فرهنگ امروز/زهرا رستگار: دکتر «اسماعیل قدیمی» دارای دکترای علوم ارتباطات اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی و مدرس علوم ارتباطات در دانشگاه علامه، دانشگاه تهران و دانشگاه سوره است. وی مترجم دو کتاب ارزشمند «جامعهی اطلاعاتی» و «جامعهی اطلاعات» ، نوشتهی فرانک وبستر است. او همچنین عضو هیئت تحریریهی کتاب ماه علوم اجتماعی و چند نشریه تخصصی دیگر ازجمله انجمن روابط عمومی ایران است. با او مصاحبهای پیرامون «وضعیت علم در کشور و بررسی وضعیت نظام آموزش عالی» در ایران داشتیم که در ادامه می خوانید.
آموزش عالی به مثابه یک نهاد در دنیای جدید کارویژههایی را برعهده دارد. عملکرد آموزش عالی کشور ما را در این چارچوب چگونه ارزیابی می کنید؟
آموزش عالی یک نهاد اجتماعی مدرن است که براساس نیازهای جامعه مدرن، با تقسیم کار داینامیک و شایسته سالارانه و نه روابط خونی و فامیلی به شکل جوامع قبیلهای و جماعتهای سنتی، به آموزش نیروهای انسانی در رشتههای مختلف از جمله رشتههای علومانسانی و اجتماعی و معلومات علمی، به وجودآمده است. علومانسانی و علوماجتماعی مهمترین دستاورد تقسیم کار در نهاد آموزش عالی در جامعه مدرن هستند. به طورکلی آموزش عالی برای دو کارکرد اصلی به وجودآمده است؛ یکی بحث آموزش تخصصی و تربیت نیروی انسانی برای جامعه در رشته های مختلف و دیگری کارکرد پژوهشی برای رشته های مذکور تا معلومات لازم برای تفسیر و تبیین علمی تولید و جامعه از این خدمات عالی بهرهمند شود. سئوال این است که نهاد اجتماعی چیست؟ نهاد اجتماعی یک ساختار و نیروی اجتماعی است که قدرت ارزشگذاری، قدرت هنجارسازی و نیازشناسی دارد و بر اساس نیازهای جامعه میتواند و باید بدون دخالت دیگران در سطوح مختلف قاعده گذاری کند تا مطالبات اجتماعی به صورت قانونی و مشروع تأمین شود. پس آموزش عالی نهادی است که باید از سوی نهادهای مذهب، سیاست، فرهنگ، اقتصاد و ... به عنوان یک نهاد مستقل به رسمیت شناخته شود. همه این نهادها در جامعه برای این به وجود میآیند، تا نیازهای اجتماعی را در خصوص آن مقوله خاص شناسایی و براساس رویههای تخصصی آن نیازها را تأمین کنند.
بنابراین آموزش عالی نهادی است که قرار است مقرراتگذاری، قانونگذاری، ارزشگذاری و هنجارگذاری مستقلانه کند و یا در وهله اول نیازهای اجتماعی را شناسایی کند. وقتی یک نیاز نهادینه سازی شد، پشت سر آن مطالبات اجتماعی مشروع به وجود میآید. یعنی اثربخشی آموزش عالی منوط به وجود نیازها و مطالبات سیستماتیک و نهادینه شده است. همچنین نفوذ اجتماعی یک نهاد محصول نیازها و تقاضاهای اجتماعی قانونی شده است. پس هر نهادی در جامعه یک فلسفه وجودی دارد. اما وقتی شما به آموزش عالی در ایران نگاه میکنید؛ میبینید یک نظام تقلیدی است که فقط میخواهد ظواهر یک نظام مدرن را نشان دهد. اما در ذات خود یک آموزش عالی نهادینه شده و درخدمت کلیت جامعه نیست. به جای این که از درون کنترل شود از بیرون کنترل می شود. به این ترتیب به علت عدم اختیار، قابلیتها و تواناییهای لازم را برای تأمین تخصص های موردنیاز جامعه مبتنی بر دستاوردهای علمی و تئوریک ندارد. در دوره پهلوی آموزش عالی در ایران به وجود آمد؛ به این دلیل که شاه قصد داشت، جلوهای از مدرنیته را از خود به دنیا نشان دهد. بنابراین آن اقتضائات، فضاها و زمینههای لازم که نهاد آموزش عالی به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی به آن نیاز داشت، در ایران به وجود نیامد. پس از انقلاب هم تجدیدساختار لازم درون زاد انجام نشد.
