فرهنگ امروز/مریم معیری: عصبانی نیستم، دومین فیلم رضا درمیشیان است که تهیهی این فیلم هم بر عهدهی او بوده است. فیلمی که در قالب و محتوا به شدت شبیه فیلم قبلی او (بغض) است، بغضی که با همهی جسارتش توانست در مهرماه سال گذشته رنگ اکران را به خود ببیند. قاببندیها، فیلمبرداری خاص، موضوع و حتی تیم همکاران این دو اثر بسیار به هم نزدیکند.
درمیشیان در اولین اثر خود که در پوسترها و تیزرها، فیلم دههی شصتیها نام گرفته بود، بسیار جسورانه هرچه دل تنگش خواست گفت و حالا در عصبانی نیستم تمامقد و با عصبانیت کامل به دولت قبلی و بهطورکلی نظام اقتصادی و سیاسی مملکت تاخته است، بهطوریکه رنگ سبزِ بغض که در اغلب موارد در حد یک المان باقی میماند، در عصبانی نیستم به انحای مختلف و بهصراحت، مطرح شده و هرگز فقط یک المان محض یادآوری نیست و گاه نوعی دعوت تلقی میشود.
عصبانی نیستم داستان زندگی نوید است، پسری کُرد و 26 ساله که شاگرد اول دانشگاه بوده؛ اما در جریان اغتشاشات سال 88 ستارهدار و اخراج میشود. او در دانشگاه تهران با ستاره دوست شده و پس از مدتی نامزد میکنند؛ اما حالا که 4 سال گذشته، ستاره هنوز دانشجوی دانشگاه تهران است و نوید به یک روانپریش عصبانیِ قرصی تبدیل شده که نمیتواند عصبانیتش را کنترل کند و به دلیل ضربوشتم صاحبکارش اخراج شده است، او نه شأن اجتماعی دارد و نه سرمایه. پدر ستاره که مثلاً نگران آیندهی دخترش است از نوید میخواهد که او را رها کند تا ستاره با ازدواج با یک فرد پولدار خوشبخت شود. نوید مهلت میخواهد تا خانه و ماشین فراهم کند او دربهدر به دنبال کار و پول میگردد؛ اما به هیچ نتیجهای جز بیرحمی جامعه و بیعدالتی خدا نمیرسد و در آخر باز هم تصمیم میگیرد با جسارت با پدر ستاره حرف بزند، کاری که قبلاً نیز انجام داده است.
دههی شصتیها، نسل سوخته
درمیشیان یقیناً دههی شصتیها و چهبسا جوانان ایرانی را نسلی سوخته میبیند -او این احساس را در بغض و عصبانی نیستم، فریاد زده است-، نسلی سوخته که هوش و تلاشش نادیده انگاشته شده و در جواب اعتراضش! به او ستاره میدهند و اخراجش میکنند، نسلی که پدرهای نفهم بیمنطق و بازاریمسلک نمیگذارند به عشقشان برسند، نسلی که یا باید دزد و دغل باشند و یا پارتی داشته باشند تا به جایی برسند و اگرنه با صداقت -مثل نوید- به هیچ جا نمیرسند و تنها قلبی پر از عقده و روحی آزرده و اعصابی ضعیف و دستی خالی عایدشان میشود. نوید: «نه دزدم نه خلافکارم نه دلالم نه هستم نه میخوام باشم، من بیعرضهم.»
نسلی روانپریش و غیرعادی که خود را بربادرفته میبیند و به تقلید از جریانهای آمریکایی موسیقی را دستمایهی اعتراض خود قرار داده است.
جوان عصبانی نیستم هیچ بزرگتر و ملجأ و پناهی ندارد و در اوقات دلتنگی در کنار خیابان، روی آسفالت درست جایی که یادآور فعالیتهای دوستش در جریان سال 88 است، شمع روشن میکند. نه خدایی، نه امامی، نه امامزادهای و نه مسجدی. جوانی که حسرت میخورد که کاش 4 سال پیش با دوستش رفته بود (یعنی در اغتشاشات مرده بود). جوانی که اول به منطق و احترام اعتقاد دارد؛ اما در ادامه رفتهرفته منطق او از دست میرود و عاشق همان شخصیتی میشود که به او معترض بوده (ستاره عاشق نوید میشود، نویدی که شیشهی ماشین استاد را با رنگ سبز میپوشاند).
در عصبانی نیستم حتی حاجآقا طالبیها غیرمنصفانه، طالبان تصویر شدهاند و بهناحق به زن بیگناه توهین میکنند.
