فرهنگ امروز/نفیسه ترابنده: «سیزده»، دومین فیلم «هومن سیدی» در مقام کارگردان بعد از «آفریقا» میباشد.
خلاصهی داستان: بمانی، پسری 13 ساله است که در یک شهرک زندگی میکند. مادرش مهری (ریما رامینفر) پس از دعوای شدید با پدر بمانی، باربد (امیر جعفری) قهر کرده و تا وقت دادگاه به خانهی مادرش میرود. بمانی چون پدرش شبکار است، بیشتر شبها تنهاست. او بهتدریج با دختری به اسم سامی (آزاده صمدی) آشنا میشود. سامی که بعد از ناکار کردن ناپدریاش فراری شده، همراه با دوستانش (آرش و مجید) در کار توزیع مواد مخدر بوده و پاتوقشان اطراف شهرک است.
بمانی بهتدریج عاشق سامی میشود. وقتی بمانی برای سامی پالتو میخرد، آرش که به سامی علاقه دارد به او هشدار میدهد که بمانی به او علاقهمند شده است. سامی، بمانی را از خود رانده و پالتو را پس میدهد. بمانی عصبی شده و برای گرفتن انتقام محل سامی را به «فرهاد سیاه» لو میدهد. فرهاد سیاه برای پس گرفتن یک کیلو جنسی که سامی از ماشینش دزدیده به سراغ سامی رفته و او را مفصل کتک میزند. سامی چاقو کشیده و فرهاد غرق در خون روی زمین میافتد. بمانی نیز با لگد به پهلوی فرهاد میزند که ناگهان کلت کمری فرهاد از ضامن خارج شده و تیری به طحال او میخورد. سامی به همراه آرش و مجید، فرهاد را سوار ماشینش میکنند. مجید که به دنبال اسلحهی گمشدهی فرهاد رفته بهطور اتفاقی دستش روی ماشه میرود و پایش را زخمی میکند. بمانی و آرش از محل حادثه فرار میکنند.
بمانی وقتی به خانه برمیگردد تب و لرز میکند، هنگامی که پدر و مادر بمانی میخواهند او را به درمانگاه ببرند پلیس سر رسیده و بمانی را دستگیر میکند، بمانی به همه چیز اعتراف کرده و بازداشت میشود. باربد تلاش میکند تا سامی را پیدا کند. سامی هنگامی که قصد خروج از کشور را داشته ماشینش چپ کرده و توسط پلیس دستگیر میشود. وی اظهار میدارد که بمانی اصلاً در جریان نبوده و سامی او را به زور به محل حادثه برده است. بمانی آزاد میشود و همراه پدرش برای آوردن مهری به خانهی مادربزرگش میروند.
تحلیل
«هومن سیدی» که با فیلم «آفریقا»، محصول سینمای مستقل و عرضهشده در شبکهی نمایش خانگی، جریانساز بود و توجه بسیاری از ماهنامههای تخصصی سینما را بهسوی خود جلب کرد، این بار با «سیزده»، کار بسیار ضعیفی از خود ارائه کرده و همگان را به تعجب واداشته است. او که گویا به موضوعات اجتماعی با دید آسیبشناسانه علاقهی ویژهای دارد، بعد از آنکه در آفریقا به سراغ زندگی 3 خردهفروش مواد مخدر رفت، حالا در فیلم جدیدش در کنار این خردهفروشان مواد، پسری 13 ساله را قرار داده است.
تمرکز فیلم روی یک پسر 13 ساله است که در سن رشد قرار دارد و نام فیلم نیز از سن او گرفته شده است. دلیل انتخاب این سن برای شخصیت داستان شاید این باشد که این دوران یکی از حساسترین دورههای زندگی انسان به شمار میرود و نوجوان هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی و اخلاقی دچار تغییرات بیشماری میشود. نوجوان برای اینکه این سن را با آرامش پشت سر بگذارد، نیازمند حمایت خانواده و راهنمایی والدین است؛ اما «بمانیِ» فیلم، بسیار تنهاست، مادر و پدرش از صبح تا شب سرکار هستند و هنگام حضور در خانه مرتب با هم جروبحث و کتککاری دارند، گرچه مشخص نیست این اختلاف و دعواها بر سر چیست. هنگامی که مهری از خانه قهر میکند و میرود، بمانی به دلیل شبکاری پدرش، شبها نیز تنها میشود. او برای فرار از این تنهایی به خیابان پناه میبرد و آنجاست که با سامی آشنا میشود.