نیاز به آموزش عالی باید نهادینه می شد و در ایران تنها در رشته های مهندسی و پزشکی و علوم فیزیکی و مادی این کار انجام شد. الان مهندسان و پزشکان و متخصصان علوم مادی دارای اختیار نهادی هستند و قادرند ارزش ها و هنجارهای خود را که خیلی هم برای نهادهای سنتی هزینه بردار نیست به جامعه رسوخ دهند، اما در علوم انسانی و اجتماعی یک نظام آموزشی تقلیدی و ناکارامد به وجود آمد که شکل ظاهری و سازمان ظاهری داشت. هیچ نهاد دیگری در کار پزشکها دخالت نمیکند. مثلا نه نهاد سیاست و نه نهاد فرهنگ در امور پزشکها و مهندسین دخالتی نمیکنند، چراکه صددرصد به یک نیاز اجتماعی تبدیل شده اند و استقلال حرفه ای دارند. کارکرد خود را انجام میدهند، ساختار و کارکرد آن ها طبیعی است و مطالبات اجتماعی پشت آن ها قراردارد. از آن ها حمایت میشود و نظام حقوقی خاص خود را دارند.
علوماجتماعی و علومانسانی چون با قدرت، با ارزشها و مسائل زیربنایی جامعه سروکار دارند، هرگز در ایران به یک نهاد و ساختار به رسمیت شناخته شده، تبدیل نشده است. زمانی که شما به آموزش عالی در کشورهای صنعتی نگاه میکنید متوجه میشوید که آموزش عالی فلسفه وجودی دارد. ساختار دارد، وظایفی بر عهده آن گذاشته شده است؛ باید دارای کادر تحقیقاتی باشد باید کادر آموزش قوی و دارای اصالت و توانایی اثرگذاری داشته باشد. باید نیازهای پژوهشی جامعه را تأمین کند. از همه مستقل عمل می کند و با اختیاراتی که دارد به قابلیت سیاستگذاری و نفوذ اجتماعی دست یافته است. درحالی که در ایران به علت عدم استقلال و احساس بیهودگی، بیشترین نیروی استادان و نیروی کادر آموزشی دانشگاههای ما و بیشترین توجهشان به مسئلههای شخصی معطوف شده است. دغدغه سازمانی و اجتماعی دانشگاهیان بسیار کم بوده و کم است. این امر که اساتید چه مقدار اثر گذارند و چه مقدار اثر گذار نیستند، اصلا برایشان مطرح نیست. یک مثال از انفعال دانشگاه و استادان براثر کنترل از بیرون این است که تمام دروس و متننویسی ما در دانشگاهها ترجمه ای است. یعنی ما سازمان، ساز وکار، رویه و سیستم منطقی تولید متن نداریم. در دانشگاه های دنیا تولید متن بومی است و محصول تحقیق و پژوهش است. اما در ایران تمام کلاسهای علوم انسانی و اجتماعی برپایه متون ترجمه شده اداره میشود و این بزرگترین ضعف یک نظام آموزشی است. تئوریهای علوم انسانی و اجتماعی غربی وقتی به درد ما میخورند که با اقتضائات جامعه ما هماهنگ شوند. با شرایط و اقتضائات زندگی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ما تناسب پیداکنند. این تئوری ها میتوانند برای ما مبنا و قابل استفاده باشند، اما ما باید این تئوریها را به عنوان ابزاری برای کشف واقعیات مکانمند و زمانمند خود به کارببریم. این تئوری ها باید در ایران متناسب با اقتضائات و نیازها به کار روند و بعد باز تدوین شوند. متن های علوم اجتماعی و انسانی ما باید بازتدوین تئوری های قابل تعمیم غربی و یا تولیدشده از تحقیقات داخلی خودمان باشد و الا باید دور ریخته شوند.
