک شخصیت یا دیو و خائن می‌شود یا فرشته و خادم. در حالی که تاریخ درباره آدم‌ها و برای آنهاست نه درباره دیوها و فرشته‌ها. همچنین نقش هنرمندان، سینماگران، فیلمنامه‌نویسان و نویسندگان در تاریخ‌نویسی بسیار اهمیت دارد. برای مثال آثار خانم مارنی هیوز وارینگتون، استاد تاریخ دانشگاه‌های استرالیا مثل ۵۰ متفکر کلیدی برای تاریخ و تاریخ به سینما می‌رود را در نظر بگیرید. آثار تصویری و سینمایی به مراتب موثرتر از کتاب و مقاله است. صداوسیما و سینمای ما متاسفانه به علل و انگیزه‌های گوناگون به آفت‌های سیاست‌زدگی و قدرت‌زدگی و... دچار شدند و اسیر کلیشه‌ها و محدودیت‌هایی هستند که نمی‌توانند وظیفه‌شان را به درستی انجام دهند. در کشور ما در حوزه ترویج تاریخ، غفلت‌های فراوانی صورت می‌گیرد و هویت تاریخی ما خدشه‌دار می‌شود.

روایت می‌کنم، پس هستم

یکی از وظایف مردمی نامه‌نویسی به معنای تولید روایت‌های پان ایرانیستی و شووینیستی نیست. خود این روایت‌ها آفت هستند. اما باید بتوانیم روایتی تولید کنیم که دوگانه مردم و ملت را به یگانگی برساند بدون اینکه مردم را در ملت ذوب کند. باید اصل وحدت در کثرت را در روایت تاریخی پذیرفت. اینجاست که مردم نامه‌نویسی و مردمی نامه‌نویسی به تعبیر فردوسی نو کردن نامه کهن ایرانیان است. یک جامعه تا زمانی که روایت می‌کند، هست و زمانی که از روایت کردن باز ماند، می‌میرد. اینجاست که با اشاره به تعبیر مشهور دکارت باید گفت «من روایت می‌کنم، پس هستم». انسان جانور روایتگر است و فعل روایتگری زنده بودن انسان را می‌رساند. حکیم ابوالقاسم فردوسی رسالت خود را نو کردن نامه کهن ایرانیان می‌خواند و منظورش از نامه، کتاب ساده نیست بلکه سخن‌های تاریخی است. سخن در روایت فردوسی به معنای روایت است. مساله اصلی فردوسی صرف نجات دادن فارسی و سره‌نویسی نبود بلکه او روایت تاریخی ایران را از کهنگی و بن‌بست نجات داد. بنابراین درست است که شاهنامه فردوسی به تعبیری به قهرمانان ملی می‌پردازد اما مردمی‌ترین اثری است که ایرانیان تاکنون آفریده‌اند. هیچ اثری از باب تاثیر در هستی، ذهن، زبان، زندگی، فرهنگ و اندیشه ایرانیان در طول هزاره اخیر و پیش از آن به پای شاهنامه فردوسی نرسیده است. این مردمی نامه‌نویسی که با ایرانیان زیسته سرمایه اصلی ما را حفظ کرده است. سرمایه اصلی ایران نفت و کوه البرز و دریای مازندران و... نیست بلکه خود مفهوم ایران و روایت آن است. این روایت را باید مردمی نامه‌ای نه شووینیستی و ناسیونالیستی بلکه مبتنی بر مردم نامه‌نویسی عمل کند و زنده نگاه دارد. یعنی روایتی که اتصالی در مردم ایران را با تعبیر وحدت در کثرت ایجاد کند. یعنی مردمی که در عین حفظ تکثر قومی، زبانی، فرهنگی و... وحدتی دارند. مورخ باید بتواند این وحدت را به روایتی جاندار و زنده بکشاند. در این زمینه نقش نویسندگان و هنرمندان و سینماگران و... هم اهمیت دارد. شاهنامه فردوسی سنت ارجمند نقالی را به جا آورد که از نظر آگاهی تاریخی بسیار اهمیت دارد. در زمانه خودش بسیاری می‌گفتند که این اشعار افسانه است. او خودش هوشمندانه و با بصیرتی مثال‌زدنی می‌گوید: تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان// ازو هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز و معنی برد. نقالان هم حافظه تاریخی ملت ایران را حفظ و این روایت را برای توده مردم بیان کردند و حس عمیق پیوند با تاریخ کهن را در آنها ایجاد کردند.

استاد تاریخ دانشگاه تهران

اعتماد