فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست «روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری» با حضور سید هاشم آقاجری، ابراهیم توفیق و یعقوب موسوی، چهارشنبه 2 بهمن در پژوهشکدهی تاریخ اسلام برگزار شد که در ادامه بخش نخست از مشروح این نشست میآید.
در ابتدا سید یعقوب موسوی عضو هیئت علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه الزهرا به سخن پرداخت و گفت: نگاه و نظریهی پسااستعماری بهعنوان یک تئوری و تلقی جدید از آنچه که در این 300 سال در حوزهی تولید غربی و اروپایی و تولید در بستر استعمار اتفاق افتاده است، در این نشست به این خواهیم پرداخت که این نگاه، چگونه نگاهی است؟ چگونه شکل گرفته است؟ چه مسیری را دنبال میکند؟ چگونه این نگاه در 20 سال اخیر بعد از انتشار کتاب ادوارد سعید در هنر، نقد، نقاشی، داستان و ... نفوذ پیدا کرده است؟ و امروزه خوشبختانه در بین محققین و نویسندگان و روشنفکران متعهد در جهان به حاشیه رفته یا در حاشیه نگه داشته شده و جهان خاموش، این چگونه به صدا در آمده است و فریاد و انعکاسی شد در نقد و انتقاد آنچه که در 200 سال گذشته غالب و حاکم بود و سیطره داشت.
نگاه پسااستعماری یک رویکرد جدید در برخورد با بسیاری از موضوعات است، از هنر، داستان، روایت داستانی و ... آغاز میشود تا در مهمترین حوزه که تاریخ است؛ یعنی برخلاف آنچه که متأسفانه محصولات موجود تألیفی، ادبی و تنظیمشدهی پسااستعماری در تاریخ کم است به تعدادی که مطرح باشد؛ اما محتوا، مضمون و جهت این مسئله بیشتر متوجه تاریخ است.
وی در ادامه گفت: اساتید ابتدا در مورد این نگاه که نگاه پسااستعماری چیست، میپردازند و یک تعریف جامعهشناسی، تاریخی از این رویکرد پسااستعماری خواهند داشت، تعریفی حداقل در زمینهی جامعهی خود ما که با تاریخ و تاریخنویس سروکار داشتیم. تاریخی که هم رهابخش و هم ضد رهابخشی و محدودکنندهی ماست. در واقع، ما گرفتار دو وضعیت متناقض هستیم، هم جامعهای به شدت محکوم و محصور که این برخاسته از تاریخ است و این سنگینی بر دوش ما هست با تمام مسائل خود، چه تاریخ استعماری باشد و ماقبل استعمار و چه استعمار جدید آن و چه اینکه ما رهاییبخش در تاریخ هستیم؛ یعنی علیه تاریخ ایستادیم، مقاومت کردیم و نپذیرفتیم. اتفاقاً به دنبال کسانی چون فانون، کسی چون شریعتی اینجا جلوی تاریخ ایستاد، البته نه به معنی نفی آن، به معنای نقد آن. باید ببینیم جای کسانی چون دکتر شریعتی در این پسااستعماری کجا است؟ پسااستعماری چه رویکردی در برخورد با تاریخ دارد؟
سید هاشم آقاجری عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، در تعریف پسااستعمار گفت: در ابتدا لازم است مقدمهای دربارهی خود اصطلاح پسااستعماری (Postcolonial یا Post-colonial) داشته باشیم. این اصطلاح در آغاز، بعد از جنگ جهانی دوم و شروع فرایند استقلال کشورهای سابقاً مستعمره، توسط مورخان و دانشمندان علوم سیاسی به کار برده شد تا دربارهی کشورهای پس از استعمار سخن بگویند. در اینجا اصطلاح پسااستعماری یک اصطلاح زمانی و chronology بود، «پس» به معنی بعد (بعد از استعمار) است؛ اما به تدریج در آغاز، در مطالعات ادبی انگلستان، نویسندگان انگلیسی برای بحث از کشورهای مشترکالمنافع انگلستان و روابط ادبی و فرهنگی که این کشورها با کشور انگلستان داشتند، بحث «پسااستعماری» را ادامه دادند. برای نخستین با در حوزهی کاراییب، روشنفکران کاراییبی کسانی مثل امهسزر با کتاب «گفتاری در باب استعمار» در سال 1950، فرانتس فانون با کتاب «پوست سیاه، صورتکهای سفید» در سال 1952 و نیز «دوزخیان زمین» در سال 1961 و آلبرت ممی با کتاب «استعمارگر و استعمارشده» در سال 1965، بدون اینکه این اصطلاح را به کار ببرند در خصوص وضعیت کشورهای سابقاً مستعمره و مسائل آنها از دیدگاههای مختلف به بحث و بررسی پرداختند.