همه چیز در خدمت محتوا
در عصبانی نیستم همه چیز در خدمت محتواست، آن هم چه محتوایی! بهتر است بگوییم همه چیز در خدمت تهییج و عصبانی کردن مردم است. عصبانیت نسبت به مدیران مملکتی و تهییج برای تغییر از روشهایی خلاف قانون. درمیشیان از تک تک عناصر دیداری و شنیداری و... استفاده کرده تا حرف خود را با صدایی بلند به گوش مخاطب برساند. در اکثر قابهای داخلی، پوستر و یا روزنامه و عکس و یا صدایی که یادآور خاطرات تلخ گذشته باشد، وجود دارد، اختلاس 3000 میلیاردی، حادثهی کوی دانشگاه، سخنرانی رئیسجمهور سابق مبنی بر پاک بودن دولت و آوردن پول نفت سر سفرههای مردم، آببازی دختر و پسرها در پارک آب و آتش، کانکس سوخته و صدای ممتد آژیر. البته درمیشیان این طراحی عجیب صحنه و لباس را مدیون باران کوثری است، باران کوثری در عصبانی نیستم طراحی صحنه و لباس را تجربه کرده است.
فیلمبرداری هم به مضمون سیاه فیلم و به وجود آوردن احساس استیصال و نفرت در مخاطب کمک زیادی کرده است. این نوع فیلمبرداری در فیلمهایی مثل تهران انار ندارد، خوابم میاد و بغض، سابقه داشته و در کل، شبیه فیلم مرثیهای برای یک رؤیا (دارن آرونوفسکی) است.
درمیشیان صراحتاً از اوضاع سیاسی و اقتصادی مملکت شکایت دارد و عصبانی نیستم را در بزرگداشت حوادث سال 88 ساخته است و راه مبارزه و اعتراض را به مخاطب پیشنهاد میدهد تا جایی که تغییری حاصل شود. در دیالوگی نوید به ستاره میگوید: «ستاره بیا بریم (از ایران)» و ستاره در جواب میگوید: «خونمونه، مملکتمونه، ما چرا بریم!؟ درست میشه»، نوید: «چی درست میشه؟ هی میگیم درست میشه، درست میشه، هر روز داره بدتر میشه.»
اما در نهایت همین نویدِ نالان تصمیم میگیرد که برای به دست آوردن ستاره با پدر مستبدش به هر نحوی که میتواند صحبت و یا حتی دعوا کند. در نمادشناسی، زن نماد میهن است و در اینجا پدر هم میتواند نماد باشد، نمادی از قدرت حاکم!
جایی در اوایل فیلم از زبان رضا بندر میشنویم:
«زن نمیتونه وطن باشه برات»
شعرهای عاشقانه نجسن
کُردهای شاعر صخره پریش
اکثراً به این نتیجه میرسن
غربت اینجاست همین جوری که هست
حتی پر رنگتر و غلیظتر
در فضای ناامیدی و سیاه سریانیافته در کل جشنواره، عصبانی نیستم با مخاطب کاری میکند که او کامروایی ستاره و نوید را در مرگ آنها دیده و آرزو میکند کاش ستاره و نوید بمیرند تا از این زندگی نکبتبار لعنتی خلاص شوند. پایانبندی فیلم به نوعی کلمهی شورش و قیام را تداعی میکند؛ زیرا نوید متهورانه تصمیم میگیرد که شبانه با پدر ستاره صحبت کند، گرچه میداند منطق او با منطق پدر ستاره همگون نیست و او هیچ چیزی در چنته ندارد.
مخاطب حق را به نوید میدهد و از خود میپرسد که چرا پدر ستاره آنها را درک نمیکند و تازه بعد از 4 سال یاد آیندهی ستاره افتاده و حالا هم به جای کمک به آنها برای آغاز یک زندگی جدید، به فکر جداکردن آن دو از یکدیگر است.
تمام این حرفها و اعتراضهای فیلمساز به کنار، نکتهای که اتفاقاً دربارهاش باید گفت عصبانی هستم! پیوند جوان دههی شصتی ایرانی و جنس اعتراضش با جوان دههی شصتی آمریکایی و همایش موسیقی وودستاک است، همایشی که با شعار 3 روز در صلح و موزیک، جوانان را فراخواند تا در سنگر نفسانیات و شهوات حرکتی ضد جنگ انجام دهند! و نتیجهاش هم شد آمریکای امروز که وقتی به دههی شصت و نسل وودستاک نگاه میکند، افسوس میخورد و حتی BBC سلسله مستنداتی با عنوان Why I hate sixties? میسازد. بهراستی سنخیت جوان حقطلب ایرانی با جوانان تنوعطلب آمریکایی چیست؟