البته در کشور ما هم دانشگاههایی به شکل تخصصیتر برای تربیت نیروی انسانی به وجود آمدهاند (مانند دانشگاه علمی-کاربردی، شهید رجایی و دانشگاه تربیت معلم و دانشگاه تربیت مدرس، ...) اما ظاهرا این دانشگاهها هم صرفا راه دیگر دانشگاهها را رفتند و از هدف اصلی خود دور ماندند، نظر شما در این باره چیست؟
همانطور که اشاره کردم هر دانشگاهی که در کشور تأسیس میشود و هر نهادی که تأسیس میکنیم یک تأسیس شکلی و ظاهری است. من معتقد نیستم که همه این ضعف ها نتیجه دخالت بیرونی است بلکه انفعال و بی تعهدی بسیاری از استادان هم نقش تعیین کنندهای در این زمینه دارد. در رابطه با دانشگاههای جدید مثلا اسمش را گذاشته ایم علمی- کاربردی، یعنی باید فارغ التحصیلان این دانشگاه علمی کاربردی بیشتر از فارغ التحصیلان دانشگاه علامه و دانشگاه تهران قادر باشند به مسائل جامعه بپردازند و آن را حل کنند. کاربردی بودن باید در ذات این تأسیس باشد اما وقتی شما این دو را مقایسه کنید، فارغ التحصیلان این دانشگاهها بسیاری از وقت ها ضعیف ترند. به این دلیل که شروط و ابزارها و الزامات کاربردی شدن که همانا زیرساخت های پژوهشی و تحقیقی و نظریه پردازی برای مصرفی شدن تئوری هاست، فراهم نشده است. در تأسیس بنگاه های مدرن ما اصولا به فرایندهای نهادینه سازی و درونی سازی توجه نداریم. یعنی هر رفتار جدید نیازمند نهادینه سازی بیرونی یا تشویق و تنبیه جامعه و باور درونی است. تأسیس هر نهاد اجتماعی به ده ها و شاید صدها شرط و الزام در سطوح فردی، سازمانی و نهادی- ساختاری وابستگی دارد که در ایران به صورت سیستماتیک به آن ها توجه نمی شود.
چرا وضعیت آموزش عالی( و به طور ویژه علوم انسانی) به گونه ای است که نمیتوانیم هدفگذاری درستی انجام دهیم؟
مدیریت آموزش عالی ما دچار اشکال است. هدفگذاریها صوری و غیرممکن است! در خصوص علوم انسانی و اجتماعی دچار سوء تفاهم هستیم. علوم انسانی و اجتماعی به درستی پایه گذاری نشده است. این امر بیشتر به دلیل بی نیازی ما به دانشگاه و کارکردهای آن است. ما پول نفت داریم و به قول مقام معظم رهبری خام فروشی می کنیم و خود را اداره می کنیم. ایشان اقتدار و قدرت علمی را شرط لازم حیات اجتماعی امروز دنیا می دانند ولی هیچ کس برای تحقق این امر کارجدی نمی کند. وقتی نیاز نداشتید دچار سطحی گرایی می شوید و کارگزاران دانشگاهی هم سرگرم پرستیژ و عنوان و مدرک می شوند تا به دیگران فخر بفروشند. عدم اعتقاد به مدیریت علمی محصول بی نیازی دولت و حکومت و جامعه به دانشگاه است، چون دلارهای حاصل از صادرات نفت و گاز ما را تأمین می کنند.