استاد دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد: ادوارد سعید در کتاب «شرقشناسی» با اینکه اصطلاح پسااستعماری را بهعنوان یک واژه به کار نمیبرد؛ اما جهتگیری، راهبردها و فضای گفتمانی که در این کتاب حاکم بود در واقع، امروز از نظر خیلی از افراد نقطهی آغاز گفتمان، نظریه یا مطالعات پسااستعماری محسوب میشود.
آقاجری گفت: نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که پسااستعماری به دو صورت نوشته میشود، نگارشی که با خط تیره Post-colonial)) است و نگارشی که بدون خط تیره میآید. تفاوت ظریفی در این دو نوع نگارش واژگان وجود دارد، معمولاً نگارش با خط تیره، محدود میشود به کشورهایی که سابقاً مستعمره بودند؛ اما بدون خط تیره، اشاره به یک موقعیت دارد، موقعیت کشورهایی که با اینکه سابقهی مستعمره شدن ندارند؛ اما در موقعیت استعماری هستند. در نتیجه اگر ما امروز در اینجا صحبت از پسااستعماری میکنیم بیشتر مقصود من بیش از آنکه یک دورهی زمانی باشد، یک موقعیت گفتمانی است.
او گفت: ضمن اینکه باید توجه داشته باشیم که میان استعمار و امپریالیسم نیز تفاوت ظرفیتی وجود دارد. استعمار در معنای سنتی خود به معنای تصرف سرزمینی (عمدتاً سرزمینهای آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین) است که مستقیم قدرتهای بزرگ اروپایی و قدرتهای استعمارگر، در اوج استعمار که قرن 19 است -اگرچه فرایند استعمارگرایی را ما میتوانیم از رنسانس شروع و دنبال کنیم- انجام دادهاند. معمولاً وقتی اصطلاح استعماری به کار برده میشود، بیشتر معطوف به رابطهی کشورهای اروپایی که کانون سرمایهداری، مدرنیته و جهان جدید است با حوزههای برونسرمایهداری، برونمدرنیستی که عمدتاً در آسیا، افریقا و امریکای لاتین است مدنظر است. پس استعمار در این معنا یک نوع سلطهی سرزمینی است که البته در دل خود سلطهی سیاسی، اقتصادی نیز به همراه دارد.
