شناسهٔ خبر: 6549 - سرویس باشگاه ترجمه

مایکل راث؛

کانت، فلسفه و روشنگری

کانت کانت انتظار ندارد که هنگامی که ما جرأت به دانستن داریم و به عنوان یک اندیشمند آزاد هستیم، مثل وحشی‌‌‌‌ها و دیوانه‌‌‌‌ها عمل کنیم. زیرا اگر ما واقعاً به گونه‌‌‌‌ای ژرف و شفاف بیندیشیم، آنگاه تشخیص خواهیم داد که می‌‌‌‌خواهیم در جهانی زندگی کنیم که مردم به گونۀ مشخصی رفتار می‌‌‌‌کنند.

فرهنگ امروز: متن زیر ترجمۀ نخستین درس گفتار از مجموعه درس گفتارهای مایکل راث در دانشگاه وزلین (Wesleyan) ایالات متحده است. این مجموعه درس گفتارها با عنوان کلی «مدرن و پست مدرن» ایراد شده­اند که پروفسور راث در هر یک از آنها به بررسی کوتاه مهمترین ابعاد اندیشه­های برخی از فیلسوفان مدرن و پست مدرن میپردازد. گفتنی است مایکل راث هم اکنون رئیس دانشگاه وزلین و استاد تاریخ فکر در این دانشگاه است.

 

مترجم: مجتبی قلی پور

 

قصد دارم بحث دربارۀ روشنگری را با نگاه به اندیشۀ یک فیلسوف آلمانی یعنی امانوئل کانت آغاز کنم. کانت در نیمۀ دوم قرن هجدهم می‌‌‌‌نوشت، زمانی که در واقع هنوز آلمان به معنایی که ما می‌‌‌‌شناسیم وجود نداشت. فکر می‌‌‌‌کنم یادآوری این نکته برای هر کس مفید باشد که اروپای آلمانی زبان شامل مجموعه‌‌‌‌ای از امیرنشین‌‌‌‌ها می‌‌‌‌شد که برخی از آنها از جمله پروس، اتریش و باواریا دولت‌‌‌‌های بزرگی نیز داشته‌‌‌‌اند. امَا در این زمان هنوز هیچ آلمان متحدی وجود ندارد. کانت، اثر معروف خود «روشنگری چیست؟» را به مثابۀ تلاشی برای بیان این مسأله می‌‌‌‌نویسد که «چرا پیشرفت در آموزش، دانش و اندیشیدن، نه تنها برای افراد خوب و مفید است بلکه تأثیر سودمندی بر جامعه نیز خواهد داشت؟» در این زمان بسیاری از رهبران این جوامع دربارۀ روشنگری بسیار نگران بودند زیرا گمان می‌‌‌‌کردند هنگامی که مردم باسوادتر و مستقل‌‌‌‌تر شوند ممکن است دیگر نخواهند مطیع پادشاهان یا تحت انقیاد آریستوکرات‌‌‌‌ها باشند. در چنین فضایی کانت از یک سو می‌‌‌‌خواهد بگوید که روشنگری واقعاً مهم است؛ روشنگری چیزی است که باید از قبح آن کم کنیم، بر آن تاکید کنیم و حتی آن را توانمند کنیم. از سوی دیگر او می‌‌‌‌خواهد بگوید که دربارۀ روشنگری نگران نباشید. حتی اگر شما عضوی از الیت حاکم هستید باز دلیلی برای ترس وجود ندارد زیرا روشنگری در نهایت می‌‌‌‌تواند عنصری نیرومند برای افزایش قدرت کل دولت و کل جامعه باشد.

 کانت «روشنگری چیست؟» را در سال 1784 می‌‌‌‌نویسد. این مقاله یکی از آثار کوچک کانت است و حتی می‌‌‌‌توان گفت اثری ژورنالیستی است. اکنون باید اندکی دربارۀ زمینۀ فلسفی‌‌‌‌ای که کانت در آن عمل می‌‌‌‌کرد بدانیم. می‌‌‌‌دانیم که کانت تا اندازه‌‌‌‌ای در واکنش به زمینۀ روشنفکری قرن هجدهم عمل می‌‌‌‌کرده است. شاید من باید اندکی دربارۀ روشنگری از منظر خودم حرف بزنم. حداقل من باید دیدگاه خودم را به عنوان استاد شما بگویم. تعریف‌‌‌‌های بسیار زیادی از روشنگری وجود دارد. در اینجا یکی از آنها را که فکر می‌‌‌‌کنم برای شما مفید باشد ارائه می‌‌‌‌کنم و آن تعریف این است که «روشنگری پروژه‌‌‌‌ای است که می‌‌‌‌خواهد از طریق کاربرد خرد، جهان را بیش از پیش تبدیل به خانه‌‌‌‌ای برای بشریت کند.»

