فرهنگ امروز/ محیا طالقانی: سعید، ساعد و مسعود سهیلی دست به دست هم داده تا پس از گشت ارشاد، فیلم دیگری بسازند. فیلمی با انتقادات اجتماعی و سیاسی که با نمکی که عطاران به آن اضافه میکند دلپذیر شده و راحت از حلقوم مخاطب پایین میرود.
داستان فیلم از این قرار است که سربازی به نام عادل (ساعد سهیلی) در حین خدمت باخبر میشود که خواهرش را به بیمارستان بردهاند. او تقاضای 2 ساعت مرخصی میکند؛ اما پاسخ منفی است، پس بدون اینکه اسلحهاش را تحویل دهد پست خود را ترک کرده و سراغ خواهرش میرود؛ اما بین او و شوهرخواهرش که مرد خلافکار و گردنکلفتی است درگیری رخ میدهد و ناخواسته تیری از سلاح در رفته و سبب مرگ شوهرخواهر میشود. عادل همراه با خواهر کوچکترش که کرولال است، فرار میکند و شبها در مینیبوس رضا کَلّاش یا رضا کِلاش (رضا عطاران) میخوابد. رضا اسلحهی عادل را برداشته و همراه با زنی به نام گوهر اشتون دست به سرقت از صرافی میزند. در نتیجهی این دزدی هم برادر گوهر اشتون از زندان خلاص میشود، هم پول عمل خواهر عادل جور میشود و هم فرزندخواندههای رضا (بچههایی که سر چهارراهها میایستند) به نان و نوایی میرسند. از آنجا که مرد صراف هم نزولخور و پستفطرت بوده، مخاطب به رضا حق میدهد که اموال او را سرقت کند.
کلاشینکف چه سوژهای را نشانه گرفته؟
نوک پیکان هجمه و انتقاد فیلم به افراد متنفذ و گردنکلفتی است که خون مردم بیچاره را در شیشه میکنند. مصداق عینی این افراد یکی زینال شوهرخواهر عادل با بازی جمشید هاشمپور است و یکی شوهر سابق گوهر. زینال خلافکار است و زورگو و البته قدرتمند، او یک گاوداری، 3 پسر قلچماق، یک زن جوان و مقدار زیادی مواد مخدر و مهمتر از همه پول دارد. پسرانی که میخواهند از عادل انتقام بگیرند، ازاینرو مثل جن هر لحظه ظاهر شده و عادل نحیف و بیچاره را با وحشیانهترین اعمال مورد آزار و اذیت قرار میدهند.
اما با این افراد چه باید کرد وقتی نهاد و قانونی برای گرفتن حق ضعفا وجود ندارد. ایکاش تفنگی داشتیم تا حداقل از ما حساب میبردند تا شاید ما را هم میدیدند، ما به معنای قشر ضعیف جامعه که به گفتهی عادل و نامزدش همیشه سیاهیلشکرند و کسی توجهی به آنها ندارد، قشری که در نقشهی تهران زیر پونزند، تازه حتی اگر کسی بخواهد آنها را ببیند از آن بالا؛ یعنی از منصب ریاست و مسئولیت، بسیار خوشبخت به نظر میرسند (سکانس پایانی فیلم).
مشکل این است که مردم قدرتی ندارند، حتی در زندگی خانوادگیشان نیز کس دیگری اعمال نفوذ و قدرت میکند، همانطور که عادل برای عمویش درددل میکند که زینال برای خواهرهایش حتی عطیه که 9-8 ساله است غیرتی میشود و به آنها امر و نهی میکند، خود عادل نیز با عصبانیت به زینال میگوید: «اینها برادر دارند تو چه کارهای؟»
در این جامعه حتی آنهایی که به گردن کشور حق دارند (رزمندگان سابق) کنج عزلت گزیدهاند و تنهای تنها روی تپهای روزگار میگذرانند و در برابر این روزگار بیمرام چارهای جز سیگار کشیدن ندارند. آنها سلاحشان را به دست نسل بعد دادهاند تا نه در برابر دشمن خارجی بلکه در مقابل چپاولگران داخلی بایستند.
