فرهنگ امروز/فاطمه موسوی: ردکارپت به کارگردانی و نویسندگی رضا عطاران داستان بازیگر درجه چندمی را روایت میکند که برای شکوفا شدن استعداد بازیگری خود به جشنواره کن میرود، این بازیگر سادهلوح و احمق تنها رویای دیدن اسپیلبرگ را در سر دارد، او میخواهد طرح خود را به دست اسپیلبرگ بزرگ برساند.
ردکارپت داستانی به معنای واقعی کلمه ندارد، گره داستان و تعلیقی در آن دیده نمیشود، عطاران میکوشد با ارائه تصاویر مختلف از شهر کن و به صورت خاص از جشنواره کن و به همراه موسیقی و صحنهها و کنایات اروتیک مخاطب را با خود هم داستان کند. او میکوشد صحنههای ورود بازیگران و کارگردانان را بر روی فرش قرمز و عکسالعملهای طرفداران آنها را به تصویر بکشد، عطاران در میان این هیاهو شخصیت اول فیلم را که خودش ایفاگر آن است، به خوبی شخصیت پردازی میکند، او کسی است که رویای بازیگری در سر دارد اما تا کنون در نقشهای سیاهیلشکر بازی کرده است، حسرت نقشی را دارد که در آن دیالوگ بگوید، از همان ابتدای فیلم بر مخاطب روشن میگردد که این فرد بسیار سادهلوح است و این نکته در جایجای فیلم مورد تاکید قرار میگیرد، او حتی از ایران برای اسپیلبرگ زعفران و نقل میخرد تا به عنوان سوغات به او بدهد. او نمادی از بخشی از رویاپردازان و شیفتگان بازیگری در سینما است اما عاقبت این رویاپردازی چیزی جز سردرگمی و از دست دادن پولهایش نبوده است، میتوان مفهوم اصلی و البته ظاهری فیلم عطاران را در بیان عاقبت این نوع تفکر و سبک زندگی دانست اما در بیان این داستان، عطاران چیزی از کنایه به ایران و فرهنگ ایرانی کم نگذاشته است.
پرچم، نمادی از عزت یا تمسخر؟
فیلم با نمایش کارگاهی شروع میشود که در آنجا افرادی در حال ساختن و رنگ کردن پرچم ایران هستند و با صحنهای از رضا عطاران که بیپناه بر روی زمین خوابیده در حالی که روانداز آن پرچم ایران است پایان مییابد، در حالی که خواب میبیند که بر روی فرش قرمز است و دیگران از او عکس میگیرند و به خود افتخار میکند. اما مطرح کردن پرچم ایران آنهم بهگونهای نامتجانس در فیلمی که نه تنها برای عزت و افتخار ایران نکوشیده بلکه در راستای تحقیر آن قدم برداشته چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا عطاران میخواسته بیان کند که نقش اول داستان او که در پایان فیلم تمام رویاهایش تباه شد در زیر پرچم ایران به آرامش رسیده است؟ یا بیان میکند که در زیر پرچم ایران تنها میتوان خواب موفقیت را دید؟ یا اینکه ابراز میدارد آواره شدن این فرد و رویاپردازی او تنها به خاطر نبود شرایط کاری برای هنرمندان در ایران است او با اینکه 13 سال سابقه کار در تئاتر در ایران را داشت اما وضعیت مالی بسیار نامناسبی دارد و برای رسیدن به شرایط مطلوب به کن سفر میکند اما نه تنها توشهای به دست نمیآورد بلکه داشتههای خود را از دست میدهد.