 تاکید می‌‌‌‌کنم: از طریق کاربرد خرد. این واقعاً مهم است چرا که تبدیل بیش از پیش جهان به خانۀ ما، یعنی کاهش خطرات آن و استخراج پتانسیل‌‌‌‌های آن از طریق کاربرد خرد، قطعاً نیاز به علم، آموزش و نیز میزانی از آزادی دارد تا به مردم این امکان را بدهد که جهان را به گونه‌‌‌‌ای دگرگون کنند که جایی خوشایندتر و پذیراتر برای بشریت گردد.

 البته روشنگری یک جنبش اجتماعی نیز هست. روشنگری فقط به معنای یک دسته فلاسفۀ بزرگ که دربارۀ ایده‌‌‌‌های بزرگ سخن می‌‌‌‌گفتند نیست، بلکه به معنای طیفی از نویسندگان است که این دستور ولتر را که می‌‌‌‌گوید “ecrasez l’infame” برگزیده‌‌‌‌اند که در واقع به این معناست که «ننگ را لِه کن». این دستور به این معناست که خود را از همۀ مزخرفات آزاد کن. همۀ موانعی را که بر سر راه پیشرفت قرار گرفته‌‌‌‌اند دور بیفکن. این دستور برای بسیاری از ژورنالیست‌‌‌‌ها و نیز روشنفکران غیربرجسته فقط به این معناست که افرادی که تاکنون بسیار خودبین بوده‌‌‌‌اند، افرادی که قدرت و پرستیژ و نیز نوعی جاذبۀ خود- والاپنداری دارند، در واقع مشتی احمق هستند که ما چاره‌‌‌‌ای جز این نداریم که از شر آنها خلاص شویم. ما باید ثابت کنیم که می‌‌‌‌توانیم بهتر از آنها عمل کنیم.

 بنابراین، روشنگری از یک سو جنبه‌‌‌‌ا‌‌‌‌ی فلسفی دارد و از سوی دیگر جنبه‌‌‌‌ا‌‌‌‌ی ژورنالیستی و جنبش اجتماعی. کانت در مقالۀ «روشنگری چیست؟» خود به هر دوی این جنبه‌‌‌‌ها می‌‌‌‌پردازد. امَا پیش از این که به کاوش در این مقاله بپردازیم، می‌‌‌‌خواهم اندکی دربارۀ دغدغه‌‌‌‌های فلسفی کانت و آنچه که برانگیزندۀ این دغدغه‌‌‌‌ها بود صحبت کنم. کانت خود را به عنوان کسی توصیف می‌‌‌‌کند که می‌‌‌‌خواهد فلسفه را به مسیری میانه هدایت کند. این به چه معناست؟ برای کانت، هدایت فلسفه به مسیری میانی به این معنا است که او می‌‌‌‌خواهد ضمن دفاع از خرد (reason)، علم و به طور کلی این شکل جدید روشنگری، جایی نیز برای ایمان و عقیده (belief) باز کند. در واقع اگر بتوانیم از این عبارت استفاده کنیم می‌‌‌‌توانیم بگوییم او هم خدا را می‌‌‌‌‌‌‌‌خواست و هم خرما را. تاریخ فلسفه از افلاطون تا کانت، صرف بررسی این مسأله شده است که چگونه می‌‌‌‌توان امر ایده‌‌‌‌آل (ideal) و امر واقعی (real) را به هم متصل کرد؟ آنچه برای افلاطون مهم بود اشکال ایده‌‌‌‌آل و به طور کلی ایده‌‌‌‌ها و نحوۀ ارتباط آنها با امر واقع بود. این مسأله {نحوۀ اتصال امر ایده‌‌‌‌آل و امر واقع} در زمان کانت شکل نبردی دربارۀ شک‌‌‌‌گرایی به خود گرفت. در اینجا می‌‌‌‌خواهم پیش از آنکه بیشتر به خود کانت بپردازیم پس‌‌‌‌زمینۀ کوتاهی دربارۀ شک‌‌‌‌گرایی ارائه کنم.