هدفگذاریهای ما تاکنون صوری و غیرسیستماتیک بوده اند. ما گاهی هدف های آرمانی تعیین می کنیم و به امکانات انسانی، مادی، سازمانی و فناورانه و مدیریتی لازم برای تحقق اهداف نمی اندیشیم. هدفگذاری اسباب و لوازم علمی و تخصصی و مدیریتی می خواهد. اخیراً مرحوم دکتر معتمدنژاد گفته بودند که روزنامه نگاری ما تقلیدی است. بله سر کلاس میرویم و میگوییم مارکس، ادوارد برنایز، هارولد لاسول، ماکس وبر و ... ولی ربط این ها را به زندگی روزمره جامعه خودمان با تحقیق و تئوری و استدلال مشخص نمی کنیم. با این شیوه ما استادان و دانشجویانی داریم که طرفدار مارکس و ماکس وبر و گاهی هم فیدل کاسترو می شوند! افتخارشان این است که از یک دیکتاتور کمونیست دفاع کنند! تعدادی دانشجوی احساساتی هم دنبال این و آن می روند و کف وسوت می زنند و دلشان به کار روشنفکرانه خوش می شود. دانشگاه وظیفه دارد مسائل اجتماعی، نیازهای اجتماعی روزمره دولت و مردم و سازمان ها را شناسایی کند. دانشگاهیان باید براساس نیازهای جامعه و مردم تئوریپردازی کند. هدفگذاری کند. اما دانشگاههای ما فاقد قابلیتهای تئوریپردازی و حتی هدفگذاری های سیستماتیک و اثربخش متناسب با نیازهای راستین جامعه هستند. بروید قانون تشکیل وزارت علوم را بخوانید تا بدانید من چه می گویم! بیست سی هدف ردیف می کنند و حتی یکی از آن ها را هم محقق نمی کنند! هدف ها باید قابل تحقق باشند. شاخص اندازه گیری می خواهند. کمیت پذیری می خواهند. هدف تعریف دارد! لوازم اجرایی می خواهد. دانشگاههای جدیدی که مدعیاند که این مسائل را حل می کنند در واقع به مسائل و مشکلات ما اضافه میکنند چون آن ها هم هدفگذاری متناسب با نیازهای جامعه ما را ندارند. هدفگذاری و سیاستگذاری و سازماندهی در زمره علم مدیریتاند و ما به این امر بی توجه بودهایم. ما به اهدافمان نمی رسیم چون سازوکارهای هدفگذاری واقع گرایانه را نداریم و شاید نمیشناسیم. سیاستگذاری علمی نداریم و ابزار نقد خود را هم نداریم که پس از مدتی به خودمان بیاییم وببینیم چه کاره ایم و چه کار کرده ایم؟ ده ها سال با مشکلات کنار می آییم و انگار نه انگار که دانشگاه کارش کشف و رفع اشکال است!
با توجه به اقتضائات جامعۀ ما چه نوع دانشگاهی احتیاج داریم و انتظار داریم این دانشگاه ما را به کدام سمت پیش ببرد؟
ما به دانشگاهی نیاز داریم که نیازهای اجتماعی مدرن مانند معرفی موازین و قواعد شهرنشینی، بهداشت، آموزش، رفاه و امنیت، حفظ محیط زیست و .. ما را شناسایی و برای تأمین آن ها پیشنهاد دهد. نه صرفا متون ترجمه شده را به دانشجوها بدهد. ما به آموزش عالی و دانشگاهی نیاز داریم که کج کارکردهای نهادها وساختارهای جامعه را شناسایی و برای رفعشان راه حل ارایه دهد. دانشگاه باید سه کار انجام دهد، نیروی انسانی متخصص تربیت کند، همکاری و هماهنگی این نیروها را با رویکردها و حوزه های مختلف درجامعه سازمان دهد و آموزش عمومی برای هماهنگی جامعه با مدیریت امور عمومی و نظام کارشناسی را انجام دهد. مشکل ترافیک و آلودگی هوا و تراکم ساخت و صدها مشکل دیگر تهران را مدنظر قرار دهید چه کسی بناست به این مشکلات رسیدگی گند؟!
