فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست «روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری» با حضور سیدهاشم آقاجری، ابراهیم توفیق و یعقوب موسوی، چهارشنبه 2 بهمن در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد که در ادامه قسمت دوم این نشست میآید.
در قسمت دوم بحث سیدیعقوب موسوی عنوان داشت؛ آن چیزی که به نظر میآمد باید بحث و بررسی شود این است که رویکرد پسااستعماری چه برخوردی با تاریخ دارد. این موضوع را میتوان از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار داد. من نیز با دکتر توفیق موافق هستم که با توجه به حضور فوکو و تحلیل گفتمانی او، تاریخ قطعات پراکنده است، و نمیتوان آن را همچون یک کپسول واحد وارد کنیم و تعمیم دهیم و همه را آنگونه بشناسیم. نقدی بر کتاب «یک انگلیسی وحشی» دیدم. این کتاب روایت داستانی و خاطرات تاریخ مصنوعی و کاذبی از انگلیسیهایی است که در صحرای افریقا جنایاتی مرتکب شدند. در نقد آن کتاب نشان داده شده بود که چهطور داستاننویسان و مورخان انگلیسی، اصولا حوادث را به سود آنانگارانهی عام تاریخی خود، به عنوان اینکه یک اروپایی است و انگلیس در مرکز است و آقایی و ثروت دارند، نوشتهاند.
وی در ادامه افزود؛ همچنین با این نظر دکتر توفیق موافق هستم، و البته این عادت بسیار بد فرهنگی ماست که هر جریانی که در جهان اتفاق میافتد از لحاظ نحلههای فرهنگی و فکری، به سود و مقاصد کوتاه دست خودمان، یا رد کنیم یا بپذیریم. هر دو حالت بد است. در حال حاضر پستمدرنیسم از نظر نقد جهانی، خیلی به نفع ماست. یعنی خوب است که دانشجو، محقق و روشنفکر ما در آن باشد. اما باید متوجه این امر نیز باشیم که این پستمدرنیسم چهقدر به زیان بعضی جریانهای واقعا فرهنگساز ما نیز دارد تمام میشود. معتقدم پستمدرنیسم برای ما حکم سم را دارد، در حالی که سم هم نیست. خوب است ما تمام آن نقدهایی که به پستمدرنیسم از تاریخ و تاریخنویسی گرفته تا علم و علمستایی را آگاه باشیم. ولی از آن طرف هم متوجهی این امر نیز باشیم که ما در مملکتی هستیم که احتیاج به علم داریم، به تاریخمدون نیاز داریم. یک نگاه مستقل نیاز داریم. اگر قرار است که پستمدرنیسم بیاید بخواهد ما را خلع سلاح کند که علم و دانشگاهی که شما دنبال آن هستید و از آن دفاع میکنید به زبان پستمدرنیسم بیاعتبار است، نمیشود.
او افزود؛ پسااستعماری نیز جریانی در داخل پستمدرنیست است، لزوما نفی تاریخ نویسی نیست و لزوما اثبات هم نیست. فکر کنم بیشترین ثقل و محور بحث آن به غرب و تاریخنویسان غرب است. میخواهد بگوید، این تاریخی که شما برای شرق نوشتهاید یا حتا برای خود نوشتهاید، به طور مثال صدها جلد راجعبه تاریخ روم قدیم، یونان قدیم و ... نوشتهاند و بعد آمدند سراغ تاریخ جدید، جای نقد و بررسی دارد. زیرا استعماری نوشته شده است. و آن چیزی که الان به عنوان پسااستعماری در ایران مطرح است این است که تاریخنویسی استعماری مردود است. آنچه آنها در مورد ما میگویند یعنی شرقی حاشیهای، عقب ماندهی بیتوان، درونگرا، با توجه به صحبتهای دکتر توفیق رد شده است. بحث این است که این را خیلی جدی نگیریم. ما باید قبول کنیم که ضعفهایی داشتهایم، ولی لزوما این نیست که ما با همین وارد شویم و خودمان را زیر سوال ببریم، یا کلیت روش تاریخخوانی را زیر سوال ببریم. بلکه بایستی با این مستقلانه برخورد کنیم. سوال این است که ما اگر در قالب متدلوژیها (روشها)، چون دکتر آقاجری معتقد است که در قالب نظریه باید با احتیاط برخورد کنیم، زیرا هنوز چارچوب یک تئوری را ندارد، یک گفتمان و روش است، یک رویکرد و زمینه است که ظهور کرده است. از قول هگل، نیچه و هایدگر نقل میشود، تاریخ قرن 17 یا 18 که مدعی است تاریخ رئال است و آنچه که میگوید را ثابت میکند که هست، یک ادعا است. زیرا بنا بر دلایلی که امروز در تاریخخوانی و در روش هرمنوتیک تاریخ مطرح است هگل، نیچه و هایدگر درست میگویند که آنها ادعا دارند که تاریخنویسی رئال است؛ در حالی که این نیستند. آنها معتقد بودند، تاریخ با تفسیر افراد عجین است، تاریخ اصلا یک نوع شعر است، داستان و روایت است. هیچ تاریخنویسی لزوما تاریخنگار نیست؛ یعنی ضبط دقیق تاریخی ندارد. هر واقعهی تاریخی با اما و اگرهای خود مولف عجین شده است. نگاه پسااستعماری، نگاه ادوارد سعیدی به این حرف شبیه است که این تاریخی که به میراث مانده است، و میخواهد من شرقی، من افریقایی یا من جهان سومی و بیرون اروپا را معرفی کند، آمیخته با انگیزهها و آمال است؛ خلاصه با شعرپروری و شعرخوانی مورخان غربی آمیخته است. حالا ما باید در اینجا بحث کنیم که این تا چه حدود قابل قبول است. تاریخی که از غرب مانده است و آمده و در ایران ترجمه شده است، چهگونه است. نقد علمی داشته باشیم تا به تاریخ خودمان برسیم. نگاه آلاحمد، شریعتی، شایگان به تاریخ تا چه حد برای خودشان است و تا چه حد عاریه است؟ دکتر شایگان یک نگاه تاریخی، به تاریخ گذشتهی ما دارد که این از نگاه پسااستعماری جداست.