این محقق افزود: اما امپریالیسم الزاماً با تصرف و اشغال سرزمینی همراه نیست، سلطهی سیاسی، اقتصادی بدون سلطهی سرزمینی و اشغال قلمرو است. متفکران و نظریهپردازان پسااستعماری وقتی از این اصطلاح استفاده میکنند و کسانی که بهطورکلی حوزهی مطالعات پسااستعماری را در چند دههی اخیر پروراندهاند، معنای استعمار را بسط دادهاند. گفتم الزاماً موقعیت پسااستعماری، موقعیت پس از زمان استعمار نیست، پس در نتیجهی موقعیت امپریالیستی هم که در آن اشغال سرزمینی وجود ندارد؛ اما سلطهی سیاسی، اقتصادی وجود دارد، میتواند موضوع مطالعات پسااستعماری باشد، با این تفاوت که گفتمان پسااستعماری تحت تأثیر چرخشهایی که در قرن 20 بهویژه نیمهی دوم آن اتفاق افتاد و ما شاهد آن بودیم؛ مثل چرخش زمانی، زیباشناختی، اخلاقی و فرهنگی، در واقع کانون توجه خود را از قلمرو سیاسی و اقتصادی به حوزههای فکری، فرهنگی و گفتمانی منتقل کرد؛ لذا راهیافتها و ایدهها که ابا دارم نظریه را به کار ببرم، به دلیل اینکه پسااستعماری بیش از آنکه یک کلاننظریه باشد؛ زیرا که اساساً نمیتواند کلاننظریه باشد، چرا؟ هم در کار ادوارد سعید و هم در کار کسانی که بعد از او در واقع بسط دادند و از شرقشناسی بهطور مشخص منتقل شدند به مطالعات پسااستعماری در کار کسانی مثل هومیبابا، اسپیواک و ادامهدهندگان راه آنها به دلیل مبانی که دارند -که توضیح خواهم داد که این مبانی چیست- بیشتر پسااستعماری مجموعهای از راهبردها، متدلوژیها و رهیافتهای مطالعاتی است تا یک کلاننظریه باشد؛ زیرا متفکران این حوزه اساساً به چالش کشیدن گفتمان شرقشناسی مثل سعید، یا به چالش کشیدند گفتمان استعماری مثل اسپیواک یا هومیبابا، یکی از مفروضات آنها، به چالش کشیدن کلانروایتهای اروپایی، مدرنیته و سرمایهداری و غرب است.
آقاجری ادامه داد: ادوارد سعید چندین کتاب دارد که معروفترین آنها «شرقشناسی» است، ولی چون این کتاب بعدها توسط حتی هومیبابا مورد انتقاد قرار گرفت، به این دلیل که هومیبابا معتقد بود ادوارد سعید در این کتاب ذاتگرایی کرده است و دو ذات شرق و غرب را در مقابل یکدیگر قرار داده است، درحالیکه پسااستعماریها اساساً مخالف ذاتگرایی هستند؛ اما سعید در کتابهای بعدی خود مثل «اسلام رسانه»، «مسئلهی فلسطین»، «جهان متن و منتقد» و «سرآغازها» که در فاصلهی سالهای 1992-1979 نوشت و بعد در سال 1993 که «فرهنگ امپریالیست» را نوشت، توضیح داد که کار من در شرقشناسی مورد سوءتفاهم قرار گرفته است.
استاد دانشگاه تربیت مدرس در ادامهی بحث گفت: اما گفتمان پسااستعماری از منابع مختلف تأثیر پذیرفته است و در نتیجه یکی از مناقشهبرانگیزترین بحثها در خصوص پسااستعماری، تعریف خود این اصطلاح است؛ زیرا متفکران مختلفی در این حوزه کار میکنند و هریک با تأثیرپذیری و الهامگیری که از منابع مختلف کردهاند، خود ویژگیهایی دارند بهطوریکه بهدشواری میشود تعریفی مشخص از پسااستعماری ارائه کرد. سعید از افراد بسیاری تأثیر پذیرفته است حتی از ویکو، هایدگر و نیز از فوکو بیش از همه تأثیر پذیرفته است، ولی هومیبابا و اسپیواک از نظریهی پسااستعمار، پسامدرنیستی، فمینیستی، نومارکسیستی و پسامارکسیستی تاثیر پذیرفتهاند و عناصر تازهای را وارد گفتمان پسااستعماری کردهاند.
هومیبابا عنصر روانکاوانهی لاکانی را وارد بررسی مطالعات پسااستعماری کرد. اسپیواک با الهامگیری ازگرامشی، اصطلاح فرودست را در واقع وارد مطالعات فمینیستی و پسااستعماری کرد و البته گفتمان پسااستعماری را با نوعی گفتمان فمینیستی نومارکسیستی تلفیق کرد؛ یعنی اصطلاح فرودست را از گرامشی گرفت (گرامشی در نوشتههای زندان خود، به جای اینکه اصطلاح Proletariat استفاده کند، اصطلاح Subaltern به کار برد. بعضی معتقدند به خاطر سانسوری بود که در زندان وجود داشت؛ زیرا رژیم حاکم روی واژههای صریحاً مارکسیستی حساسیت داشت، ازاینرو، وی واژهی فرودست را به کار برد)؛ اما نه به معنای طبقهی کارگری آن، بلکه در معنی فمینیستی به کار میبرد و در واقع یک رهیافت شالودهشکن، پساساختارگرا و فمینیستی به رویکرد پسااستعماری میافزاید.