اگر آموزش عالی نتواند پیوند میان دولت، صنعت، سازمان ها و جامعه و مردم کوچه و بازار را برقرار و مسائل اجتماعی و سیاسی و ... را حل کند، ناقص و ناکارآمد است. هیچکدام از این فعالیتها را دانشگاههای ما انجام نمیدهند. نه در تربیت نیروی انسانی موفقاند، نه در بعد آموزش عمومی، نه در هماهنگ کردن کنشها و مناسبات اجتماعی بین کارشناسان و دانشگاه ها و نه در تربیت فارغالتحصیلان رشتههای مختلف موفق بودهاند. به همین دلیل است که افرادی مدرک سیاسی و فنی دارند و به خود اجازه می دهند در رشته های دیگر در مقطع دکترا ادعای تخصص کنند! شما هر جای دنیا که بروید، فارغ التحصیلان رشتههای مختلف انجمن دارند و ارتباطاتی سازمانی و سیستماتیک با هم دارند. هیچکدام به خود اجازه ورود به رشته های دیگر را نمی دهند؛ اما در کشور ما یک مهندس با یک دعوت تلفنی! به خود اجازه می دهد که ادعای برخورداری از علم سیاست کند! دانشگاههای ما در یک سیستم شفاف با یکدیگر ارتباط ندارند. باید بخشی از توانایی و انرژی ما صرف به رسمیت شناسی اختیارات یکدیگر شود. رشتههای مختلف باید با هم هماهنگ شوند و با هم کار کنند و بر یکدیگر اثر مثبت بگذارند و چون تابع یک سیستم اجتماعی هستند در خدمت آن باشند. نمیتوانیم در علومانسانی برای خودمان در یک جزیره زندگی کنیم و مهندسان برای خودشان در یک جزیره زندگی کنند. و هر از چندگاهی هم با یک کشتی نفرات برویم سرزمین یکدیگر را اشغال کنیم! یک اصل اساسی در حرفه ای گرایی و تقسیم کار نظام مدرن این است که هر متخصص فقط در رشته خود ادعا دارد و به خود اجازه نمی دهد به حریم دیگران وارد شود و ادعای تخصص کند. حرفه ای در رشته های دیگران یک عامی است! پس پزشک دیگر دنبال ساخت و ساز برج نمی رود. مهندس ادعای سیاست نمی کند. حقوقدان تاجر نمی شود و دندانپزشک آژانس نمی زند!
کشور ما در دهههای اخیر (از ۵۰ یا ۶۰ سال اخیر) بیشتر توسط سیاستمدارانی که مهندس بودند، اداره شده است. اکثر وزاری علوم کشور مهندس و پزشک هستند. به نظر شما یک پزشک قادر است در وزارت علومی که با پیچیدگیهای علوم انسانی و علوماجتماعی و مدیریت علمی و سامانه های پیچیده متعدد سروکار دارد،کار کند؟ یک مهندس یا پزشک نمیتواند اقتضائات پیچیده اجتماعی را شناسایی کند. هدفگذاری نخوانده است. سیاست گذاری نمی داند. چرا که توان تخصص این کارها را ندارد. نگویید زیردستانش بلدند، پس لازم نیست که او خود متخصص باشد. وقتی متخصص نباشد سرش کلاه می رود. این شعار مخربی است که بگوییم وزیر و فلان مقام بلندپایه لازم نیست در رشته تحت مدیریتش متخصص باشد! پزشک برای شناسایی مسائل پزشکی تربیت شده است. یا مهندس برای امور مهندسی تربیت شده است و نه فعالیت های اجتماعی و مدیریتی. این افراد کجا مدیریت اجتماعی را فرا گرفتهاند؟ آنها با پیچیدهگیهای روانی انسان و پیچیدگی های امور اجتماعی آشنا نیستند. علم سازمانی ندارند. از کجا با نیازهای مدرن اجتماعی امروز در جامعه آشنا هستند؟ از کجا مدیریت اجتماعی یادگرفته اند. مگر علم سازمانی و مدیریت دارند که این مسئولیت را میپذیرند؟ این افراد در بسیاری از موارد صدمه به جامعه میزنند. بنابراین بحث را اینگونه مطرح میکنم که دانشگاههای ما باید تجدید ساختار بشوند؛ مبتنی بر شناسایی نیازهای اجتماعی، نیازها در سطوح مختلف و بر اساس این نیازها، مطالبات سیستمی جامعه خودشان را سازماندهی کنند. سپس یکی یکی این نیازها را برآورده کنند. بنابراین تربیت نیروی انسانی، سیستم آموزشی تولید متن، تولید و تربیت استاد همه مبتنی بر نیاز جامعه باشد. تمام تئوریهایی که درس میدهیم باید مبتنی بر نیازهای جامعه باشند. تئوری یعنی نظامی مفهومی که شما از شناسایی قوانین حاکم بر مناسبات اجتماعی اخذ میکنید. تئوریهای غربی برای خودشان خوب است و آنها استفادههای خود را کردهاند. اگر بخواهیم تئوریهای آنها را استفاده کنیم باید بومی سازی کنیم. باید آن تئوریها را در جامعه خود مبتنی بر کاربردی بودن باز تولید کنیم. باید این استفاده مبتنی بر بومی سازی در جامعه باشد. این معلومات تئوریک را باید بشکافیم و ساده کنیم و در همه بخشهایش آزمایش و تحقیق کنیم. تئوریهای اجتماعی و انسانی باید در ساختار جامعه بازتولید و بازتعریف شوند، با نیازهای اجتماعی تطبیق داده شوند تا مسائل اجتماعی ما حل شود. این همه مشکلات حقوقی که در جامعه داریم برای این است که دانشگاههای حقوقی ما اثر گذاریشان کم است. مبنای حقوقی ما شفاف نیست. متون حقوق ما تابع منابع حقوقی یکدست نیستند. لازم است حقوق عمومی و خصوصی ما بانیازهای جدید به صورت سیستمتیک و یکدست منطبق شوند. اگر به دانمارک و سوئد و کشورهای صنعتی مراجعه کنید، دادگاههای آنها بسیار کم کارند، چراکه به علت مدیریت حقوقی مدرن و علمی از میزان جرم و جرایم کاسته شده است. نظامهای حقوقی و سیستمهای حقوقی و دانشگاههای حقوقی آنها در جامعه اثر گذارند و میدانند فلسفه وجودیشان چیست و آن حل و کشف مسائل و انحرافات اجتماعی است. در حالیکه این جریانها و این فرآیندها در ایران مورد توجه نیست. بسیاری از این مسائل باز میگردد به اینکه آموزش عالی و دانشگاههای ما تبدیل به نهاد اجتماعی نشده است. استقلال حرفهای آموزش عالی و دانشگاههای ما به رسمیت شناخته نشده است. بنابراین همچنان محتاج فشارهای بیرونی است. ناکارآمدی های این مسائل باید زیربنایی حل شود وگرنه ما همچنان آموزش عالی مان آموزش عالی ناکارآمد، سطحی و ظاهری خواهد بود.