سیدهاشم آقاجری در قسمت دوم بحث درباره روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری به آرای ادوارد سعید پرداخت و گفت: نقطه کانونی رهیافت و گفتمان پسااستعماری در کار سعید، رابطه دانش و قدرت است. و در واقع سخن متفکران پسااستعماری و نظریهپردازان آن در حوزه تاریخ این است که تاریخی که تاریخنگاری غرب از جوامع استعماری برساخته، فاقد عینیت است. یعنی بر اساس رهیافت فوکویی، اساسا ادعای عینیتگرایی نفی میشود. گزارههای تاریخ و به طور کلی تاریخنگاری یک امر واقع عینی نیست، این گفتمان با قدرت رابطه دارد. در نتیجه تاریخی که برای هند ساخته شده است، تاریخ عینی و امر واقع نیست بلکه یک برساخته است، و یک روایت است. در نتیجه در مقابل این تاریخنگاری و روایت تاریخی، میتوانیم روایتهای دیگر نیز داشته باشیم. وی گفت: روایتی که تاریخنگاری امپریال و غربی در حال ارائه است و برای ما تصویر و هویتی میسازد، میتوانیم آن را به چالش بکشیم، باید آن را شالودهشکنی کنیم. در نتیجه، مبنای رهیافتهای تاریخنگارانهی پسااستعماری بر شالودهشکنی و ساختارشکنی وجوه معرفتشناختی و گفتمانی تاریخنگاری مسلط است. چرا این کار را میکند؟ برای اینکه راه را برای امکانات تازه باز کند.
عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس اضافه کرد؛ در نتیجه 1.یکی از داعیههای اصلی رهیافت پسااستعماری این است که ما تاریخ نداریم، تاریخها داریم. 2.گذشته و تاریخ، دو مقوله متفاوت هستند. گذشته، یک امر برونذهنی واقعی است که اتفاق افتاده است. اما تاریخ، روایت ما از این گذشته است. تاریخ نوعی برساختهی زبانی و معرفتی است. نوعی دانش است. اما دانش به معنی عینی، دانش به معنی ادبی، دانش به این معنی که تاریخ حتما با بوطیقا و ریتوریقا ارتباط دارد. از اینجا در واقع رهیافتهای پسااستعماری با رهیافتهای نقد ادبی با رهیافتهای احیای روایت در تاریخنگاری امروز گره میخورد. وی گفت: داخل پرانتز یک اشارهای به دکتر شریعتی کنم. شریعتی معتقد است غرب استعمارگر با تاریخ افریقای مستعمره یک جور برخورد کرد و با تاریخ جوامع اسلامی یک نوع دیگر برخورد داشت. به جوامع آسیایی گفت، شما اصلا تاریخ نداشتید، شما بدوی بودید و رسالت متمدنسازی انسان سفید غربی مدرن این است که شما را وارد تاریخ کند. همین بحث را اسپیواک وقتی مارکسیست را نقد میکند، دارد (پسااستعمارگرها هم مارکسیست را نقد میکنند، هم تاریخنگاری لیبرالی را نقد میکنند، هم تاریخنگاری ناسیونالیستی را نقد میکنند). و همینطور دیگران، عمدتا کسانی که در حوزه مطالعات پسااستعماری کار کردند، از هند برخاستهاند و پسااستعماری از هند به امریکا لاتین، استرالیا، کانادا و افریقا گسترش پیدا کرده است. جملهای مارکس در نوشتهای که راجعبه هند دارد، میگوید؛ معتقد است هند بدون تاریخ بود قبل از اینکه بریتانیا وارد آن شود. و در واقع بریتانیا بود که هند را وارد تاریخ کرد. و این حرف عجیبی درباره هند است. چون هند یک جامعهی است که مربوط به حوزه اسلام بود و تمدن درخشان و پویایی داشت. شریعتی میگوید؛ در ارتباط با افریقا، غرب استعمارگر گفت شما تاریخ ندارید؛ اما در مقابل کشورهای جهان اسلام گفت شما تاریخ دارید اما آن تاریخ، امروز منسوخ شده و روزآمد نیست. آن تاریخ، تاریخ صلابت بشریت است، تاریخ دوران کودکی تمدن مدرن است؛ و لذا باید به موزه برد. بسیاری از متفکران اروپایی، تفکرشان اروپامحور بوده است؛ حتا هگل. یعنی وقتی به شرق و آسیا نگاه میکردند، میگفتند آسیا تمدن و تاریخش نمایندهی دوره کودکی است. در روایت هگلی روح در مرحلهی صلابت در چین و ایران تجلی کرده است. و وقتی رشد میکند، منتقل میشود. یک سیر منتقل به غرب و آتن و روم و ... تا اینکه بالاخره به اروپا و پروس آلمان میرسد.