 آغاز نبرد شک‌‌‌‌گرایی را می‌‌‌‌توان با دکارت دانست. رنه دکارت در کتاب «گفتاری در روش درست به کار بردن عقل» جمله‌‌‌‌ای دارد که هر کس اندکی فلسفه مطالعه کرده باشد باید آن را به یاد آورد. این جمله این است: «می‌‌‌‌اندیشم، پس هستم.» منظور دکارت از این جمله چیست؟ منظور او این است که او می‌‌‌‌تواند در هر چیزی که در اطرافش هست شک کند. او می‌‌‌‌توانست در این که این واقعاً یک قفسه کتاب است شک کند، در اینکه خود او الان واقعاً در اتاق هست یا مثلاً اینکه من الان دارم با شما حرف می‌‌‌‌زنم. دکارت می‌‌‌‌توانست در همۀ این چیزها شک کند چرا که ممکن بود همۀ آن‌‌‌‌ها خواب و خیال او باشند. امّا دکارت می‌‌‌‌گوید تنها چیزی که نمی‌‌‌‌توانم دربارۀ آن شک کنم این است که دارم شک می‌‌‌‌کنم. شک کردن برای دکارت، شکلی از اندیشیدن است. به این ترتیب، جملۀ «می‌‌‌‌اندیشم، پس هستم» تبدیل به زیربنا و اصل اساسی اندیشۀ دکارت می‌‌‌‌شود. بنابراین از نظر دکارت، ما می‌‌‌‌توانیم شک‌‌‌‌گرایی را مهار کنیم. مهار شک‌‌‌‌گرایی نیز از طریق اطمینان به وجود اندیشندۀ ذهنی (subjective) خود ما انجام می‌‌‌‌شود، اطمینان از وجود شک‌‌‌‌کننده. حال بر مبنای این اطمینان آشکار دربارۀ وجود خودمان می‌‌‌‌توانیم ایده‌‌‌‌های آشکار و مشخصی بسازیم. این همان چیزی است که دکارت آن را زیربنای اندیشیدن می‌‌‌‌داند، چیزی که بر مبنای آن می‌‌‌‌توان اندیشه‌‌‌‌ها و مفاهیم ایمن دربارۀ علم، محاسبه و به‌‌‌‌ویژه ریاضیات و نورشناسی پرورد. ما می‌‌‌‌توانیم شک‌‌‌‌گرایی را مهار کنیم زیرا مبنای خود را بر چیزی مطمئن و ایمن گذاشته‌‌‌‌ایم. ایده‌‌‌‌های عقلانی آشکار و مشخصی که از آنجا که بخشی از دستگاه فکر ما و حاصل منطق ذهن ما هستند، باید درست باشند.

 خوب، در یک سو دکارت را داریم که درباره‌‌‌‌اش صحبت کردیم و در سوی دیگر لاک را در روشنگری انگلیسی داریم. لاک نگفته است «حس می‌‌‌‌کنم، پس هستم» امّا من به گونه‌‌‌‌ای طنزآلود حدس می‌‌‌‌زنم که او باید چنین چیزی گفته باشد. به عبارت دیگر، در اندیشۀ لاک، ما دانش‌‌‌‌مان را از طریق بستن چشمهایمان و اندیشیدن عمیق دربارۀ آنچه که باید درست باشد، به دست نمی‌‌‌‌آوریم. از نظر لاک، ما دانشمان را از طریق تجربه به دست می‌‌‌‌آوریم. به عنوان مثال وقتی می‌‌‌‌خواهیم ببینیم آیا این میز واقعی است یا نه، با دست روی آن می‌‌‌‌زنیم تا آنجا که می‌‌‌‌بینیم دستمان درد می‌‌‌‌گیرد، پس نتیجه می‌‌‌‌گیریم این میز واقعی است. ما دان‌‌‌‌مان را از طریق احساس (sensation) هر چه بیش‌‌‌‌تر و بیش‌‌‌‌تر، تجربۀ هر چه بیش‌‌‌‌تر و بیش‌‌‌‌تر، و آزمایش‌‌‌‌های هر چه بیش‌‌‌‌تر و بیش‌‌‌‌تر بدست می‌‌‌‌آوریم. بنابراین، روش مهار شک‌‌‌‌گرایی از نظر لاک، تعدد تجربه است. تجربه به دانش منتهی می‌‌‌‌شود. در این مقطع و در زمان نزدیک به زمان کانت، دیوید هیوم ظهور می‌‌‌‌کند. او استدلال کرد که در واقع تجربه به ما دانش نمی‌‌‌‌‌‌دهد بلکه عادت می‌‌‌‌دهد. تجربه همان روال‌‌‌‌هایی را به ما می‌‌‌‌دهد که ما به آنها عادت کرده‌‌‌‌ایم. من عادت کرده‌‌‌‌‌‌ام که این میز یک جسم سخت است و این کل قضیه است. این فقط یک روال و یک عادت است. بنابراین این احساس هیچ شالوده‌‌‌‌ای ندارد. این، نوع جدیدی از شک‌‌‌‌گرایی است که شاید بتوانیم آن را شک‌‌‌‌گرایی تجربی (empiricist skepticism) بنامیم، چیزی که واقعاً کانت را نگران کرد. بنابراین، هنگامی که کانت آثار فلسفی اصلی خود را می‌‌‌‌نوشت، به گفتۀ خودش تلاش داشت تا مسیری مابین عقل‌‌‌‌گرایی دکارت و تجربه‌‌‌‌گرایی لاک و نیز هیوم باز کند. مسیری که بتواند جایگاهی برای ایده‌‌‌‌های آشکار و مشخصی باشد که ما آنها را با اندیشیدن عمیق درک میکنیم یا تجربه‌‌‌‌هایی که حاصل بودن ما در جهان است، یا چیزهایی که ما از طریق حس دریافت می‌‌‌‌کنیم. کانت می‌‌‌‌گفت من می‌‌‌‌‌‌خواهم مرزهایی پیرامون خرد بنا کنم تا خانه‌‌‌‌ای برای ایمان بسازم. من می‌‌‌‌خواهم یک مسیر میانی باز کنم.