بد نیست که کمی هم در خصوص ملاکهای رشد علمی صحبت کنیم. آیا مقالات آی اس آی تنها برای پر کردن بانکهای اطلاعاتی غربی است؟ چرا بیشتر این مقالات در رشته های غیرانسانی و غیراجتماعی و مثلا شیمی به چاپ رسیده است؟
مقاله آی اس آی اگر به درد جامعه بخورد، اشکال ندارد. اگر یک مقاله برای رفع یک مشکل، یک کشف و یک موضوع و مسئله به دردبخور نوشته شده و در مجلات معتبر چاپ شود و به آن ارجاع شود، خیلی خوب است. اما اگر این مقالات تنها برای کسب پرستیژ و وجهه شخصی و پیشرفت فردی باشد به همان اندازه هم ارزش دارد. بزرگترین دانشگاههای فنی کشور، مانند امیرکبیر و شریف بالاترین استعدادهای مهندسی در ایران را شناسایی میکنند و آنها را تربیت کرده، تحویل خارجی ها میدهند. البته نه همه آن ها را بلکه بسیاری از نخبگان را! ما مهندس تربیت می کنیم و خارجیها سودش را می برند. پدیده فرار مغزها رخ میدهد. در علومانسانی ما حرفی برای گفتن نداریم؛ بنابراین اساتید دانشگاهی رشته انسانی و اجتماعی بیشتر مدرکگرا هستند و به جنبههای شخصی خودشان توجه میکنند. تبدیل به استاد میشوند تا از مزایای آن استفاده کنند. تازه اگر مزایایی داشته باشد! امروز ما به اثربخشی و خدمت به جامعه نیاز داریم نه مقاله آی اس آی. ما باید از بودجه این مملکت برای این مملکت استفاده کنیم. ما باید اگر بناست مقالهای بنویسیم که در حد آیاسآی باشد، یا دارای ویژگیهای مقالهی علمی باشد، برای کشورمان باشد نه کشورهای دیگر، وگرنه چه سودی برای ما دارد؟ این خیانت است که خود را تنها وقف پیشرفت فردی کنیم و از تعهدات اجتماعی مان بگذریم. در حال حاضرمتون دانشگاهی ما ایراد دارد و به درد زندگی روزمره و ادارات مان نمی خورد، بیشتر پایاننامههایمان اگر کپی نباشد و آن را نخریده باشیم، در بیشتر دانشگاهها سالهاست خاک میخورند. سوال کنید چند تا از این پایاننامهها را موسسات دولتی استفاده کرده اند. تحقیق کنید که کدام یک از این پایاننامهها به سود نهادها و سازمانها بوده است. یعنی این اقدامات برای مدرک گرفتن و افزایش حقوق و یا استفاده خارج از کشور انجام میشود؛
ما باید دانشگاه ها را تجدید ساختار کنیم؛ مسئلهشناسی و آسیبشناسی کنیم و ریشههای آن را بشناسیم. از نظر من مهمترین کار آموزش عالی در کشور ما آسیبشناسی کارکردها و ساختار خودش است! یعنی باید سمینار و همایش بگذارند و فرآیندهایی برای خود تعریف کنند و بروند به سمت اینکه دانشگاههای ما هم آموزش تخصصی و هم آموزش همگانی بدهند و فارغالتحصیلان رشتههای مختلف را با یکدیگر و با کارکردهای یکدیگر آشنا کنند. کارشناسان یادبگیرند که وارد حیطه کاری یکدیگر نشوند. متخصص علوم فلان ادعای تخصص تبلیغی نکند. برویم به سمت تولید متن بومی. مانوئل کاستلز میگوید، تئوریهای امروز باید تئوریهای مصرفی باشند. یعنی تئوری را باید برای مصرف روزمره بسازیم نه برای کتابخانهها و قفسهها. دانشگاههای ما باید بروند به سمت تئوریهای مصرفی و مردم، سازمانها و نهادها و موسسات مصرف کننده این تئوریها باشند. این همه مسائل اجتماعی داریم؛ دانشگاه ها باید آن ها را حل کنند.
راه برون رفت از این مسئله را در چه میدانید؟
راه حل، اصلاح سیستمهای دانشگاهی و جلوگیری از دخالت دیگر نهادها و سازمان ها در امور دانشگاهی و آموزش عالی است. باید فرایندهایی منطقی را برای اصلاح و استقلال و آزادی علمی دانشگاه ها تعریف کنند. شروع به آسیبشناسی کنند. آسیبشناسی وضعیت موجود و ترسیم وضعیت مطلوب. تا این کار انجام نشود؛ هیچکدام از حرکتهای ما سیستمی و اثرگذار نخواهد بود.