آقاجری در ادامه افزود؛ رهیافت پسااستعماری میخواهد این منطق را بشکند و به چالش بکشد. البته در عین حال بومیگرا نیست. اشارهای که آقای دکتر توفیق داشتند. شایگان بومیگرا و ذاتگرا است. یعنی ذاتی به نام آسیا را در برابر غرب میگیرد. اما اسپیواک و هومیبابا ذاتگرا نیستند. آنها میخواهند امکانات تازهای باز کنند؛ یعنی به چالش کشیدن هژمونی گفتمانی و معرفتی قدرت استعماری مدنظر آنها است. و در نتیجه امکانی برای مقاومت ایجاد میکنند. تاریخنگاری پسااستعماری، Pneumatic حال است. یعنی یکی از تفاوتهایی که با مثلا تاریخنگاری سنتی ما دارد این است که از Pneumatic موقعیت کنونی شروع میکند. منتها میگوید، ما برای اینکه این موقعیت کنونی را بشناسیم، برگردیم به گذشته؛ گذشتهای که در تاریخ استعماری بازنمایی شده است؟ خیر. چون بازگشت به آن گذشتهای که در تاریخنگاری استعماری بازنمایی شده، تداوم موقعیت کنونی است. لذا اصطلاحی در ترمینولوژی (اصطلاح شناسی) رهیافت پسااستعماری داریم که این اصطلاح به پوستنوشتههای باستانی یا سنگنوشتههایی گفته میشود که یک بار متنی روی این پوست نوشته شده است که شما بعد این نوشته را محو میکنید و دوباره یک متن دیگر روی آن مینویسید. یا یک سنگنوشتهای که متن روی متن نوشته شده است. آنها معتقدند، ما باید این لایهی بالایی را که همان بازنمایی تاریخ مثلا هند توسط تاریخنگاری استعماری است را از روی آن پاک کنیم و به لایهی پایینی برویم و متن زیرین را به زبان بیاوریم. و اجازه دهیم که آنهایی که زیر این معرفت و دانش استیلاآور که صدایشان شنیده نمیشود، به صدا و بیان در بیاوریم. اگر اسپیواک است که فمینیسم است، فرودستان را در واقع در زنان جستوجو میکند. زنان هندی در تاریخنگاری رسمی، بیصدا هستند؛ ابژه هستند و سوژه نیستند. همانطور که در تاریخنگاری استعماری، مستعمرات ابژه هستند. در واقع بحثی که پسااستعماریها دارند این است که ما رابطهی سوژهی استعماری با ابژهی مستعمره را میخواهیم به هم بزنیم و رابطهی سوژه-سوژه برقرار کنیم. یعنی میخواهیم ما به سخن گفتن در بیاییم.
مقدمهای سارتر بر دوزخیان زمین یا مغضوبان زمین نوشته که آن مقدمه بسیار هشداردهنده است. وی در آنجا میگوید؛ در کتاب فانون، مستعمرات و شرق استعمارزده به زبان در آمده است و میخواهد خودش حرف بزند و از جانب خودش سخن بگوید. نه اینکه به طور نیابتی غرب از جانب او حرف بزند. میخواهد این رابطهای که تا کنون بوده است به ویژه در عرصهی معرفتی، تاکید کردم تفاوت رهیافتهای پسااستعماری با دیگر رهیافتها مثلا با مکتب وابستگی و دیگر مکاتب، حتا مکتبهای مارکسیستی این است که کانون مطالعهی آنها حوزهی سیاسی-اقتصادی نیست، شیوهی تولید نیست، مناسبات مادی، اقتصادی و سیاسی نیست، مناسبات معرفتی و دانش است، فرهنگ است. چرا؟ به دلیل اینکه معتقدند، هویتها در فرهنگ ساخته میشود و آن را هویتی که تاریخنگاری استعماری برای ما ساخته است باید شالودهشکنی شود. ضمن اینکه توضیح دادم رهیافت پسااستعماری یک الهاماتی از پسامدرنیست گرفته است. اما توجه داشته باشیم پسامدرنیستها مثل دریدا، لاکان و فوکو، هیچ کدام به طرح مساله امپریالیسم نپرداختهاند. مساله آنها مسالهی جهان سوم سابق یا مستعمرات غرب نبوده است. مسالهی آنها مسالهای بوده است که در خود غرب مطرح بوده است. اما پسااستعماریها، جنگافزارهایی را از پستمدرنیستها میگیرند، برای اینکه گفتمان مسلط غربی و تاریخنگاری غربی را به چالش بکشد.