 کانت اندیشمندی بسیار پیچیده است که آثاری بزرگ همچون سنجش خرد ناب، سنجش خرد عملی، و سنجش داوری را نوشته است. این سه کتاب آثار اصلی وی هستند. البته او تعداد زیادی مقاله نیز دارد و بنابراین ما در اینجا نمی‌‌‌‌توانیم به بررسی همۀ این آثار بپردازیم. به هر حال، همۀ آنچه که من می‌‌‌‌خواهم به شما ارائه کنم همین وسیله‌‌‌‌ای است که کانت با آن این مسیر میانی را باز کرد. این وسیله عبارت است از تئوری دو جهان (Two world theory). توضیح آنکه از نظر کانت ما برای اینکه بتوانیم هم به ایده‌‌‌‌ها و هم به تجربه باور داشته‌‌‌‌ باشیم، باید درک کنیم که فقط دانش یک وجه یا یک سوی جهان را در اختیار داریم. کانت این وجه را وجه پدیدار (phenomenal side) جهان می‌‌‌‌نامد. امّا ما به چیزها در خویشتن آنها نیز باور داریم، یعنی چیزها نه آنگونه که بر ما آشکار می‌‌‌‌شوند، بلکه آنگونه که هستند و در خود آنها. کانت این وجه را وجه فی‌‌‌‌نفسه یا نومن (noumenon side) جهان می‌‌‌‌نامد. بنابراین، بخش دانسته یا آنچه کانت آن را بخش پدیدار می‌‌‌‌نامد عبارت است از جهان آنگونه که ما آن را از طریق مقوله‌‌‌‌های ادراکی می‌‌‌‌بینیم. از نظر کانت، جهان برای ما از طریق عینک‌‌‌‌هایمان بامعنا می‌‌‌‌شود. ما نسبت به جهان دانش داریم زیرا ذهن‌‌‌‌های ما یا همان عینک‌‌‌‌های ما جهان را در مقوله‌‌‌‌های مکانی-زمانی و دیگر انواع مقوله‌‌‌‌ها برای ما سازمان‌‌‌‌دهی می‌‌‌‌کنند. جهان برای ما بامعنا می‌‌‌‌شود زیرا ذهن‌‌‌‌های ما جهان را به مثابۀ یک مکان محسوس برمی‌‌‌‌سازند. پس ما به این دلیل می‌‌‌‌توانیم جهان را بفهمیم و دربارۀ آن قواعدی تنظیم کنیم که این جهان به وسیلۀ عینک‌‌‌‌های مکانی-زمانی برای ما سازمان‌‌‌‌دهی می‌‌‌‌شود. پس دانش برای کانت نتیجۀ برساختن جهان به مثابۀ یک مکان محسوس است. این به این معناست که ما می‌‌‌‌توانیم پیش‌‌‌‌بینی کنیم، می‌‌‌‌توانیم پل‌‌‌‌هایی بسازیم که فرو نریزند، می‌‌‌‌توانیم ساعت‌‌‌‌هایی بسازیم که زمان دقیق را نشان دهند. همۀ این دست‌‌‌‌آوردها مربوط به جهان پدیدار هستند.