هاشم آقاجری بیان داشت: خوب است در مورد نقدهایی که دربارهی گفتمان پسااستعماری وجود دارد بحث شود و تفاوتی که گفتمان پسااستعماری، بهویژه در ایران از این خلطها بسیار اتفاق میافتد و ما میدانیم که رهیافتهایی بومیگرا، ناسیونالیستی و حتی بنیادگرا هستند، گاه از گفتمانهای پسااستعماری و پسامدرنیستی متأسفانه سوءاستفاده میکنند، همچنین دربارهی درونمایههای پسااستعماری که در آثار شریعتی وجود دارد و یادداشت کردهام به بحث گذاشته شود.
در ادامهی این نشست ابراهیم توفیق عضو هیئت علمی دانشگاه علامه دربارهی پسااستعمار در حوزهی تاریخ یعنی ارتباط آن با تاریخنگاری و تاریخخوانی و آنچه در تاریخ آمده است، گفت: کتابی در سال 2002 توسط 2 مارکسیست اروپایی منتشر شد به نام «امپراتوری» که در آن دقیقاً به همین موضوع مورد توجه ما میپردازد. وقتی میگوییم نوعی بازسازی عصر امپراتوری، یعنی با ویژگیهای کاملا جدید. امپراتوری رومی که روم آن مشخص نیست کجا است، گویا همهجا هست و هیچجا نیست. فکر میکنم این تصور 2 نویسنده، امکانی به وجود میآورد برای اینکه ما از پسااستعماری به دنیا نگاه کنیم، البته ادعای خود آنها نیز همین است. در جایی از کتاب نقدی به نگاه پسااستعماری میکنند و ظرفیتی میبینند در جهان، در وضعیت امپراتوری که ما شروع بکنیم و پسااستعماری بحث کنیم. منتها این بحث را خود پسااستعماریها نیز قبلاً کردهاند؛ مثلاً اندیشمند برجستهای مثل استوارت هال تعبیری که میکند، به نوعی میخواهد به ما بگوید که آن را بهعنوان یک Episteme میفهمد. فوکویی اگر بخواهیم بگوییم بهعنوان یک وضعیت گفتمانی، بهعنوان یک Episteme میفهمد که این ظرفیت را در درون خود دارد که ما شروع کنیم نسبت به وضعیت سپریشده، بازاندیشی کنیم؛ یعنی به یک معنا دنیای استعماری به معنی political کلاً به سرانجام رسیده و دنیای از دههی 60 به این سو، دیگر نقطهای در آن وجود ندارد که بهعنوان مستعمره قابل بحث باشد. در نتیجه ما از این منظر نمیتوانیم به قضیه نگاه کنیم، مگر اینکه ما بهطور دائم برگردیم به یک گذشته و دعوای گذشته را بخواهم در لحظهی حال بررسی کنیم. برای همین استوارت هال توجهی ما را به این جلب میکند که باید به جلو نگاه کنیم. در واقع این پایانیافتگی، خودش این ظرفیت را در درون خود دارد که ما در یک وضعیتی هستیم که میشود در واقع پسااستعماری به وضعیت خود و به وضعیت سپریشده و لحظهی حال خود نگاه کنیم. وی این را وجه برجستهی رویکرد پسااستعماری میشناسد. در اینجا یک ظرفیت جدی انتقادی میبینیم که اگر پسااستعماری برای من ابراهیم توفیق هم جذابیت داشته باشد، همین منظر آن است.
