فرهنگ امروز/ مهدی جمشیدی: دو گونه نظر در رابطه با سازوکار معطوف به «مراحل» تولید علوم انسانی اسلامی ارائه شده است:
یکم) رویکردی که «فهم و نقادی علوم انسانی سکولار» را نقطهی آغاز منطقی میانگارد (مرحلهی اول) و پس از آن «تولید علوم انسانی اسلامی» را دنبال میکند (مرحلهی دوم).
دوم) رویکردی که «فهم و بازخوانی و بازآرایی میراث معرفتی سلف صالح» را نقطهی آغاز منطقی میانگارد (مرحلهی اول) و در مرحلهی بعد، «فهم و نقادی علوم انسانی سکولار» را در دستور کار خویش قرار میدهد (مرحلهی دوم) و در نهایت، به مرحلهی «تولید علوم انسانی اسلامی» پا مینهد (مرحلهی سوم). نگارنده با رویکرد دوم، موافق است.
به نظر نگارنده، ما از مواریث معرفتی غنی و قوی برخورداریم، به گونهای که این مواریث از استعداد و ظرفیت تبدیل شدن به مکاتب علمی مستقل و متقن برخوردارند. چنین نیست که در زمینهی تولید علوم انسانی اسلامی هیچگونه فعالیت علمی و نظری در جامعهی ما صورت نگرفته باشد تا لازم آید که ما از «نقطهی صفر» آغاز کنیم، بلکه واقعیت آن است که برخی از نخبگان و فرهیختگان معاصر و متقدم در این باره تلاشهایی را صورت داده و اندیشهها و آرایی را از خویش به جا نهادهاند که بسیار «ارزنده» و «فاخر» است. در حقیقت، آنها بخشهایی از «مسیر» را پیموده و «گرههایی» را گشوده و به «مسئلههایی» پاسخ گفتهاند.
ازاینرو، منطقی نیست که ما خود را از این «اندوخته» و «میراث» محروم سازیم و نسبت به بازخوانی و بازآرایی آن حساسیت نورزیم. البته متأسفانه ما برخلاف جوامع علمی غرب، چندان به سرمایهی معرفتی و علمی در اختیار خود اعتنا و التفات نمیکنیم و آن را ارج و قدر نمینهیم. از سنتهای مطلوب و آموزندهی پژوهش و تحقیقی در جامعهی غرب، یکی همین است که غربیان نه تنها از گذشتهی معرفتی خود رو نمیگردانند، بلکه همواره به آن رجوع میکنند. ما اکنون دچار «انقطاع» و «گسست» از گذشتهی تاریخی، معرفتی خویش هستیم و در پی آن نیستیم که میراث نظری سلف صالح -چه متقدم و چه متأخر- را مورد بازخوانی قرار بدهیم تا از این میراث، بهرهها و دستاوردهای معرفتی برگیریم. جامعهی علمی ما مبتلا به گزند انقطاع تاریخی از داشتهها و اندوختههای خویش است و به ذخایر علمی خود رجوع نمیکند. نباید به پیشینهی معرفتی سنت خود بیاعتنایی کرد و همهی مسیرها را از نقطهی آغاز و صفر پیمود؛ زیرا در گذشتهی نه چندان دور، پارهای از متفکران و اندیشمندان اسلامی، شیعی تلاش کردهاند تا به برخی از مسائل علوم انسانی، پاسخ اسلامی بدهند. منطقی نیست که ما خود را از این یافتهها و تأملات راهگشا و ارزشمند محروم کرده و دست به بازخوانی و بازآرایی میراث معرفتی سلف صالح نزنیم.
دکتر شریعتی در یکی از سخنرانیهای مهم خود با عنوان «استخراج و تصفیهی منابع فرهنگی»، مضامینی را مطرح ساخته که بهخوبی میتواند روایتگر موقعیت فرهنگی و معرفتی کنونی جامعهی ما -از جهت نوع نسبت ما با منابع فرهنگیمان- باشند (شریعتی، 1370: 136-154) :
یکم) برخی جوامع از لحاظ معنوی و فرهنگی فقیرند؛ چون «منابع فرهنگی» ندارند؛ اما برخی جوامع دیگر با وجود برخورداری از چنین منابعی فقیرند؛ چون قدرت و قابلیت «استخراج» و «تصفیه» و «بهکارگیری» منابع فرهنگیشان را ندارند. جامعهی ما دارای منابع فرهنگی و معادن معنوی است که در طول تاریخ پشت سر نهادهاش، انباشته و فربه شده است؛ اما به دلیل عدم آگاهی و شایستگی و بضاعت، هم نسبت به این ثروت عظیم فرهنگی «ناآگاه» است و هم قابلیت «بهرهبرداری» از آن را ندارد.