 حال عده‌‌‌‌ای ممکن است بپرسند آیا این جهان واقعی است؟ آیا این جهان ژرف‌‌‌‌ترین جهان ممکن است؟ جواب کانت این است که من نمی‌‌‌‌توانم عینک‌‌‌‌هایم را بردارم. من نمی‌‌‌‌توانم جهان را بدون ذهنم ببینم. اما می‌‌‌‌دانم که هنگامی‌‌‌‌که ذهن من در حال نگاه کردن به جهان نیست نیز قطعاً چیزی در آنجا وجود دارد. این همان جهان فی‌‌‌‌نفسه یا نومن است. برای کانت، این جهان فی‌‌‌‌نفسه، جهان ایمان است. جهانی که ما در آن جاودانگی روح، رستگاری خود و عشق به خدا را باور می‌‌‌‌کنیم. این جهان فی‌‌‌‌نفسه یا نومن است. جهانِ چیزها در خودشان. ما نمی‌‌‌‌توانیم این جهان را با علم رد کنیم. به همین ترتیب، نمی‌‌‌‌توانیم آن را با علم ثابت کنیم. جهان فی‌‌‌‌نفسه جهان ایمان است؛ و جهان پدیدار، جهان علم. از نظر کانت این دو جهان هم‌‌‌‌زیستی دارند و خود او مسیری میان آنها باز کرده است. هر دوی آنها معتبر هستند. روشنگری، ایمان را تهدید نمی‌‌‌‌کند زیرا ایمان دربارۀ چیزها در خودشان است. هیچکس شناخت مطمئنی از آن ندارد امّا ما می‌‌‌‌توانیم آن را به ژرف‌‌‌‌‌‌ترین صورت ممکن در قلبمان احساس کنیم. در مقابل، جهان پدیدار دربارۀ چیزهایی است که می‌‌‌‌توانیم آنها را به آزمون بگذاریم، چیزهایی که می‌‌‌‌توانیم آنها را محاسبه کنیم و چیزهایی که آنها را از طریق ذهن‌‌‌‌هایمان و یا به عبارت دیگر عینک‌‌‌‌های مکانی-زمانی‌‌‌‌مان سازمان‌‌‌‌دهی کرده‌‌‌‌ایم.

 البته کانت پیش از نوشتن «روشنگری چیست؟» این پایۀ فلسفی را بنا نهاده بود. این پایۀ فلسفی عبارت بود از این بیان روشنگری که ما باید خود را از نابالغی رها کنیم. کانت در آغاز مقالۀ «روشنگری چیست؟» می‌‌‌‌گوید:

«روشنگری، رهایی انسان از قیمومیّت‌‌‌‌هایی است که خود او برای خودش ایجاد کرده است. بنابراین شعار روشنگری این است که "جرأت دانستن داشته باش"(dare to know) شجاعت استفاده از خرد خود را داشته باش.»

آنچه که کانت می‌‌‌‌گوید الگوی روشنگری است. از نظر کانت، روشنگری فراهم‌‌‌‌کنندۀ بلوغ، خودمختاری و قابلیت اندیشیدن برای خویش است. این اندیشیدن برای خویش از نظر کانت یک ظرفیت و قابلیت فکری و اخلاقی ارزنده است. کانت در پاراگراف نهم «روشنگری چیست؟» می‌‌‌‌گوید:

«سنگ محک هر چیزی که برای مردم به عنوان قانون منعقد می‌‌‌‌شود این پرسش است که آیا مردم می‌‌‌‌توانند آن قانون را نسبت به خود اعمال کنند یا نه؟»