توفیق گفت: منتها قبل از اینکه به این بپردازم، عنوان کنم که به یک معنا اصلاً چیزی بهعنوان روایت یا نقد تاریخ در پسااستعماری نیست؛ یعنی به پسااستعماری در حوزهی فرهنگ، سیاست و ... قائل نیستم و تمام زمینهی پسااستعماری با این شکلی که من الآن سعی کردم با استوارت هال ورود داشته باشم، این است که مرکزیترین بحث آن نقد تاریخ یا تاریخنگاری است. وی گفت: قبل از ورود به پسااستعماری لازم است یک نکته بگویم که دکتر آقاجری نیز در انتهای صحبت خود به آن اشاره کردند. بنده بحث را اول با این شروع میکنم، میخواهم یک مرزبندی کنم با آن فهمی که در واقع نوع استفاده یا سوءاستفادهای که از گفتمان پسااستعماری در ایران صورت میگیرد یا به یک معنا از هر گفتمانپسایی، از هر پستی در واقع نوعی استفادهی بومیگرایانه و بنیادگرایانه صورت میگیرد، این بلایی است که سر ادوارد سعید، فوکو و خیلی افراد دیگر آورده میشود. در همهی دنیا این اتفاق میافتد؛ اما در کشور ما بهطور خاص اتفاق میافتد، اینکه بسیاری از نخبگان ما منتظر هستند که کجای دنیا چه حرفی در نقد غرب، استعمار و امپریالیسم زده میشود که بلافاصله آن را بگیرند و شروع کنند بر اساس آن، راه انداختن این بحث که غرب در درون خود دچار انحلال و فروپاشی است و دلیل میآورند که چامسکی، فوکو، سعید و دیگران نیز همین را میگویند، بهنحویکه بعضی وقتها فرد از بحث کردن در مورد آن موضوعات پشیمان میشود.
این محقق در ادامه گفت: به این ترتیب شما در یک جایگاهی قرار میگیرید که اگر بخواهید از یک چشمانداز خاص حرف خود را بزنید، نمیتوانید؛ زیرا در ساختار گفتمانی قرار میگیرید که یا چیزی را تبدیل میکند -بهویژه آنهایی که این ظرفیت را دارند- از لحاظ شکل بیرونی و مفاهیمی که به کار میبرند یا آنها را از آنِ خود میکنند که میشود مفهوم بومیگرایانه و در نتیجه ظرفیت نقد آن را نابود میکنند. تمام ظرفیت یا ادعای پسااستعماریها این است که میخواهند با هر نوع ذاتگرایی مخالفت کنند و هر نوع ذاتگرایی را غیرممکن میکنند. ما در اینجا بلافاصله موضوع پسااستعماری را بهراحتی به ذاتگرایی تبدیل میکنیم و بعد در مقابل این ذاتگرایی عدهای شروع میکنند به اینکه شما دارید از موضع سنتگرایی، نقد مدرنیسم میکنید و به یک معنا این نقد را ادامه میدهند تا به سعید، فوکو، استوارت هال و دیگران میبرند. آنها در واقع متوجه نیستند که در جایگاه مدرن وقتی از این نوع حرفها میزنند عملاً یک نوعی تاریکاندیشی جدید را به وجود میآورند. البته مثلاً هابرماس این نقد را به فوکو و امثال او نیز دارد.
این محقق جامعهشناسی تاریخی در ادامه گفت: علت اینکه این موضوع را برجسته میکنم به خاطر رسیدن به یک مرزبندی است، میخواهم بگویم که در واقع رویکرد پسااستعماری برای من جذاب است به خاطر ظرفیت انتقادی که دارد و یا اینکه بگویم من دارم از همان ظرفیت انتقادی پسااستعماری استفاده میکنم و میخواهم یک کاری انجام دهم که آنها توصیه میکنند.
