فرهنگ امروز:بسیاری از مشکلات امروز جامعه امروز ایران، تداوم مشکلاتی است که پیش از این نیز وجود داشت و از جمله این مشکلات رویکرد سطحی و چشم و گوش بسته روشنفکران ما به غرب و در مقابل گریز از هر سنت و اندیشه بومی. در دوران پهلوی دوم، زمانی که حضور غرب در فرهنگ ایرانی گسترش بیرویه یافته بود برای بسیاری از اهل اندیشه مسئله مواجهه با غرب به دغدغهای بزرگ تبدیل شد؛ بخصوص آنکه در جامعه ما همه منتقد هستند و از قضا خود انتقادی دارند. این مشکل به راحتی می توانست تیشه به ریشه فرهنگ و سنت بومی بزند؛ همان طور که امروز هم میتواند. آنچه میخوانید دغدغهها و انتقادهای صریح محمود حکیمی از بینش، نگرش و قلم روشنفکران وطنی است. یادداشتی که متعلق به سالهای دور و منتشر شده در سال ۱۳۴۷ است.
*****
«خودروشنفکربینی» بیماری روانی خطرناکی است، نظیر «خودکمبینی» یا «خودکوچکبینی» که نشانههایی آشکار و عوارضی خطرناک دارد و همان طور که خودکمبینی به عقدهی حقارت یا Inferiority complex منجر میشود، «خودروشنفکربینی» هم به بیماری پرتوپلاگویی یا «اسکیزوفرنی» میانجامد.
«خودروشنفکربینی» به زبان ساده یعنی آن حالتی که انسان فکر کند دارای هوش و استعداد فوقالعادهایست و مسائل مذهبی و اجتماعی را خیلی زود میفهمد و درک میکند و با نبوغ حیرتانگیز خود میتواند بدون مطالعه دربارهی همهی مسائل اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی نظر بدهد و آگاهانه قضاوت کند و تأسفآور اینکه بعضی از جوانان دیار ما به این بیماری مبتلا هستند.
«خودروشنفکربینِ» عصر ما از شناخت عینی جهان، تجزیه و تحلیل سادهترین مسئلهی اجتماعی و فهم روشنترین دستور دین عاجز است، ولی با چنان جرئتی راجع به مذهب و مسائل اجتماعی نظر میدهد که انسان از این همه سادهلوحی سخت به حیرت میافتد. اینچنین موجودی شعور اجتماعیاش از عوامالناس بیشتر نیست، ولی از جامعه طلبکار است و انتظار دارد همهی مردم عقایدش را چون وحی مُنزَل بستایند!
«خودروشنفکربینِ» دیار ما نه اسلام را شناخته و نه تعلیماتش را ولی برای آنکه شهرتی دست و پا کند، عقاید راستین مردم را به سخره میگیرد.
روشنفکر قلابی ما به کمک مشتی اطلاعات و محفوظات سطحی و لغات خارجی به مذهب حمله میکند، ولی خوب پیداست که در عمر خود حتی یک کتاب مذهبی نخوانده و هیچیک از دانشمندان معاصر اسلامی را نمیشناسد.
باآنکه «خودروشنفکربین» عصر ما مدعی است که طرفدار بحث منطقی میباشد، هرگز مایل نیست در یک بحث اصولی منطقی وارد شود، فقط سعی میکند حرفهای گنده بزند و لغات خارجی سرهم کند و شنوندهی آگاه خیلی زود متوجه میشود که چنین موجود پرادعایی از طبیعیترین قوانین منطقی بیاطلاع است.
معلومات روشنفکر قلابی ما سطحی و بیفایده است؛ مثلاً او خوب میداند که فلان نویسنده پرتوپلاگوی وطنی ساعت چند به رختخواب میرفته و لولههنگ را با دست چپ میگرفته یا با دست راست و یا فلان نویسنده پرمدعای خارجی وقتی نوهاش را به گردش میبرد او را سوار کالسکه میکند یا نه؟ ولی همین آدم روشنفکر نمیداند که فلسفهی صدرالمتألهین بر چه پایهای قرار داشته و یا جهانبینی ابنسینا چگونه بوده است.