 مفهوم جرأت به دانستن کانت او را به ساخت گزاره‌‌‌‌ای سیاسی یا حداقل شبه‌‌‌‌سیاسی رهنمون می‌‌‌‌کند که در واقع او آن را از اثر ژان ژاک روسو قرض گرفته است. بر اساس این گفته در پاراگراف نهم که آن را آوردیم، یک قانون فقط در صورتی حقانیّت دارد که مردم آن قانون را بر خودشان اعمال کنند. این مسأله، کانون و شالودۀ دموکراسی است. به این دلیل است که دموکراسی یکی از پیامدهای اندیشۀ کانت است و حال آنکه به دشواری می‌‌‌‌توان خود کانت را یک دموکرات دانست. امّا آیا مردم قانون را بر خودشان اعمال می‌‌‌‌کنند؟ این مسأله واقعاً مهم است زیرا دو چیز را دربارۀ کانت به ما نشان می‌‌‌‌دهد: اولین چیزی که این اصل به ما نشان می‌‌‌‌دهد این است که کانت فکر می‌‌‌‌کند مردم باید قوانین را بر خودشان اعمال کنند. به عبارت دیگر، مردم نباید فقط به این دلیل از قوانین پیروی کنند که کسی آنها را به این کار وادار می‌‌‌‌کند. این طرز تفکر به بحث حکم مطلق (categorical imperative) کانت برمی‌‌‌‌گردد. اگر ما کار درست انجام دهیم به این دلیل که کسی ما را مجبور به این کار می‌‌‌‌کند، این رفتاری خوب و پسندیده نیست. امّا اگر کار درست انجام دهیم به این دلیل که می‌‌‌‌دانیم این کار درست است و می‌‌‌‌‌‌دانیم که داریم بر طبق قانونی که به خودمان داده‌‌‌‌ایم عمل می‌‌‌‌کنیم، این کاری خوب و اخلاقی است. در سیاست هم اگر از قانون تبعیت کنیم، به این دلیل که پلیس دقیقاً در پشت سر ماست و می‌‌‌‌دانیم که اگر تخلف کنیم ممکن است چماق بخوریم یا چیزی شبیه به آن، این یک کار خوب و پسندیده نیست. امّا اگر از قانونی پیروی می‌‌‌‌کنیم به این دلیل که آن قانون را به خود می‌‌‌‌دهیم، می‌‌‌‌دانیم که این همان کار درستی است که باید انجام دهیم. اینگونه رفتار حاکی از آن است که شما یک آدم روشن (enlightened) هستید و همانگونه که روسو می‌‌‌‌گوید، حاکی از آزادی شماست، زیرا از قانونی اطاعت می‌‌‌‌کنید که خودتان برای خودتان ارائه کرده‌‌‌‌اید.

 نکتۀ دیگری که این اصل دربارۀ کانت به ما می‌‌‌‌گوید این است که از نظر وی بسیار مهم است که ما از قانون پیروی کنیم. به عبارت دیگر، کانت انتظار ندارد که هنگامی که ما جرأت به دانستن داریم و به عنوان یک اندیشمند آزاد هستیم، مثل وحشی‌‌‌‌ها و دیوانه‌‌‌‌ها عمل کنیم. زیرا اگر ما واقعاً به گونه‌‌‌‌ای ژرف و شفاف بیندیشیم، آنگاه تشخیص خواهیم داد که می‌‌‌‌خواهیم در جهانی زندگی کنیم که مردم به گونۀ مشخصی رفتار می‌‌‌‌کنند. جهانی که مردم آن بر طبق قوانین جهانشمولی رفتار می‌‌‌‌کنند که خود بر خود تحمیل کرده‌‌‌‌اند. اگر بخواهم منظورم را در عبارات ساده بگویم به این صورت می‌‌‌‌گویم که اگر شما پشت چراغ ترافیک توقف کنید و حال آنکه هیچ پلیس و هیچ کس دیگری در آن اطراف وجود ندارد و اگر چراغ قرمز را رد نکنید به این دلیل که می‌‌‌‌خواهید در جامعه‌‌‌‌ای زندگی کنید که مردم آن از قانون اطاعت می‌‌‌‌کنند، پس شما همانگونه که کانت می‌‌‌‌گوید، آزاد و روشن هستید. شما برای خود می‌‌‌‌اندیشید. در این صورت شما از ترس دستگیر شدن نیست که چراغ قرمز را رد نمی‌‌‌‌کنید بلکه این کار را به این دلیل انجام می‌‌‌‌دهید که تصمیم گرفته‌‌‌‌اید زندگی خود را بر طبق قاعده‌‌‌‌ای سپری کنید که خودتان برای خودتان تنظیم کرده‌‌‌‌اید. این نشان می‌‌‌‌دهد که شما به مسیر روشنگری وارد شده‌‌‌‌اید.

 راه میانی برای کانت مهم است امّا نه فقط در فلسفه. پیش‌‌‌‌تر گفتم که این راه میانی به معنای باز کردن مسیری میانی بین خردگرایی دکارت و تجربه‌‌‌‌گرایی لاک و هیوم است. در اینجا این نکته را هم اضافه می‌‌‌‌کنم که کانت می‌‌‌‌خواهد از طریق روشنگری، یک مسیر میانی بین فرمان‌‌‌‌برداری و اطاعت از گذشته از یک سو، و انقلابی‌‌‌‌گری وحشی و سرکش از سوی دیگر باز کند. کانت یک انقلابی سرکش و تندرو نیست، چنانکه در جایی از «روشنگری چیست؟» می‌‌‌‌گوید:

«انسان‌‌‌‌ها خود را به تدریج از توحش نجات خواهند داد اگر فقط نیرنگ‌‌‌‌هایی آگاهانه و قصدی (intentional) برای نگه داشتن آنها در آن وضعیت ساخته نشود.»

