فرهنگ امروز/محیا طالقانی: همه چیز برای فروش، فیلمی تلخ و گزنده به کارگردانی امیرحسین ثقفی است که پیش از این «مرگ، کسبوکار من است» را ساخته بود. همه چیز برای فروش سال گذشته به دلیل اینکه حاضر نشد بنا به خواست ادارهی کل ارزشیابی، بخشهایی را حذف کند، از جشنواره کنار گذاشته شد؛ اما امسال به یُمن یاست های سازمان سینمایی و وزارت ارشاد به جشنواره راه یافت، درحالیکه قرار بود پس از فیلم «خسته نباشید» در نوبت اکران قرار گیرد.
این فیلم در جشنوارهی کن نیز حضور یافته و داستان مرد جوانی به نام اکبر (صابر ابر) را روایت میکند که نسبت به برادر کوچکترش امیر که اکنون سرباز است و خودش او را با هزار بدبختی بزرگ کرده، به شدت احساس مسئولیت میکند. امیر که گویا برحسب وظیفه، مسئول حفظ امنیت استادیوم است در اثر اصابت نارنجک به صورتش زخمی میشود و اکبر برای حفظ بینایی او خود را به آب و آتش میزند تا پول عمل را جور کند، ازاینرو تعدادی چک سوخته میخرد تا با شرخری آنها را نقد کند؛ اما سراغ هریک از بدهکاران که میرود متوجه میشود وضعیتشان بهمراتب بدتر از خود اوست. در جریان داستان دو مفهوم شکل میگیرد، یکی اینکه از اکبر قهرمانی دردمند و فداکار ساخته میشود و دوم جامعهای به تصویر کشیده میشود پر از رنج و بدبختی.
بر بساطی که بساطی نیست
اکثر قریببهاتفاق شخصیتهای فیلم زیر فشار ساختارهای اجتماعی خرد شدهاند و فیلمساز میکوشد صدای فریاد و ضجهی آنها را به گوش مخاطب برساند. فیلمهای زیادی با این تم ساخته شدهاند که شاید آغازگر و موفقترین آنها متروپلیسِ فریتس لانگ باشد، با این تفاوت که در متروپلیس انسانها از تفاوت طبقاتی رنج میبردند و به شدت توسط نظام صنعتی و سرمایهداری محصور شده بودند؛ اما در اینجا بر بساطی که بساطی نیست، انسانها رها و معلق هستند. هیچ عنصری برای استحکام بخشیدن و تکیه کردن شخصیتها وجود ندارد و این امر برای نقش اول که قهرمان داستان است بهمراتب بیشتر میباشد. نه چیزی از گذشتهی این آدمها به ما عرضه میشود، نه خانوادهای دارند، نه پیوند بین افراد از جمله رابطهی بین اکبر و التفات و هاشم مشخص میشود و نه حتی میزان سن شخصیتها را به جایی یا چیزی وصل میکند؛ مثلاً در لانگشاتهای بسیاری اکبر را وسط بیابان میبینیم بدون اینکه ماشین یا ساختمانی کنار او باشد، اتاق عبدالله همینطور، وسط بیابان است بدون همسایهای، ماشینی، چاه آبی یا حتی جادهای. یا یکی دیگر از لوکیشنهای پرتکرار، پمپبنزین متروکه و مخروبهای است که مشخص نیست اکبر و التفات برای چه به آنجا میروند یا در آنجا چه کاری برای انجام دادن میتواند وجود داشته باشد.
از سوی دیگر فیلم با پیش کشیدن معضلاتی چون بیکاری، فقر، بیماری، ربا، مشکلات درمان و مدرسهی مخروبه، هم عملکرد ساختارها را به نقد میکشد و هم با نمایش شخصیتها و فضاهایی بدون هرگونه پیوند، اصل وجود ساختار را زیر سؤال میبرد. به این نکته 3 مورد زیر را هم باید اضافه کرد:
1- فیلم عملاً بیانیه میدهد و تشویق به اعتراض میکند.
2- 90 درصد فیلم در بیابانهای سوزان و بیآبوعلف میگذرد و مابقی در فضاهای پرت، کثیف و مخروبهای چون توالت یا محل کار یا زندگی صاحبان چک که در فیلم دیدیم.
3- فیلم مملو از خشونت مردانه است.