توفیق گفت: یکی از کسانی که در چارچوب پسااستعماری برجسته است، متفکر و تاریخنگار هندی به نام گایاتری چاکراورتی است، وی مجموعه کاری دارد که یکی از مقالات او تحت عنوان «پیرامونسازی اروپا» است. در انتهای این مقاله عنوان میکند جهتگیری پیرامونسازی در اروپا، در ذات خود این را دارد که ما آنگونه که هستیم و آنگونه که جهان را تعبیر میکنیم خود را Pneumatic کنیم. الزام پیرامونسازی اروپا پنوماتیک کردن خودمان است، جایگاهی که خودمان در آن قرار گرفتهایم، این تمام پروژهی اوست. پیرامونسازی اروپا را وقتی بهعنوان یک پروژهی تاریخنگارانه نقد میکند، نتیجهی آن این است که پیرامونسازی اروپا پنوماتیک کردن وضعیتی است که خودمان در آن قرار داریم. وقتی ما به آکادمیک تاریخ نگاه کنیم تاریخنگاری، آنگونه که در مدرن شکل گرفته است، میگوید در تاریخنگاری اروپا آنچه که سوژهی تاریخ میتواند باشد فقط خود اروپا است. به یک معنا تاریخنگاری اروپا مبتنی بر این است که نشان بدهد که تنها جایی که واجد تاریخ است و به لحاظ نظری میتوان مفهومپردازی کرد، اروپا است. هیچ جای دیگری از جهان واجد این ویژگی نیست که گذشتهاش را مفهومپردازی نظری کند. پس یک تاریخ وجود دارد، تاریخ جهانی که هیچچیزی نیست جز تاریخ اروپا، وقتی چنین است آن وقت تصوری از تاریخ به وجود میآید که همهی گذشتههای دیگر غیر از این گذشتهی معین، غیر از این مسیر تاریخی که به سرمایهداری و مدرنیته انجامیده است، وضعیتی که تاریخنگاری مدرن دارد تغییرش میدهد و باید توضیحش بدهد که پیشینهی آن چیست؟ همهی گذشتههای دیگر عملاً به گذشتههای ناقص تبدیل میشود، به گذشتههایی که از آنها این سؤال را میکنیم و حق داریم این سؤال را بکنیم، چون این نوع تاریخنگاری را اروپا دارد، بپرسیم چرا نتوانستند مسیری طی کنند که اروپا طی کرده است؟ چرا نتوانستهاند مسیری را طی کنند که به سرمایهداری، مدرنیته و عصر جدید بینجامد؟ و از دل این، چاکراورتی دارد به ما میگوید که تاریخ نقص و تاریخ غیاب در میآید؛ یعنی تاریخ هند تبدیل میشود به تاریخ نداشتهها، نگارش تاریخ آن چیزی که نبوده است.
در مورد ایران اگر من بخواهم از چاکراورتی پیروی کنم باید بگویم که ما تاریخ خود را بر اساس این مینویسیم که چه چیزهایی در آن نبوده که ایران بتواند غرب شود. وقتی این کار را میکنیم، او میگوید این اتفاقی است که در تاریخنگاری بهعنوان یک ژانر آکادمیک میبینیم و چون در اروپا میافتد ما نمیتوانیم بگوییم فقط اروپاییها این کار بکنند، چون تاریخنگاری یک ژانر آکادمیک است و مدعی جهانشمولیت است، بعد از این ویژگی برخوردار میشود که در واقع تصور خود را از تاریخ جهانی منتشر میکند و تاریخهای ناقصی که وجوه تاریخ اروپا هستند و ما هم همین را در واقع من هندی، من ایرانی، من افریقایی از آنِ خود میدانم و درونی میکنم و به یک معنا فرق نمیکند تاریخ در کجای جهان نوشته شود، در لندن نوشته شود یا افریقا یا تهران، تفاوتی ندارد.
ابراهیم توفیق ادامه داد: منطق عمومی حاکم بر نوع تاریخنگاری این است که دائم یک تصور تاریخی از غرب دارد که ظاهراً ایجابی توضیح میدهد، به سمت اینکه یک مسیر ظاهراً طبیعی اتفاق افتاده است که از وضعیتی ابتدایی کمکم، تکاملی در عرض مثلاً چند هزار سال صورت گرفته است و یک نقطهای وجود دارد که مثلاً انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی به وجود میآید و وضعیتی به وجود میآید که ما اسم آن را میگذاریم سرمایهداری، سرمایهداری مدرن یا مدرنیته و این فقط در آنجا اتفاق میافتد.
ادامه دارد ...