 حال این پرسش مطرح است که از نظر کانت منظور از قصد (intent) در مسیر میانی چیست؟ او از یک سو می¬گوید برای نادان نگه داشتن مردم، نیرنگ و خدعه در مقابل آنها قرار ندهید. اگر موانع را از سر راه بردارید مردم خود یاد خواهند گرفت. اما از سوی دیگر می‌‌‌‌گوید آنها خود به تدریج یاد خواهند گرفت. بنابراین اگر شما یک آریستوکرات هستید یا هر کس دیگری که بنا بر دلیلی از یاد گرفتن و آگاه شدن مردم هراسان است، کانت به شما می‌‌‌‌گوید که موانع را از سر راه آنها بردار و بگذار آگاه شوند. امّا او در عین حال می‌‌‌‌گوید آنها به تدریج یاد خواهند گرفت و شما مجبور نیستید برای یاد گرفتن آنها نگران باشید. کانت در پایان مقاله‌‌‌‌اش از شاه فردریک کبیر یک درخواست می‌‌‌‌کند. او به پادشاه و سایر مقامات و دیوان‌‌‌‌سالاران وی می‌‌‌‌گوید شما مجبور نیستید بترسید. همانگونه که او می‌‌‌‌گوید:

«هر چقدر می‌‌‌‌خواهید و دربارۀ هر چه می‌‌‌‌خواهید مشاجره و استدلال کنید، امّا اطاعت کنید.»

یعنی هنگامی‌‌‌‌که مشاجره و استدلال می‌‌‌‌کنید از قواعد اطاعت کنید. در اینجا نکته‌‌‌‌ای مهم دربارۀ کانت وجود دارد که ما آن را کاربرد عمومی و خصوصی خرد می‌‌‌‌نامیم. کانت می‌‌‌‌گوید ما در کاربرد خصوصی خرد، هنگامی‌‌‌‌که در جایگاه انجام وظیفۀ خود هستیم، باید از مقامات بالاسری‌‌‌‌مان اطاعت کنیم:

«بنابراین راه و روشی که شخصی که به عنوان کشیش استخدام شده در استفاده از خردش در حضور اعضای کلیسایش به کار می‌‌‌‌بندد کاملا ً خصوصی است، زیرا اعضای کلیسا هر چقدر هم زیاد باشند اجتماع آنها چیزی بیش از یک گردهم‌‌‌‌آیی داخلی نیست. از این لحاظ، کشیش به مثابۀ یک روحانی، آزاد نیست و نمی‌‌‌‌تواند باشد، زیرا در کمیسیونی عمل می‌‌‌‌کند که از خارج تحمیل شده است.»

این مقام بالاسری می‌‌‌‌تواند یک افسر ارتش یا رئیس خودمان باشد. هنگامی که او کاربرد خصوصی خرد ما را از ما می‌‌‌‌خواهد ما می‌‌‌‌توانیم محدود باشیم. ما مجبوریم از افرادی که به ما دستور می‌‌‌‌دهند اطاعت کنیم. امّا در جایگاه کاربرد عمومی خردمان، یعنی به مثابۀ پژوهشگرانی که دربارۀ مسائل علمی می‌‌‌‌اندیشند یا به کندوکاو در مسائل منطقی می‌‌‌‌پردازند، ما مجبوریم آزاد باشیم تا به گونه‌‌‌‌ای بیندیشیم که به پیشرفت فکری‌‌‌‌مان بینجامد:

«برعکس، یک روحانی به عنوان کسی که از طریق نوشته‌‌‌‌هایش با عموم سر و کار دارد (یعنی با جهان به طور کلی) و از خرد خود استفادۀ عمومی می‌‌‌‌کند، از آزادی نامحدودی برخوردار است تا از خرد خود استفاده کند و حرف خود را بگوید.»