این محقق در حوزه علوم انسانی ادامه داد؛ به این ترتیب تاریخنگاری از حال شروع میکند به گذشته میرود و دوباره به حال برمیگردد. یعنی یک دور هرمنوتیکی دارد. برای اینکه هویتسازی جدید کند و بر اساس آن، راهبرد مقاومت را در بین مستعمرات زنده کند. هرمنوتیک مقاومت در کنار هرمنوتیک اعتماد، یعنی از این به بعد ما باید تلاش کنیم که خودمان سخن بگوییم. اگر زن است، زن هندی از موقعیت ابژهای خارج شود و موقعیت سوژهای پیدا کند. در آرشیو مستعمراتی بریتانیا، راجعبه رسم ساتی حرف زده میشود؛ این را اسپیواک تحلیل میکند. مطالعهی گفتمانی در این آرشیوها نشان میدهد که زن، همانطور که در گفتمان سنتی در رسم ساتی، ابژه بود در گفتمان رهاییسازی بریتانیایی هم، هنوز حالت ابژگی خود را حفظ میکند. و اسپیواک معتقد است، و ما باید زنان را به عنوان فرودستان دیروز از موقعیت ابژگی خارج کنیم که فعال شوند.
او ادامه داد؛ تاریخنگاری پسااستعماری فقط تاریخنگاری توصیفی نیست، بلکه تاریخنگاری تحلیلی، انتقادی، هرمنوتیکی و نهایتا رهاییبخش است. و در نتیجه تاریخنگاری پسااستعماری، تاریخ را به خاطر تاریخ نمیگوید، رجوعش به گذشته برای گذشته نیست، برای کشف امکانات ناگفته و نانوشته است. پسااستعماری میگوید؛ این کتاب تاریخی که مانده است ما بیاییم سطور میانی و نانوشتهی آن را بخوانیم، برای اینکه امروز را تغییر دهیم. برای اینکه عاملیت را فعال کنیم، عاملیت از نظر متفکران پسااستعماری، از طریق برساختن هویتهای تازه و گشودن افق امکانهای تازه. به این ترتیب تاریخنگاری پسااستعماری با روایتگری، زبان و با رهیافتهای ریتوریقا و بوطیقا ارتباط دارد. و لذا شما میبینید که مورخان پسامدرن غربی از متفکران پسااستعماری نیز استفاده میکنند.
آقاجری ادامه داد؛ گفتمان تاریخنگارانه و حتا گفتمان آکادمیک تاریخنگارانه به قول سعید که میگوید، تاریخ آکادمیک با نهادی کردن تفکر معرفتشناختی مدرنیستی، عملا همپیمان استعمار شد و موجب بازتولید سلطهی استعماری بر شرق شد؛ ضمن اینکه، نه تنها با روایتهای تاریخنگاری مدرنیستی و لیبرالی مرزبندی دارند، بلکه با روایتهای تاریخنگاری مارکسیستی و ناسیونالیستی هم، هر کدام به نحوی مرزبندی دارند.
هاشم آقاجری در ادامهی بحث پسااستعماری گفت: یکی از کسانی که در تاریخنگاری هند آثار متعددی دارد راناجیتگوها است. او که در واقع تبارشناسی که از فوکو گرفته شده را وارد مطالعات تاریخنگاری هندی میکند. وی در واقع موسس گروه فرودستان است، فرودستان و برساخت روایت تاریخ از منظر فرودستان. و در نتیجه نوعی تاریخ از پایین. کسانی درغرب تاکید داشتند، تاریخ را از منظر پرولتاریا و طبقه کارگر بنویسیم. در کارهای گوها تاریخ را از منظر تودههای مردم، فرودستان داریم؛ این فرودستان قابل تقلیل به مقولههایی که در تاریخنگاری مدرن و تاریخنگاری پسامدرن خیلی رایج است مثل طبقه، آیا تاریخ هند را میتوان با مقولهی طبقه مقایسه کرد، پاسخ میدهند. و جواب میدهند، خیر. نژاد، جنسیت، قومیت، اقلیتهای مذهبی همهی آنها در جامعهای مثل جامعهی هند زیر عنوان کلیتری به نام فرودستان قرار میگیرد.