مفاهیم ارزشمند تنها سوژه ای برای خنداندن مخاطب
این فرد رویاپرداز و احمق از برخی مفاهیم ارزشمند سخن میگوید، او از فساد در سینما انتقاد میکند اما نه به گونهای که مخاطب را در فکر فرو برد و تلنگری مثبت به او بزند، در نامهای که برای اسپیلبرگ مینویسد، میگوید:« هنرمندهای ایرانی نمیتونن در فیلمهای صحنهدار بازی کنند.. البته برای شما هم خوب نیست که چنین فیلم هایی بسازید. در این دنیای فاسد سینما ما مسئولیم که نامی خوب از خودمان به جا بگذاریم.» اما این حرفها از زبان این فرد مخاطب را به تمسخر و خنده وامیدارد. او از سلحشور انتقاد میکند که چرا برای فیلم یوسف از آنها دعوت نکرده است و یا از فیلم ملک سلیمان که در کنار اسب سلیمان در آنجا بازی کرده است، حرف میزند، از فیلمهایی که ارزشی هستند میگوید و اینگونه است که بیننده را وادار به خندیدن به این فیلمهای ارزشی میکند! به راستی چرا کارگردان نام این دو فیلم را برای شوخی برگزیده است؟ از میان فیلمهای سینمای ایران فقط شوخی با این دو فیلم است که میتواند بییننده را بخنداند؟ یا اینکه کارگردان با اشاره به این دو، هدف خاص خود را پی میگیرد؟! ضمن اینکه در ابتدای فیلم میگوید قرار است در فیلمی جنگی بازی کند و باید ریشش را برای آن فیلم بلند کند. در سکانس دیگری این فرد در حال اظهارنظر در رابطه با پوشش بازیگران زن سینما است او با لحن و سادگی خاص خود میگوید که باید لباس پوشیده بپوشن به دلیل اینکه بازیگرند و الگو هستند و یا اینکه او پاپیون و کراوات را بد میداند و دوست ندارد از آنها استفاده کند، اما همه این نکات را به شوخی میگیرد تا بیننده را بخنداند.
موضوع دیگری که فیلم بر آن تاکید میکند ریش رضا عطاران است، او به خاطر اینکه نقشی به او پیشنهاد شده که در آن دیالوگ دارد مجبور است ریش خودش را بلند کند، در سکانسی از فیلم که در حال حاضر شدن برای سفر به کن است حتی ماشین اصلاح را به دست میگیرد اما بعد پشیمان میشود یا در جایی دیگر میگوید که الان در ایران فیلمهای تاریخی و فاخر میسازند، برای همین بازیگر با ریش میخواهند یا به کنایه از کسی که نقش دیالوگدار برایش مهیا کرده میپرسد، ریش هرچه بلندتر باشد بهتر است، اما خود او از داشتن ریش رضایت ندارد و به زنی که در قطار یا مترو روبروی او نشسته است میگوید که این را برای کار نگه داشته است، از سویی دیگر موضوع طرح او (همان که می خواهد به اسپیلبرگ برساند) در رابطه با آدمهای شهر تهران است مبنی براینکه آنها دو جور زندگی میکنند، یکی برای خودشان و یکی برای دیگران.
تحقیر ایران و ایرانی
نکته دیگر این است که افرادی به نام ایرانی در این فیلم معرفی شدهاند هیچ کدام شخصیت مثبتی ندارند، نقش اول داستان که توصیفش گذشت در فرانسه رفتارهای نابههنجاری دارد که موجب تعجب و بهت دیگران میشود، او میخواهد از روی نردههای کنار خیابان رد شود که پلیس مانع او میشود، از چراغ قرمز عابر می گذرد، نردبانی را میدزدد برای اینکه به جشنواره ببرد تا از بالای آن بتواند افرادی را که از روی فرش قرمز عبور میکنند بهتر ببیند، چندین بار برای زنان مزاحمت ایجاد میکند و جالب اینجاست که او در مواقع خرابکاریهای رفتاریاش دائما بر ایرانی بودن خود تاکید میکند، او در کن با یک ایرانی به نام جمال که به زبان مسلط است، آشنا میشود اما در پایان جمال سرش را کلاه میگذارد و موبایل و پولهایش را میدزدد، علیرغم اینکه این دزدی توجیهی ندارد چون او چیزی ندارد که کسی بخواهد به آن طمع ورزد، گویا عطاران در این فیلم میخواهد بر این اصطلاح که در خارج اگر ایرانی دیدی فرار کن، تاکید کند. بنابراین ردکارپت جز تحقیر ایرانیان و اصرار به بیفرهنگ نشان دادن این ملت، چیزی در چنته ندارد.
در پایان باید گفت که فیلم ردکارپت ضمن انتقاد از قشری از جامعه که به صورت جنونوار شیفته بازیگری هستند، از زبان یک آدم سادهلوح و ابله، برخی مفاهیم ارزشمند را دستمایه طنز قرار داده است، ایران و فرهنگ ایرانی را تحقیر می کند، همچنین سرشار از کنایات اروتیک و خارج از دایره اخلاق است.