اولین شرط این است که در وزارت علوم یک قانون تصویب شود که براساس آن هیچ فارغ التحصیل رشتهای خاص به خود اجازه ندهد به کار دیگران و حوزههای تخصصی دیگران ورود پیدا کند مگر ابتدا مدرک معتبر آن را به دست آورد. راهحل و پیشنهاد من این است که دانشگاهها و آموزش عالی آسیبشناسی کنند و از بنیاد و فلسفه وجودی خود از ساختار و مناسبات با جامعه شروع کنند. همه جای دنیا بین دانشگاه، صنعت، سازمانهای دولتی و نهادهای دولتی ارتباط ساختاری وجود دارد، بین دانشگاههای مختلف ارتباط ساختاری وجود دارد و آنها از تجربیات و معلومات و تئوریهای هم استفاده میکنند.
اما بین دانشگاههای ما تفرق وحشتناکی وجود دارد. هر کدام از دانشگاهها در یک جزیره زندگی میکنند. هر دانشگاهی فقط خودش را قبول دارد. سر این که الف پدر یک رشته است یا ب دعوا وجود دارد. آخر مگر پدر رشته ای ناقص الخلقه، هنر است که سر آن دعوا می کنند! بنابراین آسیبشناسی، همایشهای آسیبشناسی و سپس حرکت به سمت مسئلهشناسی و طراحی طرحی جامع برای آموزش عالی. طراحی هر کدام از نهادها و سازمانهای آموزش عالی که یکدیگر را به رسمیت بشناسند. استقلال حرفهای آموزش عالی به عنوان یک نهاد مستقل اجتماعی- آموزشی و همچنین استقلال دانشگاههای ما باید به رسمیت شناخته شود و هر کدام به وظایف خود عمل کنند. این کار آن ها را پاسخگو می کند!
اگر این مسیر طی شود، آموزش عالی، دانشگاههای علومانسانی و اجتماعی اصلاح میشوند. پزشکها و مهندسان در سیاست دخالت نمیکنند و سیاسیون در کار پزشکها و علومانسانی و اجتماعی دخالت نمیکنند و هر کدام وظیفه خود را انجام میدهند. امروزه مهندسها و پزشکها بزرگترین سیاستمداران ما هستند. این امر اشتباه است درحالیکه بزرگترین سیاستمدارهای ما باید کسانی باشند که از دانشگاههای سیاسی، علوم اجتماعی و انسانی فارغالتحصیل میشوند. کسانی که در کوره های حزبی تربیت می شوند؛ پس نظام حزبی هم شرط این امر است. کسی که پزشک یا مهندس است نمیتواند آموزش عالی را اداره کند. کسی میتواند آموزش عالی را اداره کند که مدیریت آموزش عالی در مقطع دکترا داشته باشد. چون اساس اداره نهادآموزش عالی مدیریت و علوم مدیریتی است. باید آسیبشناسی کنیم و تک تک مسائل را بررسی کنیم، طرح جامع در همه ابعاد و برنامه اصلاحی بریزیم. ابعاد آموزشی و فرهنگی و ساختاری و تحقیقی یا پژوهشی و نیروی انسانی و ابعادآموزش عالی یعنی پژوهش و آموزش را بررسی کنیم. این ابعاد تماما پیچیدهترین مجموعه فعالیتها و پیچیدهترین اقدامات امروز جهاناند. در هر کشوری در دنیا مهمترین و پیچیدهترین کار همین است.
پژوهش و آموزش نیازمند تجدید ساختار است. کانت می گفت بزرگترین کار دنیا سیاستمداری و آموزش است. ما نیازمند طرح جامع و نیازمند حل همه اجزای مشکل آفرین هستیم. در پایان پیشنهاد می کنم برای حل این همه مسائل ساختاری، یک دانشگاه توسعه ایجاد کنیم تا همه مسائل بنیادی را تحقیق کند و میان رشته ای بودن تئوری پردازی های انسانی و اجتماعی را یادآوری کند! همچنین شعار اصلی ام را تکرار می کنم: تا وقتی که متخصصان ما به این حقیقت اعتراف نکنند که جز در رشته اصلی خود در دیگر حوزه ها عامی اند، کار درست نمی شود! امیدوارم روزی برسد که براثر استقلال حرفه ای آموزش عالی و کارامدی و اثربخشی آن، متخصص فلان، ادعای تخصص بهمان را نکند!