فرهنگ امروز/زینب سیاوشانی: فیلم «زندگی جای دیگری» است سومین فیلم بلند منوچهر هادی بعد از 19 تلهفیلم است که به گفتهی خود هادی، ساخت این تلهفیلمها در روند پیشرفت او بسیار مؤثر بوده است. در این اثر مثل دیگر آثارش، هادی حرف از مرگ میزند. داستان فیلم دربارهی داوود (حامد بهداد) بهیار بیمارستان در بخش اورژانس است که هر روز با مرگ و زندگی مردم سروکار دارد، برای همین فکر میکند که مرگ برایش عادی شده تا اینکه میفهمد به خاطر توموری که در سر دارد تنها 3-2 ماه دیگر زنده است.
داوود چند سالی است که از همسر اولش طلاق گرفته و با دو فرزندش، پریا و پویا به همراه نفیسه (یکتا ناصر) پرستاری که در عقد موقت اوست، زندگی میکند. از طرفی همسر سابق او، شهرزاد (نیکی کریمی) با خواستگار سابق خود علی (پارسا پیروزفر) ازدواج کرده و به خاطر کلاهبرداری شریکش در وضعیت بد مالی به سر میبرد تا اینکه شهرزاد علی را راضی میکند تا از جنسهای در انبار مانده، استفاده کنند؛ ولی در بین جنسهای انبار 5 کیلو هروئین پیدا میشود و دادگاه حکم اعدام برای علی تعیین میکند. پس شهرزاد برای کمک گرفتن نزد داوود میآید تا فردی را به او معرفی کند که قبلاً خودکشی کرده باشد و الآن به جای خودکشی، خود را گناهکار معرفی کند، داوود برخورد بدی با او میکند. در خانه نفیسه به داوود خبر میدهد که حامله شده، داوود با نفیسه هم برخورد بدی میکند و از او میخواهد تا بچه را سقط کند. از طرفی با پویا به خاطر سیگار کشیدن و نامهی عاشقانهای که برای زن همسایه نوشته دعوا میکند و او را از خانه بیرون میکند.
داوود وقتی میفهمد در سرش تومور دارد، اول کمی مینشیند و غصه میخورد؛ ولی بعد از آن تحت تأثیر حرفهای دوستش تصمیم میگیرد تا تغییری در رفتار خود به وجود بیاورد و این چند روز باقیمانده را طور دیگری زندگی کند. برای برگرداندن پویا به خانهی پدرش میرود، با زن و فرزندانش مهربانتر میشود و بیشتر به آنها توجه میکند، به شهرزاد اجازه میدهد تا بیاید بچههایش را ببیند و از او میخواهد تا بچهها را پیش خودش نگه دارد و در آخر از نفیسه میخواهد با او ازدواج کند و واقعیت را به او میگوید. پس به محضر میروند و در محضر نفیسه اعتراف میکند که دربارهی بارداریاش دروغ گفته است، داوود سعی دارد او را از ازدواج منصرف کند، میگوید چرا میخواهی اسم یه مرد دیگهای بیاد روت؟ اما نفیسه فقط میخواهد زن داوود شود، پس با هم ازدواج میکنند و ظاهراً زندگی شادی دارند.
علی از زندان آزاد میشود و همراه شهرزاد میرود و این داوود است که تنها در زندان به جای یک اعدامی منتظر مرگ است.
*******
فیلم از لحاظ تکنیکی از دیگر آثار هادی بهتر است و توانسته بازی خوبی از بازیگران بهخصوص حامد بهداد بگیرد، بهطوریکه نقطهی قوت فیلم حامد بهداد است. البته نباید از فیلمبرداری خوب کار هم چشمپوشی کرد.
زندگی جای دیگری است، گرچه اشاره به تحول در روابط پیچیدهی انسانی دارد؛ ولی هیچ تصویر امیدوارکنندهای از جامعه نشان نمیدهد. این حرف نه به خاطر پایانبندی فیلم، بلکه به خاطر سیاه نشان دادن زندگی شخصیتهاست. داوود مردیست که دچار روزمرگی شده، نفیسه زنی صیغهایست که برداشت عوامانه از زندگی دارد و حتی در این حد فهم، باز هم بدبخت است. شهرزاد زنی است که به جرم طلاق، حق دیدن فرزندان خود را ندارد و حالا که شوهرش به خاطر کلاهبرداری شریکش ورشکست شده، طلبکاران فحش ناموسی دربارهی او میدهند تا علی را تحریک کنند از خانه بیرون بیاید. یک آدم مؤثر و خوشبخت در فیلم دیده نمیشود تنها دکتری که دوست داوود است حرفهایی مفید به او میزند که باعث میشود تحولی در دیدگاه داوود پیش بیاید. او با تعریف کردن داستان زندگی تنیسوری که تصادفاً ایدز میگیرد سعی میکند تا بگوید وقتی در خوشبختیها یاد خدا نمیافتیم تا از او بپرسیم چرا من؟ پس در بدبختی هم نگوییم چرا من! او به نوعی سعی میکند راضی بودن به رضای خدا را به داوود القا کند که موفق هم میشود. در دیالوگی به داوود میگوید: «مهمترین کار زندگیت اینه که بفهمی مهمترین کار زندگیت چیه!» داوود یکشبه متحول میشود! آنقدر نفس دوستش حق است! حالا دیگر داوود برای نجات جان دیگران خیلی تلاش میکند؛ چون ارزش این زندگی را فهمیده است!