آقاجری در ادامهی صحبت خود به ویژگیهای تاریخنگاری پسااستعماری اشاره کرد و گفت: برخی از ویژگیهای تاریخنگاری پسااستعماری راعبارت است از 1.نقد اروپامحوری و تاریخنگاری اروپامحور؛ عمدتا نقد دانش، معرفتشناختی و حتا نقد روششناختی. زیرا پسااستعماریها سخن از حرکت به سمت یک نوع متدلوژی دیگر متفاوت از متدلوژی دیگر که مدرنیزم ارائه کرده است، دارند. این متدلوژی تا حدود زیادی تاویلی و هرمنوتیکی است و پوزیتیویستی نیست. لذا پسااستعماریها مثل بسیاری از تفهمیها و مورخان تفسیری- تفهمی، معتقد هستند که تاریخ به عنوان یکی از علوم انسانی، یک حوزه هرمنوتیکی و تفسیری و تفهمی است. 2.تاریخ از پایین و تاریخ فرودستان به جای تاریخ نخبگان. تاریخ نخبگانی که همدست استعمارگران در جوامع مستعمره بودند.3.مطالعهی سکوتها در آرشیوها. مطالعهی صداهای که مدفون شده در زیر صداهای مسلط. حالا اگر حساسیت فمینیستی باشد این صدا میتواند صداهای زنان باشد و اگر اقلیتها باشند یا هر گروه دیگری، در واقع تمرکز روی به صدا در آوردن آن سکوتها خواهد بود. 4.تفکیک گذشته از تاریخ. 5.تاکید روی تفاوت به جای تشابه. زیرا برساختن هویت فرهنگی ملازمه دارد با نشان دادن تفاوتها، و نقد فرمولبندیهای گفتمانی قدرت در تاریخنگاریهای رسمی. 6. زنده کردن بالقوگیهای اصیل، یعنی قرار دادن اصیل در مقابل غیراصیل. البته اصالت نه به معنی یک امر ذاتگرایانه، بلکه به معنی یک برساختهای که لازمهی هویتسازی است. هویتی که نمیخواهد نفی کند هویت دیگر را، بلکه میخواهد خود را اثبات کند. یکی از تفاوتهای رهیافتهای پسااستعماری با رهیافتهای بنیادگرا همین است. یعنی رهیافتهای بنیادگرا دیگری مدرنیته را نفی و انکار میکند. یعنی به نوع دیگری منطق استعمارگر را بازتولید میکند. چون منطق استعمارگر خود را تبدیل کرد به یک سوژهی مرکزی، و شرق و مستعمرات را تبدیل کرد به دیگری، اما یک دیگری فرودست، یک دیگری که نمیشود با او گفتوگو کرد. باید او را آموزش داد. در واقع پسااستعماریها میخواهند وارد گفتوگو شوند. در همهی زمینهها، در حوزه سیاسی هم همین است. در این حوزه، سیاست متفکران پسااستعماری سیاست به رسمیت شناختن است؛ در مقابل سیاست شرافت، سیاست شناسایی. سیاست شرافت، سیاست سلسله مراتبی است، سیاست بالادست و پایین دست است. سیاست پسااستعماری سیاست شناسایی است. یعنی ما میخواهیم به رسمیت شناخته شویم، میخواهیم دیده شویم، میخواهیم طرف گفتوگو باشیم.
این استاد دانشگاه در ادامه افزود؛ بنیادگراها خودمحور و انحصارطلب هستند. میخواهند هر دیگری را نه فقط دیگری غرب، میبینیم خود و سوژهشان آنقدر تنگ است و دیگریشان آنقدر فراخ است که تبعیض در اینگونه جوامع بیداد میکند. یعنی زن، اقلیتهای دینی، روشنفکران منتقد، دیگری هستند؛ و این دیگری را امحا کرد. رهیافتهای پسااستعماری نمیخواهند دوباره آن منطق استعمار را بازتولید کنند که حالا ما سوژه شویم و غرب شود ابژه. و تا دیروز آنها بر ما مسلط بودند و حالا ما حاکم باشیم. خیر کثرتگرایی است. در واقع از هومیبابا به این طرف، مطالعات پسااستعماری تاکید دارد روی کثرتنگاری، کثرتگرایی معناشناختی، کثرتگرایی روایتی، کثرتگرایی تاریخنگاری. اینکه ما تَکینگی و ابژه بودن را کنار بگذاریم. او تاکید کرد؛ دوباره اینجا این نکته را تکرار کنم، ما مدرنیته نداریم، مدرنیتهها داریم. و در نتیجه به چالش کشیدن رهیافت خطی توسعه در این جوامع. ما تاریخها داریم، سنتها داریم، مدرنیتهها داریم. خیلی وقتها سنتها با یکدیگر جنگیدهاند. همانطور که دکتر شریعتی در سخنرانی خود داشتند «مذهب علیه مذهب». ما میخواهیم با کدام سنت خودمان نسبتی برقرار کنیم و کدام سنت خودمان را به صدا دربیاوریم؛ سنت فلسفی یا سنت فقهی، سنت پدرسالاری یا سنت برابری و ... . یعنی سنت، یک بستهی بدون محفظ هرمنوتیک کامل نیست که بگویم این سنت است. و در نتیجه رهیافت پسااستعماری میخواهد جوامعی را که تاکنون، پیرامونی بودند، بیاید و رابطه مرکز- پیرامون را در بستر فرهنگی تغییر دهد یعنی اعتماد و هویت ایجاد کند. و بر اساس این هویت و اعتمادی که با برساختن یک تاریخ دیگر ایجاد شده است، تغییر در وضعیت موجود ایجاد کند.