 کانت بار دیگر مسیری میانی باز می‌‌‌‌کند. او به مقامات می‌‌‌‌گوید نگران نباشید، ما از شما اطاعت خواهیم کرد و همچنان که تا کنون این کار را کرده‌‌‌‌ایم، پس از این نیز خود را متعهد به خدمت به شما می‌‌‌‌دانیم. اگر شما رئیس من هستید، من قطعاً از شما اطاعت خواهم کرد. من می‌‌‌‌توانم در این باره که آیا دستور شما عقلانی است یا غیرعقلانی، بیندیشم امّا در هر حال از شما اطاعت خواهم کرد زیرا این وظیفۀ من است. امّا اگر بخواهم در این باره در حوزۀ عمومی چیزی بنویسم آنگاه باید بتوانم آشکارا و به طور منطقی در این باره که آیا شما اشتباه می‌‌‌‌گویید یا درست می‌‌‌‌گویید بیندیشم. بار دیگر می‌‌‌‌بینیم: اطاعت از یک سو و آزادی از سوی دیگر. این حرکت و جابجایی همیشگی کانت است. او دو جهان دارد. جهان فی‌‌‌‌نفسه یا نومن که همانطور که پیش‌‌‌‌تر اشاره کردم عبارت است از چیزها همانگونه که هستند، و جهان پدیدار. در جهان فی‌‌‌‌نفسه می‌‌‌‌‌‌توانیم ایمانمان را حفظ کنیم و در جهان پدیدار از خرد بهره بگیریم. در سیاست باید اطاعت کنیم، امّا می‌‌‌‌‌‌توانیم آزاداندیش هم باشیم. روشنگری را هم داریم امّا تدریجی است.

 بنابراین، کانت چهره‌‌‌‌ای بسیار مهم در روشنگری و همچنین برای فلسفۀ مدرن است، زیرا واقعاً به گونه‌‌‌‌ای شفاف و منطقی می‌‌‌‌اندیشید. امّا برای اهداف ما، او همچنین اندیشمندی است که می‌‌‌‌گوید مدرنیته اینجاست. شما بایستی کاری دربارۀ آن انجام دهید. شما نمی‌‌‌‌توانید فقط به تلاش برای کنترل مدرنیته بسنده کنید. اگر کاری خردمندانه و محتاطانه دربارۀ آن انجام دهید، آنگاه مدرنیته و روشنگری نظم پیرامون ما را درهم نخواهد شکست و تمدنمان را نابود نخواهد کرد و حتّی در پایان به پیشرفت تمدنمان نیز خواهد انجامید.

 حال که به بخش پایانی گفتارمان دربارۀ کانت رسیدیم ناچارم این نکته را یادآوری کنم که کانت اندیشمندی فوق‌‌‌‌العاده پیچیده بود و ما در این گفتار فقط پوستۀ اندیشه‌‌‌‌ی او را خراش ‌‌‌‌دادیم. امّا برای اهداف ما در این بحث می‌‌‌‌خواهم این نکته را نیز یادآوری کنم که کانت تلاش می‌‌‌‌کرد تا مسیری میانی در تاریخ فلسفه باز کند، به این معنا که او می‌‌‌‌خواست دغدغه نسبت به امر ایده‌‌‌‌آل را به همان اندازۀ امر واقعی حفظ کند. او می‌‌‌‌خواست خانه‌‌‌‌ای برای ایمان بنا کند و خرد را محدود کند. او حامی روشنگری بود امّا در عین حال آن را به صورت تدریجی می‌‌‌‌پسندید. حتماً به خاطر می‌‌‌‌آورید که پیش‌‌‌‌تر گفتیم کانت در کتاب سنجش خرد نابِ خود ادعا کرد که ما دسترسی به دانش قطعی داریم امّا این دانش قطعی را از طریق عینک‌‌‌‌های مکانی-زمانی و از طریق جهانی که ذهن‌‌‌‌هایمان آن را می‌‌‌‌سازد کسب می‌‌‌‌کنیم. ما دانش قطعی از این جهان داریم امّا این جهان ممکن است جهان آنگونه که در خودش است نباشد. جهان پدیدار که ما نسبت به آن شناخت داریم ممکن است با جهان فی‌‌‌‌نفسه که عبارت است از آنچه که ما به واسطۀ ایمان محض، ایمان محض یک روستایی معمولی یا یک شخص عادی، به آن معتقدیم تفاوت داشته باشد.

 کانت همچنین می‌‌‌‌گوید شما باید جرأت به دانستن داشته باشید؛ تکرار می‌‌‌‌کنم: جرأت به دانستن. از خرد خود استفاده کنید. اجازه ندهید در سراسر عمرتان یک نابالغ بمانید. از سوی دیگر او می‌‌‌‌گوید هنگامی که جرأت به دانستن پیدا کنید و نابالغی خود را ترک گفتید، این کار را به صورت تدریجی انجام خواهید داد. هنوز از دستورها اطاعت خواهید کرد و به این ترتیب کل جامعه را مختل نخواهید کرد. روشنگری چیزی است که می‌‌‌‌توانیم از آن حمایت و آن را ترویج کنیم، امّا چیزی نیست که همۀ جهان را آنگونه که ما آن را می‌‌‌‌شناسیم، نابود کند. این یک مسیر میانی است.