البته فیلمساز در ارائهی این پیام، محافظهکارانه عمل کرده؛ زیرا نام عادل را بر کسی گذاشته که حاضر نیست از کلاشینکف برای سرقت و تهدید استفاده کند، او کسی است که میخواهد به محض اینکه پول عمل خواهرش را جور کرد خودش را تحویل پلیس دهد، او سلاحش را همچون ناموس میداند و به شدت نگران گم شدن آن است. در مقابل شخصی که دزدی میکند –ولو اینکه دزدیاش در منطق فیلم و در نظر مخاطب مشروع تلقی میشود- کَلّاش نام دارد، رضاکَلّاشی که به هرکس او را به این نام صدا میزند، میگوید تشدید ندارد (کِلاش) -با انتخاب این نام، فیلمساز استفاده از کِلاش را معادل کَلّاشی قرار داده است-، اوست که برای پس گرفتن اسلحه از گوهر (کسی که در شهربازی اسلحه را که در کیف عطیه بوده، برداشته) وارد مذاکره میشود. رضا با تعقیب گوهر به خانهی او میرود و به قول خودش از سیاست چماق و هویج استفاده کرده و به گوهر میگوید: «چرا اینقدر زبونت تندوتیزه؟ بیا مذاکره کنیم، همهی گزینهها رو میزه» و دقیقاً به سبک ظریف و یارانش پس از توافق ژنو، سحرگاه از خانهی گوهر که زین پس گوهر اشتون خطاب میشود بیرون میآید، درحالیکه کلاشینکف را در دست دارد.
شاد و البته رکیک
فیلم نشان میدهد که فقط صرافیِ یک نفر آدم نزولخور گردنکلفت میتواند زندگیِ دستکم 20 نفر را زیرورو کند. وقتی رضا با دلارها به خانه برمیگردد و پولها را دور عادل که خوابیده میریزد و سپس خودش با اسکناس 100 دلاری سیگار درست میکند و پولها را به هوا پرت کرده و روی سر و صورتشان میریزد، حال و هوای خوشی به فیلم میبخشد و مخاطب از ته دل با آنها شاد میشود، همانطور وقتی عطیه در درگیری نهایی بین عادل و پسران زینال کلاشینکف را برداشته و به سمت پسر ارشد که در حال کشتن عادل است شلیک میکند. علاوه بر این رویدادهای داستانی، طنز بعضاً رکیکی نیز در فیلم وجود دارد که مخاطب باحیا را به شرم و بقیه را به خنده میاندازد، طنزی که سبک کار خود عطاران است و مشابهش را در آثار عطاران دیدهایم.
بالای برج، بالای مملکت
درگیری نهایی بین عادل و پسران زینال بالای برج میلاد رخ میدهد، درگیریای که شائبهی نزاع با قدرت رأس کشور را به ذهن متبادر میکند؛ اما این شائبه به دو دلیل رد میشود، یکی اینکه پسران زینال در اصل پایین برج بودند و این عادل بود که ابتدا با دیدن یک آشنا وارد آسانسور شد و بالا رفت و سپس پسران زینال برای دست یافتن به او و علیرغم مخالفتهای دربان بهزور بالا رفتند و دوم اینکه هیچگونه شباهت ظاهری یا نمادینی بین آنها و قدرت نظام وجود ندارد.
شاید به همین دلایل بود که پس از اتمام فیلم صدای تماشاگران به گوش میرسید که این بود تلافی گشت ارشاد که سهیلی وعدهاش را داده بود!؟ (سهیلی پس از مشکلات و حواشیای که برای گشت ارشادش رخ داده بود قسم خورده بود فیلمی تندوتیزتر و صریحتر بسازد؛ اما آنچه به یقین میتوان گفت این است که حتی اگر کلاشینکف تندتر باشد بههیچروی صریحتر نیست).