یعقوب موسوی در این زمان گفت: بله منظور این است که این گفتمان با چه تبعاتی برای تلقیهای ما از وضعیت فرهنگی، شناختی و ادراکی خودمان دارد. همانطور که دکتر آقاجری اشاره کردند، مرحوم شریعتی میگفت، بعضی از تاریخنگارهای مصنوعی، از تاریخ یک تلقی یک بعدی میدهند که شما فکر میکنید تاریخ را شناختید. پسااستعماری آمده نگاههای کاذب و متوهمانه را تغییر بدهند. پسااستعماری بعد از پستمدرنیست آمد که این تابوها را بشکند و رها سازد. به نظر پسااستعمار ظهور یک جریان تکاثردیدن و دموکراتیزه کردن فرهنگ و تاریخ است.
ابراهیم توفیق در قسمت دوم بحث روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری بیان داشت؛ من اول نسبت به این قسمت آخر بحث دکتر موسوی یک نکتهای بیان کنم، مساله پسااستعماری تا آنجا که من درکش کردم به معنی دموکراتیک کردن جهان نیست. اتفاقا تمام بحث این است که ما در ساخت گفتمانی زندگی میکنیم لااقل آنطور که من اسپیواک، هومیبابا و هال را میفهمم؛ کسانی که سنت معینی را در پسااستعماری نمایندگی میکنند که فاصلهای دارد با سنت ادبی که در دههی 60 یا 70 میلادی در انگلیس شکل گرفت و ادعای انتقادی بودن، دارد. تا آنجایی که من میفهمم استوارت هال، چاکراورتی آنچه که آنها معتهدانه در حال انجام آن هستند، قاعدتا به این نمیرسد. یعنی اینکه دارند این امکان را مورد پرسش و نقد قرار میدهندکه گویا تواریخی وجود دارد که ما میتوانیم آن تاریخها را بازسازی کنیم. اتفاقا چنین ارجاعی نیست. زیرا ما در جهانی قرار گرفتهایم که آن وضعیت را به پایان رساندهایم. به قول هومیبابا در وضعیتهای بینابینی قرار گرفتهایم. وضعیتهای بینابینی، وضعیتهایی نیستند که بتوان به دو قطب تجزیه کرد و بگوییم یک قطب شرقی دارد و یک قطب غربی، یک قطب مسیحی دارد و یک قطب اسلامی، یک قطب استعمارشده دارد و یک قطب استعمارکننده دارد. تمام ادعای پسااستعماری این است که این را Pneumatic کند که چنین بازگشتی امکانپذیر نیست. آن وقت خطا خواهد بود از اینکه چنین تصویری داشته باشیم که مثلا نقد ذاتگرایی که دارد از در بیرون میکند و دوباره از پنجره وارد میکند؛ که جهان را با ذاتهای قومی، دینی، نژادی و ... را دوباره برگرداند. چرا این بحث را دارند، چون تمام ادعای دریدا و چاکراورتی و دیگران که با اتکا به دریدا در واقع همین بحث را دارند،آن چیزی که در زبان اتفاق میافتد، بازنمایی است. بازنمایی از این ویژگی برخوردار است که ادعای نمایندگی در آن وجود دارد. یعنی مجبور است که تفاوتها را نادیده بگیرد و تفاوتها به ناتفاوتها تبدیل کند. تمام ادعای دریدا این هست که بررسی تفاوت در ساخت زبانی امکانناپذیر است. اسپیواک نیز چیزی جز این نمیگوید. مقالهای سنگین مینویسد که آیا فرودستان میتوانند در این سیستم سخن بگویند که در انتها توضیح بدهد که نه نمیتوانند سخن بگویند.
وی ادامه داد؛ دریدا میگوید که ما اجازه میدهیم که متن راه برود و بعد در این راه رفتنش نشان میدهد که کجاها دچار گسستهایی است. روی آن نقاط گسست دست میگذاریم و اجازه میدهیم که رو بیایند. یعنی در واقع آن چیزی که متن پنهان میکند را امکانی برای آن به وجود میآوریم که دوباره خود را نشان بدهد. چون به محض اینکه آن چیزی که خود را نشان داد به متن تبدیل کردیم، متن از این ویژگی برخوردار است که دوباره چیزهایی را بپوشاند.
وی ادامه داد؛ نقدی که به پسااستعماری میشود این است که تمام بحث شما این است که بگویید فرهنگهای متفاوتی وجود دارد و این فرهنگها باید به زبان بیایند. امپراتوری تمام ادعاش این است که این اتفاق بیفتد. چینیها خودشان باشند، ایرانیها خودشان باشند، مسلمانان خودشان باشند و و و . مبنای آن چیست؟ ذاتهای مختلفی وجود دارد که میتواند فرهنگی، زبانی، قومی، ملی و بر اساس این یا آن ویژگی تعریف کرد. و از این ویژگی برخوردار است که همه حرف بزنند، همه حضور داشته باشند. اگر چنین چیزی باشد این درست نقص تمام آن چیزی است که ادوارد سعید، اسپیواک، چاکراورتی و دیگران با ارجاع به دریدا در حال انجام هستند. یعنی ساختاری که ما در آن زندگی میکنیم ساختار امپراتوری است که وجود ذاتهای فرهنگهای متفاوت را برمیتابد. تمام ادعای پسااستعماری این است که نشان بدهد ذاتی وجود ندارد.