زندگی، تلخ و بیرحم
زندگی در این فیلم در بیرحمترین شکل تظاهر یافته؛ مثلاً وقتی اکبر به یکی از بدهکاران مشکلاتش را میگوید جواب میشنود که زندگیه دیگه و اکبر با عصبانیت فریاد میزند: «مگه کسی به من رحم کرد که به تو رحم کنم؟ زندگی پول چشم داداش بدبخت منو نمیده...» یا وقتی همسر التفات میگوید: «برگردی میبرنت زندان»، التفات با لحنی ناامید و غمگین میگوید: «برای من همه جا زندانه»
فیلم عملاً هشدار میدهد که اگر التماس مردم کارگر نیفتد اصطلاحاً قاطی میکنند؛ اما از طرفی هم افسوس میخورد که قهرمانانش خستهاند، حسابی کتک خوردهاند و زندگی رمقی برای مبارزه و تلاش برایشان باقی نگذاشته است؛ مثل وقتی که التفات برای اکبر درددل میکند که آه اگه خسته نبودم اکبر...؛ مثل وقتی که التفات سراغ هاشم میرود و هرچه التماس میکند نتیجه نمیگیرد، مجبور میشود بدجوری او را بزند و آن صحنههای خشن ابتدای فیلم را به وجود آورد. اکبر هم سراغ هر بدهکاری که میرفت ابتدا با زبان خوش و سپس با کتککاری و شیشه شکستن و عربدهکشی سعی میکرد پولش را بگیرد و در اینجا چه فراوانند سودجویانی مثل عبدالله و دوست رضا، کلهر تا از بیچارگی یک نفر استفاده کرده و به این ترتیب قتل را به گردنش بیندازند و موتورش را از چنگش درآورند.
و مقصر این ناآرامیها و خشونتها جامعه است، جامعهای که نمیتواند برای جوانانش کار و برای بیمارانش درمان را فراهم کند. فیلم شاکی است از همه چیز، قهرمانانش پاکند و مظلوم، در حقشان جفا شده، به تنهایی بار زندگی فلاکتبار خود و اطرافیانشان را به دوش میکشند و در نهایت زیر این بار سنگین خم میشوند و میمیرند.
اینجا کجاست؟ جهنم؟
جایی که در فیلم میبینیم کجاست؟ بیابانی وسیع، داغ، بیآبوعلف با آدمهایی که همه بدون استثنا از پایین چشم تا انتهای گردن ریش دارند و محل زندگیشان در یکی دو نمایی که میبینیم محقر و مخروبه است، جایی است که هیچ نهاد و سازمانی برای خدمت به مردم وجود ندارد، مسئول گزینش یا بایگانی بیدلیل سر ارباب رجوع داد میزند و او را بیرون میکند، جایی که انسانها برای پول به دست آوردن باید شرخری کنند، نزول بگیرند، تنفروشی کنند، بهدروغ پسانداز پدری پیر برای جهیزیهی دخترش را بالا بکشند و در نهایت هم مشکلشان حل نشود و قتل گردن بگیرند، جایی که مردمش چک بیمحل میکشند و هیچ مرجع قانونی برای رسیدگی به آن وجود ندارد، جایی که نه بیمه دارد نه بهزیستی، در استادیومهایش نارنجک میترکانند و قاتل و مقتول را بدون هرگونه سازوکار پلیسی پشت وانت میاندازند.
اگر در فیلمهای سیاه دیگری ازایندست، اوج بدبختی و نقد اجتماعی، نمایشِ به فروش گذاشتن حیا و عفت بود، در اینجا کلاً همه چیز از ریشه قطع میشود و تو باید جانت را به فروش بگذاری. ازاینرو بهراحتی میتوان گفت این فیلم، فیلمی برای جشنوارههای خارجی است تا چهرهای کریه و وحشی از ایران ترسیم کند. آیا ما بهاندازهی کافی در دنیا دشمن نداریم که خودمان با دست خودمان به کشور و ملت خیانت میکنیم؟
دو اشکال اساسی
به نظر نمیرسد فیلمسازی آنقدر بیفکر و احمق باشد که بدون آنکه دربارهی موضوع داستانش کمترین شناختی داشته باشد نسبت به ساخت آن اقدام کند، پس ناچاریم آقای ثقفی را در این سیاهنمایی عامد بدانیم. مگر میشود در گروهی که آقای ثقفی با آنها کار کرده، کسی نباشد که بداند تمام سربازان از بدو خدمت تا انتهای آن مشمول بیمهی نیروهای مسلح میشوند و حتی بسیاری از آنها از این فرصت استفاده کرده و انواع مشکلاتی که تا پیش از شروع سربازی داشتند را درمان میکنند، آن وقت چطور میشود سربازی در حین انجام وظیفه مجروح شود؛ اما هیچ خدمتی به او ارائه نشود و برادرش مجبور باشد برای خرج عمل او که میلیونی هم هست قتل کسی را به گردن بگیرد؟
اما ایراد دوم عملکرد پلیس است. مگر میشود جایی قتلی رخ دهد اما مقتول را بدون حتی ملافهای، بدون حضور حتی یک پلیس، دست و پا بسته به صورت، پشت وانت بیندازند و قاتل را هم بدون هرگونه تشریفات قانونی فقط با حضور یک سرباز دستبند بزنند و کنار مقتول پشت وانت بنشانند؟
شاید تنها بازی صابر ابر و زحمتی که معلوم است از دل و جان برای ایفای این نقش کشیده و تا حدی موسیقی فیلم، نقطهی قوت کار باشد؛ اما در کل باید گفت که آقای ابر خسته نباشی و آقای ثقفی واقعاً برایت متأسفم، برای تو و همهی آنهایی که مثل تو فکر میکنند و برای سینمایی که تو را پرورده و برای فارابی که پولش را خرج توهین و تحقیر کشور میکند.