دوم) جامعهی ما با متفکران و اندیشمندان خود آشنا نیست؛ اما نظریهپردازان و مکاتب غربی را بهخوبی میشناسد، درحالیکه نظریهها و دغدغهها و مسائل آنها با ما «بیگانه» است. ازاینرو، هر اندازه که ما بهمثابهی یک مسلمان شرقی، به غرب و متفکران غربی باور پیدا میکنیم، از «خویشتن فرهنگیمان» بیگانه میشویم.
سوم) منابع غنی و قویم فرهنگی قادرند جامعه را از حالت رکود و عقبماندگی و انحطاط رها ساخته و یک جامعهی «مترقی» و «متکامل» را پدید آورند. استخراج و تصفیهی منابع فرهنگی موجب میشود که ما از مصرف کالاهای معرفتی و معنوی غرب، بینیاز گشته و به «استقلال فکری و فرهنگی» دست یابیم. البته آن هنگام که یک جامعه قادر نیست منابع فرهنگیاش را استخراج کند، جوامع دیگر -در راستای منافع خود- چنین خواهند کرد.
چهارم) «شخصیت فرهنگی» انسان عبارت است از مجموعه خصوصیات انسانی که در طول تاریخ حیات یک جامعه، در درون انسان تحقق مییابد. بنابراین، انسان ظرفی است که از احوال و دگرگونیهای تاریخ انباشته میشود، به این سبب، انسان صورت متجلی تاریخش است. انسان از «منابع فرهنگیای» که به آن تعلق دارد، شخصیت فرهنگی مییابد؛ یعنی نسبت به اقوام و جوامع دیگر «هویت» متمایز و مستقل پیدا میکند. ازاینرو، برای «شخصیتزدایی فرهنگی» از یک جامعه، میباید میان آنها و منابع فرهنگیشان «گسست» و «شکاف» افکند.
پنجم) غرب به دنبال آن است که شخصیت فرهنگی انسان شرقی را از او برباید و بزداید تا بتواند او را به مصرفکنندهی کالاهای فرهنگی غرب تبدیل کند. برای دستیابی به این مقصود، سادهترین راه آن است که انسان شرقی را از تاریخ پشت سر نهادهاش جدا کند و از او موجودی «در خلأ» یا «معلق در هوا» بسازد. چنین انسان «تهیشده» و «بیپیشینهای» را بسیار راحتتر میتوان غارت و استعمار کرد؛ زیرا او نه تنها در برابر زیادهخواهی غرب مقاومت از خود نشان نمیدهد، بلکه با میل و اختیار خویش، اقتدار و سلطهی فرهنگی غرب را میپذیرد، به صورتی که هرگونه انتساب به غرب، مایهی تفاخر و عزت میشود. امروز از جهت فرهنگی، مصرف کالاهای معرفتی و معنوی غربی چنین منزلتی یافته است.
ششم) در مسیر استخراج و تصفیهی منابع فرهنگی، ما با یک معضل جدی و اساسی نیز روبهرو هستیم و آن عبارت از این است که نسبت به میراث و منبع فرهنگیمان، تصویری «مسخشده» و «حقارتآمیز» در ذهنیت جمعی ما نقش بسته است. این نوع برداشت و تلقی، انگیزهی «بازگشت به خویشتن» را از جامعهی ما میستاند. ازاینرو، باید این تصویر رسوبکرده در ذهنیت جمعی را زدود و حقیقت را آشکار ساخت.