وی افزود؛ از اینجا میخواهم برگردم و یک نقدی نسبت به وضعیت خودمان داشته باشم. چاکراورتی میخواهد به ما بگوید که نقد گفتمان شرقشناسی هیچ چیزی نیست جز نقد هندی بودن ما، باید بینجامد به ایرانی بودن من. یعنی مفاهیمی را که به کار میبریم مثلا وقتی من میگویم ایران، سنت، تجدد یا میگویم ما در گذار بین سنت به تجدد قرار داریم یعنی گذشتهی ما این بوده است و آیندهمان قرار است این باشد و الان هم مشخص نیست کجا هستیم، همهی این، آن چیزهایی است که قرار است موضوع نقد قرار گیرد؛ یا آن چیزی که او اسم آن را اندیشهی گذار میگذارد. او معتقد است در واقع ویژگی گفتمان شرقشناسی که مورد نقد سعید و بسیار دیگری است این است که با قرار دادن اروپا در جایگاه سوژهی تئوریپذیر تاریخ، همهی آن دیگرانی که غیر از آن هستند، عملا در وضعیتی قرار میگیرند که باید از گذشتهی خودشان دور شوند به آنگونه که این سوژه، همانطور که دکتر آقاجری به آن اشاره کردند که مارکس در مقالهای میگوید، انگلیس آیینهای است در مقابل هند قرار گرفته که هند در آن میتوانند آیندهی خودش را ببینند. دیگر نمیتوان بهتر از این گفتمان گذار را توضیح داد. یعنی در وضعیتی که شما از گذشتهی خود و سنت خودتان که شما را به مدرنیته نرسانده است باید دور شوید و به این آینده نزدیک شوید.
این استاد در ادامه عنوان داشت؛ حالا سوال من این است که در آکادمی ما (با اتکا به چاکراورتی) آیا چیزی جز این اتفاق میافتد؟ آیا ما حرف دیگری جز این میزنیم؟ ما میتوانیم ارجاع بدهیم و بگوییم که نظریه یا رویکرد پسااستعماری و ... (ما انواع رویکردها را داریم که انتقادی هستند که یکی از آنها پسااستعماری است)، مساله این نیست که چون ما آنها را بلد نیستیم، به کار نمیگیریم. بلکه چند ماه یا یک سال وقت میگذارم و رویکرد مثلا پسااستعماری را در واقع قورت میدهم. کار سختی نیست. کمی ذهن روشنی داشته باشیم و با آن کلنجار برویم در ذهن مینشیند. ولی معضل ما این نیست که چون آنها را قورت ندادیم، بلد نیستیم تاریخ انتقادی بنویسیم. معضل چیزی دیگر است.
توفیق گفت: نوعی نگاه وجود دارد که نگاه انتقادی کردن را امکانناپذیر میکند. این همان چیزی است که پسااستعماریها روی آن دست میگذارند، رویکرد و اندیشهی گذار. وقتی شما از منظر گذار به وضعیت خودتان نگاه میکنید در واقع آن چیزی که در لحظه حال، آن تاریخ اکنون که فوکو به آن اشاره میکند، از زاویه دید خارج میشود. آن چیزی که واقعا اتفاق میافتد موضوع تامل ما نیست، چرا؟ چون به محض اینکه مورد تامل قرار بگیرد، در بازی گذار نمیگنجد، یک اتفاق دیگری رخ میدهد. چاکراورتی اشاره دارد مساله زنان از یک زمانی به طور مثال از دورهی هند استعماری مطرح میشود و موضوع تعیینکنندهای است و گفتمان استعماری طبقهی متوسط هند، ناسیونالیستهای هندی چیزی جز آن نمیگویند؛ بحث آنها این است که زن همواره در سنت هندی، مورد ستم واقع شده است و چه باید کرد تا رها شوند. از این منظر شروع به خواندن وضعیت خودشان کنند. در این خواندن بسیاری گم میشود. و نه دیگر ذیل سنت میگنجد، آنگونه که فهمیده میشود، نه ذیل آنچیزی که آنها به عنوان زن رهایییافته، خانواده رهایییافته و مرد مثلا فمینیست قرار میگیرد. بازیهای پیچیدهای که بین افراد ذیل سنتها و گفتمانهای مختلف و فراخوانهای مختلف سنت در حال اتفاق است، به طور کلی نادیده گرفته میشوند. زیرا آنها در چارچوب گذار نمیگنجند. این آن چیزی است که ما با آن روبهرو هستیم.
این محقق به طرح پرسش پرداخت و گفت: و من از خودم و از شما سوال میکنم، چرا ما تاریخنگاری مثل آنچه که از ابتدای این بحث توسط بنده، دکتر آقاجری مطرح شد آن چیزی که در مورد هند گفته شد، نداریم و حتا نزدیک به آن نداریم. اغلب ارجاع میدهیم به گفتمانهای نظری که آنها گفتهاند، ارجاع میدهیم. ببینید در پشت این بحثهای نظری، کلی مطالعات عمیق تاریخی وجود دارد، با همین هدف که نشان بدهند و آن نگاه گذار را Pneumatic بکنند. آن نگاهی که تنها سوژهی تاریخ در واقع سوژهی غرب است. در حالی که ما چنین چیزی نداریم. چرا نداریم؟ من فکر میکنم رویکرد انتقادی پسااستعماری زمانی باید برای ما جالب باشد و واجد اهمیت باشد، نه به خاطر اینکه چه کسی، چه چیزی گفته است، بلکه باید به این اعتبار برای ما جالب باشد که در واقع پروژههای تاریخنگاری و ایده تاریخنگاری را در اینجا امکانپذیر کند و ما طبق آنها عمل کنیم.