داوود به حال و روز بچههایش میرسد، هوای نفیسه را دارد، برای شهرزاد فداکاری میکند و به جای علی گناه مواد را به جان میخرد و وقتی در آخرین سکانس دوربین چشمهای او را نشان میدهد، تسلیم بودن را در نگاه او میتوان دید و با این فکر که زندگی نه در این دنیا که در دنیای دیگریست، تسلیم سرنوشت خود است. مردی که هیچکس در زندگیاش او را نشناخته و همهی حرفها و بدبختیهای خود را در دلش میریزد. شهرزاد او را آدمی بیتفاوت و بیاحساس میداند، دستیار بیمارستانش هم او را آدم بیتفاوتی میداند، درحالیکه او همه چیز را در خودش میریزد و فقط سیگار میکشد. در دیالوگی داوود میگوید: «من خیلیهارو از مرگ نجات دادم، خیلیها هم زیر دستم مردن، فکر میکردم مرگ برام عادی شده! نگو مرگ دیگران برام عادی شده بود!»
در این بین ظاهر او طوری است که یک شخصیت مذهبی را تداعی میکند، گرچه بیننده نمایی از نماز خواندن او نمیبیند؛ ولی مثلاً از شهرزاد میخواهد تا به قرآنی که در دست اوست قسم بخورد: «حاضری قسم بخوری که بعد از جداییمون رفتی با علی؟» نمادهای مذهبی کموبیش در فیلم دیده میشود؛ مثلاً در نمای زندان تسبیحی آویزان در کنار تخت یک اعدامی دیده میشود که نشاندهندهی یاد خداست یا حتی نام فیلم که جملهای نوشته شده بر روی تخت یک اعدامیست یا اینکه داوود به مردی که خودکشی کرده و باز هم قصد خودکشی دارد، میگوید: «نمیگی اون دنیا باید جواب بدی؟» و مرد در جواب میگوید: «جواب دادن توی این دنیا سختتره!»
اینجاست که نشان میدهد چقدر فیلمساز جامعه را سیاه نشان داده، دختران و پسران جوان این جامعه همه اهل قرص و الکل و خودکشیاند. دستیار جوان داوود به خاطر شرط ازدواج که کار دولتی بوده اینجا کار میکند و از کارش متنفر است! خلاصه هیچکس راضی نیست! وضعیت اقتصادی هم که کمر همه را شکسته! تا جایی که شهرزاد به علی اصرار میکند تا جنسهای در انبار مانده را بفروشند و علی در جواب میگوید: «پول این جنسا زندگیمونو به ... میکشه»؛ اما شهرزاد معتقد است: «کیه که یه ذره ... قاطی زندگیش نباشه!؟» این توجیه شهرزاد بهاندازهی استدلال کذاییِ «چون همه خودشون رو میاندازند توی چاه ما هم بیندازیم!» منطقی است!
زنان فیلم هم موجوداتی کاملاً بدبخت هستند! چه شهرزاد که با عشق دوران جوانیاش زندگی میکند، چه نفیسه که زنی فقیر که در عقد موقت داوود است. شهرزاد مورد توهینهای طلبکاران است و برای نجات جان علی مجبور است به هرکس و ناکسی رو بیندازد. نفیسه هم هر کاری میکند تا توجه داوود را به خودش جلب کند؛ اما داوود به او اهمیتی نمیدهد، حتی بهدروغ به او میگوید حاملهام تا بتواند او را برای ازدواج با خودش ترغیب کند؛ اما جواب داوود ناراحتکنندهتر از همه چیز است! «فردا میری میندازیش!» از اول این نفیسه بوده که با بهانههای مختلف داوود را مجاب کرده است تا او را صیغه کند وگرنه در نگاه داوود، نفیسه چیزی بیشتر از پرستار بچههایش نیست! وقتی به او میگوید: «حاضری زنم بشی؟» نفیسه میپرسد: «صیغه؟» داوود: «دائم!» نفیسه: «دائم دائم؟» داوود: «تا هر وقت زندهام» و دلیل کارش اینست که: «میخوام زنم بشی چون مادر بچمی!»
فیلم بهطورکلی نسبت به آثار دیگر که این چند روز دیده شد بهتر است؛ ولی باز هم تا یک اثر ایدهآل فاصله دارد.