«خودروشنفکربینِ» عصر ما گاهی اوقات ادعا میکند که فلسفهی اگزیستانسیالیست را خوب میفهمد و به زبان «سارتر» و «کامو» آشناست و این پرمدعای روشنفکر حتی از فهم کلمات سارتر و پیامبر دروغین خود عاجز است.
او در هر فرصتی طرز صحبت کردن، راه رفتن و حتی غذا خوردن روحانیون شریف را به سخره میگیرد، ولی خود با آنچنان اطواری راه میرود که حتی بوزینگان را به حیرت وامیدارد.
«خودروشنفکربینِ» زمان ما ادعا میکند کتاب «غربزدگی» را خوانده؛ اما خود یک غربزدهی به معنای واقعی کلمه است. در لباس پوشیدن و آرایش سر و صورت و حتی در بحثهای علمی غربزده است و آن هم چه غربزدهی عجیبی! ناگهان نام ۱۰ نویسنده و دانشمند غربی را ردیف میکند و شنوندهی آگاه خیلی زود متوجه میشود که او فقط با نام این دانشمندان آشناست و بس! به ندرت ممکن است صحبت از مطبوعات شود و او به مندرجات تایم Time و نیویورک اشاره نکند.
اگر «خودروشنفکربین» عصر ما به یک زبان خارجی حتی به طور ناقص آشنا باشد بدبختی دوچندان میشود؛ یعنی او با چنان تکبر و نخوتی این موضوع را به رخ شنونده میکشد که انسان به یاد آن دکتر و مهندسی میافتد که پیوسته سعی دارند از عنوان تخصصی خود برای بحث در هر موضوع و مطلبی استفاده کنند. او کتابهای مذهبی را بدون آنکه بخواند مسخره میکند و حتی از دیدن این کتابها سخت ناراحت میشود، بهطوریکه انسان آن چاه کنی را به یاد میآورد که در بازار عطرفروشان مدهوش بر روی زمین افتاد.
«خودروشنفکربین» هرگز مایل نیست با تلاش ذهنی خود و جستوجو و کاوش حقیقت را دریابد و با سنجش و مطالعهی عمیق به اهمیت آیین اسلام و نقش آن در روش و نظام روابط اجتماعی پی ببرد و موقعیت خود را در این جهان شناسایی کند، بلکه پیوسته تحت تأثیر شخصیتهای شهرتیافته، عقاید خود را تغییر میدهد.
او از خصوصیات جامعهی خود بیخبر است و سجایای اخلاقی افراد با ایمان واقعی را نمیبیند. او هرگز متوجه نیست که تمدن صنعتی غرب، منهای ایمان چگونه جوانان غربی را سرگردان ساخته است. او نه هیپیهای آواره و معتاد آمریکا را میبیند و نه اگزیستانسیالیستهای عریان فرانسه را و اگر هم از وجود چنین بدبختیهایی آگاه باشد متوجه نیست که همهی آنها به علت عدم وجود یک مبانی فکری و اخلاقی صحیح و زنده در غرب است.
«خودروشنفکربینِ» ما از گرایش نسل جوان و روشنفکران واقعی به مذهب و روحانیت سخت کلافه است و از پیشرفت سریع اسلام در میان روشنفکران آمریکایی و سیاهپوستان آفریقایی رنج میبرد و چون نمیتواند این واقعیت عینی را منکر شود، دلایل پوچ میتراشد و ادعا میکند علت چنین گرایشی نتیجهی سرگردانی جوانان است، درحالیکه سرگردان واقعی اوست، او که نه میتواند درست بیندیشد و نه پایگاه فکری مشخصی دارد و اوست که باید در فکر معالجهی خود باشد و رسوبات تعصب، یکدندگی و خودروشنفکربینی را از ذهن خود پاک کند.
منبع: درسهایی از مکتب اسلام، مهر ۱۳۴۷، سال نهم - شماره ۱۱