وی در ادامهی همین موضوع گفت: ببینید من میگویم من طرفدار رویکرد پسااستعماری نیستم، در کلاسهای خود درس دادم اما طرفدار هیچ رویکردی نیستم به ویژه رویکرد پسااستعماری؛ بلکه یک ظرفیتی دارد که به خاطر آن من سر کلاسها درس دادم. و آن هم ظرفیت انتقادی آن است و ما را با یک چیز مواجهه میکند، ما را با این سوالی که مطرح کردم، چرا ما در فضای دانشگاهی و علمی خود دید چاکراورتی، هومیبابا و اسپیواک نداریم. تازه این اسامی، نامهای بزرگ است و هزاران نام در ذیل آنها وجود دارد که دائم تاریخ فرودستان مینویسند، تاریخ از پایین مینویسند، نقد تاریخنگاری بریتانیایی میکنند نسبت به تاریخ گذشتهی خودشان، و و و. یعنی شما با هزاران متن به شکل پایاننامه با هزاران متن تاریخنگاران روبهرو هستید که به ما اجازه میدهد که تصویر کاملا متفاوتی نسبت به آن چیزی که وجود دارد، مثلا سنت ساتی در هند و خودسوزی زنان در هند، به ما ارائه میدهد. آنها رفتهاند و کار جدی تاریخنگارانه انجام دادند. چرا در متنی که ما قرار داریم چنین اتفاقی نمیافتد. اگر اتفاق میافتاد من میتوانستم آلان با شما بحث بکنم که مرزهای تاریخنگاری انتقادی پسااستعماری چه چیزی هست. اگر الان بگویم مرزهای آن کجاست و چرا من هوادار آن نیستم، بیمعنا است. چون شما نمیتوانید با آن ارتباطی برقرار کنید. ما باید حداقل صد متن اینچنینی مینوشتیم، دویست متن مینوشتیم که حسی نسبت به تاریخنگاری پسااستعماری میداشتیم و آنگاه من بگویم گیرهای آن کجا است. چرا این انتقاد تا آخر نمیرود. ولی اگر الان عنوان کنم بیمعنا است.
ابراهیم توفیق در انتها گفت: به این سوال بپردازیم چرا در کشور ما، در فضای دانشگاهی و علمی ما هیچ اتفاقی در این جهت نمیافتد. این، آن سوال جدی است که ما باید به آن بپردازیم. و میخواهم بگویم که نوع برخورد ما نسبت به نظریهها در این بحث نقش داشته است. ما اغلب فکر میکنیم که معضل این است که نظریهها را نمیشناسیم و اگر میشناختیم اتفاق دیگری میافتاد. در حالی که هرگز اینگونه نیست. معضل این نیست که شما نظریهی پسااستعماری، نظریهی انتقادی و ... را نمیشناسید، معضل بنیادیتر از این چیزها است. ما همهی آنها را میشناسیم ولی نوعی که میشناسیم، مهم است. در دانشگاه ما از آنها، برای این مورد استفاده میشود که ما یک کاری را ادامه بدهیم؛ گفتمان گذار خود را ادامه دهیم که مطلقا به آن خدشهای وارد نشود. من فوکویی میشناسم که طرفدار گفتمان گذار است، آدورنویی و اسپینوزایی میشناسم که طرفدار گفتمان گذار است، پسااستعماری میشناسم که طرفدار گفتمان گذار است. دانشجویی داشتم که پایاننامه پسااستعماری در زیر دست من نوشته است، وقتی با او صحبت میکنم، آخر صحبت میگوید همانطور که شما گفتید ما در دوران گذار بین سنت و تجدد قرار داریم. آن وقت من میبینم که تمام بحثی که در دو سال داشتم، هیچ بوده است. در دو سال حرف زدم که بگویم گفتمان پسااستعماری در خدمت این هست که شما دیگر اینگونه تغییر محل نزاع نکنید. ما در گذار بین سنت و تجدد قرار نداریم. شما وقتی این حرف را میزنید لحظهی حال را از دیدرس، از دسترس و از موضوع تامل بودن در واقع در حال خارج کردن هستید. چون میگویید که این خانمی که چادر سر میکند اما آرایش هم دارد یک وجهش سنتی و یک وجهش مدرن است. چادر نشانهی سنتی بودنش است و آرایش نشانهی مدرن بودن او، و این اوج فاجعه است. این تمام آن چیزی است که چاکراورتی و اسپیواک ما را دعوت میکند که ذیل ذاتگرایی سنت چادر و آرایش مدرن، به قضیه نگاه نکنیم. پدیده خیلی پیچیدهتر از این صحبتها است و ما اصلا تا به حال ورودی به این قضیه پیدا نکردیم که آن را موضوع تامل خودمان قرار دهیم.