شاید یکی از دلایل اینکه در تاریخ علم و معرفت خویش، درخششهای «نقطهای» و «غیرمتداوم» بسیاری میبینیم، همین امر باشد. البته این سخن را نباید مترادف با گذشتهگرایی و توقف در پیشینیان دانست. بسندگی به گذشته همچون گسستگی از آن، مذموم و نارواست؛ اما در این میان، حالتی از تعادل و معقولیت میتوان یافت و آن این است که آدمی در مقام اندیشهورزی و نظریهپردازی، به اندوختههای بهجامانده از گذشتگان نیز بنگرد و محاسن و مزایای آرا و نظریات آنها را به کار بندد. در دورهی معاصر، میراث معرفتی چند شخصیت حوزوی در زمینهی علوم انسانی اسلامی، به طور ویژه، محتاج مداقه و تأمل است: محمدحسین طباطبایی، مرتضی مطهری، محمدتقی جعفری، محمدتقی مصباح یزدی و عبدالله جوادی آملی. اگرچه تولیدات و یافتهها و اندوختههای جامعهی ما در گسترهی علوم انسانی اسلامی، محدود و منحصر به بزرگان پیشگفته نیست؛ اما به واقع اینان را باید «سرآمدان» و «پدران» علوم انسانی اسلامی در دورهی تاریخی متأخر قلمداد کرد. به نظر میرسد تفکر علمی و نظری این بزرگان و خالقان عرصهی علم، میتواند دستمایهی چند گونه تلاش و تکاپوی معرفتی قرار بگیرد: کشف (استنباط)، ساختاربندی (منظومهسازی)، بسط (شرحنویسی)، مقایسه (تطبیق) و نقادی (ارزیابی).
از آنجا که ما میراثدار فرهنگ و معرفت غنی و انباشتهی یک هزار و چهارصد ساله هستیم، بخش عمدهای از تلاش و تکاپوی ما در مقام تولید «جامعهشناسی اسلامی» عبارت خواهد بود از «ترجمهی» این میراث فاخر و گرانسنگ به زبان و ادبیات جامعهشناسی. به بیان دیگر، مشکل ما فقر منابع و پیشینه و پشتوانه نیست، بلکه مسئله این است که در طول دهههای اخیر نتوانستهایم «برگردان» جامعهشناختی از این میراث عرضه کنیم. اکنون، بسیاری از مبادی و مبانی فلسفی و نقلی در اختیار ماست که میتواند مایه و پایهی لازم برای تولید «جامعهشناسی اسلامی» را فراهم کند؛ اما کنشگران این عرصه، قابلیت و بضاعت چندانی برای به کار بستن و به میدان آوردن این مقولات زیرساختی در زمینهی «جامعهشناسی اسلامی» ندارند؛ بهعنوان مثال، «فطرت» که یکی از مفاهیم اصلی و کلیدی در حوزهی انسانشناسی دینی است، به راستی میتواند منطق تحلیل و تفسیر جامعهشناختی را بهصورت کلی دگرگون سازد؛ اما بدیهی است که نمیتوان این مفهوم قدسی را در حالت خام و خالص به درون ادبیات علم اجتماعی وارد کرد، بلکه باید آن را بهمثابهی مبنایی برای ایجاد «انسانشناسی اجتماعی» انگاشت. تجربهی معرفتی غرب در حوزهی علم اجتماعی نیز نشان میدهد که پدران علم اجتماعی از آن رو موفق به خلق و تولید شدهاند که توانستهاند از متن پیشینه و مباحث فلسفی، بهرههای نظری برگرفته و مفاهیم و گزارههای جامعهشناختی را از درون آنها بسازند.
منابع:
جعفری، محمدتقی. (1387). علم و دین در حیات معقول. تهران: مؤسسهی تدوین و نشر آثار علامه محمدتقی جعفری. چاپ چهارم.
جمشیدی، مهدی. (1390). بنیادهای اجتماعی وقوع انقلاب اسلامی در نظریهی علامه مطهری. چاپ اول. تهران: دانشگاه امام صادق (علیه السلام).
شریعتی، علی. (1370). مجموعه آثار (20) : چه باید کرد؟. تهران: قلم. چاپ سوم.
مطهري، مرتضي. (1387). مقدمهاي بر جهانبيني اسلامی (5) : جامعه و تاريخ. تهران: صدرا.
مصباح یزدی، محمدتقی. (1389). دربارهی پژوهش. قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی. چاپ اول.