دوران بلوغ بیش از هر زمان دیگر نوجوانان را ترغیب به کسب تجربه میکند و این تجربیات شامل موارد خطرناک نیز میشوند، آشنایی با سامی، بمانی را بهسوی تجربیات ناگوار پیش میبرد، تجربیاتی که او را تا مرز نابودی میکشاند. «سامی» دختری با ظاهر پسرانه است، او ناپدریاش را به قدری کتک زده که به کما رفته و حالا سامی تحت تعقیب پلیس است. او برای گذران زندگی به سمت خریدوفروش مواد رفته و آنقدر تنهاست که برخلاف ادعایش، جایی برای خوابیدن ندارد. سامی دختری تلخ و خشن است؛ اما گویا خودش از این وضعیت ناراضی نیست. یادمان بیاید جایی که به بمانی میگوید: «من همه کار کردم و اگر الآن ماشین بهم بزنه هیچ آرزویی ندارم.»
بمانی به همان سرعت که عاشق شده با دیدن اولین بیتوجهی از سوی سامی از او متنفر شده و او را به فرهاد سیاه میفروشد. سامی 6 ماه تمام از پنجرهی اتاقش، خانهی همسایه، ویشکا آسایش را نگاه میکند، خانهای که پنجرهاش پرده ندارد و زن خانه ظاهراً زنی تنهاست، زنی که فیلم هیچ اطلاعاتی دربارهی او نمیدهد، فقط در یک سکانس مردی (هومن سیدی) را همراه با او در آسانسور میبینیم که از او تقاضا میکند تا با یکدیگر صحبت کنند. معلوم نیست این مرد کیست و نسبتش با زن همسایه چیست؟
پدر و مادر بمانی گرچه از آزادی او خوشحالند؛ اما برای خاطرهی این اتفاقات وحشتناک در ذهن او چه فکری کرده-اند؟ مطمئناً بمانی دیگر یک نوجوان عادی نیست و مقصر اصلی در این بین قطعاً مادر و پدرش هستند، مادر و پدری که او را درست در سن حساس رها کردند. واقعاً باید همهی این اتفاقات برای بمانی میافتاد تا پدر و مادرش خودخواهی را کنار گذاشته و وجود او را در زندگیشان حس کنند؟ آیا پشیمانی مهری و باربد و آشتی آنها با یکدیگر کافی است تا خاطرات این وقایع وحشتناک از ذهن بمانی پاک شود؟
تأثیر عمیق این تجربیات ناگوار بر روح و ذهن بمانی در سکانس آخر بهخوبی نمایان است، آنجا که بمانی یک سال بعد از این حوادث میگوید: «روی برد مدرسه توی روزنامه دیواری نوشته بود مردی ویتنامی همیشه سر درد داشت، اون فکر میکرد یه سر خوب و یه سر بد داره، آخرسر به یکی از سرهاش شلیک کرد، هنوز بعد از یک سال برای من سؤاله که به کدوم سرش شلیک کرد؟» در واقع سر بمانی بعد از یک سال هنوز پر از سؤالهای بیجواب و فکرهای آشفته است.
سیزده فیلم تلخی است؛ اما هومن سیدی همانطور که در «آفریقا» برای کاستن از تلخی فیلم، شخصیت «جواد عزتی» را شخصیت طنزی قرار داده، در اینجا با شخصیت مجید و اداواطوارها و تُن صدایش، خنده را به لب مخاطب مینشاند تا از این همه عصیان بمانی کلافه نشود.
در پایان باید گفت فیلمساز در ساخت این اثر سینمایی دغدغههای اجتماعی و توجه به معضلات نوجوانان را مدنظر قرار داده است و به تبعات طلاق و اختلافهای خانوادگی در زندگی نوجوانان اشاره میکند. گرچه هدف وی ارزشمند است؛ اما فیلم در پرداخت شخصیتها ضعیف عمل کرده است، از شخصیتهای مبهمی چون زن همسایه گرفته تا شخصیتهایی بدون هویت چون آرش و مجید، حرکات عصبی و دادوفریادهای بمانی نیز کمی تصنعی به نظر میآید. فضای حاکم بر فیلم سیزده بیشتر ما را یاد باندهای تبهکاری و جوانان لات آمریکایی میاندازد تا جامعهی ایران. محدود کردن فیلم به لوکیشن اطراف یک شهرک و انبارهای متروک به این حس دامن میزند.